PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به دنبال تولدي ديگر



touraj atef
31st August 2010, 04:32 PM
روزهاي آمدند و رفتند و شبها نيز همين بازي را انجام دادند و در خلال اين رفتن ها و آمدنها يك واقعيت به اثبات رسيد ” عمر من “
و گويا بازي عمر من به گونه اي است كه باز هم چون سال گذشته بايد دور از وطنم ميلاد چهل و چهارم خود را بگيرم

تنها چند ساعتي به پايان چهل و چهارمين سال عمرم در ميهن عزيزم ايران باقي مانده است و در 13 شهريور سال 1389 وارد چهل و پنج سال زندگيم خواهم شد و جالب است كه پس از پنج سال عبور از سن چهل سالگي كه گفته اند سن پختگي است همچنان كودك درونم فرياد زد و گويد هنوز زنده ام و به نجواي والد بي اعتنا است و حكايت اين دو بيت خيام است

اين قافله عمر عجب مي گذرد / درياب دمي كه با طرب مي گذرد
كه والد مصراع اول را مي خواند و كودك نازنينم جواب او را در مصراع دوم مي دهد و هر دم نجواي مصراع اول كمتر و غريو دومي بلند مي شود و من كه من است همچنان فرياد زند و غرق شادماني و اميد و ايمان و صد البته عشق است و من باز به گذشته بنگرم …

و من وقتي به وقايع گذشته مي نگرم تنها آنچه را كه طرب انگيخته است را مي بينم آري شادماني حتي در ميان خاطره هاي تلخ گذشته همچنان وجود دارد و نامش چون خاطره هاي خوش ” تجربه ” است
آري آمدند و ماندند و سپس بنا بر رسم روزگار گذشتند و ما بايد تنها گذشته ها را به آينه تاريخ سپاريم به آسمان آبي تهران مي نگرم و مي دانم كه در روز ميلادم اين آسمان را نخواهم ديدو دلتنگ همه ذره هاي اين خاك و آسمان آبي يكتايش مي شوم

عازم سفرم به دياري ديگر تا لختي ديگر با تجربه هاي جديد دلمشغول باشم خداي را سپاس گويم بهر تمامي اين سالهائي كه به سلامتي و دل مشغوليها گذراندم و امروز كه به آن سالها مي نگرم حس خوبي دارم زيرا مي دانم آنها چيز هائي بوده است كه من از هستي در خواست نموده ام بيش از سه دهه پيش دختركي را به نام ” ماگنوليا “آرزو كردم نام گلي را داشت اما خداوند ” مهتاب بانوئي ” به نام آيلي را به من هديه داد روزگاري دوست داشتم كه در دوران پيري و به طور قطع با ذهني پر از حسرت به گذشته كتاب زندگيم را بنويسم اما اكنون هشت جلد كتاب نگاشته ام در دوران نوجواني عاشق دكه هاي روزنامه فروشي و خصوصا معشوقگان كاغذيم روزنامه ها و مجله هاي ورزشي بودم و امروز خود يك روزنامه نگار ورزشي هستم آرزوي داشتم كه تحصيل كنم و اين كار را كردم و خواستم تجربه هاي مختلف كاري داشته باشم و داشته ام خواستم عاشق شوم و در عاشقانه زندگي كنم سخت و پر از هجرو پر از عشق بود اما چنين زندگاني را تجربه كرده ام و.. و امروز بار ديگر آرزو هاي ديگر دارم
براي ميهنم آباداني و براي هم وطنانم شادماني آرزو مي كنم اين يكي از بزرگترين آرزو هاي من است مي دانم شادماني براي تمامي هم وطنانم نمي تواند يك معني داشته باشد اما هنگامي كه سخن از هم وطنانم مي كنم ناخود آگاه به ريشه و پيوندي كه مرا به آنان متصل مي كند يعني وطن زيبايمان ايران مي انديشم و آنگاه كه كشورم در شادماني باشد به طور حتم هم وطنانم نيز شاد خواهند بودو دوست دارم براي تمام هم وطنان نازنينم بهترين بخواهم و بگويم كه تا هستند و نجواي پارسي گويند يا آذري زبانهايم به آذري سخن گويند گيلك و لر و عرب و بلوچ و… سخن رانند برايم من عزيز هستند و دوست داشتني و حتي اگر به زبان ديگر سخن گويند اما عشق به اين خاك دارند عزيز هستند و در قلبم آنها را بوسه باران كنم و بر تك تك ذرات اين خاك اهورائي بوسه زنم و در ميلادم برايش جاودانه زيستني همراه با اقتدار و شادماني خواهم

براي تمامي كساني كه مرا دوست دارندو يا ندارند آرزوي خوشبختي و سلامت و سعادت دارم و آرزو دارم اگر همچنان مرا دوست دارند من نيز بتوانم لياقت اين دوست داشتن ها را داشته باشم و اگر هم مهر خود را از من دريغ دارند اميد دارم كه شامل حال بخشش آنها بهر غفلتم نسبت به آنها شوم
براي تمامي كساني كه نوشته هايم را دوست دارند آرزوي شهامت دارم تا عيب مرا گويند تا توانم بهتر بيانديشم و گوش فرا دهم و بگويم و نگارش كنم و عشق را به مهماني انديشه هاي آنان مي فرستم دوست دارم كه در محفل آنها عشق و اميد و ايمان ببرم زيرا كه با هر كلامي كه مرا گفتند عشق و اميد و ايمان ز ايشان گرفته ام و در اينجا دوست دارم بگويم دوستشان دارم بي بهانه
آرزو دارم كه روزگاري بتوانم افتخاري براي وطنم و خانواده ام و هم وطنانم بيافرينم و براي اين كار پشتكار و اعتماد به نفس و اميد و ايمان و عشق به كارم را آرزو مي كنم
آرزو دارم داشته هايم را قدر بدانم دخترم را خانواده ام و دوستانم را و هر آنچه كه مي بينيم و نمي بينم و همه آن چيز هائي كه يزدان پر مهر به من داده و يا نداده و همه آن چيز هائي كه حس كردم و فهمديم و يا نفهميدم و حس نكردم را سپاس گزار باشم
آرزو دارم كه ” ناخدا ” بمانم حكايت غريبي اين ناخدا دارد او كشتي خود را سالها پيش در اقيانوس زندگي انداخت و مهر باناني و مسافرين اين كشتي كه پنداري جز عشق نداشتند در اين سالها همراهش بودند و به هستي عشق دادند و… دوست دارم همچنان ناخدا بمانم اسير روزمرگي ها نشوم دستهايم باز به لطف ياد بزرگاني چون فردوسي و حافظ و سعدي و خيام و فروغ فرخزاد و سهراب سپهري و رشادت همه ايرانيان متهور بتوانند همچنان سبز بنگارند و مهمان قلبهاي مهر بان سبز انديش و سپيد دلان شده و باور عشقي آتشين و قرمز گونه چون انار يلدا و سيب سر خ هفت سين و آفتاب سرخ تابستان ميهنم و برگهاي قرمز پاييز ديارم داشته باشند و باشم

آرزو دارم لبخندي براي تمامي قلبها و اشك شوقي براي تمامي چشمها و لمس گرمي براي همه دستهاي زيستن باشد و از ياد نبرند كه تا او هست اميد نيز هست كه اميد همواره به عشق يزدان است
آرزو دارم كه گفتارها سپيد و كردارها راستين و پندارها پاك را همان گونه كه در چهل و چهار سال تجربه كردم باز هم در چهل وپنجمين تابستانم تجربه كنم و باور كنم آري همچنان عشق هست اميد هست و ايمان هست و خواهد بود
و آرزو دارم كه باز توانم بازگشتي داشته و بتوانم از سفر بازگردم و باز هم همره همه كساني باشند كه با ناخدا تورج دمي را گذرانند
بدرود و به اميد ديدار
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/08/8393.jpg?w=112&h=150 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/08/8393.jpg)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد