آبجی
16th August 2010, 11:21 PM
نوشته: پيتر برگمان
در همين لحظه، شما هر فکري ميکنيد شايستگي آن را را داريد. آن زندگي را سپري ميکنيد که باور داريد لياقتاش را داشتهايد. تجربيات شما در زندگي نشانگر اعتماد به نفس دروني شماست. اگر اعتماد به نفستان پايين باشد، هيچوقت از زندگي که آرزوياش را داشتيد لذت نخواهيد برد. حتي اگر در دستيابي به اهداف مورد نظرتان موفق هم شده باشيد، تا زماني که به منطقه آرامشي که نشان دهنده عقيده شما نسبت به خودتان است برنگشتهايد، خودتان را اذيت خواهيد کرد. اگر اعتماد به نفستان بالا باشد، به خودتان اجازه خواهيد داد به آنچه که دوست داريد و از آن لذت ميبريد برسيد. حتي اگر دچار مشکلات شديد مالي يا يک تجربه آسيبزا شده باشيد، دوباره به جاي اولتان برميگرديد. دوباره خواهيد توانست چيزهايي را که از دست رفته را برگردانيد و تجربياتي بهتر و تازهتر به دست آوريد. به همين سادگي!
يک چيز را بدانيد: اين واقعيت که شما روي اين کره خاکي قرار داريد، نشان ميدهد که ارزشمند هستيد. هر انساني با يک استعداد خاص، هدفي عالي و خردي براي ابراز تواناييهاي خود خلق شده است. اين حقي است که از بدو تولد به شما اعطا شده است. هر زمان که رابطهتان را با آن کسي که هستيد قطع کنيد، کشمکشهايتان شروع ميشود. هر زمان که از خط حقيقت ذاتيتان دور افتاديد، دچار نارضايتي، خستگي و نااميدي ميشويد.
کاري که بايد بکنيد اين است که زمان بيشتري را دم باجه روزنامهفروشي بگذرانيد و تيترهاي روزنامهها را که خبر از افراد معروف و مشهوري که همه چيز تمام هستند ميدهند، مرور کنيد. آنجا است که سرتان را تکان ميدهيد و در شگفتيد که “او چه فکري در سر داشته که به اينجا رسيده؟”
احتمالا افکار دروني شخصي که بدون منطق همه چيز را در هم ميکوبد چيزي مثل اين است:
“من لياقت اين همه چيزهاي خوبي که دارم را ندارم. خيلي زود همه ميفهمند که من استعداد کافي براي داشتن اين چيزها را ندارم. اين چيزهاي خوب براي من ماندگار نيستند.”
آلبرت انيشتين ميگويد: “مشکلات با همان روش فکر کردني که موقع پديد آوردن آنها استفاده ميکرديم، قابل حل نيستند.”
رفتارهاي خود تخريبي لازم نيست حتما در مقياس خيلي بزرگ انجام شوند تا آسيب برسانند. همين که به آن چيزي که هستيد “نه” مي گوييد، به آن چيزهايي که ميخواهيد و کارهايي که ميکنيد “نه” مي گوييد، کافي است. وقتي درمقابل آنچه شما را به آرزوهايتان نزديکتر ميکند مقاومت ميکنيد، فرصتهاي زندگيتان را دور مياندازيد. وقتي براي فهميدن اينکه چرا نميتوانيد به آنچه ميخواهيد برسيد دنبال دليل و بهانه هستيد، خودتان را محدود ميکنيد.
اگر شما هم جزو آن دسته از افراد هستيد که پشت سر هم خودتان را سر اين موضوعات آزار ميدهيد، بايد بگويم که با يک منتقد دروني هدايت ميشويد که هر روز و هر روز به شما گوشزد ميکند که چه کارهايي ميتوانيد بکنيد و چه کارهايي را نميتوانيد و لياقت چه چيزي را داريد و چه چيز را نداريد. بايد اين را هم بدانيد که کار اين منتقد دروني ـ صداي ترس و ترديد دروني شما ـ امن نگه داشتن شما در همان جايي است که الان هستيد. شايد از وضعيت کنونيتان راضي نباشيد اما اگر باز از آن آگاه هستيد، پس بايد با آن راحت باشيد.
اگر شخصي هستيد که نميتوانيد از مسير خودتان بيرون بياييد، بايد بدانيد که با اين کار خودتان را عقب نگه ميداريد. شما اسير آن منتقد دروني يا بهتر بگويم ترس و ترديد درونيتان شدهايد و افکار واعمال بدون پشتيبان شما فقط تلاشي براي توجيه است. شما وقت و تلاش زيادي را صرف اين الگوهاي فکري غلط کردهايد و هيچ علاقهاي هم به دور انداختن آنها نشان نميدهيد.
به قول هنري فورد: “چه فکر کنيد که مي توانيد چه فکر کنيد که نمي توانيد، حق با شماست.”
اولين قدم براي به دست آوردن تجربيات خوب بيشتر و و حفظ آنها و همچنين کاهش تجربيات بد اين است که هرچه که فکر ميکنيد را باور نکنيد. با امتحان کردن تجربياتتان و زير سوال بردن افکارتان، دست از اين ناداني خود برداريد. به چه فکر ميکنيد؟ اگر افکاري که پشت يک عملي که به يک تجربه بد ختم شده است مبني بر ترس و ترديدهاي درونيتان باشد، بد نيست که کمي اين افکار را روشنتر کنيد. از خودتان اين سؤالها را درمورد افکارتان بپرسيد:
ـ آيا اين افکار حقيقت دارند؟ از کجا ميداني؟ براي دفاع از اين حقيقت چه مدارکي داري؟ آيا مدرکي براي نقض آن داري؟ دنبال کردن اين باورها چه عواقبي دارد؟ براي بيرون آمدن از آن به چه نيازمنديد؟ اگر اين باورها را نداشتيد، چه کسي مي شديد، چه مي کرديد و چه داشتيد؟
به جاي اينکه روي آنچه که باور داريد نيستيد و کارهايي که نميتوانيد انجام دهيد تمرکز کنيد، توجهتان را به آنچه که هستيد، آنچه که داريد و کارهاي مثبتي که انجام دادهايد معطوف کنيد. آن وقت متوجه خواهيد شد که دستاوردهايتان بر شکستهايتان غلبه ميکند. آن وقت به همه کارهاي خوبي که براي خودتان و ديگران انجام دادهايد پي ميبريد. يک باور تازه خلق کنيد، يک رويکرد تازه درمورد خودتان و آنچه که لياقتاش را داريد.
اليور وندل هولمز ميگويد: “خيلي افراد ميميرند، با اينکه خاطراتشان هنوز در دلهاست.”
با احترام گذاشتن به خودتان و اميال و آرزوهايتان اعتماد به نفستان را بالا ببريد. مراقب افکار، نظرات و اعمالي که شما را از آرزوهايتان دور ميکند باشيد. هوشيارانه و درجهت رسيدن به آنچه که خوشحال و خوشبختتان ميکند، فکر کنيد، حرف بزنيد و عمل کنيد.
در همين لحظه، شما هر فکري ميکنيد شايستگي آن را را داريد. آن زندگي را سپري ميکنيد که باور داريد لياقتاش را داشتهايد. تجربيات شما در زندگي نشانگر اعتماد به نفس دروني شماست. اگر اعتماد به نفستان پايين باشد، هيچوقت از زندگي که آرزوياش را داشتيد لذت نخواهيد برد. حتي اگر در دستيابي به اهداف مورد نظرتان موفق هم شده باشيد، تا زماني که به منطقه آرامشي که نشان دهنده عقيده شما نسبت به خودتان است برنگشتهايد، خودتان را اذيت خواهيد کرد. اگر اعتماد به نفستان بالا باشد، به خودتان اجازه خواهيد داد به آنچه که دوست داريد و از آن لذت ميبريد برسيد. حتي اگر دچار مشکلات شديد مالي يا يک تجربه آسيبزا شده باشيد، دوباره به جاي اولتان برميگرديد. دوباره خواهيد توانست چيزهايي را که از دست رفته را برگردانيد و تجربياتي بهتر و تازهتر به دست آوريد. به همين سادگي!
يک چيز را بدانيد: اين واقعيت که شما روي اين کره خاکي قرار داريد، نشان ميدهد که ارزشمند هستيد. هر انساني با يک استعداد خاص، هدفي عالي و خردي براي ابراز تواناييهاي خود خلق شده است. اين حقي است که از بدو تولد به شما اعطا شده است. هر زمان که رابطهتان را با آن کسي که هستيد قطع کنيد، کشمکشهايتان شروع ميشود. هر زمان که از خط حقيقت ذاتيتان دور افتاديد، دچار نارضايتي، خستگي و نااميدي ميشويد.
کاري که بايد بکنيد اين است که زمان بيشتري را دم باجه روزنامهفروشي بگذرانيد و تيترهاي روزنامهها را که خبر از افراد معروف و مشهوري که همه چيز تمام هستند ميدهند، مرور کنيد. آنجا است که سرتان را تکان ميدهيد و در شگفتيد که “او چه فکري در سر داشته که به اينجا رسيده؟”
احتمالا افکار دروني شخصي که بدون منطق همه چيز را در هم ميکوبد چيزي مثل اين است:
“من لياقت اين همه چيزهاي خوبي که دارم را ندارم. خيلي زود همه ميفهمند که من استعداد کافي براي داشتن اين چيزها را ندارم. اين چيزهاي خوب براي من ماندگار نيستند.”
آلبرت انيشتين ميگويد: “مشکلات با همان روش فکر کردني که موقع پديد آوردن آنها استفاده ميکرديم، قابل حل نيستند.”
رفتارهاي خود تخريبي لازم نيست حتما در مقياس خيلي بزرگ انجام شوند تا آسيب برسانند. همين که به آن چيزي که هستيد “نه” مي گوييد، به آن چيزهايي که ميخواهيد و کارهايي که ميکنيد “نه” مي گوييد، کافي است. وقتي درمقابل آنچه شما را به آرزوهايتان نزديکتر ميکند مقاومت ميکنيد، فرصتهاي زندگيتان را دور مياندازيد. وقتي براي فهميدن اينکه چرا نميتوانيد به آنچه ميخواهيد برسيد دنبال دليل و بهانه هستيد، خودتان را محدود ميکنيد.
اگر شما هم جزو آن دسته از افراد هستيد که پشت سر هم خودتان را سر اين موضوعات آزار ميدهيد، بايد بگويم که با يک منتقد دروني هدايت ميشويد که هر روز و هر روز به شما گوشزد ميکند که چه کارهايي ميتوانيد بکنيد و چه کارهايي را نميتوانيد و لياقت چه چيزي را داريد و چه چيز را نداريد. بايد اين را هم بدانيد که کار اين منتقد دروني ـ صداي ترس و ترديد دروني شما ـ امن نگه داشتن شما در همان جايي است که الان هستيد. شايد از وضعيت کنونيتان راضي نباشيد اما اگر باز از آن آگاه هستيد، پس بايد با آن راحت باشيد.
اگر شخصي هستيد که نميتوانيد از مسير خودتان بيرون بياييد، بايد بدانيد که با اين کار خودتان را عقب نگه ميداريد. شما اسير آن منتقد دروني يا بهتر بگويم ترس و ترديد درونيتان شدهايد و افکار واعمال بدون پشتيبان شما فقط تلاشي براي توجيه است. شما وقت و تلاش زيادي را صرف اين الگوهاي فکري غلط کردهايد و هيچ علاقهاي هم به دور انداختن آنها نشان نميدهيد.
به قول هنري فورد: “چه فکر کنيد که مي توانيد چه فکر کنيد که نمي توانيد، حق با شماست.”
اولين قدم براي به دست آوردن تجربيات خوب بيشتر و و حفظ آنها و همچنين کاهش تجربيات بد اين است که هرچه که فکر ميکنيد را باور نکنيد. با امتحان کردن تجربياتتان و زير سوال بردن افکارتان، دست از اين ناداني خود برداريد. به چه فکر ميکنيد؟ اگر افکاري که پشت يک عملي که به يک تجربه بد ختم شده است مبني بر ترس و ترديدهاي درونيتان باشد، بد نيست که کمي اين افکار را روشنتر کنيد. از خودتان اين سؤالها را درمورد افکارتان بپرسيد:
ـ آيا اين افکار حقيقت دارند؟ از کجا ميداني؟ براي دفاع از اين حقيقت چه مدارکي داري؟ آيا مدرکي براي نقض آن داري؟ دنبال کردن اين باورها چه عواقبي دارد؟ براي بيرون آمدن از آن به چه نيازمنديد؟ اگر اين باورها را نداشتيد، چه کسي مي شديد، چه مي کرديد و چه داشتيد؟
به جاي اينکه روي آنچه که باور داريد نيستيد و کارهايي که نميتوانيد انجام دهيد تمرکز کنيد، توجهتان را به آنچه که هستيد، آنچه که داريد و کارهاي مثبتي که انجام دادهايد معطوف کنيد. آن وقت متوجه خواهيد شد که دستاوردهايتان بر شکستهايتان غلبه ميکند. آن وقت به همه کارهاي خوبي که براي خودتان و ديگران انجام دادهايد پي ميبريد. يک باور تازه خلق کنيد، يک رويکرد تازه درمورد خودتان و آنچه که لياقتاش را داريد.
اليور وندل هولمز ميگويد: “خيلي افراد ميميرند، با اينکه خاطراتشان هنوز در دلهاست.”
با احترام گذاشتن به خودتان و اميال و آرزوهايتان اعتماد به نفستان را بالا ببريد. مراقب افکار، نظرات و اعمالي که شما را از آرزوهايتان دور ميکند باشيد. هوشيارانه و درجهت رسيدن به آنچه که خوشحال و خوشبختتان ميکند، فکر کنيد، حرف بزنيد و عمل کنيد.