PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گفت و گو با عوامل سریال تاوان



neginekimiya
29th July 2010, 07:11 PM
شهرام شاه حسینی کارگردان مجموعه همراه با پژمان بازغی، مینا لاکانی و کامران تفتی در گفت و گو با همشهری جوان از«تاوان» دفاع می کنند
ریسک کردیم، جواب داد




ریسک کردیم، جواب داد

آرامه اعتمادی: هرکس فیلم های کوتاه شهرام شاه حسینی را دیده باشد، برایش قابل باور نیست که او کارش را در سینما با فیلم هایی مثل «کلاغ پر»شروع و با «آقای هفت رنگ» ادامه داده باشد، اما شاه حسینی در تلویزیون با تله فیلم «گام های معلق» و حالا سریال «تاوان» عیار خود را نشان داد ، سریالی که با ساختار و روایت متفاوتش توانست در بحبوبه جام جهانی مخاطب را پای تلویزیون بنشاند و حتی در ادامه او را وادار کند تا برای پیگیری داستان «تاوان» بی خیال سریال های فارسی وان بشود . او این روزها در استودیو «آوای نفس» در حال انجام کارهای فنی قسمت های پایانی سریالش است و همین جا در واقع بهترین مکانی است که می توان او راپیدا کرد و قرار گذاشت. در لابه لای کارهای فنی سریال قرار ما با او پژمان بازغی، مینا لاکانی و کامران تفتی فیکس شد، البته در این میان پژمان به دلیل تست گریم سریال جدیدش با نیم ساعت تاخیر به ما اضافه شد. آنهم با سر وشکلی جدید.

*«تاوان» برای جذب مخاطب با دو معضل یا بهتر بگوییم دو رقیب جدی روبه رو بود از یک طرف با بازی های جام جهانی و از طرف دیگر با سریال «سفری دیگر» یا همان «سالوادور» معروف فارسی وان که اتفاقا زمان پخشش همان حول و حوش زمان پخش «تاوان» است. از باخت در این رقابت نمی ترسیدید؟

بازغي: زماني تلويزيون ما تلويزيون بخند و بفروش بود. درست مثل همين تيتر مجله شما كه زده‌ايد سلاطين سينماي بخند و بفروش! يعني همه عادت كرده بودند كه شبهاي تابستان به تماشاي سريالهاي طنز بنشينند. مخاطبي را كه تلويزيون جذب مي‌كرد از طريق بچههايي بود كه كار طنز ميكردند. آن طنز ليز خورد و رسيد به سينما. يعني سينمايي شده كه من ترجيح ميدهم در آن كار نكنم. در تلويزيون باشم و كارهاي خاص‌تري را انجام بدهم. حالا ما با «تاوان» به اين فكر كرديم كه چه چيزي بسازيم كه نه خنده دار باشد، نه ملودرام، بلكه واقعي باشد و خاص.
تفتي: ببينيد، ساخت «تاوان» جرات بزرگي ميخواست!

شاه حسيني: بله. چند سال پيش من آتيلا پسياني را در يك اكران خصوصي ديدم. گفتم آتيلا اين ماجراي تلويزيون چرا اين طوري است؟! اين سوال من كلي بود چون شرايط برايم به همان ميزان سوالم عجيب بود. يعني يك چراي گنده بود!!! جواب من را خيلي خوب داد. گفت چون مردم جلوتر از اين فيلم و سريال هستند. همانجا اين جرقه در ذهن من خورد كه چه زماني من ميتوانم يك قدم از مردم جلوتر باشم؟! فكر ميكنم در «تاوان» اين اتفاق تا حدودي افتاده.

تفتي: و واقعا هم افتاده.

لاكاني: اما من فكر ميكنم دقيقا اين همان چيزي است كه مردم ميخواستند. يعني تلويزيون در وادي تكرار افتاده است. يكسري سريالهايي براي تماشاچي‌پذيري موفق بودند. اما اينها به مردم حقنه ميشود. البته نميتوان منكر اين شد كه مردم دوست دارند خيلي راحت جلوي تلويزيون بنشينند و سريال انتخابي‌شان را ببينند تا به سينما بروند و به تماشاي فيلمي بنشينند كه نميدانند آن را دوست خواهند داشت يا نه و براي آن هزينهاي هم پرداخت كرده‌اند. آقاي شاه‌حسيني دوست داشته با «تاوان» اتفاق جديدي براي تلويزيون بيفتد. علي‌رغم همه كارهاي متوسطي كه در صدا و سيما توليد ميشود.

شاه حسيني: كارهاي متوسط و ضعيف. اين سوال بزرگ من است كه چرا بيننده وقتي متوجه ميشود كه سريالي بد است اما مينشيند و آن را ميبيند؟! واقعا براي من عجيب است! چه كسي ميتواند اين را بگويد؟

لاكاني: من فكر ميكنم، مردم دوست دارند هم زندگي‌شان را بكنند و هم تفريح داشته باشند و سريال ببينند.

شاه حسيني: نه. پارسال تابستان خيابانها موقع پخش يك سريال خلوت ميشد. در صورتي كه مخاطبان ميدانستند پلان به پلان آن چيست! اين چه رازي است در مردم؟!

*شايد همان رازي كه مينشينند و سريالهاي فارسي وان را ميبينند!

لاكاني: نه سريالها آينه زندگي مردم‌اند. وقتي چنين داستانهايي را در تصوير ميبينند، تازه متوجه مي‌شوند كه دارند با شخصيتها همذات پنداري ميكنند. يعني اگر فارسي وان هم ميبينند براي اين است كه خيلي واقعي و رئال ماجراها را نشان ميدهند و مردم با اتفاقاتي كه براي كاراكترهايشان ميافتد آشنا هستند.

تفتي: نه! مردم فارسي وان را ميبينند براي اينكه اتفاقاتي را ميبينند كه اينجا نميتوانند آنها را ببينند.

شاه حسيني: اگر اين اتفاق افتاده و هنوز هم دارد ميافتد پس «تاوان» راه ساخت بسيار خوبي را رفته كه مردم آن را ترجيح ميدهند.

لاكاني: بله. چون سليقه مردم هم بالاست...

بله، ولي همين مردمي كه شما ميگوييد انواع و اقسام دي وي ديهاي سريال‌هاي امريكايي را ميگيرند و در بهترين ساعت انتخابي‌شان تماشا ميكنند...

بازغي: خب ما هم كمي مثل آنها عمل كرديم. ببينيد «تاوان» سريال بسيار خشني است. اما اين خشونت در حدي نيست كه بيننده از اين همه ناراحتي خسته شود. درست مثل زندگي شخصي آدم‌ها...

شاه حسيني: ببينيد. کسی که تو کار خرید و فروش مواد است با كلي سبيل و صداي كلفت و زنجير به دست نايستاده که موادش را بفروشد! يك آدم عادي است كه مواد ميفروشد. من هم مي‌خواستم همين را نشان دهم.

بازغي: يكي از تفريحات من در ترافيك اين است كه مينشينم و قيافههاي مردم را نگاه ميكنم و حدس ميزنم كه هركس چه كاره است؟! در «تاوان» هم نميتوان حدس زد كه چه كسي چه كاره است! يعني نميتوانيد متوجه شويد كه كامران تفتي در صحنه تصادف دكتر است!

تفتي: چون با آن چكمه و كلاه و ريش نامرتب. اصلا نميتوان چنين حدسي زد.

لاكاني: خيلي از افراد را ميتوانيد ببينيد كه نميتوانيد براساس ظاهرشان قضاوتشان كنيد.

شاه حسيني: ما داريم در «تاوان» كاري ميكنيم كه بگوييم قضاوت نكنيد

*در واقع برگ برنده «تاوان» همین الگو برداری درست از ساختار و شخصیت پردازی سریال های آمریکایی است که مخاطب نمی تواند راجع به شخصیت ها پیش داوری کند و راجع به کارهایش قضاوت کند.

تفتي: منظورتان سريال‌هاي مدرن است؟!

بله سریال های مثل «لاست» یا «پریزون بریک».

تفتي: شما الان فارسي وان را هم نگاه كنيد، متوجه ميشويد كه آنها هم خوب تقليد ميكنند!

*خب نکته اینجاست که تقلید خوبی انجام نمی شود ، تقلید هم باید حرفه ای و درست باشد.

بازغي: از اول هم برنامه بر اين بود كه بيننده بداند، اگر يكي دو قسمت را نبيند، چيزي را از دست مي‌دهد. ريسك پذيرفتن بازي ما در اين سريال به همين علت بود و به همين علت هم شهرام چنين مجموعهاي را ساخت. چقدر شاهد سريالهايي باشيم كه با زنگ تلفن به پايان ميرسد و قسمت بعد با همان زنگ تلفن آغاز ميشود؟! چقدر روايتگر معمولي باشيم؟!

همین روایت متفاوت و استفاده مناسب از فلاش بک ها یکی دیگر از نشانه های الگ برداری صحیح از ساختار همان سریال ها ست.


بازغي: شايد اصلا قصه با همان فلاش بكها هم آغاز شود

دقيقا.

شاه حسيني: من چيزي بگويم؟! ديديد كه هركاري آنها ميكنند، درست است؟!

بازغي: نه خيلي موافق نيستم. هركاري كه با فكر انجام مي‌دهند درست است. يعي راجع به آن طراحي ميكنند. يك سريال جديد در شبكه h.o.b آمده به اسم هانگ. اين شبكه با اين سريال سعي كرده تا در شيوه كاركردشان چيزي را تغيير دهند و خط قرمزها را رد كنند. پشت آن فكري بوده. ما در «تاوان» هم سعي كرديم تا اين كار را بكنيم. يعني اجراي متفاوتي در همه‌چيز داشته باشيم. حتي در جنس بازيها هم اين تفاوت مشخص است. ما هيچ وقت در «تاوان» نميگوييم كه مرجان مثبت بوده يا پويان منفي يا مثلا دكتر بهرام مثبت!
* هيچ كدام هم قهرمان نيستند و با هم داستان را جلو ميبرند.
شاه حسيني: اين نكته بسيار خوبي در «تاوان» است كه «تاوان» تك كاراكتري نيست. اين خيلي خوب است كه آدمهاي مختلفي قصه را پيش ميبرند.
بازغي: بله. امروز من را يك نفر ديد و گفت ديشب يك سكانس بيشتر نبودي. اين خيلي خوب است كه با اينكه پويان در يك سكانس بيشتر نبوده، اما قصه پيش رفته است.
شاه حسيني: بله، به اين معني است كه بيننده بايد چيزهاي ديگري را دنبال كند.
بازغي: ميدانيد كه اين قضاوت كردن اشتباه يا درست از كجا شروع شد، از آنجايي كه بيننده جلوي تلويزيون نشست و فهميد كه كي به كيه. يعني فهميد كه اين آن است و او اين است... كمي ميگذرد و جاها تغيير ميكند و دوباره در قسمتهاي پاياني همه به جاهاي مشخص ميرسند. يعني همه ما به روايت ساده عادت كرده‌ايم. روايت‌هاي ساده را بايد كنار گذاشت تا بتوان به مردم ياد داد كه قضاوت را هم كنار بگذارند.
شاه حسيني: جبران خليل‌جبران ميگويد: «چطور ميتواني ريسمان سفيد و سياهي كه به هم تنيده شدهاند و بالا رفتهاند را جدا كني؟! چطور مي‌تواني بگويي سياه بد است و سفيد خوب است؟! خدا هم ميگويد هر كاري ميخواهي بكن اما حكم نهايي با من است!» من هم خيلي دوست داشتم كه اين در «تاوان» باشد. «تاوان» ضعفهاي بسياري دارد اما يك اتفاق بسيار خوب در آن افتاده و اينكه همه آدم‌ها در زندگي واقعي حق را به خودشان ميدهند. ديديد وقتي كسي با ديگري دعوايش ميشود، از او كه جدا ميشود خود را محق ميداند. «تاوان» هم همين را مي‌خواهد بگويد. يعني همه حق را به خودشان ميدهند و داستان را از زاويه ديد خود جلو ميبرند.
بازغي: براي اين موضوع يك مثال مي‌توان زد كه مرجان وصيت‌نامه مينويسد و ميگويد همه چيز براي پويان مشتاق. حالا هركسي ميگويد كه اين ميراث حق اوست! در صورتي كه اين حق هيچ كدامتان نيست، حق مرجان است. شايد مرجان زنده باشد!
شاه حسيني: ما كاري كرديم تا بيننده قضاوت كند و بعد از آن بفهمد كه اشتباه قضاوت كرده.
بازغي: تا بتواند سريال را دنبال كند. شايد چيزي مثل سريال لاست. اما اميدوارم آن پايان را نداشته باشد. اين همه ما لاست را دنبال كرديم، اما من اصلا فصل آخر آن را دوست نداشتم.
شاه حسيني: يك سوال دارم. بچهها شما چه چيزي از لاست را دوست داريد؟
تفتي: شخصيت پردازي.
بازغي: ساختارشكني‌هايش.
شاه حسيني: من همواره دوست داشتم تا در «تاوان» اين كار را بكنم. اما نشد! چيزي كه در «لاست» و «فرار از زندان» خيلي دوست داشتم اين بود كه آدمهاي منفي و منفور 3-4 قسمت سريال را پيش ميبردند، يعني دوست داشتي تا آن آدم‌ها به زندان بيفتند اما نمي‌شد و بايد داستان را دنبال ميكردي! اين اتفاق نصفه و نيمه در «تاوان» افتاد. يعني آدمها با نفرتي كه از همديگر دارند اما بايد در كنار هم باشند.
*شخصيت‌پردازي‌ها هم در تاوان كمي متفاوت‌تر از ساير سريال‌هاست.
بازغي: نكتهاي كه وجود دارد اين است كه تفاوت نقشها در تلويزيون زياد نيست چون شخصيت‌پردازي‌هاي خاصي نداريم. در نهايت تفاوتها با يك سبيل و موي رنگ شده نشان داده مي‌شود. يا طراح لباس به خانه‌ات ميآيد و سر كمد لباسهايت ميرود و همه آنها را برمي‌دارد. چطور ميتوان گفت: «اين كه پويان مشتاق نيست! اين پژمان بازغي است!» اما در «تاوان» اين اتفاق نيفتاد و ما حتي براي ساعت پويان هم تمهيداتي داشتيم. حتي اگر ديده نميشد! يعني ساعت پويان قبل از ازدواج و ساعت پويان بعد از ازدواج. يعني نخواستيم اين تفاوت «گل‌درشت» را در ماشين پويان نشان دهيم! مثلا ماشين آقاي نجفيِ تازه به دوران رسيده «بنز» است. اما پويان ترجيح ميدهد تا سوار تويتاي خود شود. حتي صحنهاي كه مرجان مي‌گويد كه از اتومبيل او استفاده كند. پويان قبول نميكند، چون ميگويد: «نمي خواهم فكر كنند كه تو راننده استخدام كردي!» اين جزو شخصيت پويان است. در فلاش‌بكها هم اين را ميبينيد.
شاه حسيني: چيزي كه خيلي تلاش كرديم تا اين اتفاق نيفتد، اين بود كه هنرپيشه در صحنه راحت باشد. يعني هنرپيشه در لوكيشن خانهاش است اما معلوم است كه اينجا غريبه است. نكتهاي من بر آن تاكيد داشتم اين بود كه دوربين را بر اساس راحتي بازيگر بچينم. يعني براي من مهم بود كه وقتي خانم لاكاني وارد خانه‌اش ميشود و ميخواهد كيفش و وسايلش را روي ميز بگذارد كدام طرف ميز ميگذارد؟!
لاكاني: نكته ديگري هم وجود داشت كه براي من در تمام سال‌هاي بازيگري‌ام اتفاق نيفتاده بود. اينكه يك بازيگر هيچ وقت نميتواند بيشتر از 3 دقيقه حس بگيرد. يعني اين ثابت شده. بعد از اين 3 دقيقه به سمت ادا در آوردن ميرود. در اين 3 دقيقه اتفاقي ميافتد كه خيلي لحظهاي است. اگر كارگردان اين لحظه را احساس كند. هم ميتواند به بازيگر كم كند و هم مي‌تواند آن صحنه را اجرا كند و اين اتفاق براي من خيلي در «تاوان» افتاد. برايم خيلي عجيب بود كه در زمان اداي ديالوگ اين اتفاق ميافتاد. احساس ميكردم كه آقاي شاه حسيني آن لحظه را ميديد و ذهن من را ميخواند و ميزانسن را بر اساس همان لحظه ميچيد. خب اين خيلي به من كمك ميكند.
يعني در واقع آقاي شاه حسيني بازيگر را در بستر آن لحظه قرار ميداديد.
تفتي: دقيقا. شهرام شاه حسینی خيلي كمك ميكرد كه صحنهها واقعي به نظر بيايد. به خاطر همين هم در «تاوان» يك بازي جومونگي نميبيني!
شاه حسيني: بازي جومونگي يعني چه؟
تفتي: الان مد شده، در تمام سريال‌هايي كه ميبيني خيلي سعي شده تا جومونگي پلان بگيرند و جومونگي بازي كنند! يعني همه چيز گل درشت ترين حالت را دارد. مثل همان پيراهنهايي كه يك گل درشت قرمز وسطش داشت!
بازغي: من فكر ميكنم «تاوان» حاصل يك اتفاق جمعي بود. نه من ميتوانم بگويم كه من خيلي بازيگر خوبي در اين سريال بودم، نه كامران، نه خانم لاكاني و نه حتي شهرام به عنوان كارگردان. همه چيز به اضافه نگارش فيلمنامه دست به دست هم داده. به همين دليل من سكانسي كه وقتي با او تماس ميگيرند تا بگويند زنش مرده! را خيلي دوست دارم. پويان روي كاناپه خوابيده. كسي كه زنش رفته، ميرود به اتاق خواب، مسواك بزند و لباس خواب بپوشد. آدمي است كه همين طوري پريشان نشسته و مثلا تلويزيون ميبيند. يعني همه چيز طبيعي است.
تفتي: پليسي كه در «تاوان» ميبينيد را در كداميك از سريالهاي ايراني ديده ايد؟! پليسي كه بچه خودش را سركارش برده.
بازغي: يعني تا به حال نديده ايد كه پدري پسرش را سر كارش ببرد؟! خود من هم پدربزرگم نظامي بود ومن را به سر كار ميبرد.
لاكاني: يعني ما خط كشي هاو مرزهاي تعيين شده و مرسومي نداشتيم.
بازغي: من حتي زماني كه انگشت هايم را روي صورتم ميگذارم و جاي قرمزي انگشتانم مي‌ماند را دوست دارم!
شاه حسيني: هيچ ميدانستيد، پژمان تنها بازيگري است كه هيچ گريمي در اين سريال ندارد. يعني از خواب بلند ميشد و صورتش را ميشست و جلوي دوربين ميآمد. فقط موهايش را جوگندمي كرديم!
چرا واقعا؟
شاه حسيني: شايد چون ميخواستيم بيننده در اولين لحظه تفاوت را با كارهاي قبلي او ببيند و بعد هرچه كه پژمان با خود به نقش آورد را باور كند.
اما انگار خيلي هم لازم نبود!
شاه حسيني: اگر اذيتتان ميكند راجع به آن حرف بزنيم.
حرف بزنيم...
شاه حسيني: چاره ديگري نداريم بايد بقيه آن را هم ببينيد! (مي خندد)
بازغي: ما براي واقعي بودن اين سريال هركاري كرديم، شهرام از جان مايه ميگذاشت، شايد من لوكيشني را در شمال پيدا ميكردم كه به نظرم خيلي خوشگل بود، كيلومترها با شهرام رانندگي ميكرديم تا او لوكيشن را براي يك سكانس هم كه شده ببينيد. يعني همه كار را دوست داشتيم.
شاهحسيني: اتفاق خوبي كه در اين كار افتاد اين بود كه بچهها خيلي كم شيطنت ميكردند. مثلا خانم لاكاني سر صحنه ميآمد و كارش طول ميكشيد تا جلوي دوربين برود. شايد 4 ساعت منتظر ميماند اما غر نميزد. همه اينها هم روي بازيشان تاثير ميگذاشت.
بازغي: من يادم هست كه بيمار بودم، به لوكيشن ميآمدم و همانجا ميخوابيدم.
شاهحسيني: گروه متوجه شده بودند كه «تاوان» كار شهرام شاهحسيني نيست و براي خودشان است.
بازغي: نه، شهرام اين حرف را نزن چون به هر حال انرژي تو تاثير داشته. اولينباري كه سر صحنه آمدم، ضبط پلان دعواي من و آقاي رويگري بود. از تو پرسيدم شهرام سختترين سكانس را روز اول گذاشتي؟ يعني شما فكر كنيد من روز اول رفتم و بايد صحنهاي را بازي كنم كه همسرم فوت كرده، سي ميليون از حسابم بيرون كشيدند، وصيتنامه گم شده و من بايد بروم دعوا كنم!
شاهحسيني: اينها را تا به حال بازي نكرده بود، يعني از ابتداي سريال نيامده بود كه در جريان اتفاقات باشد.
بازغي: آره، هيچ چيز نميدانستم. بعد مريم كاوياني همراه من نقشي را بازي ميكند كه من اصلا نمي‌دانستم كيست! يا حتي مرجان و پويان چه كساني هستند؟!
تفتي:(خنده) اين را مي‌گويند قرار گرفتن در منگنه!
بازغي: روز اولي كه رفتم فقط محمد ناصري و شهرام را ميشناختم. پرسيدم شهرام من بايد چي كار كنم؟ براي من يكسري مشخصات گفت، من گفتم چطوري ميخواهي بگيري؟ يك مقدار داستان را براي من تعريف كن، بدانم چه مقدار انرژي بايد بگذارم، دوباره براي من توضيحي از ميزانسن و دكوپاژ داد كه راحت شدم چون بعضي اوقات كارگردانها ميگويند شما ديالوگ را بگو، من هم پلانم را ميگيرم و در اينگونه موارد شما اصلا نميتوانيد با آن كارگردان كار كنيد، تا با كارگردان حرف نزنيد متوجه نميشويد چه ميخواهد.
تفتي: و اين به شدت موضوع تاثيرگذاري است. اين مديريت و انرژي كارگردان خيلي اهميت دارد. يك زماني ما در شمال و با شرايط بسيار سخت كار ميكرديم، تصور همه بر اين بود كه به به چه طبيعت زيبايي، حتما كلي به گروه خوش گذشته و چلو كباب و سير خوردن، پلانشان را هم گرفتند اما دقيقا برعكس اين بود!
شاهحسيني: سيرمان را كه ميخورديم! (خنده)
تفتي: آره، منتهي شرايط سخت بود و مي‌شد كه ماخسته شويم. وقتي شهرام به جاي صدا، دوربين و حركت ميگفت حركتكهَ! به همين سادگي. در هر ساعت كاري كه اين را ميگفت انرژي بسياري به ما ميداد و با جون و عشق بازي ميكرديم، طوريكه خستگي ما درميرفت.
بازغي: بعد اگر من فرصت استراحتي پيدا ميكردم همه ميگفتند پژمان، قزل!
شاهحسيني: آره، پژمان هم ميرفت ماهي قزلآلا ميخريد، آماده ميكرد تا من، كامران و محمد ناصري به او ملحق شويم. نقطه عطف «تاوان» محمد ناصري و دوربين اوست كه به اندازه يك بازيگر كاراكتر دارد.
نام سريال طوري است كه با شنيدن آن مخاطب حدس ميزند كه كسي يا همه بايد «تاوان» چيزي را در قصه اين مجموعه پس بدهند.
لاكاني: اين اسم خيلي كشش دارد.
تفتي: اين اسم يك كليت است.
شاهحسيني: به نظرم يك مقدار بزرگتر به ماجرا نگاه كنيم. شما حتما كساني را در زندگي خود دوست داشته و داريد، بابت همه آنها بايد «تاوان» پس دهيد.
تفتي: «تاوان» پس دادن هميشه شامل يك «تاوان» بد نميشود، مثل سكوت ميماند.
بله اما اين براي مخاطب عام ممكن است قابل حدس و پيشبيني باشد.
شاهحسيني: چه بهتر، اشكال ندارد، روايت مهم است.
تفتي: «تاوان»ي كه شهرام روايت ميكند خيلي با زندگي مساوي است.
ولي مطمئنا برايتان مهم است كه انتهاي داستان قابل پيشبيني نباشد.
شاهحسيني: نه واقعا، اين را از فليني در كتاب «فليني از نگاه فليني» ياد گرفتم كه ميگويد اول حال كن بعد كار كن. يعني سر صحنه فقط براي انجام كار نرو. بعد هم اينكه اصلا مهم نيست كسي پايان قصه شما را حدس بزند، روايت قصه اهميت دارد. مگر چند پايان ميتوان براي فيلم «ليست شيندلر» يا «نجات سرباز راين» تعريف كرد؟
تفتي: مسير رسيدن به اين پايانها شما را بيچاره ميكند.
شاهحسيني: دقيقا، من ميخواستم در «تاوان» اين اتفاق رخ دهد كه مسير بيننده را درگير كند نه پايان!
بازغي: به نظر من پايان مهم نيست.
تفتي: اصلا ما پايان داريم؟! (مي‌خندد)
بازغي: بله، داريم. اتفاقا يك پايان بينظير داريم كه بيننده حدس ميزند چه اتفاقي خواهد افتاد ولي يك اما وجود دارد. در واقع قصه «تاوان» به نقطهاي ميرسد كه ميگوييد چرا الان بايد به اينجا برسد؟ مثلا به نظر من قصه يك تكاني دارد كه شما با خودتان ميگوييد چرا مرجان كه اين همه سختي كشيده، حافظه، زندگي و پولش را از دست داده، دوباره بايد اين اتفاق برايش رخ دهد؟ انگار اين اتفاقات بايد سر نقطهاي رخ دهد كه همان نقطه عطف آدمها در زندگي است كه در فرمول رياضي تعريف شده. نقطه عطف به نموداري ميگويند كه يك دفعه به اوج ميرسد، يا فرود ميآيد و يا تغيير مسير ميدهد. اينكه زندگي آدم نقطه عطف دارد به اين خاطر است كه مسير زندگياش تغيير ميكند. مثلا ممكن است يك نفر با ديدن فيلمي در سينما به يكباره مسير زندگياش را تغيير دهد و يا يك نفر نمودار خطي يكنواخت زندگي را تا پايان ادامه دهد. در «تاوان» هم همينطور است. يكسري اتفاقات را كنار هم ريختيم و مدام تكان ميدهيم، اين اتفاقت جا باز ميكنند، گاهي حل شده و گاهي از بين ميرود. مثلا نقطه عطف زندگي هومن اين است كه از كشور برود، اما در ادامه ماجرا براي رسيدن به اين نقطه ميبينيد كه سرش را داخل آب كردند و ميپرسيد كه چرا بايد به اين قيمت اين اتفاق بيفتد؟ يا بعدا پاي افشاري به ماجرا باز شود.
شاهحسيني: در واقع «تاوان» زندگي و تلاش آدمهايي است كه در تعامل و برخورد با آدمهاي ديگر زندگيشان دچار يك سردرگمي ديگر شده و از دايره زندگي معمولي خارج ميشوند.
بازغي: مثلا همين دكتر بهرام كه شخصيت او هنوز ناشناخته است و در ارتباط خود با آدمها لنگ ميزند. يكجا در تشييع جنازه اشك ميريزد و تظاهر ميكند طوري نشده...
اتفاق جالبي است كه مرجان كانون فيلمنامه است در حالي‌كه حضور كمتري دراد.
بازغي: بله، براي دفتر مرجان من 10 روز آفيش بودم، خانم لاكاني 2 روز يا خانه مرجان من يك ماه آفيش ميشدم و ايشان 5 روز. دقيقا به خاطر نكتهاي كه شما اشاره كرديد. چون حضور مهم نيست، الان عدم حضور او علامت سوال براي مردم ايجاد كرده كه نكته خوبي شده. مهم نيست شخصيتها باشند چون قصه روايت خود را پيش ميبرد.
تفتي: يك پرانتز ميان كلامت باز كنم. من خواهش ميكنم وقتي اتفاق خوب و درستي براي مجموعههاي تلويزيوني يا هر چيز ديگري ميافتد به آن بيشتر توجه كنيم تا تاكيد روي اتفاقات بد. «تاوان» يك اتفاق خوب در اين سيستم سريالسازي است. من يكبار به دوستان مطبوعاتي كه سر كار قبلي آمده بودند اين گله را كردم و گفتم شما با چهرهها حرف ميزنيد، منظور من اين نبود كه با من صحبت كنيد بلكه دقيقا ميخواستم راجع به كار حرف زده شود. خيلي جزئيات بيشتري در چنين مجموعههاي ما وجود دارد كه نياز به ديده شدن دارد و نبايد ساده از كنار آنها گذشت.
بازغي: مثلا ما يك داستان وصيتنامه در كار داشتيم كه باعث شد يكسري اتفاقات در شمال رخ دهد و اين وصيتنامه گم شود. ما تا چند قسمت ديگر ميتوانستيم اين قصه را كش دهيم؟
تفتي: كمترين آن 6 قسمت است.
بازغي: ولي ما در دو قسمت گفتيم اين معاملهاي است كه همه به خاطر داشتن پول با يكديگر دعوا ميكنند. اين بدبختي ما است.
شاهحسيني: اگر صحنه ابتدايي سريال را به خاطر داشته باشيد،پژمان براي گرفتن دسته گل از ماشين پياده ميشود، موبايل او زنگ ميخورد، گوشي را برداشته و ميگويد چه خبرآقا بهرام؟ بعد كه به مرجان ملحق ميشود در پاسخ سوال او كه تلفن چه كسي بود؟ ميگويد مزاحم هميشگي! يعني من از ابتدا آنقدر به اين شخصيت بها دادم، آنقدر او را نديدم كه وقتي بيننده او را ميبيند با خودش بگويد اين كيست؟ چه ارتباطي دارد و..
تفتي: و دقيقا كسي آن مكالمه تلفني پويان و بهرام را به ياد نميآورد.
بازغي: چرا به مرجان نميگويد؟ به اين دليل كه بعد از فوت او از بهرام بپرسد تو چه مشكلي با مرجان داشتي؟ چرا به خاطر اين مشكل به مرجان نميگويد كه با بهرام حرف زده؟
شاهحسيني: آفرين. كاش بينندهها به اين دقت كار را ببينند.
بازغي: نه تنها بينندهها بلكه پويان هم هنوز نميداند مشكل بهرام با مرجان چيست.
اين اعتمادي كه مرجان به پويان ميكند و در نهايت با او ازدواج ميكند خيلي قابل پذيرش براي مخاطب درنيامده كه چطور شخصيت مرجان با پيشينهاي كه از او نشان داده ميشود خيلي راحت به چنين فردي اعتماد كرده و شريك زندگياش ميشود.
تفتي: يك فلاشبك بينظير از پذيرفتن پويان توسط مرجان نشان داده ميشود.
وصيتنامه؟
تفتي: نه
اينكه ميگويد دوستت دارم؟
تفتي: آن جمله كه شاهكار شهرام و محمد ناصري است...
شاهحسيني: به نكته كليدي اشاره كردي ولي غير از آن فلاشبكي است كه پويان اولينبار با كولهپشتي به دفتر مرجان ميآيد و مرجان از او خوشش ميآيد و به او اعتماد ميكند.
تفتي: حتي وقتي از ميزان تحصيلاتش ميگويد مرجان واكنش نشان ميدهد كه بزرگ شدي!

شاهحسيني: من خيلي به ساده و قانع بودن پويان تاكيد داشتم، حتي در قرار رستوراني كه با هم ميگذرانند، پويان قرض خود را به مرجان پرداخت ميكند و ميگويد عادت به مقروض بودن ندارد.

خانم لاكاني شما اين كدها را ميديديد كه براي مخاطب قابل باور باشد؟

لاكاني: من خيلي دير به گروه ملحق شدم. يك ماه و نيم از كار گذشته بود كه من به آنها پيوستم و سكانسهاي اصلي كار گرفته شده بود. آقاي شاهحسيني هم خيلي فرصت نداشتند كه بخواهند براي من همه چيز را توضيح دهند. من مجبور بودم در بعضي موارد از خودم براي رسيدن به شخصيت وام بگيرم و نميتوانستم كه در آن زمان كم مرجان را بشناسم ولي نمونههايي مشابه مرجان را در اطرافم ديده بودم.

زني در همين موقعيت مرجان كه مطلقه است، ثروت بسياري دارد و ميداند همه به چه نيتي به او نزديك ميشوند چنين ريسكي ميكند؟

لاكاني: بله، زنان قدرتمندي هستند كه در چارچوب سنتها نميگنجند و قواعد را ميشكنند حالا ما نخواستيم خيلي اين موارد را نشان دهيم، شايد اگر دستمان بازتر بود ميتوانستيم مسائل بيشتري از مرجان را نشان دهيم كه چرا پويان را انتخاب كرده. به دليل محدوديتهايي كه داريم ناچار هستيم طوري عمل كنيم كه از طرف سيستم و مردم پذيرفته باشد. اما آنچه قطعيت دارد اين هست كه مرجان عقده مالي ندارد چون در ناز و نعمت بزرگ شده و چيزي براي معامله كردن با ازدواج ندارد به خصوص اينكه در ازدواج گذشته خودش هم ناموفق بوده آن هم با مردي كه به لحاظ سني با او تناسب ندارد و حتي در انتخاب بعدي هم با اختلاف سني بسيار تشكيل زندگي ميدهد. اين فاكتوري بود كه به من نشان داد مرجان در زندگياش تعادل ندارد، اين عدم تعادل را من بايد نشان ميدادم كه چرا فرزندش اينگونه ميشود؟ چرا ازدواج دوم هم با شكست مواجه ميشود؟ چرا معيارهاي انتخاب او غلط است؟ اينها مواردي بودند كه من ميتوانستم از زندگي شخصي خودم هم وام بگيرم تا سريعتر به نقش برسم. اين عدم تعادل هم كمك ميكرد كه مرجان را زودتر پيدا كنم. جدا از اين آقاي شاهحسيني هم در هر پلان فاكتور و كدهاي كوچك اما تاثيرگذار را به من ميدادند يا حتي بازي آقاي بازغي به عنوان پارتنر من خيلي كمكدهنده بود. من با بازيگراني كار كردم كه نه تنها كمك نميكنند بلكه تلاش ميكنند شما نقش خودتان را گم كنيد اما آقاي بازغي اصلا اينطوري نبودند.

شاهحسيني: اصطلاحا به حركت آن بازيگران بازي دزدي ميگويند براي همين ميگويم همه شما باعث ساخت «تاوان» شد. هيچكدام سعي نكرديد بازي يكديگر را خراب كنيد چون ميدانستيد در نهايت به «تاوان» صدمه ميخورد.

لاكاني: براي بازيگر خيلي خوشايند نيست كه دير به گروه برسد چون هماهنگ شدن با نقش و ديگر اعضاي گروه زمان ميبرد. اگر از ابتدا در گروه باشد به مرور و با كمك يكديگر ميتوانند نقش را شكل دهند اما چون اين اتفاق دير براي من افتاد با تلاش خودم و آقاي شاهحسيني توانستم تمركزم را بالا ببرم تا با بازي ديگر بچهها متعادل شوم. يادم هست كه به ايشان گفتم سيستمي كه شما كار ميكنيد خيلي متفاوت است و من تا به حال تجربه نكردم.

بازغي: به نظرم حتي خانم كاوياني هم به نسبت كارهاي ديگر خود متفاوت هستند.

تفتي: همه بچهها

لاكاني: خيلي روان بازي ميكند.

بازغي: در قسمتي كه من به او ميگويم اگر بماني شايد من هم بتوانم كارهايم را انجام دهم و با تو براي سرمايهگذاري بيايم يك واكنش كاملا زنانه و حرفهاي نشان داد. مثل كسي كه به هدف زده اما نميداند ماجرا چيست. چون پويان ميداند كه مرجا زنده است و شرعا نميتواند با او ازدواج كند.
تفتي: نكات ديگري هم كه راجع به آن حرف نزديم و خيلي بيش از حد به «تاوان» كمك كرده، تدوين و بستر قصهاي است كه وجود داشت. احساس شخصي من اين است كه تدوين خانم مهاجر بسيار سينمايي و خاص انجام شده مثل جمله پژمان كه گفت قصه خوب لياقت همه اتفاقهاي خوب را دارد.

در همين روايتهاي متقاطع كه ميبينيم و داستانها در دل آدمهاي مختلف گفته ميشود با توجه به تدوين خانم مهاجر كه اولين كار تلويزيونيشان هم هست

بازغي: بله و خودش ميگويد كه ديگر هم انجام نميدهد.

از ابتدا پلان كليقصه چقدر مشخص بود يا در بحثهايي كه با هم داشتيد به اين شكل درآمدو چقدر از سریال سر میز مونتاژ شکل گرفته؟
بازغي: نه واقعا از قبل طراحي شده بود. اما تا اين اندازه دقت نداشتيم، مثلا پلانهايي را گرفتيم كه لازم بوده اما جاي آن در فيلمنامه جاي ديگري بوده. الان فكر كرديم به لحاظ قصهاي عوض شده، خيلي اتفاقات گستردهتر و بهتر ميشود اگر اين نباشد. يعني همان علامت سوالاتي كه قرار است در ذهن بيننده ايجاد كنيم.
شاه حسيني: ما نمودار هر آدمي را ميدانستيم كه به كجا ختم ميشود. اوج و فرودهاي او را درآورده بوديم كه به كجا ميرسد براي همين همه اين پلانها را گرفتيم و روي ميز مونتاژ بهترين جا را براي آن انتخاب كنيم. توازن هر كاراكتري را برقرار كرديم. مثلا الان چند قسمتي است كه مرجان را نميبينيم، به زودي پويان غيب ميشود و... همه اينها در قصه بوده.

تفتي: حدسهاي مردم وقتي اشتباه از آب دربيايد، دقيقتر نگاه ميكند حتي تا آنجا كه به گفته شهرام پلان گل خريدن پويان را به ياد آورد.

كامران تفتي در نقش بهرام باورپذير است. اما در چنين كاري كه پر از شخصيت است پروسه انتخاب بازيگر سخت ميشود مثلا خانم لاكاني يك ماه و نيم بعد به گروه ميپيوندند يا كامران تفتي آخرين نفري است كه ميآيد با توجه به اينكه شخصيتها مهم بوده وكدهايي راجع به نقششان در سريال به مردم ميدهيد. پس بازيگر خيلي مهم بوده كه شما بگوييد اين بازيگر ميتواند بيايد و در شخصيتي كه براي تماشاگر جا افتاده، خود را نشان دهد.
شاهحسيني: خانم لاكاني در جريان هستند.

توفيق اجباري نصيب ايشان شد كه در كار باشند.

شاهحسيني: دقيقا چون ما با بازيگر ديگري قرار داشتيم.

اصلا فرصتي براي انتخاب بازيگر داشتيد؟ يعني از ابتدا خانم كاوياني را انتخاب كرديد؟

شاهحسيني: بله، ما فرصت بسياري داشتيم. چيزي حدود دو ماه و نيم پيش توليد ما طول كشيد. انتخاب بازيگر همچنان كه فيلمنامه پيش ميرفت و كارهاي توليد انجام ميشد، ادامه داشت.

ولي ميتوانستيد انتخاب بهتري داشته باشيد تا براي مخاطب مثلا خيانت پويان باورپذيرتر شود.

لاكاني: من كه ديشب بازي ايشان را ميديدم به نظرم خيلي انتخاب درستي بود، يك نگاه ويژهاي دارد.

تفتي: چرا خانم كاوياني نه؟

شاهحسيني: راجع به خيانتي كه اشاره ميكنيد بايد بگويم ما واقعيت را ديديم. واقعيتي كه آنها با هم رستوران قرار ميگذارند و پويان ميگويد راجع به زن من اينطوري صحبت نكن.

تفتي: يا ديالوگي كه خانم كاوياني ميگويد من يك هفته ديگر دارم ميروم و وقت ندارم. پس درست بازي كرده كه ميتواند حرص بيننده را درآورد.
لاكاني: مثل سوالي كه امروز از من پرسيدند كه چرا با پسرتان در رستوران آنقدر سرد برخورد ميكرديد؟ خب قرار بوده اين اتفاق بيفتد، بايد اين سردي باشد.

شاهحسيني: وقتي از ابتدا رابطه سرد نشان داده شده نميتواند بعد از اين همه فاصله و دوري با فرزند خود، ارتباطي گرم و عاطفي داشته باشد.
لاكاني: اصلا دليل سرنوشت بد اين پسر، رفتار سرد پدر و مادرش با اوست.

تفتي: اقاي شاهحسيني يك جواب خوبي يكبار به من دادندكه من به شما ميگويم. به خاطر زياد ديده شدن بازيگرها است كه شما آنها را دوست نداريد وگرنه در انتخاب ايشان نبايد شك كنيد.

بحث كليشه شدن بعضي از بازيگران است. ذهنيتي كه از بازيهاي قبلي خانم لاكاني، آقاي تفتي و حتي پژمان بازغي داشتيم اينجا تا حدی ميشكند. اما شايد خانم كاوياني ريزهكاريها و جزئيات نقش را آنقدر كه بايد درك نكردند تا بتوانند متفاوت بازي كنند. مثل همیشه است.

شاهحسيني: چرا بايد داشته باشد؟ اول گفتم هر كاري هر كسي ميكند تصورش اين هست كه حق با خودش است. يادتان باشد اگر در ختم شركت نميكرد همه به او شك ميكرديم، آن وقت درستتر ميشد. اصلا نميخواهد زندگي كسي را به هم بريزد و در رستوران هم يك شيطنت ميكند.
نقشي كه خانم محرابي بازي ميكنند، بسيار درست بازي كردند و اخاذي كردن او پذيرفته ميشود.

شاهحسيني: حالا من از شما ميپرسم كه مريم كاوياني در اين سريال مانند سريالهاي ديگر بازي ميكند؟

بله

شاهحسيني: پس ايراد از من و ايشان است، احتمالا هر دو تلاش نكرديم.

تفتي: به نظرم بيشتر بايد صبر كرد چون تازه نقش او رو ميشود، بايد از قسمت 15 و 16 رد شويم و به قضاوت بازيها برسيم.
تيتراژ و موسيقي هم به تلخ بودن فضا كمك كرده، ترس نداشتيد تا مخاطب درگير قصه نشده، ممكن است آن را پس بزند؟ درحاليكه الان پذيرفته و تيتراژ درستي انتخاب كرديد.

شاهحسيني: بله خب، اول تيتراژ ديگري داشتيم. آرمان موسيپور موسيقي ديگري براي تيتراژ ساخته بود كه شايد براي مخاطب مورد پسندتر بود اما من وقتي گوش كردم از او خواستم كه بيا با تمام احترامي كه براي مخاطب قائل هستيم اما به او باج ندهيم، كار ديگري كنيم. همچنان كه روايت قصه هم اين را ميگويد كه تا الان چيز ديگري نگاه ميكردي حالا لطفا يك چيز ديگر نگاه كن. نه اينكه نترسيده باشيم اما دلگنده جلو رفتيم.
لاكاني: ولي به يك ترانه احتياج داشت.

شاهحسيني: شبيه مجموعههاي ديگر ميشد با اينكه حامد بهداد را به عنوان خواننده تيتراژ كار داشتيم. به نظر ميآيد كه تلويزيون نخواست بهره خود را ببرد چون بسيار ترانه خوبي بود.

با توجه به آخرين تصويري كه مخاطب از شما در مجموعه «ترانه مادري» داشته، اين نقش چقدر آن ذهنيت را در تماشاگر ميشكاند؟
لاكاني: خيلي كمك كرد چون من بعد از ترانه مادري هر پيشنهادي داشتم شبيه آن بود. يكي از دلايلي كه نتوانستم روي آنتن بيايم و كار خوبي انجام دهم، همين بود.

در اين بين گلهاي گرمسيري را هم كار كرديد و اواسط آن ادامه نداديد؟

لاكاني: گلهاي گرمسيري خيلي متفاوت بود اما قسمت من نشد كه آن را ادامه دهم چون مادر من فوت كردند و نتوانستم بازي كنم.
همان نقش بهنوش طباطبايي را داشتيد؟

لاكاني: بله. بسيار نقش خوبي بود منتهي به دليل اتفاق كه افتاد مجبور شدم به تهران بيايم چون كار در آبادان تصويربرداري ميشد و ديگر كاري انجام ندادم. نقش مرجان كمك كرد به اينكه كليشه را بشكانم، خيلي واقعي بود.

يك زماني شما برنده سيمرغ بلورين سينما بوديد، الان نميترسيد كه برچسب بازيگر تلويزيوني به شما بخورد؟

لاكاني: اين اتفاق الان افتاده اما ناخواسته بوده. من از سينما شروع كردم. به عنوان يك بازيگر از دوران جواني كه شروع كردم اين موضوع ثابت شد كه ميتوان بازيگر نديوم سينما باشم. ولي دلايل فني وجود دارد كه الان جاي باز كردن آن نيست اما من به سمت تلويزيون آمدم و متوجه شدم من بازيگر نبايد خطكشي كنم. ميتوانم حس بازيگريام را در تلويزيون و تئاتر هم ارضا كنم. اگر سينما باشد كه چه بهتر چون عشق اول من و تمام بازيگران است اما وقتي ديدم كه به نوعي سينما و عشق را از من گرفتند فكر كردم تلويزيون جاي مناسبي براي تامين حس بازيگري من خواهد بود. هر چقدر هم گذشت بيشتر مخالف اين خطكشي شدم. در همه جاي دنيا اين خطكشي بين مديومها هست اما در ايران خيلي تفاوتي به شكل بارز نشان داده نميشود مثلا ما قبلا ميتوانستيم بگوييم سينماي بيضايي و واقعا تفاوتي وجود داشت ولي الان اينگونه نيست. اگر الان يك كارگردان سينما در تلويزويون كار متفاوت انجام ميدهد، پس چه فرقي كرده؟ سينما بايد با تلويزيون فرق داشته باشد وقتي اين خطكشي بين اين مديومها وجود ندارد، براي سينما فاجعه است. سينما، صنعت و پروداكشن است هرچند تلويزيون هم الان به اين سمت كشيده شده ولي باز هم سينما رشد خود را كرده كه جلوتر باشد.

حساسيت شما نسبت به انتخاب كارها كم نشده؟

لاكاني: فراموش نكنيد با توجه به سيستمي كه در سينما و تلويزيون حاكميت دارد، حق انتخاب ما بسيار كم است. مني كه دوست دارم كار خوب انجام دهم، حق انتخاب برايم محدود است و بايد دو سال در خانه منتظر بنشينم. اين براي بازيگر جالب نيست، من مخالف پركاري نيستم چون شما اسم وتصويرتان همه جا هست، روي بورس بيشتري هستيد، به چشم كارگردانان بيشتر ميآييد. ولي بازيگري كه مثل من دو سال يك دفعه روي آنتن ميآيد، مسير سختي را انتخاب كرده، براي اينكه بايد صبر كنم تا نقش خوب پيشنهاد شود. تازه با اين صحبتها انتخاب و كار غلط هم داشتم. شايد اگر حق انتخاب داشتم، روند رشد حرفهاي من شكل ديگري بود اما تابع سيستمي هستم كه الان در جريان است.








منبع : همشهری جوان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد