Mr.Engineer
18th July 2010, 05:29 PM
سردشت سر نداشت که بی دشت مانده بود وقتی قطار فاجعه برگشت، مانده بود
با من بگو ، تو از آن شب چه دیده ای ؟! وقتی نفس زخاک حلبچه کشیده ای
پرواز کن وگر نه به کپسول زنده ای پروازکن زخاک زمین، تو پرنده ای
حق تو زندگی ست، ولی مرگ بهتر است وقتی که قرص قیمت خون برادراست
گفتند صبر می کنی وخوب می شوی من قول میدهم که تو ایوب می شوی
لعنت به آنکه روز تورا شب کشید ورفت او که ندیدحال تورا، شب دوید ورفت
بال شکسته را به تو تقدیم می کنم این شعرخسته رابه تو تقدیم میکنم.
«جواد رضایی »
گردآورنده : انجمن علمی پژوهشی حقوق دانشگاه پیام نور سردشت
با من بگو ، تو از آن شب چه دیده ای ؟! وقتی نفس زخاک حلبچه کشیده ای
پرواز کن وگر نه به کپسول زنده ای پروازکن زخاک زمین، تو پرنده ای
حق تو زندگی ست، ولی مرگ بهتر است وقتی که قرص قیمت خون برادراست
گفتند صبر می کنی وخوب می شوی من قول میدهم که تو ایوب می شوی
لعنت به آنکه روز تورا شب کشید ورفت او که ندیدحال تورا، شب دوید ورفت
بال شکسته را به تو تقدیم می کنم این شعرخسته رابه تو تقدیم میکنم.
«جواد رضایی »
گردآورنده : انجمن علمی پژوهشی حقوق دانشگاه پیام نور سردشت