PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کوچه پشتی نگاه عشق



ستاره ی قطبی
16th July 2010, 10:34 AM
[golrooz][golrooz]برای تو و به یاد تو [golrooz][golrooz]

باز رنگ سرخ حیا
باز لرزه ی دستان باد که گیسوانم رابه بازی میگیرد
باز شب شعر من و تو
و روشنی نگاه در پس پرده ی منجوق باف سکوت

http://www.usageorge.com/Wallpapers/Scenery/wallaper/Night-Sky.jpg

ستاره ی قطبی
16th July 2010, 10:43 AM
مهربانیهایت ساز دل را کوک کرد

گوش کن

نوای دل را که از اعماق وجود جان میگیرد

http://www.freezpic.com/pics/40d25739891e430a2a52d33f1dcab28e.jpg

ستاره ی قطبی
16th July 2010, 11:04 AM
دخترک کولی غربت زده
پریشان حال و آواره
قدم زنان در کوچه ی خلوت تنهایی

غرق در رویای نیمه شب پنهانی

اسیر خاطرات گذشته و گرگ بیایانی
به خواب میرود
آرام آرام
نوازش دستان تو او را بیدار میکند
آرام آرام
http://mayaanil.sulekha.com/mstore/mayaanil/albums/default/girl.JPG

ستاره ی قطبی
16th July 2010, 12:11 PM
اینک خیال من با یاد تو
زبان من با نام تو
زندگی را در آغوش میکشد
دلواپسم برای تو

http://bargesabz.persiangig.com/image/barge-sabz/Post/post63.jpg

ستاره ی قطبی
23rd July 2010, 04:09 PM
گل نیلوفر
سنگینی غصه را به روشنای آب داد
و با تلالو نیلوفرانه در آغوش نسیم غزلوار رقصید
و شاید رویای نیلوفری دیگری در انتظار آمدن باشد
بگذار به خواب روم
شاید بیاید

http://delneveshte.files.wordpress.com/2008/05/red-water-lily1.jpg

ستاره ی قطبی
23rd July 2010, 04:18 PM
خسته شدم از لبخند بی تو[negaran]
خسته ام از سفیدی این احساس[tafakor]
از بیرنگی رازقی[taajob]
از همه حرفای قشنگ[nadidan]
میذاری از خدا بگم؟؟[labkhand]
بذار برا اون بنویسم[cheshmak]
هرچقدر بگی دوستم داری بازم کمه[khande]
چون به پای دوست داشتن خدا نمیرسه[khejalat]
بروخدا روزیتو جای دیگه حواله کنه[nishkhand]

ستاره ی قطبی
8th August 2010, 08:44 PM
آه ای عشق
دل تنگ فراقت نیستم
میدانم وقتی غرق در شیرینی وصالت گردم
باز هم بی قراری چشمانم انتظارت را میکشد
بی قرار من و تو ماشدن برای همیشه
بی قراری از نوع ابدیت


http://farm4.static.flickr.com/3132/2631198382_5b34e833f7.jpg

ستاره ی قطبی
8th August 2010, 08:52 PM
چه آرام به آسمان شب چشم دوخته ام
چه بی پروا برایم شعر میخوانی
چه تنها درد میکشی
چه غریب مانده ام
چه نزدیک هستی تو
چه آسان می آیی و لبخند میزنی
و چه زیباست این عشق
این احساس داشتن در امتداد غربت فاصله های خالی از تو

http://www.margonaut.com/newblog/wp-content/uploads/2009/01/love_earth-heart-in-space-500-gif.gif

ستاره ی قطبی
8th August 2010, 09:07 PM
صدایت را که میشنوم شرم بر چهره ام می نشیند
و تو لبخند زندگی من با ترانه هایت به من لبخند میزنی
دلم هوای شن های کنار ساحل را کرده
و پاهای گلی من و صدف های به خاک نشسته در قدم گاهت
من میدوم و تو آرام راه میروی
.....
درست عین خاطراتمان
عجله ی من و آرامش تو
امشب در آرامش خیال برایت مینویسم
ارمغانیست به یادگار روز های نیامده
http://t0.gstatic.com/images?q=tbn:Z_LAkcIWJoxC-M:http://moses.homeftp.net/psp/Love%21%21.gif&t=1

ستاره ی قطبی
9th August 2010, 01:30 PM
نمی نویسم برای خواندن
می نویسم تا بعد من تنهاییت رنگ غم نگیرد
چه روی زمین همراه آدمیزادگان باشم
چه زیر زمین خوراک کرم ها
یا در اوج آسمان ها دوشادوش پریان
یا هم آواز سوزش شیطان
و اینک فریاد من
و آنک اشک های تو
و اینک دست های سردم
و آنک گونه های گرم تو

http://static.desktopnexus.com/thumbnails/161674-bigthumbnail.jpg

ستاره ی قطبی
11th October 2010, 10:53 AM
آروم میگم
دیوونتم
آروم میگم تا بشنوی صدامو
وقتی که بال در میارم و رو شاخه های سبز خیس خورده ی قدمگاهت پرواز میکنم
آروم آروم میام کنارت
آره همونجا که دلت گرفته
و خیال آرامش نداره

ستاره ی قطبی
11th October 2010, 10:59 AM
خیلی دیره برای گفتن حرفام
اونقدر جمله تو دلم بار شده
که نمیدونم کدومشو به زبون بیارم
شگفتا که مهربونیت از پس آسمون بی ستاره ی خیال من روشنی میبخشه
و دستای بی قرارمو که بلند شدن
تا حاجتشونو از خدا بخوان
گرمی میده
آخ که چقدر دل تنگم
و راه رهاییشو نمیدونم
تو میدونی؟

uody
15th January 2011, 11:11 PM
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را



کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهایه تنهایم



و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند



و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم



درون کلبه ی خاموش خویش اما



کسی حال من غمگین نمی پرسد



و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم



درون سینه ی پر جوش خویش اما



کسی حال من تنها نم پرسد



و من چون تک درخت زرد پائیزم



که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او



و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

s.golgol
15th January 2011, 11:36 PM
خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی اگر او راكه خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد

رها کنی بروند تا دو پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که نه...!!!

نفرین نمی کنم نكند

به او که عاشق او بودم زیان برسد

خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...!!!!!

uody
18th January 2011, 03:19 AM
روزگاريست همه عرض بدن مي خواهند

همه از دوست فقط چشم و دهن مي خواهند

ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند

گرگ هايي كه لباس پدري مي پوشند

آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند

عشق ها را همه با دور كمر مي سنجند

خوب طبيعيست كه يكروزه به پايان برسد

عشق هايي كه سر پيچ خيابان برسد....

uody
2nd February 2011, 01:59 AM
شنيدم که چون قوي زيبا بميرد

فريبنده زاد و فريبا بميرد

شب مرگ تنها نشيند به موجي

رود گوشه اي دور و تنها بميرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

که خود در ميان غزلها بميرد

گروهي بر آنند کاين مرغ شيدا

کجا عاشقي کرد آنجا بميرد

شب مرگ از بيم آنجا شتابد

که از مرگ غافل شود تا بميرد

من اين نکته گيرم که باور نکردم

نديدم که قويي به صحرا بميرد

چو روزي ز آغوش دريا برآمد

شبي هم در آغوش دريا بميرد

تو درياي من بودي آغوش وا کن

که مي خواهد اين قوي زيبا بميرد

uody
7th February 2011, 01:58 PM
عاشق شده ام بر تو ... تدبیر چه فرمایی ؟

از راه صلاح آیم ... یا از ره رسوایی ؟

تا جان و دلم باشد ... چون جان و دلت جویم

یا من بکنار آیم ... یا تو به کنار آیی

در دوستیت شهری ... گشتند مرا دشمن

بر من که کند رحمت ... گر هم تو نبخشایی ؟

هر جا که تو را بینم ... دست من و زلف تو

دانی که قلم نبود ... بر عاشق سودایی

زین سان که منم بی تو ... دیوانه تر مبادا کس

نه دسترسی بر تو ... نه بی تو شکیبایی !

ستاره ی قطبی
11th February 2011, 10:44 AM
خدایا دیدی چی شد
موندم تودو راهی عقل واحساس
کدومشو انتخاب کنم
بدون احساسم دیوونه میشم
با عقلمم کنار نمیام
خستم خدایا
کمکم کن

ستاره ی قطبی
11th February 2011, 10:50 AM
دلم می خواهد آسمان را در آغوش بکشم
شاید پلی باشد برای پیوستن به او
هم او که پیمانش شکستم
و عهدم با او را فراموش کردم
هم او که مرا بخشید
و من ترکش کردم
هم ا و که مرا آفرید برای خود
و من خود را به دست دیگری دادم
اینک از پس تنهایی خفقان آور
از پشت تمام غم ها واشک های دیده ی تارم
به آسمان مینگرم
چگونه میتوان پرواز کرد
چگونه میتوان به او رسید
و در آغوش گرمش به خواب رفت

تووت فرنگی
13th February 2011, 02:25 PM
در دل من چیزی است مثل یك بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم كه دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر كوه
دورها آوایی است كه مرا می خواند
[negaran]

0014
13th February 2011, 02:29 PM
دعایی میکنم هرشب که از قلبم رود مهرش
ولی...
آهسته میگویم:خدایا بی اثر باشد

ستاره ی قطبی
16th February 2011, 09:01 PM
از کدامین احساس میتوان سخن گفت
وقتی محکومی به ریاضت
محکومی به عبادت
محکومی به سکوت

خدایا
چه کنم که اشک چشمان
و بیتابی نگاه آهوان
لو میدهد عاشق دلخسته را در امتداد تلو تلو خوردن ها
و کبود شدن های پیاپی
و فراموشی دنیا

صدای مادری خسته
و نگرانی پدری مهربان
تاب را میگیرد
و ذهن خسته ات را خسته تر میکند

ستاره ی قطبی
16th February 2011, 09:05 PM
شاید بیایی و بشکند این سکوت مرگبار
شاید ببارم و پایان رسد این اشک ها
و رودخانه ای جاریست که نشان از عشق دارد
نشان از مانعی سنگی هم نام مادی گرایی

ستاره ی قطبی
16th February 2011, 09:12 PM
خدایا
یادت می آید آن روز که آدم به خواستگاری حوا آمد؟
با خوشه ای لبخند و
دلی مهربان
تو که پدر نبودی
تو خدا بودی
از او چه خواستی؟
پول؟
مدرک؟
خانه؟
ماشین؟

خدایا تو دانستی و فهمیدی دل صاف آدم را
اما حال چه شده
اینک پدران ما اسیر این چند کلام شده اند
و این چند کلام جدایی افکند بین تمام عاشقان دلخسته
بین شیرین ها و فرهاد ها
ولیلی ها و مجنون ها

من کیستم این بین
جانداری که سینه خیز روی زمین سفت و سختت میرود
زخمی میشود
سکوت میکند

و تو بنگر که چه آمد بر سر ما
بر سر نودادگان آدم و حوا

uody
19th February 2011, 08:56 PM
الا ای رهگذر !

منگر چنین بیگانه برگورم !

چه میخواهی ؟

چه میجویی ...................

در این کاشانه عورم ؟

چسان گویم ؟

چسان گریم ؟

حدیث قلب رنجورم ؟

از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن ...

نمیدانی !

چه میدانی !

که اخر چیست منظورم ؟

تن من لاشه عشق است و من زندانی او هستم !

کجا میخواستم مردن !؟

حقیقت کرد مجبورم !...........

فتادم در شب ظلمت

به قعر خاک پوسیدم

بجای گریه بر قبرم

بکش با خون دل دستی

که تنها قسمتش زنجیر بود ازعالم هستی !!!


نه غمخواری ... نه دلداری ...

uody
25th February 2011, 09:52 PM
گفتمش آغاز درد عشق چیست؟

گفت آغازش سراسر بندگیست،

گفتمش پایان آن را هم بگو،

گفت پایانش همه سرکندگیست،

گفتمش درمان دردم را بگو؟

گفت درمانی ندارد بی دواست،

گفتمش یک اندکی تسکین آن،

گفت تسکینی ندارد ماندنیست

ستاره ی قطبی
2nd May 2011, 06:00 PM
دیگر حوصله ای برای نوشتن نیست
همه چیز عادت شد!
عادت به زخم
عادت به واژه ی سرخ دلدادگی
عادت به افسون و جادو
عادت به دلتنگی و سر سپردگی
و آوارگی در قعر تاریکی

و
.
و
.
و
.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد