golnaghsh
7th July 2010, 04:01 PM
به مناسبت تولد ماکسیم گورکی http://img.tebyan.net/big/1389/01/5851152092361651299715288112199222318153.jpg
پوشکین (http://njavan.com/literary_criticism/2009/12/14/110289.html)پدر ادبیات روس، از تبار شاهزادگان بود، لئو تولستوی (http://njavan.com/celebrated_authors/2008/11/10/78245.html) هم اعیان زاده و تورگنیف (http://njavan.com/Celebrated_Authors/2003/11/9/20428.html)ارباب ده نشین، داستایوسکی (http://njavan.com/celebrated_authors/2010/2/8/115319.html)فرزند عالی رتبه ای از طبقه نجبا بودند وباری همه از اعیان واشراف به شمار می رفتند واز همین جهت در روسیه قرن نوزدهم ادبیات وهنر و انواع فعالیت های معنوی در انحصار طبقه اعیان بود همانطور که اراضی وکاخها، رودخانه ها وجنگلها ومعادن ومزارع وحتی انسانهائی که با عرق جبین خود این مزارع را آبیاری می کردند، در تملک این طبقه بود. قدرت و ثروت و مقام وعلم و معرفت در کشوری که بیش از صد میلیون نفوس داشت منحصر به صد خانواده و ده هزار نفر می بود و در نظر جهانیان فقط همینان مظهر روسیه و ثروت و نژاد و قدرت و مغز آن بودند.
با این وجود، در پائین این صد خانواده واین قشرنازک فوقانی موجود بی شکل وعظیمی که همان توده وسیع و بیشمار ملت روس بود رنج می کشید و به تلخی جان می کند. این توده که بر سطح نامحدود سرزمین روسیه پراکنده بود با میلیونها دست کشور پهناور خود را معمور می نمود، جنگل ها را می برید وجاده ها را تسطیح می کرد و معادن را از دل خاک بیرون می آورد و برای ارباب خود محصولات زمین های سیاه روسیه را که مدتها زیر برف مانده بود درو می کرد، در رکاب تزار به جنگ می رفت ومخارج عیاشی وهرزگی های او را از جیب خود می پرداخت ومثل سایر ملت های اروپائی آن عصر در زیر یوغ غاصبین و ستمگران خود دست پا می زد و از ثمرات رنج خود ذره ای بهره نمی برد.
با این حال یک چیز او را از سایر هم زنجیران خود متمایز می ساخت و آن این بود که او هنوز لال بود وصدائی نداشت. از مدتها پیش ملت های دیگر شعرا و خطبا و دانشمندان وسخن گویانی در دامان خود پرورش داده بودند.
ولی این میلیونها روسی هنوز نمی توانستند خواستهای درونی را کتباً یا شفاهاً باز گویند وافکار خود را در مجامع ملی یا ایالتی کشور ابراز نمایند و روح با عظمت خود را به جهانیان بشناسانند.
ملت اسلاو، هر چند که سینه اش از زور درد نزدیک بود منفجر شود همچنان لال بی صدا بر روی خاک روسیه مانند کرم می لولید و برای زندگی جز رنج بردن و زجر کشیدن مفهومی نمی شناخت. اربابان و اقویا برای این لالها سخن می گفتند.
تا قرن بیستم ما ملت روس را جز از دهان شعرای اشرافی او مانند پوشکین (http://njavan.com/literary_criticism/2009/12/14/110289.html)و تولستوی (http://njavan.com/celebrated_authors/2008/11/10/78245.html)و تورگینف (http://njavan.com/celebrated_authors/2003/11/9/20428.html) وداستایوسکی (http://njavan.com/celebrated_authors/2010/2/8/115319.html)نمی شناختیم.
آنچه موجب افتخار و سربلندی ابدی این شعرا و نویسندگان است اینست که اینان ملت روس و دهقانان و کارگران و درماندگان آن رابا وجود لالی و با وجود سکوت اجباری او تحقیر نکرده اند و برعکس هریک از آنان به هدایت یک حس مسئولیت مقدس در عظمت و قدرت روح این توده ی مظلوم داد سخن داده اند. تا آنجا که داستایوسکی (http://njavan.com/celebrated_authors/2010/2/8/115319.html)توده را به منزله مسیح و موجود مقدسی تلقی می کرد و او که بورژواهای انقلابی وآنارشیست ها را بدیده انتقاد می نگریست در برابر پست ترین محکومین به اعمال شاقه به خاک می افتاد تو گویی در پیشگاه مظهر یک قدرت الهی به سجده افتاده. تولستوی (http://njavan.com/celebrated_authors/2008/11/10/78245.html)با عشق و محبتی باز هم سوزانتر در برابر این توده خاموش جبین بر زمین می سائید ونسبت به افتادگان ومظلومین اظهار عبودیت وخاکساری می نمود ومی گفت: «روش زندگانی ما غلط است واز آن آنان درست.» و حتی جامه های فاخر خود را از تن بدر آورد ونیم تنه دهاتی دهقانان را در بر کرد و زبان ساده وبی تکلف توده را تقلید نمود و سعی کرد خود را در این نیروی عظیم ولایزال مستهلک سازد وخویش را از هر حیث با آن هم شکل ویکنواخت نماید.
تمام نویسندگان بزرگ در اظهار احترام نسبت به توده متفق الرای بوده اند وهمه اخلاقاً خود را مسئول طرفداری و مدافعه از میلیونها برادرانی می دانستند که در سایه زندگانی پر شکوه آنان روزگاری به تلخی وعسرت می گذرانیدند.
درنظرهمه روشن بود که ماموریت آنان بسی درخشانتر و افتخار آمیزتر خواهد شد چنانچه دفاع از این توده بی سواد واز این موجود بیصدا را به عهده بگیرند و چنانکه باید افکار و آمال او را به دنیا تبلیغ نمایند.
اما ناگهان حادثه ای غیر منتظره ودر حقیقت معجزه ای بوقوع پیوست وموجودی که پیوسته لال وناگهان مردی را پیدا کرد که در آغوش خود او پرورش یافته بود واین مرد واین شاعر را برای همین پرورانده بود که پیغام ملت روس، پرولتاریای روس و ضعیفان ودرماندگان و بینوایان را به جهانیان تبلیغ نماید. این مرد، این پیغامبر و این نویسنده هشتاد و سه سال پیش قدم به عرصه زندگی نهاد ودر همه مدت عمر ترجمان صدیق و نقاش دقیق محرومان و بی چیزان بود.
http://img.tebyan.net/big/1389/01/42467017016222014782474335441467213166.jpg
پدر ومادرش او را ماکسیم پچکوف نام نهادند. اما خود او نام ماکسیم گورکی را که بمعنی «تلخ» است اختیار نمود و بهمین نام مستعار است که امروز دنیای مترقی وهر آنکس که حقیقتاً خود را فردی از افراد توده می داند با حقشناسی وسپاسگزاری بدان سلام می گوید، زیرا که تلخی او برای تمامی افراد یک ملت سلامتی بخش بوده زیرا که صدای او بنام تمامی افراد یک ملت بلند شده و پیدایش او مبارکی و میمنتی برای عصر و زمان ما بوده است. سرنوشت، ماکسیم گورکی را درون منجلاب و از اعماق اجتماع بیرون کشیده تا اینکه او را شاهد زندگانی محرومین نماید و او بتواند شهادت خود را روی دقت وحقیقت ادا کند. همه پیشه ها، همه بدبختی ها، محرومیت ها، همه شکنجه ها را بدو تحمیل نموده تا اینکه نتایج دردناک آنها را پیش از توضیح و تشریح آنها در آثارش، در شخص خودش احساس نماید او را به همه نوع کارهای دستی واداشته تا اینکه یک روز بتواند در پارلمان نامرئی بشریت نمایندگی کارگران را بعهده بگیرد و پیش از اینکه باو اجازه دهد بمقام استادی قلم نائل آید اورا بشاگردی و نوکری واداشته. او می بایستی همه تحولات، همه نشیب و فرازهای زندگی کارگران را به پیماید تا بعداً بصورت افسونگر وهنرمند جلوه گری نماید. و آثار گرانمایه او باز هم عظمت بیشتری کسب می کند چنانکه بدین نکته توجه کنیم که زندگی به این نویسنده هیچ چیز ارزانی نداشته و بلکه او برعکس ناگزیر بوده است که برای بدست آوردن کمترین چیزی از زندگی سرسختانه پیکار نماید و کامیابی افتخار آمیز نهایی را جزبه بهای نبرد سخت ممتدی با یک واقعیت سرسخت تحصیل نکرده است.
زندگانی او براستی چقدر شگفتی آور بود! و پیش از ارتقاء بذروه افتخار چه گردابی در برابر او دهان گشوده بود! در کوچه تنگ وکثیفی از شهر نیژنی نووگورود بدنیا آمد، فقر و بدبختی گهواره اش را بجنباند، فقر و بدبختی او را از مدرسه بیرون کرد.
فقر وبدبختی اورا بکوچه ها سر داد. تمام افراد خانواده دردو اتاق زیر زمینی زندگی می کردند و برای بدست آوردن چند شاهی پول شاگرد مدرسه ما ناگزیر بود توی لجن ها وتوی خاکروبه ها بگردد تا استخوان ها و تکه کهنه های آن ها را جمع کند.
از همین لحاظ همدرسانش از نشستن با او در روی یک نیمکت احتراز می کردند. چه می گفتند از این کهنه چین واز این خاکروبه گرد، بوی مکروهی به مشام می رسد. با وجود عشق او به تحصیل حتی نگذاشتند تحصیلات ابتدایی خود را تمام کند و مجبور شد درعین کودکی در یک مغازه کفشدوزی شاگرد شود وسپس در منزل یک نقاش به نوکری پردازد وبعداً بترتیب ظرف شوئی و حمالی و خمیر گیری وحروفچینی را پیشه سازد و در تمامی این احوال وی موجودی در بدر وبی خانمان و ولگرد بود که گاهی به اوکراین، گاهی به بسارابی وزمانی به تفلیس وکریمه می شتافت.
در هیچ شهری نمی توانست قرار وآرام بگیرد و بمحض اینکه در کلبه محقری لانه می کرد سرنوشت مانند باد مخالفی آشیانه اش را بهم می زد و از آنجا او را بیرون می راند و دوباره او روبراه می نهاد. زمستان و تابستان با لباس های ژنده وخسته و گرسنه و ناتوان از شهری بشهر دیگر پیاده طی طریق می کرد وهردم نیز پیشه خود را تغییر می داد.
ولی اینطور بنظرمی رسد که اگر سرنوشت تمام این سختی ها و زبونی ها را بدو تحمیل کرده از این جهت بوده است که او روزی بتواند با علم و اطلاع دقیق زندگانی کارگران را ترسیم نماید.
مزه انواع محرومیت ها و مهیب ترین ناکامی ها را چشید تا اینکه بعداً مدافع به حق ولایق محرومان و بی خانمانان گردد. او هم در سرنوشت تمام کسانیکه در روسیه برضد دستگاه تزاری قیام نمودند شریک وسهیم می بود. او هم مورد سوء ظن و تعقیب واقع گشت. پلیس به کمینش نشست وبه زندانش انداخت.
شاعر پرولتاریای روس که در تمام رنجها و مشقات طبقه و نژاد خود تا به آخر سهیم بود تمام صور بی عدالتی ونومیدی را به شدید ترین وجهی تحمل کرد وحتی نومیدی او بدان پایه رسید که دیگر شخص نمی تواند بار زندگی را بدوش کشد ودرصدد انتحار برمی آید.
در دسامبر1887ماکسیم گورکی آخرین وجوه را به مصرف خرید یک رولور رسانید وگلوله ای از آن به سینه خود شلیک نمود. این گلوله در ریه اش باقی ماند ومدت چهل سال حیات اورا تهدید می کرد.
اما او خوشبختانه نجات پیدا کرد تا اینکه بتواند آثار شکوهمند و گرانمایه خود را به رشته تحریر کشد و دربرابر دادگاه بشریت بنفع ملت خود ادای شهادت نماید.
پوشکین (http://njavan.com/literary_criticism/2009/12/14/110289.html)پدر ادبیات روس، از تبار شاهزادگان بود، لئو تولستوی (http://njavan.com/celebrated_authors/2008/11/10/78245.html) هم اعیان زاده و تورگنیف (http://njavan.com/Celebrated_Authors/2003/11/9/20428.html)ارباب ده نشین، داستایوسکی (http://njavan.com/celebrated_authors/2010/2/8/115319.html)فرزند عالی رتبه ای از طبقه نجبا بودند وباری همه از اعیان واشراف به شمار می رفتند واز همین جهت در روسیه قرن نوزدهم ادبیات وهنر و انواع فعالیت های معنوی در انحصار طبقه اعیان بود همانطور که اراضی وکاخها، رودخانه ها وجنگلها ومعادن ومزارع وحتی انسانهائی که با عرق جبین خود این مزارع را آبیاری می کردند، در تملک این طبقه بود. قدرت و ثروت و مقام وعلم و معرفت در کشوری که بیش از صد میلیون نفوس داشت منحصر به صد خانواده و ده هزار نفر می بود و در نظر جهانیان فقط همینان مظهر روسیه و ثروت و نژاد و قدرت و مغز آن بودند.
با این وجود، در پائین این صد خانواده واین قشرنازک فوقانی موجود بی شکل وعظیمی که همان توده وسیع و بیشمار ملت روس بود رنج می کشید و به تلخی جان می کند. این توده که بر سطح نامحدود سرزمین روسیه پراکنده بود با میلیونها دست کشور پهناور خود را معمور می نمود، جنگل ها را می برید وجاده ها را تسطیح می کرد و معادن را از دل خاک بیرون می آورد و برای ارباب خود محصولات زمین های سیاه روسیه را که مدتها زیر برف مانده بود درو می کرد، در رکاب تزار به جنگ می رفت ومخارج عیاشی وهرزگی های او را از جیب خود می پرداخت ومثل سایر ملت های اروپائی آن عصر در زیر یوغ غاصبین و ستمگران خود دست پا می زد و از ثمرات رنج خود ذره ای بهره نمی برد.
با این حال یک چیز او را از سایر هم زنجیران خود متمایز می ساخت و آن این بود که او هنوز لال بود وصدائی نداشت. از مدتها پیش ملت های دیگر شعرا و خطبا و دانشمندان وسخن گویانی در دامان خود پرورش داده بودند.
ولی این میلیونها روسی هنوز نمی توانستند خواستهای درونی را کتباً یا شفاهاً باز گویند وافکار خود را در مجامع ملی یا ایالتی کشور ابراز نمایند و روح با عظمت خود را به جهانیان بشناسانند.
ملت اسلاو، هر چند که سینه اش از زور درد نزدیک بود منفجر شود همچنان لال بی صدا بر روی خاک روسیه مانند کرم می لولید و برای زندگی جز رنج بردن و زجر کشیدن مفهومی نمی شناخت. اربابان و اقویا برای این لالها سخن می گفتند.
تا قرن بیستم ما ملت روس را جز از دهان شعرای اشرافی او مانند پوشکین (http://njavan.com/literary_criticism/2009/12/14/110289.html)و تولستوی (http://njavan.com/celebrated_authors/2008/11/10/78245.html)و تورگینف (http://njavan.com/celebrated_authors/2003/11/9/20428.html) وداستایوسکی (http://njavan.com/celebrated_authors/2010/2/8/115319.html)نمی شناختیم.
آنچه موجب افتخار و سربلندی ابدی این شعرا و نویسندگان است اینست که اینان ملت روس و دهقانان و کارگران و درماندگان آن رابا وجود لالی و با وجود سکوت اجباری او تحقیر نکرده اند و برعکس هریک از آنان به هدایت یک حس مسئولیت مقدس در عظمت و قدرت روح این توده ی مظلوم داد سخن داده اند. تا آنجا که داستایوسکی (http://njavan.com/celebrated_authors/2010/2/8/115319.html)توده را به منزله مسیح و موجود مقدسی تلقی می کرد و او که بورژواهای انقلابی وآنارشیست ها را بدیده انتقاد می نگریست در برابر پست ترین محکومین به اعمال شاقه به خاک می افتاد تو گویی در پیشگاه مظهر یک قدرت الهی به سجده افتاده. تولستوی (http://njavan.com/celebrated_authors/2008/11/10/78245.html)با عشق و محبتی باز هم سوزانتر در برابر این توده خاموش جبین بر زمین می سائید ونسبت به افتادگان ومظلومین اظهار عبودیت وخاکساری می نمود ومی گفت: «روش زندگانی ما غلط است واز آن آنان درست.» و حتی جامه های فاخر خود را از تن بدر آورد ونیم تنه دهاتی دهقانان را در بر کرد و زبان ساده وبی تکلف توده را تقلید نمود و سعی کرد خود را در این نیروی عظیم ولایزال مستهلک سازد وخویش را از هر حیث با آن هم شکل ویکنواخت نماید.
تمام نویسندگان بزرگ در اظهار احترام نسبت به توده متفق الرای بوده اند وهمه اخلاقاً خود را مسئول طرفداری و مدافعه از میلیونها برادرانی می دانستند که در سایه زندگانی پر شکوه آنان روزگاری به تلخی وعسرت می گذرانیدند.
درنظرهمه روشن بود که ماموریت آنان بسی درخشانتر و افتخار آمیزتر خواهد شد چنانچه دفاع از این توده بی سواد واز این موجود بیصدا را به عهده بگیرند و چنانکه باید افکار و آمال او را به دنیا تبلیغ نمایند.
اما ناگهان حادثه ای غیر منتظره ودر حقیقت معجزه ای بوقوع پیوست وموجودی که پیوسته لال وناگهان مردی را پیدا کرد که در آغوش خود او پرورش یافته بود واین مرد واین شاعر را برای همین پرورانده بود که پیغام ملت روس، پرولتاریای روس و ضعیفان ودرماندگان و بینوایان را به جهانیان تبلیغ نماید. این مرد، این پیغامبر و این نویسنده هشتاد و سه سال پیش قدم به عرصه زندگی نهاد ودر همه مدت عمر ترجمان صدیق و نقاش دقیق محرومان و بی چیزان بود.
http://img.tebyan.net/big/1389/01/42467017016222014782474335441467213166.jpg
پدر ومادرش او را ماکسیم پچکوف نام نهادند. اما خود او نام ماکسیم گورکی را که بمعنی «تلخ» است اختیار نمود و بهمین نام مستعار است که امروز دنیای مترقی وهر آنکس که حقیقتاً خود را فردی از افراد توده می داند با حقشناسی وسپاسگزاری بدان سلام می گوید، زیرا که تلخی او برای تمامی افراد یک ملت سلامتی بخش بوده زیرا که صدای او بنام تمامی افراد یک ملت بلند شده و پیدایش او مبارکی و میمنتی برای عصر و زمان ما بوده است. سرنوشت، ماکسیم گورکی را درون منجلاب و از اعماق اجتماع بیرون کشیده تا اینکه او را شاهد زندگانی محرومین نماید و او بتواند شهادت خود را روی دقت وحقیقت ادا کند. همه پیشه ها، همه بدبختی ها، محرومیت ها، همه شکنجه ها را بدو تحمیل نموده تا اینکه نتایج دردناک آنها را پیش از توضیح و تشریح آنها در آثارش، در شخص خودش احساس نماید او را به همه نوع کارهای دستی واداشته تا اینکه یک روز بتواند در پارلمان نامرئی بشریت نمایندگی کارگران را بعهده بگیرد و پیش از اینکه باو اجازه دهد بمقام استادی قلم نائل آید اورا بشاگردی و نوکری واداشته. او می بایستی همه تحولات، همه نشیب و فرازهای زندگی کارگران را به پیماید تا بعداً بصورت افسونگر وهنرمند جلوه گری نماید. و آثار گرانمایه او باز هم عظمت بیشتری کسب می کند چنانکه بدین نکته توجه کنیم که زندگی به این نویسنده هیچ چیز ارزانی نداشته و بلکه او برعکس ناگزیر بوده است که برای بدست آوردن کمترین چیزی از زندگی سرسختانه پیکار نماید و کامیابی افتخار آمیز نهایی را جزبه بهای نبرد سخت ممتدی با یک واقعیت سرسخت تحصیل نکرده است.
زندگانی او براستی چقدر شگفتی آور بود! و پیش از ارتقاء بذروه افتخار چه گردابی در برابر او دهان گشوده بود! در کوچه تنگ وکثیفی از شهر نیژنی نووگورود بدنیا آمد، فقر و بدبختی گهواره اش را بجنباند، فقر و بدبختی او را از مدرسه بیرون کرد.
فقر وبدبختی اورا بکوچه ها سر داد. تمام افراد خانواده دردو اتاق زیر زمینی زندگی می کردند و برای بدست آوردن چند شاهی پول شاگرد مدرسه ما ناگزیر بود توی لجن ها وتوی خاکروبه ها بگردد تا استخوان ها و تکه کهنه های آن ها را جمع کند.
از همین لحاظ همدرسانش از نشستن با او در روی یک نیمکت احتراز می کردند. چه می گفتند از این کهنه چین واز این خاکروبه گرد، بوی مکروهی به مشام می رسد. با وجود عشق او به تحصیل حتی نگذاشتند تحصیلات ابتدایی خود را تمام کند و مجبور شد درعین کودکی در یک مغازه کفشدوزی شاگرد شود وسپس در منزل یک نقاش به نوکری پردازد وبعداً بترتیب ظرف شوئی و حمالی و خمیر گیری وحروفچینی را پیشه سازد و در تمامی این احوال وی موجودی در بدر وبی خانمان و ولگرد بود که گاهی به اوکراین، گاهی به بسارابی وزمانی به تفلیس وکریمه می شتافت.
در هیچ شهری نمی توانست قرار وآرام بگیرد و بمحض اینکه در کلبه محقری لانه می کرد سرنوشت مانند باد مخالفی آشیانه اش را بهم می زد و از آنجا او را بیرون می راند و دوباره او روبراه می نهاد. زمستان و تابستان با لباس های ژنده وخسته و گرسنه و ناتوان از شهری بشهر دیگر پیاده طی طریق می کرد وهردم نیز پیشه خود را تغییر می داد.
ولی اینطور بنظرمی رسد که اگر سرنوشت تمام این سختی ها و زبونی ها را بدو تحمیل کرده از این جهت بوده است که او روزی بتواند با علم و اطلاع دقیق زندگانی کارگران را ترسیم نماید.
مزه انواع محرومیت ها و مهیب ترین ناکامی ها را چشید تا اینکه بعداً مدافع به حق ولایق محرومان و بی خانمانان گردد. او هم در سرنوشت تمام کسانیکه در روسیه برضد دستگاه تزاری قیام نمودند شریک وسهیم می بود. او هم مورد سوء ظن و تعقیب واقع گشت. پلیس به کمینش نشست وبه زندانش انداخت.
شاعر پرولتاریای روس که در تمام رنجها و مشقات طبقه و نژاد خود تا به آخر سهیم بود تمام صور بی عدالتی ونومیدی را به شدید ترین وجهی تحمل کرد وحتی نومیدی او بدان پایه رسید که دیگر شخص نمی تواند بار زندگی را بدوش کشد ودرصدد انتحار برمی آید.
در دسامبر1887ماکسیم گورکی آخرین وجوه را به مصرف خرید یک رولور رسانید وگلوله ای از آن به سینه خود شلیک نمود. این گلوله در ریه اش باقی ماند ومدت چهل سال حیات اورا تهدید می کرد.
اما او خوشبختانه نجات پیدا کرد تا اینکه بتواند آثار شکوهمند و گرانمایه خود را به رشته تحریر کشد و دربرابر دادگاه بشریت بنفع ملت خود ادای شهادت نماید.