PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر همینجوری



ریپورتر
15th June 2010, 06:04 PM
ای تیر و کمان به کف گرفته



مولای مرا هدف گرفته



ای خون به دل امام کرده



در نفی ولی قیام کرده



ای عمر گران به باد داده



دل در کف قوم عاد داده



آیا خبر از معاد داری ؟

اینک دشمن زبان دراز آمد



آن راه که رفته بود باز آمد

او افعی زخم خورده را ماند



دندان به هم فشرده را ماند

باز آمد تا زما عنان گیرد



نگزاریمش دوباره جان گیرد

باز آمد و فتنه زیر سر دارد



غافل که خلیل ما تبر دارد

غافل که بسیج را هلاکی نیست



از جبهه بوق جنگ باکی نیست

چون دست خدا فشرد دستم را



نظاره نمی توان شکستم را

بر دشمن هرچه هست بر من نیست



خزلان و غم شکست بر من نیست

من دست خدا در آستین دارم



چون ساعقه خشم راستین دارم

بر سینه ابر طبل میکوبم



تا کیسه رعد را بر آشوبم

ای رهبر حق شناس و آگاهم



تا لحظه مرگ با تو همراهم

امروز منم چو چنگ در چنگت



آینه روشن دل تنگت

امروز من و تو هردو دل تنگیم



بر شانه خاک آسمان رنگیم

ای تیر مرا بگیر در مشتت



بنواز به سر حلقه انگشتت

مضرابم زن که در سرور آیم



کز زخمه تو به شوق و شور آیم

مضرابم زن که ناله ها دارم



آتش ز فقان لاله ها دارم

امروز که راه عشق پر پیچ است



حکم آنچه تو میکنی دگر هیچ است

ریپورتر
15th June 2010, 06:07 PM
مسلمان نمايان تکنوکرات


رهاوردتان چيست جز منکرات


شما گر نماينده ي مردميد


چرا مات و مبهوت و سر در گميد


شما يي که دين را به نان مي دهيد


کجا در ره عشق جان مي دهيد


نمايندگاني که از اين امتند


خداباور و تشنه ي خدمتند


اگر خشم ديني ملايم شود


براين سرزمين غرب حاکم شود


الا اي عارفان بي معارف


جهالت پيشگان شبه عارف


اگر فرهنگتان فرهنگ دين است


چرا آهنگتان کفر آفرين است


شما گر پيرو خط اماميد


چرا دلبسته ي ميز و مقاميد؟

ریپورتر
15th June 2010, 06:15 PM
بسیج ای دست و بازوی ولایت


خط سرخ عزل تا بی نهایت


تورا نشناختن حق ناشناسیست


تعارض با تو کفر وناسپاسیست


بسیجی سست و بی حال است آیا


زبان غیرتش لال است آیا


بسیجی از چه رو خاموش ماندی


زبان بستی سراپا گوش ماندی


نمی بینی مگر دجاله هارا


سرود شوم نفی لاله ها را


ببین نشخوار صبح وشامشان را


طنین طعنه و دشنامشان را


علی را بی عدالت نام دادند


ولایت را وکالت نام دادند


به سر اندیشه هایی خام دارند


ولی داعییه اسلام دارند


کدام اسلام اسلامی که مرده ست


سرتسلیم بر شیطان سپرده ست


بسیجی سست و بی حال است آیا


زبان غیرتش لال است آیا


بسیجی تابع اسلام ناب است


لقایش تیغ سرخ آفتاب است


کدام اسلام اسلام حسینی


که جاری شد زلبهای خمینی


نگه کن بلبلان این چمن را


بلوچ وترک و ترکمن را


بسیجی شیعه و سنی ندارد


به فرمان ولی سر می گذارد


خمینی گفت سر گردان نباشید


اسیر دست نامردان نباشید

ریپورتر
15th June 2010, 06:16 PM
هفتاد دو ماه و ظهر عاشورا


شق القمر امام را دیدم


هفتاد دو و پشت آسمان خم شد


وقتی کمر امام را دیدم


هفتاد و دو زبح و یک خلیل الله


در عزم خلیل حق خلل هرگز


در سیر و سلوک فی سبیل الله


تعظیم به هیبت هبل هرگز


در هلهله ی بتان هر جایی


اینگونه که دید خود شکستن را


افروخت شراره ی ستم سوزی


آموخت ره زخویش رستن را


بنگر حرکات نور اعظم را


در ورطه ی تشنگی تلاطم کرد


هفتاد و دو کشتی نجات آورد


هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد


هفتاد و دو کاروان و یک سالار


هفتاد و دو باهه (میدان) روبرو دارد


گاهی ز تنور و گاه بر نیزه


با امت خویش گفتگو دارد


آن اسوه ی پاک باز میگوید


آنان که ز راز مرگ آگاهند


در دشت جنون زپا نمی افتند


بر مرکب خون هماره(همواره) در راهند


هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد


هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت


هفتاد و دو سر سپرده ی مولا


تسلیم اشاره های یک انگشت


انگشت اشارتی که او دارد


فردا به مصاف میبرد ما را


گر شیوه ی نو پریدن آموزیم


تا قله ی قاف میبرد ما را


فردا که ز نیزه می دمد خورشید


فردا که خروس مرگ میخواند


ار خنجر و مرگ حجله میبندیم


ما را چو عروس مرگ میخواند


هفتاد و دو لحظه لحظه ی پرواز


هفتاد و دو کربلای پی در پی


هفتاد ودو لحظه ی سر افرازی


سرهای بریده خون چکان بر نی

ریپورتر
15th June 2010, 06:17 PM
می سزد کز نفس روح خدا یاد آرم


و ز ایثار تمام شهدا یاد آرم


ای جهان پرشده از نعره گلگون شما


برجها سربه فلک میکشد از خون شما


برجهایی که به سر مطبخ گردون دارند


وبه غارت شدگان قصد شبیخون دارند


چیست این تندر وحشت که به راه افتادست


شعله حرص گروهی به رفاه افتادست


ناله شب زدگان را چه کسی مسئول است


جزمه آیا به پرستاری شب مشغول است


اسب این قوم مرفع به کجا میتازد


جزبه شکمبارگی ای دل به چه میپردازد


زکجا آمده این قوم که غربالین است


این عروسی که به هر شب به دو صد کابین است


غرب در فلسفه ی سر به گریبانی ماست


توسعه توسعه ی بی سرو سامانی ماست


ذات آبادی این شهر خراب است ای دل


شهر در قبظه ی فرهنگ سراب است ای دل


ساز انصاف در این پرده ز کوک افتادست


که به پیشانی دین چین و چروک افتادست


پاس ناموس در این پرده تجمل دارد


نقش جوراب زنان هم گل و بلبل دارد


شیر مردان رها گشته علم بر گیرید


لوح محفوظ غریب است قلم بر گیرید


تا بسیجی به تن زخمی خود جان دارد


مرز اسلام در این ملک نگهبان دارد


تا بسیج است علی یکه و تنها نشود


بسته ی فتنه ی انواع رسنها نشود

ریپورتر
15th June 2010, 06:18 PM
زهره منظومه زهرا حسین


كشته ی افتاده به صحرا حسین


دست صبا زلف تورا شانه كرد


بر سر نی خنده مستانه كرد


كیست لب خشك ترك خورده ات


چشمه ای از زخم نمك خورده ات


روشنی خلوت شبهای من


بوسه بزن بر تب لبهای من


تازغم غربت تو تب كنم


یاد پریشانی زینب كنم


آه از آن لحظه كه بر سینه ات


بوسه نشاندند لب تیرها


آه از آن لحظه كه بر پیكرت


زخم كشیدند به شمشیرها


آه از آن لحظه كه اصغر شكفت


در هدف چشم كمانگیرها


آه از آن لحظه كه سجاد شد


هم نفس ناله زنجیرها


قم به حج رفته به حج رفته اند


بی تو در این وادیه كج رفته اند


كعبه تویی كعبه بجز سنگ نیست


آینه ای مثل تو بیرنگ نیست


آینه رهگزر صوفیان


سنگ نصیب گذر كوفیان


كوفه دم از مهر و وفا میزدند


شام تورا سنگ جفا میزدند


كوفه اگر آینه ات را شكست


شام از این واعقه طرفی نبست


كوفه اگر تیغ وتبرزین شود


شام اگر یكسره آذین شود


مرگ اگر اسب مرا زین كند


خون مرا تیغ تو تضمین كند


آتش پردیس نبرد مرا


تیغ اجل نیز نبرد مرا

ریپورتر
15th June 2010, 06:19 PM
ا همه‌ی لحن خوش‌آوائیم


در به‌در کوچه‌ی تنهایی‌ام


ای دو سه تا کوچه زما دورتر


نغمه‌ی تو از همه پرشورتر


کاش که این فاصله را کم کنی


محنت این قافله را کم کنی


کاش که همسایه‌ی ما می‌شدی


مایه‌ی آسایه‌ی ما می‌شدی


هر که به دیدار تو نائل شود


یک‌شبه حلّال مسائل شود


دوش مرا حال خوشی دست داد


سینه‌ی ما را عطشی دست داد


نام تو بردم لبم آتش گرفت


شعله به دامان سیاوش گرفت


نام تو آرامه‌ی جان من است


نامه‌ی تو خطّ امان من است


ای نگهت خواستگه آفتاب


بر من ظلمت‌زده یک شب بتاب


پرده برانداز ز چشم ترم


تا بتوانم به رخت بنگرم


ای نفست یار و مددکار ما


کی و کجا وعده‌ی دیدار ما . . .


دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد


به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد


به مکّه آمدم ای عشق تا تو را بینم


تویی که نقطه‌ی عطفی به اوج آیینم


کدام گوشه‌ی مشعر، کدام کنج من


به شوق وصل تو در انتظار بنشینم


روا مباد که بر بنده‌ات نظر نکنی


روا مباد که ارباب جز تو بگزینم


چو رو کنی به رهت، درد و رنج نشناسیم


ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم

ریپورتر
15th June 2010, 06:20 PM
اي وطن دختران غيرتمند شيرخوار تو خواهران منند


در تماشاي ظهر آتش و خون خواهرانم برادران منند


خواهرانم برادران غيور شاه غم تشنه خروش شماست


شائن ولعصر عصر عاشوراست ودر اين عصر علم به دوش شماست


خواهرانم حجاب تيغ شماست تيغ خود را زكف نياندازيد


شرف زن به حفظ عصمت اوست خويش را از شرف نياندازيد

ریپورتر
15th June 2010, 06:20 PM
در خيابان چهره آرايش نكن


ازجوانان سلب آسايش نكن


زلف خود از روسري بيرون نريز


در مسير چشمها افسون نريز


ياد كن از آتش روز معاد


طره گيسو نده در دست باد


خواهرم ديگر تو كودك نيستي


فاش تر گويم عروسك نيستي


خواهرم اي دختر ايران زمين


يك نظر عكس شهيدان را ببين


خواهر من اين لباس تنگ چيست


پوشش چسبان رنگارنگ چيست


پوشش زهرا مگر اين گونه بود


پدرم گفت پسر جان زن اگر زن باشد


شير در خانه و در كوجه و برزن باشد


پدرم گفت كه اي دخت نكو بنيادم


زلف بر باد نده تا ندهي بر بادم


هدف دشمن سنگ افكن پيشاني ماست


كسب جمعيتش از زلف پريشاني ماست


پدرم گفت گل از رنگ لعابش پيداست


وزن مومنه از طرز حجابش پيداست

ریپورتر
15th June 2010, 06:21 PM
حيدر کرار نيم خانه نشينم ولي


جان به فداي جگر سوخته ات يا علي


دستاي پينه بستة علي به دنبال منه


خونه نشيني علي آتيش به جونم مي زنه


تو کول بار عشق من اسم قشنگ علي


قافيه تنگ دلم از دل تنگ علي


تو کوچه هاي غربتم نشاني از مولا مي دن


اهل محل سلامَ مو جواب سر بالا مي دن


به من ميگن علي کيه


علي امام عاشقاست


به من ميگن علي چيه


داغ دل شقايقاست

ریپورتر
15th June 2010, 06:21 PM
الا مسها که در گرد و غباريد


به اکسير ولايت دل سپاريد


طلا آنوقت طلاي ناب گردد


که در حرم ولايت آب گردد


نماز بي ولايت بي نمازيست


تعبد نيست نوعي حقه بازيست


ولايت چيست در خون قوطه خوردن


کليد سينه بر مولا سپردن


حسين ابن علي در خون شناکرد


مرا با اين حقيقت آشنا کرد


ولايت بي بلا معنا ندارد


نجف بي کربلا معنا ندارد


ولي ظاهر وباطن کجايي


نقاب از چهرخود کي ميگشايي


بيا موعود هنگام قيام است


جهان مجذوب يه جو التيام است


زمان لبريز شوق و انتظار است


زمين بر رجعتت اميدوار است


بيا امشب شب قدر است مارا


علم دار تو در سطح است مارا

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد