PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : لطفا تا اخر بخوانید خیلی خیلی جالبه



آبجی
15th June 2010, 01:21 AM
این رو یکی از دوستان خوبم برام ایمیل کرده بود دیدم بد نیست بزارم تو سایت تا همه بخونند تا شاید همه مون حداقل بهش یه کوچولو فکر کنیم امیدوارم که فقط در حد فکر نباشه و به مرحله عمل برسه [labkhand][cheshmak] .



جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار بود،چقدر دلش اون گردنبند رو
می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که اون گردن بند رو براش بخره.
مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می شه کرد! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : ' وقتی رسیدیم خونه، لیست یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه می ده و این می تونه کمکت کنه.'جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد ومطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همهکارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه. وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت،پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی روبراش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :- جینی ! تو منو دوست داری؟- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای دعوتش کنی، قبوله؟- نه عزیزم، اشکالی نداره.پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : 'شب بخیر کوچولوی من.'هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:- جینی! تو منو دوست داری؟اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!- نه پدر، گردنبندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : 'خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای خوب ببینی.'چند روز بعد، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت نشسته و لباش داره می لرزه.جینی گفت : ' پدر ، بیا اینجا.' ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو بازکرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه جعبه مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود..او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن بند اصل و زیبا رو بهش هدیه بده!خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج واقعی اش رو به ما هدیه بده.

به نظرت خدا مهربون نیست ؟!




این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودیم بیشتر فکر کنیم. باعث شد ، یاد چیزهایی بیفتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای اونها ، هزار چیز بهتر رو به ما داده.




یاد مسائلی افتادم که یه زمانی محکم بهشون چسبیده بودم و حاضر نبودم رهاشون کنم، اما وقتی اونها رو خواسته یا ناخواسته رها کردم خداوند چیزی خیلی بهتر رو بهم داد که دنیام رو تغییر داد.




شما هم حتما امتحان کنید.

kab
15th June 2010, 04:38 AM
عالي بود [golrooz]

دستت درد نكنه آبجي [tashvigh]

اونقدر هر روز به ما تلنگر ميزني كه انگار رو ويبره افتاديم [nishkhand]

چقدر خوبه كه آدم از داشته هاي نداشته اش براي بدست آوردن بهترين داشته ها صرف نظر كنه[cheshmak]

نازخاتون
15th June 2010, 08:04 AM
خيلي ممنون آبجي جون ...بسيار زيبا بود...[golrooz]
در جايي خواندم كه عين همين نتيجه گيري داستان آبجي را متذكر شده بود...اين نوشته مي گفت:گاهي نداشتن و نخواستن ...عين خواستن و بدست آوردن است... يعني زماني كه ما واقعا از چيزهاي مورد علاقمون صرف نظر كنيم (زماني كه نخواستن و از دست دادن آن خارج از اختيار ما باشد)...همون موقع است كه خداوند لياقت داشتن همون چيز و يا بهتر از آنرا به ما مي دهد...
مانند پست و مقام ...
مال و ثروت....
و خلاصه هر چه آرزو كه در دل داريم ....

moji5
15th June 2010, 09:13 AM
این جمله داش کاظم خیلی با حال بود
اونقدر هر روز به ما تلنگر ميزني كه انگار رو ويبره افتاديم [nishkhand]
کی این تلنگر ها کمکمون میکنه معلوم نیست با تشکر از ابجی
امیدوارم دیر نشه
و یه جمله که همه مون شنیدیم رو دوباره عنوان میکنم
خوشبختی داشتن تمام دوست داشتنی ها نیست
خوشبختی دوست داشتن تمام داشته هاست
درک این جمله یعنی سعادت و خوشبختی همیشگی

atena-ati
15th June 2010, 10:46 AM
ممنون زهره جون عالی بودددددددددددددددددد[golrooz][golrooz]

میهن
15th June 2010, 02:34 PM
سلام
ممنون زهره جون خیلی قشنگ بود و واقعا اموزنده

kamanabroo
15th June 2010, 11:55 PM
سلام
خیلی مطلب جالب و تشبیه بجایی بود

به قول شاعر
تو آنی که در بند آنی
یعنی ارزش تو به اندازه همون چیزی هست که دنبالشی
اگه می خواهیم ارزش ما بالا و بالاتر بره باید دنبال چیزی باشیم که ارزشش بالاست

و چه چیزی ارزشش از خدا بیشتره!!!!
اگه دنبال خدا باشیم خدایی میشیم...

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد