PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مناظره عقل و عشق (از خواجه عبدالله انصاري)



پارمیدا72
12th June 2010, 04:35 PM
عقل گفت: من سبب کمالاتم ..

عقل گفت: من سبب کمالاتم.
عشق گفت: نه من دربند خيالاتم.
عقل گفت: من مصر جامع معمورم.
عشق گفت: من پروانه ديوانه مخمورم.
عقل گفت:من بنشانم شعله غنا را.
عشق گفت: من درکشم جرعه فنا را.
عقل گفت: من مونسم بوستان سلامت را.
عشق گفت: من يوسفم زندان ملامت را.
عقل گفت: من سکندر آگاهم.
عشق گفت: من قلندر درگاهم.
عقل گفت: من صراف نقره خصالم.
عشق گفت: من محرم حرم وصالم.
عقل گفت:من تقوي به کار دارم.
عشق گفت: من دعوي چه کار دارم.
عقل گفت: من در شهر وجود مهترم.
عشق گفت: من از بود و وجود بهترم.
عقل گفت: مرا علم و بلاغت است.
عشق گفت: مرا از هر دو عالم فراغت است.
عقل گفت: من قاضي شريعتم.
عشق گفت: من متقاضي وديعتم.
عقل گفت: من دبير مکتب تعليمم.
عشق گفت: من عبير نافه تسليمم
عقل گفت:من آيينه مشورت هر بالغم.
عشق گفت: من از سود و زيان فارغم.
عقل گفت:مرا لطايف غرايب ياد است.
عشق گفت: جز دوست هر چه گويي باد است.
عقل گفت:من کمر عبوديت بستم.
عشق گفت: من بر عقبه الوهيت مستم.
عقل گفت:مرا ظريفانند پرده پوش.
عشق گفت: مرا حريفانند دردنوش.
عقل گفت: من رقيب انسانم، نقيب احسانم، بسته تکليفاتم، شايسته تشريفاتم، گشاينده در فهمم، زداينده زنگ و همم، گلزار خردمندانم، مستغفر هنرمندانم. اي عشق، تو را کي رسد که دهن باز کني و زبان به طعن دراز کني؟ تو کيستي؟ خرمن سوخته اي، و من مخلص لباس تقوي دوخته اي.
عشق گفت: من ديوانه جرعه ذوقم، برآرنده شعله شوقم. زلف محبت را شانه ام، زرع مودّت را دانه ام. منصب ايالتم عبوديت است، متکاء جلالتم حيرت است. اي عقل تو کيستي؟ تو مودب راه و من مقرب درگاه. آن روز که روز بار بود و نوروزي عشرت يار بود، من سخن از دوست گويم و مغز بي پوست جويم. نه از حجاب ترسم و نه از حجاب پرسم. مستانه در آيم و به شرف قرب حق بر آيم، تاج قبول نهم بر سر، و تو عقلي همچنان بر در.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد