PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عشق



panda12
12th June 2010, 01:20 PM
عشق يعني حرف تازه بر زبان...فارغ از تكرار حرف مردمان * عشق يعني بينهايت خوب باش...شاد باش و اندكي محجوب باش

panda12
12th June 2010, 01:20 PM
به هم عشق بورزید
اما از عشق بند نسازید
عشق باید موهبتی باشد آزاد و رها كه داده می‌شود و گرفته می‌شود اما در این میان، نباید توقع و تقاضایی باشد. در غیرِ این‌صورت، با هم خواهید بود اما با فاصله‌ای كیهانی از یكدیگر زندگی خواهید كرد. بدین‌سان، دیگر بینِ شما پُلِ تفاهمی ایجاد نخواهد شد زیرا شما حتی فضای ایجادِ پُل را نیز از هم ستانده‌اید.
عشق، هرگز تردید نمی‌كند و حسادت نمی‌ورزد.
عشق، هرگز آزادی معشوق را نمی‌ستاند.
عشق، هرگز خود را تحمیل نمی‌كند.
عشق، آزادی می‌بخشد.
زندگی بسیاری از ما در اندوه و هراس می‌گذرد. بنابراین، می‌آییم و بی‌آن‌كه عشق بورزیم و زندگی كنیم، می‌میریم.
بسیاری از آدم‌ها حتی متوجه نمی‌شوند كه به دنیا آمده‌اند.
آنان چنان می‌آیند و می‌روند كه گویی هرگز نیامده‌اند
زیرا با عشق بیگانه‌اند.
آیا راهی به بیرون از اضطراب‌ها، فشار‌ها و ترس‌های پیش‌پاافتاده‌ی زندگی روزمره وجود دارد كه مرغِ دل‌ را به آن‌سو هدایت كنیم؟
اشتیاق پر و بال زدن در هوای آزاد، دل، پرنده است،
آزادی می‌خواهد.
دل را رها كنیم
تا عشق بورزد

panda12
12th June 2010, 01:21 PM
گر از عشق ميشه قصه نوشت
ميشه از عشق تو گفت...
ميشه از عشق تو مُردُ
ديگه از دست همه راحت شد

panda12
12th June 2010, 01:21 PM
ای عشق تو ما را به کجا می کشی ای عشق
جز محنت و غم نیستی ، اما خوشی ای عشق
این شوری و شیرینی من خود ز لب توست
صد بار مرا می پزی و می چشی ای عشق
چون زر همه در حسرت مس گشتنم امروز
تا باز تو دستی به سر من می کشی ای عشق
دین و دل و حسن و هنر و دولت و دانش
چندان که نگه می کنمت هر ششی ای عشق
رخساره ی مردان نگر آراسته ی خون
هنگامه ی حسن است چرا خامشی ای عشق
آواز خوشت بوی دل سوخته دارد
پیداست که مرغ چمن آتش ای عشق
بگذار که چون سایه هنوزت بگدازند
از بوته ی ایام چه غم ؟ بی غشی ای عشق

panda12
12th June 2010, 01:21 PM
هنوز عشق تو امید بخش جان من است
خوشا غمی که ازو شادی جهان من است
چه شکر گویمت ای هستی یگانه ی عشق
که سوز سینه یخورشید در زبان من است
اگر چه فرصت عمرم ز دست رفت بیا
که همچنان به رهت چشم خون فشان من است
نمی رود ز سرم این خیال خون آلود
که داس حادثه در قصد ارغوان من است
بیا بیا که درین ظلمت دروغ و ریا
فروغ روی تو آرایش روان من است
حکایت غم دیرین به عشق گفتم، گفت
هنوز این همه آغاز داستان من است
بدین نشان که تویی ای دل نشسته به خون
بمان که تیر امان تو در کمان من است
اگر ز ورطه بترسی چه طرف خواهی بست
ز طرفه ها که درین بحر بی کران من است
زمان به دست پریشانی اش نخواهد داد
دلی که در گرو حسن جاودان من است
به شادی غزل سایه نوش و بخشش عشق
که مرغ خوش سخن غم هم آشیان من است

panda12
12th June 2010, 01:21 PM
باز یک غزل حکایت کسی که عاشق است

باز ما و کشف خلوت کسی که عاشق است

در سکوت چشم دوختن به جاده های دور

باز انتظار عادت کسی که عاشق است

دستهای التماس ما گشوده پس کجاست؟

دستهای با محبّت کسی که عاشق است

باز هم سخن بگو سخن بگو شنیدنی ست

از زبان تو حکایت کسی که عاشق است

من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش

مثل حسن بی نهایت کسی که عاشق است

بغض های شب همیشه سهم نا امید هاست

خنده های صبح قسمت کسی که عاشق است

شاخه ها خدا کند به دست باد نشکند

عشق یعنی استقامت کسی که عاشق است

منتظر نایستید٬نوبت شما که نیست

نوبت من است٬نوبت کسی که عاشق است

panda12
12th June 2010, 01:22 PM
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن

panda12
12th June 2010, 01:22 PM
عشق است




گفتم ای عشق بیا تا که بسازی ما را
یا نه ، ویرانه کنی ساخته‌ی دنیا را




گفتم ای عشق چه بر روز تو آمد امروز
که به تشویش سپردی شب عاشق‌ها را




چه شد آن زمزمه‌ی هر شبه‌ی ما ای دوست
چه شد آن صحبت هر روزه‌ی یاران یارا




چشمه‌ها خشک شد از بس نگرفتی اشکی
همتی تا که رهایی بدهی دریا را




حیف از امروز که بی‌عشق شب آمد ای عشق
کاش خورشید تو آغاز کند فردا را

panda12
12th June 2010, 01:22 PM
عشق يعني مستي و ديوانگي
عشق يعني با جهان بيگانگي
عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني سجده ها با چشم تر
عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني اشك حسرت ريختن
عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحظه هاي ناب ناب
عشق يعني ديده بر در دوختن
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني سروراي آويختن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني عطر گلهاي سفيد

panda12
12th June 2010, 01:23 PM
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟
عشق فقط میگه: تو ماله منی .

عشق نمی پرسه اهل کجایی؟

فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .

عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟

فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .

عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟

فقط میگه: همیشه با منی .

عشق نمی پرسه دوستم داری؟

فقط میگه: دوستت دارم

panda12
12th June 2010, 01:23 PM
عشق يعني خاطرات بي غبار دفتري از شعر و از عطر بهار

عشق يعني يك تمنا , يك نياز زمزمه از عاشقي با سوز و ساز

عشق يعني چشم خيس مست او، زير باران دست تو در دست او

panda12
12th June 2010, 01:23 PM
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي شبنم و برگ گل ياس
لحظه ي رهايي پرنده هاس
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
تو خود عشقي كه شوق موندني
غم تلخ و گنگ شعراي مني
وقتي دنيا درد بي حرفي داره
تويي كه فرياد درداي مني
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني
دستاي تو خورشيد و نشون مي دن
چشماي بستمو بيدار مي كنن
صداي بال پرنده رو لبات
تو گوشام دوباره تكرار مي كنن
زندگي وقتي كه بيزاري باشه
روز و شب هاش همه تكراري باشه
شايد عشق براي بعضي عاشقا
لحظه ي بزرگ بيداري باشه
عشق لالايي بارون تو شباس
نم نم بارون پشت شيشه هاس
لحظه ي عزيز با تو بودنه
آخرين پناه موندن منه
تو خود عشقي كه همزاد مني
تو سكوت منو فرياد مي زني

panda12
12th June 2010, 01:23 PM
تا نهال عشق را با اشک پروردیم ما
بر سپهر سرفرازی سر بر آوردیم ما
آبروی عشق را در چهر زرد ما نگر
روشنی بخش جهان از آتش دردیم ما
میگدازیم از شرار عشق و میبازیم جان
کم نکرده است این چنین سودا ، ولی کردیم ما

مستی ما را خماری نیست غیر از نیستی
سر خوش از صهبای درد عشق پروردیم ما
جان پاکیم و نداریم الــفــتی با خاکیان
چون زمین با خاکساری آسمان گردیم ما
بسته پیمان جان مابا آتش سوزان دل
گرچه خود افسرده چون خاکستر سردیم ما

از جوانی جز غباری نیست ما را در نظر
در پی این کاروان سر گشته چون گردیم ما
جان غم پرورد ما یکدم ندید آسودگی
عاشقان را کاروان سالار از این دردیم ما
شعر درد انگیز باشد آتش افروز جهان
شیوه ای شیواست گلشن اینکه آوردیم ما

سرنوشت
3rd August 2010, 11:23 AM
چرا عشق از من پرسید !

پرسید می توانی پایبندبه من بمانی گفتم نمی دانم

پرسید می توانی دوستم داشته باشی نمی دانستم چه گویم

پرسید و پرسید وجوابی نداشتم اماحال که جواب همه آن ها را برایش دارم باز هم قدرت بیانش نیست ونمی گویم زیرا من بی او واو بدون من وهر دویمان بی هم خوشبخت تر می شویم پس هیچ گاه پاسخش را ندادم ونمیدهم ....[tafakor]

LaDy Ds DeMoNa
6th August 2010, 04:13 PM
چرا عشق از من پرسید !

پرسید می توانی پایبندبه من بمانی گفتم نمی دانم

پرسید می توانی دوستم داشته باشی نمی دانستم چه گویم

پرسید و پرسید وجوابی نداشتم اماحال که جواب همه آن ها را برایش دارم باز هم قدرت بیانش نیست ونمی گویم زیرا من بی او واو بدون من وهر دویمان بی هم خوشبخت تر می شویم پس هیچ گاه پاسخش را ندادم ونمیدهم ....[tafakor]


مرسی خیلی قشنگ بود[golrooz]

uody
15th January 2011, 11:34 PM
. . . من. مناجات درختان را هنگام سحر. رقص عطر گل یخ را با باد

نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه. صحبت چلچله ها را با صبح

نبض پاینده هستی را در گندم زار. گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را می شنوم . می بینم . من به این جمله می اندیشم!

به تو می اندیشم.

ای سراپا همه خوبی . تک تنها به تو می اندیشم

همه وقت . همه جا . من به هر حال که باشم به تو می اندیشم

تو بدان این را .تنها تو بدان

تو بیا. تو بمان با من. تنها تو بمان

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب.

من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند

اینک این من که به پای تو در افتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز. تو بگیر. تو ببند.

تو بخواه. پاسخ چلچله هارا. تو بگو.قصه ابر هوا را. تو بخوان

تو بمان با من. تنها تو بمان

در رگ ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش

s.golgol
15th January 2011, 11:57 PM
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند
عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست

uody
2nd February 2011, 02:05 AM
سرد است روزگارم در نبودت

كجايي مهربان ، گرمم كني با دستهايت



دلم از بي كَسي غرقاب ِ غم شد

كجايي اي عزيز رامم كني با نغمه هايت ... حرفهايت



رفتي و آوازت يادْگار ماند

چه زود خاطره شد ، نازنينم آن صدايت



دگر باكي ندارم از جدايي

uody
21st February 2011, 12:22 AM
چراغ خانه را روشن كنید آواز بگذارید
كسی باید بیاید لای در را باز بگذارید
بیفشانید آبی بر حیاط و یادتان باشد
كه در بالای مجلس چار بالش ناز بگذارید
بجنبید و بیندازید نقلی در دهان غم
به پا خیزید و در دستان شادی‌ ساز بگذارید
الا دلهای تمرین‌كرده دور از او پریدن را
از اینجا تا رسیدنگاه او پرواز بگذارید
بیاید بیشتر گل می‌دهد بیش انتظاران را
اگر دل كنده‌اید از این صبوری باز بگذارید
نگاهش راهزن بسیار دارد من كه می‌ترسم
مگر در رهگذار چشم او سرباز بگذارید

uody
25th February 2011, 04:47 PM
قصه ی بهت من و چشم تماشایی تو
بخت مجنون من و خنده ی لیلایی تو
سبزی این غزل آمیزه ی رنگ من وتوست:
زردی روی من و آبی دریایی تو
نوبهارتو مگر زرد مرا سبز کند
برگ ریزان من و فصل شکوفایی تو
دست من باز به خرمای دو چشمت نرسید
دست کوتاه من و قامت افرایی تو
تن من منتظرمعجزه ی « آه» شماست
تن بی جان من و آه مسیحایی تو

uody
17th March 2011, 10:31 AM
درياب مرا، دريا
اي بر سر بالينم، افسانه سرا دريا !
افسانه عمري تو، باري به سرآ دريا .
***
اي اشك شبانگاهت، آئينه صد اندوه،
وي ناله شبگيرت، آهنگ عزا دريا .
***
با كوكبه خورشيد، در پاي تو مي ميرم
بردار به بالينم ، دستي به دعا دريا !
***
امواج تو، نعشم را افكنده درين ساحل،
درياب مرا، دريا؛ درياب مرا، دريا .
***
ز آن گمشدگان آخر با من سخني سر كن،
تا همچو شفق بارم خون از مژه ها دريا .
***
چون من همه آشوبي، در فتنه اين توفان،
اي هستي ما يكسر آشوب و بلا دريا !
***
با زمزمه باران در پيش تو مي گريم،
چون چنگ هزار آوا پر شور و نوا دريا !
***
تنهائي و تاريكي آغاز كدورت هاست،
خوش وقت سحر خيزان و آن صبح و صفا دريا .
***
بردار و ببر دريا، اين پيكر بي جان را
بر سينه گردابي بسپار و بيا دريا .
***
تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام
لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا .
***
دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن
وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا

تووت فرنگی
17th March 2011, 10:38 AM
کی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
تویه دنیای خودش
یه جوون نشسته بود

به کسی کاری نداشت
مردم ازاری نداشت
انتظاری از کسی
برای یاری نداشت

سر تویه لاکه خودش
چشماشم به آسمون
هم دمش ستاره ها
بود و ماهه مهربون

سختیا رو یه تنه
روی دوشش میکشید
نمیشد از این همه
غم و اندوه نا امید

دلش آروم میگرفت
داشت دیگه یواش یواش
همه چی درست میشد
بعده یک دنیا تلاش

اما روزی از روزا
جوونه قصه ما
دید دلش داره میره
یه جایی اون دور دورا

با خودش گفت حالا که
دله من شیدا شده
نوره عاشقی تویه
قلبه من پیدا شده

وقتشه مرغ دلو
از قفس رها کنم
پای دل جون بزارم
محشری به پا کنم

اما دنیای کثیف
تو کمین نشسته بود
وقتی که جوونه ما
هر دوچشمو بسته بود

قصه رو ورق زد و
دنیا رو درها رو بست
همه چی زیر و رو شد
به خاکه سیاه نشست

اروم اروم چشماشو
وقتی که وا کرد و دید
جز سیاهی هیچی نیست
همه چی شد نا پدید

تویه خاموشیه شب
بی صدا رفت و شکست
نرم و ساکت اشکاش
رویه گونه هاش نشست

قصه جوونه ما
ای خدا به سر رسید
تویی که هستی فقط
همیشه براش امید

[khodahafezi][golrooz]

uody
24th March 2011, 10:00 AM
در تاریکی چشمانت را جستم



در تاریکی چشمانت را یافتم و شبم پر ستاره شد



تو را صدا کردم در تاریکترین شب ها



دلم صدایت کرد و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی



با دستهایت برای دست هایم آواز خواندی



برای چشم هایم با چشم هایت



برای لب هایم با لب هایت



با تنت برای تنم آواز خواندی



من با چشم ها و لب هایت انس گرفتم



با تنت انس گرفتم٬



چیزی در من فروکش کرد



چیزی در من شکفت



من دوباره در گهواره کودکی خویش به خواب رفتم



و لبخند آن زمانم را بازیافتم



در من شک لانه کرده بود



دست های تو چون چشمه ئی به سوی من جاری شد



و من تازه شدم



من یقین کردم ، یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم



و در گهواره سالهای نخستین به خواب رفتم



در دامانت که گهواره رویا هایم بود



و لبخند آن زمان ٬ به لبهایم برگشت



با تنت برای تنم لالایی گفتی



چشم های تو با من بود



و من چشم هایم را بستم



چرا که دست های تو اطمینان بخش بود



بدی تاریکی است



شبها جنایتکارند



ای دلاویز من ، ای یقین !



من با بدی قهرم و ترا



بسان روزی بزرگ آواز می خوانم



صدایت می زنم ، گوش بده



قلبم صدایت می زند



شب گرداگردم حصار كشیده است



و من به تو نگاه می كنم



از پنجره دلم به ستاره هایت نگاه می كنم



چرا كه هر ستاره آفتابی است



من آفتاب را باور دارم



من دریا را باور دارم



و چشم های تو سرچشمه دریاهاست







(احمد شاملو)

LEILA1979
31st January 2012, 11:07 AM
عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی

shfjys
31st January 2012, 11:56 AM
[golrooz]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد