PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : در رویا هایم دیدم خدا آمد پیشم



آبجی
31st May 2010, 01:41 AM
در رویا هایم دیدم خدا آمد پیشم
از من پرسید:می خواستی با من حرف بزنی؟
با خجالت گفتم:اگه وقت داشته باشید...
خدا خندید،چه آرامشی تو خندش بود. گفت:وقت من تا بینهایت است.
پرسیدم:چه چیز بشر تو را متعجب می سازد؟
خدا جواب داد:کودکیشان.
اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و بعد دوباره بعد از مدت ها آرزو می کنند باز کودک شوند.
اینکه آنها سلامتی خود را فدا میکنند برای پول و بعد پول را خرج می کنند برای بدست آوردن سلامتی از دست رفته شان
اینکه با اضطراب به آینده مینگرتد و حال را فراموش می کنند.بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده
اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویا هرگز نمیمیرند و به گونه ای میمیرندکه گویا هرگز نزیسته اند
دست هایم دست های خدا را گرفت
چقدر گرم بود
مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم:به عنوان پدر میخواهی کدام درس زندگی را به فرزندانت بدهی؟
گفت:بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد٫بلکه همه کاری که میتوانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته شوند
بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند
بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد تا زخم هایی عمیق در قلب آنهایی که دوستشان دارند ایجاد کنند٫اما سال ها طول میکشد تا آن زخم را التیام بخشند
بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که کمترین نیاز را دارد
بیاموزند کسانی را دارند که او را دوست دارند ولی نمیدانند چگونه احساساتشان را بیان کنند حتی نزدیکترن آنها
بیاموزند که ۲ نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند و آنرا متفاوت ببینند
بیاموزند که کافی نیست دیگران را فقط ببخشند بلکه خود را نیز باید ببخشند
خدا سکوت کرد
میدانستم خیلی چیز های دیگر هست که ما باید بیاموزیم
نگاهش کردم
آرام گفت:
فقط بدانید من اینجا هستم
همیشه!...
همیشه!...

Amir
31st May 2010, 09:40 PM
خدايا جسم من دشتي است كه در ان بذر نيكي ميكارم و و با نام تو ان ابياري ميكنم تا گل عطر اگين حضورت در قلبم برويد خدايا چون ماهيان كه از عمق و ژرفاي بي خبرند عظمت و ژرفاي عشق تو را نميشناسم
فقط ميدانم كه معبود اين دل خسته هستي و اگر ديده از من برگيري خواهم مرد

نابغه
8th June 2010, 01:09 PM
اول نشناختم آخر چند وقتي بود كه كلا فراموشش كرده بودم
آرام آرام جلو آمد لبخند زيبايي روي لب داشت مي خواستم گريه كنم
اما خجالت كشيدم مي خواستم دردو دل كنم شرمندگي امانم را بريده بود
هر چه او نزديكتر مي شد اشك بيشتري در چشمانم انباشته مي شد
سرم را پايين انداختم تا كمتر خجالت بكشم و كمي آرام شوم
آنقدر به من نزديك شده بود كه مرا در آغوش گرفت و با صدايي آرام گفت
((تو به يادم نبودي اما من در كارهايت تورادنبال مي كردم آخر تو بنده ي مني))
حرفش كه تمام شد شروع كردم به گريه كردن اشكها و بغض گلويم
اجازه ي صحبت نمي دادند سرم را كه بالا آوردم رفته بود .

آبجی
8th June 2010, 05:15 PM
این نوشته فلسفه ملاصدرا هست در مورد خداوند

نوشته خیلی زیبایی هست من به شخصه خیلی دوستش دارم [shaad] .

خدا بی نهایت است ولامکان ولازمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود، وبه قدر نیاز تو فرود می آید، وبه قدر آرزوی تو گسترده می شود وبه قدر ایمان تو کارگشا
یتیمان را پدر می شود ومادر
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خدا همه چیز می شود وهمه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا
ومغزهایتان را از هر اندیشه ی خلاف
وزبانهایتان را از هر آلودگی
بپرهیزید از هر ناجوانمردی، ناراستی ونامردی
چنین کنید تا ببینید خدا چگونه بر سفره ی شما با کاسه ای خوراک وتکه ای نان می نشیند
در دکان شما کفه های ترازو را میزان می کند
درکوچه های خلوت شبها با شما آواز می خواند
مگر در زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد