PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعري از سهراب سپهري



Helix
28th May 2010, 06:25 PM
قد افراشته ای داشت زمین

زیر پای دلتان

و چقدر فرصت دیدار شما نزدیک است

وقت تابیدن گل

وقت باریدن ابر

تو که سرچشمه ی یک خاطره ای

گاه مانند قناری همه ی فاصله ها را خواندی

گاه مانند غروب بین تردید و بلوغ

بی هوا تر از ماه

مثل یک ابر خدا را خواندی

و چه تنها ماندی

غم تو را می خواند

و چه بی رنگ ؛ چه کور

اشک هم قافیه با چشمانت

و چه بی قافیه ؛ دور

بی تو با من ماندند

اندکی کاش بخندی امروز

خنده ای ممتد و باز

من به لبخند دلت مشتاقم

و چه دورم از تو

تو چه دوری از خویش

تو بلندی و تمام هیجان ها پی تو می گردند

تو لطیفی و تمام

تو بزرگی و همین

تو کجایی که زمین منقبض از دوری توست

و من امروز چه دورم از تو

آه ... من چه دورم از خویش





مشهد اردهال

مزار سهراب سپهری

Helix
18th June 2010, 08:29 AM
من از همه صخره ها بالا نخواهم رفت تا بلندی را دریابم .

از دوباره دیدن هیچ رنگی خسته نخواهم شد


نگاه را تازه کرده ام.


من هر آن تازه خواهم شد و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد

بگذار هر بامداد آفتاب بر این دیوار


آجری بتابد تا ببینی روان من هر بار در شور تماشا جه می کند.


دریغ که پلک ها در این پرتو سرمدی گشوده نمی گردد.

دل هایی هست که جوانه نمی زند.

من این را دیر در یافتم.

و سخت باورم شد





چه هنگام آیا روان ها بادبان خواهد گسترید و قطره ها دریا خواهد شد


نپرسیم.

و با خود بمانیم .

و درون خویش را آب پاشی کنیم.

و در آسمان خود بتابیم .

و خویشتن را


پهنا دهیم.



و اگر تنهایی از نفس افتاد در بگشاییم .

و یکدیگر را صدا بزنیم





سهراب سپهری

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد