PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش بزرگ Cyrus the Great, King of Persia



باستان شناس
17th May 2010, 11:18 PM
همه چيز درباره كورش هخامنشي....
ابر مرد تاريخ دنيا و ايران
افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش بزرگ
Cyrus the Great
, King of Persia



هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است.

از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، به مقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد. موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند.

بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد.

کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است.

مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت. پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد.

بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد.

بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد.

اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند.

بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است.

کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد. يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند.

او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد.

پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند.

موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند.

آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است.
بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد.

به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد.

بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد.

هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد.

هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت.

سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند.
او بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد.

موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند.
کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.

ادامه دارد...

باستان شناس
17th May 2010, 11:22 PM
چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است.


کوروش کبیر (529-580 قبل از میلاد) اولین امپراتور هخامنشی بود.

او کسی بود که حکومت پارس را با در هم آمیختن دو قبیله اصلی ایرانی - مادها و پارسیان- به وجود آورد.

از او به عنوان کشورگشایی بزرگ یاد شده است زیرا در زمانی، حاکم بزرگترین امپراتوریهایی بود که تا کنون به وجود آمده اند.

او به خاطر بردباری بی مانند و رفتار بزرگ منشانه اش در برابر مغلوبین جنگ نیز شهرت فراوانی دارد.


کوروش به محض غلبه بر مادها، دولتی را برای این قلمرو خود در نظر گرفت و مامورین دولتی را از بین بزرگان هر دو قبیله برگزید.

پس از فتح آسیای صغیر(شبه جزیره بزرگی که در میان دریای مدیترانه و دریای سیاه قرار دارد)، کوروش سپاه خود را به سمت مرزهای شرقی حرکت داد.

با ادامه حرکت به سمت شرق، او سرزمینهای مسیر خود تا رود سیحون ( آمودریا) را فتح کرد و پس از عبور از سیحون، به سی دریا در آسیای مرکزی رسید و در آنجا به منظور دفاع از این مرزها در برابر هجوم قبایل کوچ نشین آسیای مرکزی، شهرهایی با برج وباروی مستحکم و نیرومند بنا کرد.

پیروزیهای کوروش در شرق موجب شد تا موقعیت برای فتح غرب مناسب شود.حالا نوبت بابل و مصر بود.

زمانی که کورش بابل را فتح کرد، به یهودیان ساکن آن اجازه داد تا به " سرزمین موعود" باز گردند و با برخورد توام با احترام و مدارا با اعتقادات مذهبی و آداب و رسوم نژادهای دیگر، به عنوان یک فاتح آزادی بخش، مشهور شد و امروز نام کوروش، به عنوان یکی از محبوب ترین و مورد احترام ترین امپراتوران در تاریخ به ثبت رسیده است.


فرمان کوروش کبیر


فرمان کوروش کبیر که بر روی یک استوانه گلین، به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در 1878 در جریان حفاریهای محل تمدن بابل، به دست آمد.

در این فرمان، کوروش، شیوه رفتار انسانی با ساکنان سرزمین بابل را برای فاتحان ایرانی شرح داده است.

این سند به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در سال 1971، سازمان ملل متحد ترجمه متن آنرا به تمام زبانهای رسمی به چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.


در اینجا بخش آغاز این فرمان را می خوانید:


"آنگاه که من به آرامش و بی آزاربه بابل در آمدم در میان هلهله و شادی اورنگ فرمانروایی را در در کاخ پادشاهی استوار داشتم ... بی شمار سپاهانم به صلح در بابل گام بر داشتند.

روا نداشتم کسی وحشت را بر سرزمین سومر و اکد فرا آرد. نیازمندیهای بابل و تمامی پرستشگاه های آنان را پیش دیده داشتم و در بهبود زندگی همگان کوشیدم.

همه یوغ های ننگین بردگی را از مردمان بابل بر داشتم. خانه های ویرانشان را آباد کردم.به تیره بختیهاشان پایان دادم.

مردوک مهتر خدای، از کردارم شاد شد و به من کوروش، پادشاهی که او را نیایش کرد و به کمبوجیه پسرم ... و به همه سپاهیانم، مهربانانه برکت داد از ته دل در پیشگاهش خدایگانی والای او را بس گرامی داشتیم.


و همه پادشاهانی که در بارگاه خود به تخت نشسته اند در چهار گوشه جهان از فرا دریا تا فرو دریا ... همه ی پادشاهان باختر زمین که در خیمه ها سکونت داشتند برای من خراج گران آوردند و در بابل بر پایم بوسه زدند.



از... تا شهرهای اشور و شوش آگاده اشنونا شهرهای زمبان مورنو در تا قلمرو سرزمین گوتیوم شهرهای مقدس فراسوی دجله را که پرستشگاه هاشان دیر زمانی ویران بود مرمت کردم و پیکره ی ایزدانی را که میان آنان جای داشتند به جای خود بازگرداندم و در منزلگاهی پایدار اقامت دادم.

تمام مردمان آواره را جمع کردم و خانه هاشان را به آنان باز گرداندم ... اجازه دادم همگان در صلح بزیند."



ادامه دارد...

باستان شناس
17th May 2010, 11:37 PM
در سال 1258 خورشيدي/ 1879 ميلادي، به دنبال كاوش‌هاي گروه انگليسي در شهر باستاني بـابِـل در مياندورود (بين‌النهرين) استوانه‌اي از گل پخته بدست باستان‌شناسي كـلداني به نام «هرمز رسـام» پيدا شد كه امروزه در موزه بريتانيا در شهر لندن نگهداري مي‌شود.

بررسي‌هاي نخستين نشان مي‌داد كه گرداگرد اين استوانه گِـلين را نوشته‌هايي به خط و زبان بابلي نو (اَكَـدي) در برگرفته است كه گمان مي‌رفت نبشته‌اي از فرمانروايان آشور و بابِـل باشد.

اما بررسي‌هاي بيشتري كه پس از گرته‌برداري و آوانويسي و ترجمة آن انجام شد، نشان داد كه اين نبشته در سال 538 پيش از ميلاد به فرمان كورش بزرگ هخامنشي (550-530 پ‌م.) و به هنگام ورود به شهر بابل نويسانده شده است.

از زمان نگارش اين فرمان تا به امروز (1389) 2550 سال مي‌گذرد.

شكل ظاهري اين فرمان، به مانند استوانه‌اي ديده مي‌شود كه ميانة آن قطورتر از دوسوي آنست.

انتشار و ثبت فرمان‌ها و يادمان‌هاي رسمي بر روي استوانة گِلين و نيز بر روي لوحه‌هاي مسطح، از سابقه‌اي ديرين در ايران و مياندورود برخوردار بوده، كه گونة استوانه‌اي آن نسبت به بقيه، پايداري و دوام بيشتري داشته است.

بي‌ترديد اين فرمان در نسخه‌هاي متعددي براي ارسال به نواحي گوناگون نويسانده شده بوده كه امروزه تنها يكي از آنها به دست آمده است.

استوانة كورش آسيب‌هايي جدي به خود ديده است. بسياري از سطرهاي آن از بين رفته و يا بر اثر فرسودگيِ بيش از اندازه قابل خواندن نيستند.

نبشته‌هاي بخش‌هاي آسيب‌ديده را تنها با توجه به اندازة فضاي خالي و برخي حروف باقي مانده در آن مي‌توان تا حدودي بازسازي كرد كه در اين بازسازي نيز، بي‌گمان احتمال اشتباه‌هايي وجود دارد.

بدين لحاظ و نيز به دليل اينكه در خوانش و ترجمة نبشته‌هاي بابلي، هنوز نيز اتفاق نظر وجود ندارد؛ متن منشور كورش در ترجمه‌هاي گوناگون به تفاوت‌هايي دچار آمده است.

با اين نگرش، هيچيك از ترجمه‌‌هاي امروزيِ كتيبه، معادل دقيق معناي عبارت‌هاي اصلي آنرا ارائه نمي‌كنند.

استناد به محتواي كتيبه و به ويژه كليد‌واژه‌ها، مي‌بايست با دقت و وسواس بسياري صورت پذيرد.

بي‌ترديد استناد به كتيبه هنگامي با اطمينان بيشتري ممكن مي‌شود كه واژ‌ه يا مفهومي خاص، در بيشتر پژوهش‌ها به گونة كم‌وبيش يكساني برگردان شده باشند.

در دانشگاه «ييل» (Yale) كتيبة كوچك و آسيب‌‌ديده‌اي نگهداري مي‌شود كه ريشارد بِرگِر در سال 1975 آنرا بخشي گمشده از استوانه كورش دانست.

اين بخش توسط همو به كتيبة اصلي اضافه گرديد و نُه سطر پايانيِ فعليِ آنرا تشكيل مي‌دهد (← سطرهاي 37 تا 45).

فرمان كورش بزرگ از زمان پيدايش تا به امروز بارها ترجمه و ويرايش و پژوهش شده است.

پيش از همه، جوان پر شور و كاشف رمز خط ميخي فارسي باستان يعني هنري كِرِسْويك راولينسون در سال 1880 ميلادي و بعدها ف. ويسباخ 1890، گ. ريختر 1952، آ. اوپنهايم 1955، و. اِيلرز 1974، ج. هارماتا 1974، پ. بـرگـر 1975، ا. كـورت 1983، پ. لوكوك 1999 و بسياري ديگر آنرا تكرار و كامل‌تر كردند.


متن فارسيِ ارائه شده در اين كتاب نيز با نگرش به پژوهش‌هاي پيشين و روند بهبود شناخت حروف و واژگان بابلي يا اَكَدي و نيز خوانش‌هاي تازه‌تر منشور كورش فراهم شده و در زيرنويس‌ها به يادداشت‌هاي اندكي پرداخته شده است.

ترجمه و انتشار فرمان كورش بزرگ (كورش دوم) پرده از نادانسته‌هاي بسيار برداشت و بزودي بعنوان «منشور آزادي» و «نخستين منشور جهاني حقوق بشر» شهرتي عالمگير يافت و نمايندگان و حقوق‌دانان كشورهاي گوناگون جهان در سال 1348 خورشيدي با گردهمايي در كنار آرامگاه كورش در پاسارگاد، از او بنام نخستين بنياد‌گذار حقوق بشر جهان ياد كردند و او را ستودند.

حقوقي كه انسانِ امروز پس از دوهزاروپانصد سال در انديشة ايجاد و فراهم‌سازيِ آن افتاده است و آرزوي گسترش آنرا در سر مي‌پروراند.

(نسخه‌بدلي از منشور كورش به عنوان كهن‌ترين فرمانِ شناخته‌شدة تفاهم و همزيستي ملت‌ها در ساختمان سازمان ملل متحد در نيويورك نگهداري مي‌شود. اين كتيبه در فضاي بين تالار اصلي شوراي امنيت و تالار قيمومت جاي دارد.)

ادامه دارد..

باستان شناس
17th May 2010, 11:44 PM
چه چيز باعث شده است تا فرمان كورش به اين پايه از شهرت برسد؟

پاسخ اين پرسش

هنگامي دريافته مي‌شود كه فرمان كورش را با نبشته‌هاي ديگر فرمانروايان همزمان خود و حكمرانان امروزي به سنجش بگذاريم و بين آنها داوري كنيم.


آشور نصيرپال، پادشاه آشور (884 پ‌م.) در كتيبة خود نوشته است:

‘‘… به فرمان آشور و ايشتار، خدايان بزرگ و حاميان من … ششصد نفر از لشكر دشمن را بدون ملاحظه سر بريدم و سه هزار نفر از اسيران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم … حاكم شهر را به دست خودم زنده پوست كندم و پوستش را به ديوار شهر آويختم … بسياري را در آتش كباب كردم و دست و گوش و بيني زيادي را بريدم، هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان از دهان بيرون كشيدم و سرهاي بريده را از درختان شهر آويختم … ’’

در‌كتيبة سِـناخِـريب، پادشاه آشور (689 پ‌م.) چنين نوشته شده است: ‘‘… وقتي كه شهر بابِـل را تصرف كردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم.

خانه‌هايشان را چنان ويران كردم كه بصورت تلي از خاك درآمد.
همة شهر را چنان آتـش زدم كـه روزهاي بسـيار دود آن به آسـمان مي‌رفـت.
نهـر فـرات را به روي شهر جاري كردم تا آب حتي ويرانه‌ها را نيز با خود ببرد …’’

در كتيبة آشور بانيپال (645 پ‌م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘… من شوش، شهر بزرگ مقدس … را به خواست آشور و ايشتار فتح كردم … من زيگورات شوش را كه با آجرهايي از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شكستم … معابد عيلام را با خاك يكسان كردم و خـدايـان و الـهه‌هـايشان را به باد يغما دادم. سپاهيان من وارد بيشه‌هاي مقدسش شدند كه هيچ بيگانه‌اي از كنارش نگذشته بود، آنرا ديدند و به آتش كشيدند.


من در فاصله يك ماه و بيست و پنج روز راه، سـرزمـين شـوش را تبديل به يك ويرانه و صحراي لم يزرع كردم … نداي انساني و … فريادهاي شـادي … به دست من از آنجا رخت بربست، خاك آنجا را به تـوبـره كشيدم و به ماران و عـقرب‌ها اجازه دادم آنجا را اشغال كنند …’’

و در كتيبة نَـبوكَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (565 پ‌م.) آمـده است: ‘

‘ … فرمان دادم كه صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشكنند.


هزاران دختر و پسر جوان را در آتش سوزاندم و خـانـه‌ها را چنان ويران كردم كه ديگر بانگ زنده‌اي از آنجا برنخيزد …’’

اما عليرغم رفتارهاي ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حكمرانان امروز جهان، كورش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت‌عملي به عنوان شاه نيرومندترين كشور جهان، نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نكرد؛ بلكه او را به حاكميت ناحيه‌اي منصوب، و با مردم شهر نيز چنين رفتار نمود:

‘‘ … آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همة مردم گام‌هاي مرا با شادماني پذيرفتند … مَردوك (خداي بابلي) دل‌هاي پاك مردم بابل را متوجه من كرد؛ زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامي وارد بابل شد … نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.

وضع داخلي بابل و جايگاه‌هاي مقدسش قلب مرا تكان داد.

من براي صلح كوشيدم.
برده‌داري را برانداختم.
به بد‌بختي‌هاي آنان پايان بخشيدم.

فرمان دادم كه همة مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند.
فرمان دادم هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند.

خداي بزرگ از من خرسند شد …
فرمان دادم …
تمام نيايشگاه‌هايي را كه بسته شده بود، بگشايند.
همة خدايان اين نيايشگاه‌ها را به جاهاي خود بازگرداندم.

اهالي اين محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌هاي آنان را كه خراب كرده بودند، از نو ساختم.
صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم …’’

ادامه دارد...

*atusa*
22nd May 2011, 04:43 PM
تولد و جوانی کورش:



در باره تولد کورش کبیر نظرات زیادی وجود دارد که در میان این مورخین هرودوت ، کزنفون و کتزیاس در درجه اول واقع اند زیرا ما بقیمورخین از هرودوت پیروی کرده اند . هرودوت گوید در باره کورش در زمان او چهار روایت وجود داشت که او روایت پارسی هارا نقل می کند .



نوشته های هرودوت :



مورخ مذکور می گوید : آستیاک ( پادشاه بزرگ ماد ) شبی خواب دید که از دختر او موسوم به ماندانا چندان آب رفت که اکباتان و تمام آسیا غرق شدند. شاه از مغان تعبیر این خواب را خواست و انها به قدری شاه را از اینده ی پادشایی اش ترسانیدند که او جرئت نکرد دختر خود را به بزرگان ماد بدهد و تصمیم گرفت و به یک نجیب زاده ی پارسی به نام کمبوجیه داد که او را مطیع و بی خطر می دانست . به خصوص کمبوجیه ملایم و ارام نیز بود .



پس از ان در سال اول ازدواج آستیاگ خواب دیگری دید . در خواب دید از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگ هایش تمام آسیا را گرفت .تعبیری که مغان از این خواب کردند به مراتب وحشتناک تر از خواب اول بود .



با این تعبیر شاه ماندانا را مجبور کرد از ایالت پارس برای دیدن او به اکباتان بیاید . به محض ورود ، آستیاک اورا مبحوس کرد. بعد از چندی ماندانا پسری به دنیا اورد و شاه ماد او را به یکی از خویشاوندان مورد اعتماد سپرد به نام هارپاگ که طفل را بکشد و خیال او را اسوده سازد.



هارپاگ وزیر به منزل امد و موضوع را با همسرش در میان گذاشت و با خود گفت این طفل با من قرابت داردو چون شاه ماد پسری ندارد ملکه( دخترش) جای اورا می گیرد و من نزد ملکه که پسرش را کشته ام چه وضعی دارم ؟ پس بهتر است این کار را به کسان خود شاه واگذارم .



بدین منظور نزد یکی از چوپانان شاه به نام میترادات ( مهرداد ) و از او خواست به فرمان شاه این طفل را بر سر کوه قرار دهند تا خوراک وحوش گردد . مهرداد طفل را به منزل اورد و چون همان روز همسرش طفلی مرده به دنیا اورده او را منصرف کرد و گفت این طفل نازنین را بزرگ می کنیم و طفل مرده ی خودمان را در طبیعت می گذاریم و لباس های خونی او را تحویل هارپاگ می دهیم .



چوپان را نظر زنش پسند امد و چنین کرد . سپس به هارپاگ پیام فرستاد و جسد فرزند مرده ی خویش را تحویل داد و شاه ماد در مقبره ی شاهی انرا دفن کرد و خیال آستیاگ راحت شد.



چون طفل به ده سالگی رسید همبازی امیر زادگان شد ، در میان بازی ، بین خود، شاه ، جلاد ، مفتش و غیره تعیین کرده بودند و در این میان او به ( پسر چوپان ) معروف بود ، هنگام بازی شاه شد و چوپان همبازی اش حکم او را لغو کرد او را مورد نکوهش قرار داد و تنبیه کرد . ان امیر زاده فرزند یکی از بزرگان ماد بود که نزد آستیاگ آمد و گفت شاها نگاه کن پسر بنده تو ( چوپان ) با پسر من چگونه رفتار کرده )) .



شاه ، چوپان و پسرش را احضار کرد و چون حاضر شدند رو به پسر چوپان کرد و گفت تو چه گونه جرات کردی با پسر دوست من چنین برخورد کنی؟)) کوروش جواب داد: ((در این امر حق با من است زیرا مرا به شاهی برگزیدند و همه امر را اجرا کردند جز او ، او بی اعتنایی کرد و من مستحق بودم که او را تنبیه کنم )) .



این سخنان را می گفت و آستیاگ از شباهت او با خودش متحیر بود .



مدتی فکر کرد و واقعه ی ده سال پیش را به خاطر اورد و دستور داد چوپان را به اندرونی برده و از او سوال کرد :



_ این طفل از کجاست و کی انرا به تو داده ؟



چوپان گفت : از ان من است و مادرش هم زنده است



آستیاگ اورا به شکنجه و مرگ تهدید کرد و به نا چار با تضرع و زاری عفو شاه را خواستار شد و حقیقت را بازگو نمود .



موضوع به گوش هارپاگ رسید و نزد شاه امدو گفت : در آن روز هم خواستم حکم حضرت تعالی را انجام دهم و هم خود قاتل فرزند دختر شما نباشم و انرا بدین فرد سپردم . آستیاک باطنا خشمگین شد اما صلاح ندید خشم خود را براورد و چنین گفت :



من نیز همواره عذاب وجدان داشتم و می دانستم شماتت و توبیخ دختر ، بعد ها گریبان گیر من خواهد بود ، بدین منظور باید خدای را شکر کرد و ضیافت بزرگی ترتیب دهیم .



آنگاه رو به هارپاگ کرد و گفت : تو را می بخشم و خود را اماده ی ضیافت کن.



هارپاگ به خاک افتاد و تشکر نمود . آستیاک از هارپاگ خواست تا تنها فرزند خویش که پسری سیزده ساله بود را نزد وی فرستد تا همبازی نوه اش شود . هارپاگ منزل رفت و چنین کرد . به دستور آستیاک سر طفل را بریدند و از گوشت او غذایی تهیه کردند و ان را در مهمانی به هارپاگ خوراند . بعد از او پرسید :غذارا چگونه یافتی؟ وزیر گفت :خیلی خوب . سپس زنبیلی به او نشان داد و گفت هر چه می خواهی از ان بردار. هارپاگ زنبیل را گشود و سر و دست و پای پسرش را دید و فهمید گوشت چه کسی را خورده ولی به روی خود بیاورد و چون شاه پرسید آیا می دانی گوشت چه شکاری را خوردی، جواب داد :انچه شاه کند خوب است . بعد باقیمانده ی جوارح فرزند را به منزل برد و دفن کرد و بدین صورت تاوان کار خویش را پرداخت .



پس از این کار آستیاک مغان را جمع کرد و گفت : پسر دختر من زنده است و شرح قضیه چنین . حالا عقیده ی شما چیست و چه باید کرد؟مغ ها گفتندخوابی که دیدی تعبیر شده و او میان همسالان شاه شده و دیگر خطری تهدید نمی کند . آستیاک گفت عقیده ی من نیز چنین است ولی باز به نظر شما بهترین کار چیست ؟مغان گفتند برای راحتی خیال او را به پارس بفرست تا نزد پدر ومادر خود برود ، آستیاک از این جواب غرق شادی شدو کورش را خواسته و گفت : فرزند ، به خاطر یک خواب پوچ می خواستم تو را ازار دهم ، اینک به پارس نزد پدر و مادرت برو.



کوروش روانه ی پارس گردید و به دیدن کمبوجیه ( کامبیز ) و مادر خود شتافت انچه روی داده را توضیح داد و همواره از زن چوپان به نام (سپاکو)تعریف نمود که چون سپاکو به زبان مادی ماده سگ است گروهی به غلط تصور می کردند کوروش در بیابان توسط ماده سگی شیر می خورده.



کوروش در دربار پدر کمبوجیه ( که پادشاه پارس و دست نشانده ی ماد بود ) بزرگ شد . در ایم میان روایات کتزیاس و کزنفون به افسانه و تخیل بیشتر شباهت دارد و به خصوص تالیف کزنفونرا واقعا یک رومان تاریخی بدانیم و او خواسته با بزرگ کردن کورش و تخیلاتش پند های اخلاقی به یونانیان بدهد .



کوروش در میان کودکان دیگر از حیث فراگیری و چابکی و جرات سرامد بود و در انواع ورزش های گوی سبقت را از همسالان می ربود . او در نوجوانی در سوارکاری و زوبین اندازی رقیب نداشت و در همان سنین هم در پارس مدیریت جوانان فعال و سوار کاران تیز رورو داشت . سوار کاری برای پارسیان بسیار محترم و مقدس بود . به گفته ی گزنفون تنفر کوروش از شراب در دربار پدر به چشم می خورد و هیچ گاه شرب انرا موافق عقل نمی دانست .



بدین صورت سال های کودکی ( تا ده سالگی ) در سرزمین ماد و جوانی در کنار دربار پدر ( در سرزمین پارس ) سپری شد و از او نمونه ای از جوان پاک و شجاع و سلحشور ساخته بود که زبانزد بزرگان قوم پارس نیز بود .



کوروش در دربار پدر زندگی می کرد و در ابتدا خیال شوراندن پارس برماد یا تاسیس سلطنت بزرگ را نداشت ولی هاپاگ که همواره در صدد انتقام پسر خود را از شاه داشت و از جلال و بزرگی کوروش در پارس مطلع بود در نهان با او مکاتبه می کرد و هدایا می فرستاد و دائما او را بر ضد شاه ماد تحریک می کرد . بعد ها به همین هم اکتفا نکرد و از نارضایتی بزرگان ماد از شاه سود جست و زمینه را برای کوروش فراهم می نمود و در نهایت نامه خروج او به ماد را در شکم خرگوشی نهاد و به پارس فرستاد . به طور کلی به خاطر خواب آستیاک مراودات و کاروان ها بین ماد و پارس کنترل می شد و دخول به پارس مشکل بود . در نهایت خرگوش به دست کوروش رسید و نامه ای بدین مضمون نوشت :



ای پسر کامبیز ، خدا تو را حفظ می کند وگرنه تو اینقدر بلند و بزرگ نمی شدی ، از آستیاگ قاتل خود انتقام بگیر . او مرگ تورا می خواست و اگر تو امروز زنده ای ، از خدا و بعد از او از من است . گمان می کمن از قضیه مطلعی که چگونه مرا مجازات کرده از این جهت که نخواستم تو را بکشم و تو را به چوپانی سپردم . اکر به من اعتماد کنی ، شاه تمام ممالکی خواهی بود که آستیاگ بر آن حکومت می کند ، پارسی هارا به قیام وادار کن و به جنگ ماد ها بیاور . اگر آستیاگ مرا سردار قشون ماد کند ، کار به دلخواه تو انجام خواهد گرفت و هر گاه دیگری را انتخاب کند نجبای ماد با تو او را از تخت به زیر خواهد کشید. همه چیز آماده است ..... اقدام کن زود .



کوروش مصمم شد پارس را بر ماد بشوراند . بدین منظور تمام روسای طوایف پارس را جمع کرد و گفت تمام مردان قبایل مسلح با داس ، نزد او بیایند . کوروش امر کرد مردان زمین بسیار بزرگی حدود ( 3700 ذرع ) زمین را از علف هرزه و خار وخسک پاک کنند . آنها چنین کردند . روز دیگر انهارا به جشنی دعوت کرد و تمام حشم پدر خود را سر بریده نهار خوبی به انها داد . پس از انکه خوب خورده و استراحت کردند ، کوروش انها را نزد خود بخواند و گفت : کدام روز را خوشتر دارید ، امروز یا دیروز را ؟ آنها گفتند شکی نیست که امروز را ، چون دیروز از رنج بسیاربه کلی خسته بودیم و امروز غذای لذیذ خورده و استراحت کردیم .



کوروش گفت : دیروز شما حاکی از رقیت و بندگی شما نسبت به ماد و امروز شما شبیه آینده ی شما ، اگر به حرف من رفته و بر ماد شورید خود را ازاد کردید ، چون شما از مادی ها از حیث صفات جنگی کمتر نیستید .



سخنان کوروش بر پارسی ها بسیار موثر افتاد چون مردم پارس مدت ها از تسلط ماد ها ناراضی بودند . پس خبر به شاه ماد رسید و او کوروش را به نزد خویش طلبید . کوروش نیز جوابداد زودتر از انچه تصور می کند ، او را خواهد دید . آستیاگ در تهیه ی جنگ شد و سپهسالاری لشکر خود را به همان هارپاگ سپرد . دو لشگر به هم رسیدند و بر اثر کنکاشی که شده بود قسمتی از لشکر ماد به طرف لشکر کوروش رفت و قسمت دیگر چون نخواست جنگ کند متواری و فرار کردند. وقتی خبر به آستیاگ رسید خشمگین شد و تمام مغ هایی که تعبیر او را اشتباه کرده بودند سر برید .پس از ان آستیاگ با لشکری پیر وبرنا به طرف پارس رفت و در این جنگ شکست خورد و اسیر گردید . مادی هایی که نسبت به شاه وفا دار بودند کشته شدند . هارپاگ از فرط شادی نتوانست خودداری کندو به شاه دشنام داد و گفت : روزی تو مرا به مهمانی خواندی و گوشت پسرم را به من خوراندی روز بدی بود ولی حال که به بندگی و بیچارگی افتادی از ان روز من بسیار بد تر است .



آستیاگ نگاهی به او کرد و گفت : هارپاگ تو بسیار احمقی و بی وجدان ، چون تمام کار هارا تو کردی و عرضه نداشتی خوب صاحب تاج و تخت شوی و راضی شدی قوم دست نشانده ی پارس را سرور ماد بکنی ، می خواستی همین کا ررا برای یک نفر مادی بکنی.



عاقبت کار آستیاک 35 سال سلطنت بود که به واسطه ی شقاوت ها و خوشگذرانی ها مادی از وی برگشتند ، کوروش هم نهایت احترام را به پدر گذاشت و او را نزد خود نگاه داشت .



در اینکه پارس ها پس از غلبه بر ماد ها کاملا تحت تاثیر تمدن ایشان واقع بودند جای شکی نیست زیرا این مردم مانند ماد ها از قبایل ایرانی و دارای خصائص یکسان بودند و این وحدت در اثر تصمیم حفظ مصالح مشترک قبایل پارسی در مقابل ملت ماد پدید امده بود . مادها هم نژاد پارس ها بودند و دین و زبانشان یکسان بود . ولی قبایل پارسی از فرمانروایی ماد ها ناراضی بودند .



اخلاق مردانه و صفات نیک و پیشوائی کوروش بزرگ موجب وحدت ملی پارس ها گردید و با اتحاد ماد زمینه برای تشکیل بزرگترین امپراطوری جهان مهیا می شد .



بعد از پایان جنگ کوروش کبیر آستیاگ را محترم شمرده و به فرمانداری منطقه ی بارکانی گمارد . وی بعد ها بر اثر کهولت سن در بستر خود در گذشته است .سال شکست آستیاگ را نمی توان به طور دقیق تعیین کرد ولی بر اساس سال نامه ی بابل 554ق.م را اورده اند و همزمان اکباتان به یکی از پایتخت ها ی هخامنشیان تبدیل شد و کوروش کبیر عنوان پادشاهان ماد یعنی شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه کشور هارا اختیار کرد .



به مرور ماد رتبه ی دوم را پس از پارس اختیار کرد و دیگر مردم جهان باستان یعنی یونانیان ،یهودیانو و مصریان سقوط ماد را انتقال قدرت از آستیاگ به کوروش کبیر پنداشتند . از همین رو پارسیان را مادی می خوانند .



کوروش کبیر ابتدا سرزمین های متعلق به ماد را که شامل پارت ، هیرکانی ، ارمنستان را تصرف کرد و به سال 549 ق.م کل سرزمسن عیلام را ضمیمه امپراطوری خویش کرد .



با پیروزی کوروش کبیر در پاسارگاد و امپراطوری( مادو پارس ) مبدل به امپراطوری تازه ی ( پارس و ماد )شد و با تصاحب شوش – اکباتان و پاسارگاد کوروش کبیر خط ونشانی برای همسایگان خود کشید . او پس از استقرار کامل شورایی مرکب از هفت تن از بزرگان ( شورای سلطنت ) ترتیب داد که شاه در راس ان بود . او بدین ترتیب وحدت قبایل گوناگون آریایی قلمرو سلطنت خویش را بر پایه ای استوار کرد و سیاست ادغام و یگانه سازی را با حفظ مادی ها در مقامات اداری خویش آغاز کرد . البته گاهی در کنار یک مادی یک پارسی قرار می گرفت ، اما هیچ چیز این احساس را بوجود نمی اورد که امور اداری دست به دست شده است . بایگانی های پارس در اکباتان گرداوری و انباشته شد . همین کتیبه ی آریار من به اکباتان منتقل شد و جانشینی حکومت آنقدر ارام و بی سر وصدا انجام گرفت که قدرت های همسایه فکر کردند شاید شاه جدیدی که بلند پرواز تر از آستیاک است روی کار امده .

خلاصه انکه همه چیز چنان گذشت که گویی کوروش کبیر در کنار پدر بزرگ مغلوب خویش فقط به انقلابی در باری مبادرت کرده اما واقعیت آغاز جهش جهانی بود .

محمد اینانلو
21st July 2011, 11:58 AM
در باره کورش نظرات جالبی از دکتر ناصر پور پیرار وجود دارد که بهتر است صرفا جهت اطلاع بدانید.همچنین درباره تمدنهای پیش از هخامنشیان نظیر شهر سوخته و تپه سیلک.

باستان شناس
21st July 2011, 12:15 PM
در باره کورش نظرات جالبی از دکتر ناصر پور پیرار وجود دارد که بهتر است صرفا جهت اطلاع بدانید.همچنین درباره تمدنهای پیش از هخامنشیان نظیر شهر سوخته و تپه سیلک.


دکتر ناصر پور پیرا .....همون حسن بنا کننده....ایشون هیچ نظر جالبی ندارن فقط دوست دارن تاریخ ایران رو از واقعیت خارج کنند و به حاشیه ها پرتاپ کنن.....[nadanestan][esteress]

مخصوصا نظرات ایشون در مورد تمدن هخامنشیان هیچ ضمانت درستی نداشته و ندارد و نخواهد داشت....[nadidan][nadidan]

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد