PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دکتر مصطفی چمران ( بزرگمردی که به شخصه او را می ستایم )



Isengard
17th May 2010, 02:05 PM
دکتر مصطفی چمران
برگفته از سایت شهید دکتر چمران
-------------------------------------


بسم الله الرحمن الرحیم

من‏المؤمنین‏رجال‏صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی‏نحبه و منهم من ینتظر و مابدلوا تبدیلا.


«قرآن کریم- الاحزاب آیه23»









سخن گفتن از شهیدی با ابعاد گوناگون، ‌از اسوه‏ای که جمع اضداد بود، از آهن و اشک، ‌از شیر بیشه نبرد و عارف شب‏های قیرگون، از پدر یتیمان و دشمن سرسخت کافران بسیار سخت بلکه محال است.
سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالک‏اشتر جنوب لبنان و حمزه کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف نمود و سنجید.
این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.

تولد:
دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.

تحصیلات:
وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشته الکترومکانیک فارغ‏التحصیل شد و یک‏سال به تدریس در دانشکدة‌ فنی پرداخت.
وی در همه دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجه علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.

فعالیت‏های اجتماعی:
از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت‏ملی ایران در کشمکش‏های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏ترین مبارزه‏ها و مسئولیت‏های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک‏ترین مأموریت‏ها را در سخت‏‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.
در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین‏بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه‏ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می‏رفت که به دلیل این فعالیت‏ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می‏شود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام‏خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت‏ساز می‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب می‏کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏فکر، رهسپار مصر می‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترین دوره‏های چریکی و جنگ‏های پارتیزانی را می‏آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می‏شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهده او گذارده می‏شود.
به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی‏گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقه مسلمین می‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی‏توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید می‏کند که مات هنوز نمی‏دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیه دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می‏دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.

در لبنان:
بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می‏کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می‏شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.
او به کمک امام موسی‏صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی‏ریزی نموده که در میان توطئه‏ها و دشمنی‏های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می‏کند و علی‏گونه در معرکه‏های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می‏رود و در طوفان‏های سهمناک سرنوشت، حسین‏وار به استقبال شهادت می‏تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم‏گران روزگار، صهیونیزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمی‏آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏های بلند کوه‏های جبل‏عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏ها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان‏های داغ و بر دامنه کوه‏های مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:
دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می‏گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می‏گذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می‏پردازد و همه تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه‏های پاسداران انقلاب در سعدآباد می‏کند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می‏اندازد تا سریع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیه فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و اراده آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت می‏گردد.

در کردستان:
در آن شب مخوف پاوه، همه امیدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دل‏شکسته در میان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اکثریت پاسداران قتل‏عام شده بودند و همه شهر و تمام پستی و بلندی‏ها به دست دشمن افتاده بود و موج نیروهای خونخوار دشمن لحظه به ‏لحظه نزدیک‏تر می‏شد. باران گلوله می‏بارید و می‏رفت تا آخرین نقطه مقاومت نیز در خون پاسداران غرق گردد. ولی دکتر چمران با شهامت و شجاعت و ایثارگری فراوان توانست این شب هولناک را با پیروزی به صبح امید متصل کند و جان پاسداران باقی‏مانده را نجات دهد و شهر مصیبت‏زده را از سقوط حتمی برهاند.
آنگاه فرمان انقلابی امام‏خمینی(ره) صادر شد. فرماندهی کل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهی منطقه نیز به عهده دکتر چمران واگذار شد.
رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حرکت درآمدند و همه تجارب انقلابی، ایمان، فداکاری، شجاعت،‌قدرت رهبری و برنامه‏ریزی دکتر چمران در اختیار نیروهای انقلاب قرار گرفت و عالی‏ترین مظاهر انقلابی و شکوهمندترین قهرمانی‏ها به وقوع پیوست و در عرض 15 روز شهرها و راه‏ها و مواضع استراتژیک کردستان به تصرف نیروهای انقلاب اسلامی درآمد و کردستان از خطر حتمی نجات یافت و مردم مسلمان کرد با شادی و شعف به استقبال این پیروزی رفتند.

Isengard
17th May 2010, 02:06 PM
وزارت دفاع:
دکتر چمران بعد از این پیروزی بی‏نظیر به تهران احضار شد و از طرف رهبر عالیقدر انقلاب، امام‏خمینی(ره)، به وزارت دفاع منصوب گردید.
در پست جدید، برای تغییر و تحول ارتش از یک نظام طاغوتی، به یک سلسله برنامه‏های وسیع بنیادی دست زد که پاک‏سازی ارتش و پیاده کردن برنامه‏های اصلاحی از این قبیل است تا به یاری خدا و پشتیبانی ملت، ارتشی به وجود آید که پاسدار انقلاب و امنیت استقلال کشور باشد و رسالت مقدس اسلامی ما را به سرمنزل مقصود برساند.

مجلس:
دکتر مصطفی چمران در اولین دور انتخابات مجلس شورای اسلامی، از سوی مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد و تصمیم داشت در تدوین قوانین و نظام جدید انقلابی، بخصوص در ارتش،‌ حداکثر سعی و تلاش خود را بکند تا ساختار گذشته ‌ارتش به نظامی انقلابی و شایسته ارتش اسلامی تبدیل شود. در یکی از نیایش‏های خود بعد از انتخاب نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی، اینسان خدا را شکر می‏گوید: «خدایا، مردم آنقدر به من محبت کرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار کرده‏اند که به راستی خجلم و آنقدر خود را کوچک می‏بینم که نمی‏توانم از عهده آن به درآیم. خدایا، تو به من فرصت ده، توانایی ده تا بتوانم از عهده برآیم و شایسته این همه مهر و محبت باشم.»
وی سپس به نمایندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی در شورایعالی دفاع منصوب شد و مأموریت یافت تا بطور مرتب گزارش کار ارتش را ارائه کند.

در خوزستان:
گروهی از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربیت و سازماندهی آنان، ستاد جنگ‏های نامنظم را در اهواز تشکیل داد. این گروه کم‏کم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زیادی انجام داد. تنها کسانی که از نزدیک شاهد ماجراهای تلخ و شیرین،‌ پیروزی‏ها و شکست‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ایثارگری‏های آنان بودند، به گوشه‏ای از این خدمات که دکترچمران شخصاً مایل به تبلیغ و بازگویی آنها نبود، آگاهی دارند.
ایجاد واحد مهندسی فعال برای ستاد جنگ‏های نامنظم یکی از این برنامه‏ها بود که به کمک آن، جاده‏های نظامی به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپ‏های آب در کنار رود کارون و احداث یک کانال به طول حدود بیست کیلومتر و عرض یک متر در مدتی حدود یک‏ماه، آب کارون را به طرف تانک‏های دشمن روانه ساخت، به طوری که آنها مجبور شدند چند کیلومتر عقب‏نشینی کنند و سدی عظیم مقابل خود بسازند و با این عمل فکر تسخیر اهواز را برای همیشه از سر به دور دارند.
یکی از کارهای مهم و اساسی او از همان روزهای اول، ایجاد هماهنگی بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. بازده این حرکت و شیوه جنگ مردمی و هماهنگی کامل بین نیروهای موجود، تاکتیک تقریباً جدید جنگی بود؛ چیزی که ابرقدرت‏ها قبلاً فکر آن را نکرده بودند. متأسفانه این هماهنگی در خرمشهر بوجود نیامد و نیروهای مردمی تنها ماندند. او تصمیم داشت به خرمشهر نیز برود، ولی به علت عدم وجود فرماندهی مشخص در آنجا و خطر سقوط جدی اهواز، موفق نشد ولی چندین‏بار نیروهایی بین دویست تا یک‏هزار نفر را سازماندهی کرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به کمک دیگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگی نابرابر مقابل حملات پیاپی دشمن تا مدت‏ها مقاومت کنند.

محرم ماه شهادت و پیروزی سوسنگرد:
پس از یأس دشمن از تسخیر اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا رویای قادسیه را تکمیل کند و برای دومین‏بار به آن شهر مظلوم حمله کرد و سه روز تانک‏های او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادی از آنان توانستند به داخل شهر راه یابند.
دکتر چمران که از محاصره تعدادی از یاران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آیت‏الله خامنه‏ای، ارتش را آماده ساخت که برای اولین‏بار دست به یک حمله خطرناک و حماسه‏‏آفرین نابرابر بزند و خود نیز نیروهای مردمی و سپاه پاسداران را در کنار ارتش سازماندهی کرد و با نظمی نو و شیوه‏ای جدید از جانب جاده اهواز- سوسنگرد به دشمن یورش بردند. شهیدچمران پیشاپیش یارانش، به شوق کمک و دیدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوی این شهر می‏شتافت که در محاصره تانک‏های دشمن قرار گرفت. او سایر رزمندگان را به سوی دیگری فرستاد تا نجات یابند و خود را به حلقة‌ محاصره دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بیشتر بود و او همیشه به دامان خطر فرو می‏رفت. در این هنگام بود که نبرد سختی درگرفت؛ نیروهای کماندوی دشمن از پشت تانک‏ها به او حمله کردند و او همچون شیری در میدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطه‏ای به نقطه‏ای دیگر و از سنگری به سنگری دیگر می‏رفت. کماندوهای دشمن او را زیر رگبار گلوله خود گرفته بودند، تانک‏ها به سوی او تیراندازی می‏کردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شدید آنها سریع، چابک، برافروخته و شادان از شوق شهادت در رکاب حسین(ع) و در راه حسین(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغییر می‏داد. در همین اثناء، هم‏رزم باوفایش به شهادت رسید و او یک‏تنه به نبرد حسین‏گونه خود ادامه می‏داد و به سوی دشمن حمله می‏برد. هرچه تنور جنگ گرم‏تر کی‏شد و آتش حمله بیشتر زبانه می‏کشید، چهره ملکوتی او، این مرد راستین خدا و سرباز حسین(ع)، گلگون‏تر وشوق به شهادتش افزون‏تر می‏شد تا آنکه در حین «رقص چنین میانه میدان» از دو قسمت پای چپ زخمی شد. خون گرم او با خاک کربلای خوزستان درهم آمیخت و نقشی زیبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفرید و هنوز هم گرمی قطرات خون او گرمی‏بخش رزمندگان باوفای اسلام و سرخی خونش الهام‏بخش پیروزی نهایی و بزرگ آنان است.
با پای زخمی بر یک کامیون عراقی حمله برد. سربازان صدام از یورش این شیر میدان گریخته و او به کمک جوان چابک دیگری که خود را به مهلکه رسانده بود، به داخل کامیون نشست و با لبانی متبسم، دیگران را نوید پیروزی می‏داد.
خبر زخمی شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزدیکی دروازه سوسنگرد، شور و هیجانی آمیخته با خشم و اراده و شجاعت در یاران او و سایر رزمندگان افکند که بی‏محابا به پیش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمنده مؤمن را از چنگال صدامیان نجات بخشیدند. دکتر چمران با همان کامیونی که خود را به بیمارستانی در اهواز رسانید و بستری شد، اما بیش از یک شب در بیمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگ‏های نامنظم و دوباره با پای زخمی و دردمند به ارشاد یاران وفادار خود پرداخت. جالب اینجا بود که در همان شبی که در بیمارستان بستری بود، جلسه مشورتی فرماندهان نظامی (تیمسار شهیدفلاحی، فرمانده لشگر 92، شهید کلاهدوز، مسئولین سپاه و سرهنگ محمد سلیمی که رئیس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نماینده امام در سپاه پاسداران (شهیدمحلاتی) در کنار تخت او در بیمارستان تشکیل شد و درهمان حال و همان شب، پیشنهاد حمله به ارتفاعات الله‏کبر را مطرح کرد.

آغاز حرکت مجدد:
به رغم اصرار و پیشنهاد مسئولین و دوستانش، حاضر به ترک اهواز و ستاد جنگ‏های نامنظم و حرکت به تهران برای معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالی که در کنار بسترش و در مقابلش نقشه‏های نظامی منطقه، مقدار پیشروی دشمن و حرکت نیروهای خودی نصب شده بود و او که قدرت و یارای به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها می‏نگریست و مرتب طرح‏های جالب و پیشنهادات سازنده در زمینه‏های مختلف نظامی، مهندسی و حتی فرهنگی ارائه می‏داد. کم‏کم زخم‏های پای او التیام می‏یافت و او دیگر نمی‏توانست سکون را تحمل کند و با چوب زیربغل به پا خاست و بازهم آماده رفتن به جبهه شد.
به دنبال نبرد بیست و هشتم صفر (پانزدهم دی‏ماه 59) که منجر به شکست قسمتی از نیروهای ماشد و فاجعه هویزه به بار آمد، دیگر تاب نشستن نیاورد، تعدادی از رزمندگان شجاع و جان بر کف را از جبهه فرسیه انتخاب کرد و با چند هلیکوپتر که خود فرماندهی آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زیربغل دست به عملی بی‏سابقه و انتحاری زد. او در حالی که از درد جنگ به خود می‏پیچید و از ناراحتی می‏خروشید، آماده حمله به نیروهای پشت جبهه و تدارکاتی دشمن در جاده جفیر به طلایه شد که به خاطر آتش شدید دشمن، هلیکوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هویزه بگذرند و حمله هوایی دشمن هلیکوپترها را مجبور به بازگشت ساخت که وی از این بازگشت سخت ناراحت و عصبانی بود.

دیدار امام امت:
بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زیربغل را نیز کنار گذاشت و با کمی ناراحتی راه می‏رفت و همراه با هم‏رزمانش از یکایک جبهه‏های نبرد در اهواز دیدن کرد.
پس از زخمی شدن، ‌اولین‏بار، برای دیدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسید و حوادثی را که اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عملیات و پیشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصی به سخنانش گوش می‏داد، او و همه رزمندگان را دعا می‏کرد و رهنمودهای لازم را ارائه می‏داد.
دکتر چمران از سکون و عدم تحرکی که در جبهه‏ها وجود داشت دائماً رنج می‏برد و تلاش می‏کرد که با ارائه پیشنهادات و برنامه‏های ابتکاری حرکتی بوجود آورد و اغلب این حرکت‏ها را توسط رزمندگان شجاع و جان‏برکف ستاد نیز عملی می‏ساخت. او اصرار داشت که هرچه زودتر به تپه‏های الله‏اکبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه که نزدیکی مرز است، رسانده تا ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی و مرز پیوسته آنان قطع شود. بالاخره در سی‏ویکم اردیبهشت ماه سال شصت، با یک حملة‌ هماهنگ و برق‏آسا، ارتفاعات الله‏اکبر فتح شد که پس از پیروزی سوسنگرد بزرگترین پیروزی تا آن زمان بود. شهید چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمره اولین کسانی بود که پای به ارتفاعات الله‏اکبر گذاشت؛ درحالی که دشمن زبون هنوز در نقاطی مقاومت می‏کرد. او و فرمانده شجاعش ایرج رستمی، دو روز بعد، با تعدادی از جان برکفان و یاران خود توانستند با فداکاری و قدرت تمام تپه‏های شحیطیه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالی که دیگران در هاله‏ای از ناباوری به این اقدام جسورانه می‏نگریستند.
پس از پیروزی ارتفاعات الله‏اکبر، اصرار داشت نیروهای ما هرچه زودتر، قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود ایجاد کند، به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهیدچمران خود طرح تسخیر دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری جان بر کف ستاد جنگ‏های نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
فتح دهلاویه، در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود. نیروهای مؤمن ستاد پلی بر روی رودخانه کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند. از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای برگ فتح کردند. این اولین پیروزی پس از عزل بنی‏صدر از فرماندهی کل قوا بود که به عنوان طلیعه پیروزی‏های دیگر به حساب آمد.
در سی‏ام خردادماه سال شصت، یعنی یک‏ماه پس از پیروزی ارتفاعات الله‏اکبر، در جلسه فوق‏العاده شورایعالی دفاع در اهواز با حضور مرحوم آیت‏الله اشراقی شرکت و از عدم تحرک وسکون نیروها انتقاد کرد و پیشنهادات نظامی خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد.
این آخرین جلسه شورایعالی دفاع بود که شهیدچمران در آن شرکت داشت و فردای آن روز، روز غم‏انگیز و بسیار سخت و هولناکی بود.

به سوی قربانگاه:
در سحرگاه سی‏ویکم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته‏ای از دوستان صمیمی او می‏گریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می‏نگریستند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‏وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه‏ای بزرگ و زلزله‏ای وحشتناک بودند. شهیدچمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آماده حرکت به جبهه است.»
همة‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می‏کردند و با نگاه‏های اندوه‏بار تا آنجا که چشم می‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏کردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می‏کرد.
دکتر چمران، شب قبل در آخرین جلسه مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی‏سابقه‏ای نصیحت کرده بود و خدا می‏داند که در پس چهره ساکت و آرام ملکوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنیاوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینک او خود به قربانگاه می‏رفت. سال‏ها یاران و تربیت‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در کنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش‏های سخت محک می‏زد و می‏آزمود، او را هر چه بیشتر می‏گداخت و روحش را صیقل می‏داد تا قربانی عالیتری از خاکیان را به ملائک معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی می‏دانم که شما نمی‏دانید.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین‏بار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده‏شان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‏برد.»
خداوند ثابت کرد که او را دوست می‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.

شهادت:
سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی کرد، به همه سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانکاه بودند که خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره‏های صدامیان، یکی از نمونه‏های کامل انسانی که مایة‌ مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یکی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست.
ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‏های دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهره ملکوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محکم و موقر آغشته به خاک و خونش، با آنکه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با کسی سخن نگفت و به کسی نگان نکرد. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملکوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاکیان را نداشت.
در بیمارستان سوسنگرد که بعداً به نام شهید دکترچمران نامیده شد، کمک‏های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس که فقط جسم بی‏جانش به اهواز رسید و روح او سبکبال و با کفنی خونین که لباس رزم او بود، به دیار ملکوتیان و به نزد خدای خویش پرواز کرد و ندای پروردگار را لبیک گفت که: «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه»
از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حرکت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلکه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.
امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشک‏آلود،‌ پیکر پاک او را در اهواز و تهران تشییع کردند که «انالله و انّاالیه راجعون.»


بلی، این‏چنین زندگی سراسر تلاش و مبارزه خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این‏چنین در کربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسین‏گونه به خاک شهادت افتاد و به ملکوت اعلی عروج کرد و به آرزوی دیرین خود که قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت کند و او را با حسین(ع) و شهدای کربلا محشور گرداند.
والسلام علی من‏اتبع‏الهدی

Isengard
17th May 2010, 02:23 PM
تعداد تصاویر زیاد است و بنده تنها تعدادی از آنها را قرار میدهم برای مشاهده تمام تصاویر می توانید به سایت شهید دکتر چمران به نشانی www.chamran.org (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.chamran.org) مراجعه کنید.


پیش از سفر به امریکا
http://www.chamran.org/wp-content/gallery/pish-az-safar-be-amrica/PIC011.JPG
http://www.chamran.org/wp-content/gallery/pish-az-safar-be-amrica/PIC010.JPG


لبنان
http://www.chamran.org/wp-content/gallery/lobnan/PIC023.JPG

وزارت دفاع
http://www.chamran.org/wp-content/gallery/doran-vezarat-defa/PIC055.JPG

کردستان
http://www.chamran.org/wp-content/gallery/kordestan/PIC063.JPG

خوزستان
http://www.chamran.org/wp-content/gallery/khoozestan/PIC134.jpg

پس از شهادت
http://www.chamran.org/wp-content/gallery/pas-az-shahadat/PIC319.jpg





(http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.chamran.org%2F wp-content%2Fgallery%2Fpish-az-safar-be-amrica%2Fthumbs%2Fthumbs_PIC011.JPG)

Amir
17th May 2010, 05:17 PM
مرد خيلي بزرگ بودند .. روحشون شاد ..واقعان براي خودم جاي سواله كه كسي كه اينهمه تو جبهه جنگ بوده و اين همه تبعات جنگ رو ديده چطور ميتونه روح لطيفي داشته باشه ...نوشتهاشون واقعان تاثير گذار و انگار كه كسي سالها با عشق و سوز و عرفان همدم بوده

Isengard
17th May 2010, 09:05 PM
لحظات لقاء پروردگار از زبان برادر

برگرفته از تبیان

لینکها برای دانلود ( لینکها چک شده اند )

کیفیت بالا : حجم 4.41 مگابایت (http://dnl.tebyan.net/1386/03/lahazate%20legha.rar)
کیفیت پائین : حجم 2.26 مگابایت (http://dnl.tebyan.net/1386/03/lahazat.rar)

Isengard
17th May 2010, 09:11 PM
مناجاتهای شهید چمران
------------------------


http://img.tebyan.net/big/1386/03/1849559173131191182124229247231206183233546.jpg (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fb igimage.aspx%3Fimg%3Dhttp%3A%2F%2Fimg.tebyan.net%2 Fbig%2F1386%2F03%2F1341382301071949184237156811381 402321426129.jpg)


پرگشایم

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.



توکل و رضا

" ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."

می خواستم شمع باشم

" همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند..."

در سرزمین کفر ، تو بودی

" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد."


http://img.tebyan.net/big/1386/03/119208222001221745612047732351962031709341.jpg (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fb igimage.aspx%3Fimg%3Dhttp%3A%2F%2Fimg.tebyan.net%2 Fbig%2F1386%2F03%2F1833197942030206220171201192032 5124431211.jpg)


دنیا

" دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.

تو مرا عشق کردی

" خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی."

سه طلاقه

" من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد."


http://img.tebyan.net/big/1386/03/2298518410121121061816994200542458117799.jpg (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fb igimage.aspx%3Fimg%3Dhttp%3A%2F%2Fimg.tebyan.net%2 Fbig%2F1386%2F03%2F8717120522513916213222214152240 83146151245.jpg)


آرامش غروب

" خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم."

آفرینش دریا

" خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم."


http://img.tebyan.net/big/1386/03/240240415212810631302102241401961148826168.jpg (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fb igimage.aspx%3Fimg%3Dhttp%3A%2F%2Fimg.tebyan.net%2 Fbig%2F1386%2F03%2F2251747910043211601321621557222 46441199195.jpg)


سوگند

" خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیباست همدردعلی شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیارعلی شدن."

قربانی فرزند آدم

" ای خدای بزرگ ، ای آنکه نمونه ی بزرگی چون حسین علیه السلام را به جهان عرضه کرده ای، ای آنکه برای اتمام حجت به کافران وجودت... سیاهی ها و تباهی ها را به آتش وجود حسین ها روشن نموده ای، ای آنکه راه پرافتخار شهادت را، برای آخرین راه حل انسانها باز کرده ای، ای خدا، ای معشوق من، ای ایده آل آرزوهای مردم عارف، به من توفیق ده تا مثل مخلصان و شیفتگان ، در راهت بسوزم و ازین خاکستر مادی آزاد گردم. ای حسین علیه السلام، من برای زنده ماندن تلاش نمی کنم و از مرگ نمی هراسم ، بلکه به شهادت دل بسته ام و از همه چیز دست شسته ام ، ولی نمی توانم بپذیرم که ارزشهای الهی و حتی قداست انقلاب بازیچه دست سیاستمداران و تجار ماده پرست شده است.
قبول شهادت مرا آزاد کرده است، من آزادی خود را به هیچ چیز حتی به حیات خود نمی فروشم.
خدایا ابراهیم را گفتی که عزیز ترین فرزندش را قربانی کند، و او اسماعیل را مهیای قربانی کرد...
هنگامی که پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد، ندا آمد دست نگه دار . ابراهیم آزمایش خود را داد، ولی اسماعیل هنوز به آن درجه تکامل نرسیده بود که قربانی شود، زمان زیادی گذشت تا قربانی کاملی که عزیزترین فرزندان آدم بود، به درجه ارزش قربانی شدن رسید، و در همان راه خدا قربانی شد و او حسین بود. خدایا تو به من دستور دادی که در راه تو قربانی شوم، فوراً اجابت کردم و مشتاقانه به سوی قرارگاه عشق حرکت کردم... اما تو می خواستی که این قربانی هر چه باشکوه تر باشد، لذا دوستانم را و فرزندم را و عزیزترین کسانم را به قربانی پذیرفتی... و مرا در آتش اشتیاق منتظر گذاشتی..."

شرف شیعه

" خدایا تو را شکر می کنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها وستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود ، ذلت هزار ساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و با ایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و در راه سرخ حسین علیه السلام قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دستخوش چپاول ستمگران بود دوباره کسب کنند."


http://img.tebyan.net/big/1386/03/129187146138208112449653515724854404.jpg (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fb igimage.aspx%3Fimg%3Dhttp%3A%2F%2Fimg.tebyan.net%2 Fbig%2F1386%2F03%2F1381556326114279514379220163195 22455150.jpg)


افزایش ظرفیت

" خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم."

فقر مرا پروراند

" فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. "

گذشت

" من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است."

بی نیاز

" خدایا از آنچه کرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.


http://img.tebyan.net/big/1386/03/5019569218228561815813147413116774204236.jpg (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fb igimage.aspx%3Fimg%3Dhttp%3A%2F%2Fimg.tebyan.net%2 Fbig%2F1386%2F03%2F1822201261072507417424830138638 148088203.jpg)


مغموم

خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.

خدایا ، فقط تو

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."

من آه صبحگاهم

" من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید."

Isengard
17th May 2010, 09:14 PM
نیایش شهید دکتر مصطفی چمران قبل از شهادت


http://img.tebyan.net/big/1386/03/2201328629101441705013517650241206115792.jpg (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fb igimage.aspx%3Fimg%3Dhttp%3A%2F%2Fimg.tebyan.net%2 Fbig%2F1386%2F03%2F2311061421554390234245255664109 120124176218.jpg)

بسم الله الرحمن الرحیم
من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است که گویی بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است ، و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است .
درد دل آدمی را بیدار می کند ، روح را صفا می دهد ، غرور و خود خواهی را نابود می کند. نخوت و فراموشی را از بین می برد ، انسان را متوجه وجود خود می کند .
انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند ، فراموش می کند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان که، در مقابل عالم و زمان کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است ، فراموش می کند که همیشگی نیست، و چند صباحی بیشتر نمی پاید، فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود، لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و غرور و قدرت می کند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود ، بی خبر از حقیقت تلخ و واقعیتهای عینی وجود ، به پیش می تازد و از هیچ ظلم وستم رو گردان نمی شود. اما درد آدمی را به خود می آورد ، حقیقت وجود او را به آدمی می فهماند و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می کند و دست از غرور کبریایی برمی دارد ، و معنی خودخواهی و مصلحت طلبی و غرور را می فهمد و آن را توجه نمی کند .
خدایا تو را شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم .
خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است .
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است .
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصاف ندارد ، شرف ندارد .
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است. خدایا مرا از بلای غرور وخودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .
خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند .
خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم . به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال ترا براستی بفهمم و بدرستی تسبیح کنم .
ای حیات با تو وداع می کنم با همه زیباییهایت ، با همه مظاهر جلال و جبروت ، با همه کوهها و آسمانها و دریاها و صحراها ، با همه وجود وداع می کنم . با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم می پوشم. ای پاهای من ، می دانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید ، می دانم فداکارید ، می دانم که به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آئید ، اما من آرزوئی بزرگتر دارم ، من می خواهم که شما به بلندی طبع بلندم ، به حرکت در آئید ، به قدرت اراده آهنینم محکم باشید ، به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید . این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید .ای پاهای من در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید . شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید ، از شما می خواهم که در این آخرین لحظه نیز وظیفه ی خود را به بهترین وجه ادا کنید . ای پاهای من سریع وتوانا باشید ، ای دستهای من قوی ودقیق باشید ، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید ، ای قلب من ، این لحظات آخرین را تحمل کن ، ای نفس ، مرا ضعیف وذلیل مگذار ، چند لحظه بیشتر با قدرت واراده صبور وتوانا باش. به شما قول می دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتی عمیق وابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. چند لحظه دیگر به آرامش خواهید رسید،آرامشی ابدی.دیگر شما را زحمت نخواهم داد.دیگر شب و روز استثمارتان نخواهم کرد. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد. از گرسنگی و گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. و برای همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس ،لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.
خدایا! وجودم اشک شده ، همه وجودم از اشک می جوشد ، می لرزد ، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده ام و دیگر هیچ ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم واز وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان وفداکاری از آن سرچشمه بگیرد .
خدایا تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راهها بسته است و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده است مسح توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدائی رسید.


والسلام

Isengard
17th May 2010, 09:15 PM
برگرفته از تبیان
----------------

نیمه پنهان


http://img.tebyan.net/big/1382/03/337147292301290124938210720921416816377.jpg


چندین بار خواندمش ، چندین بار از ابتدا تا انتهایش را ورق زدم. هر چه كردم نتوانستم چیزی بنویسم كه درخور او باشد. حسی كه از خواندن كتاب به انسان دست می دهد، حس غریبی است و بیان نكردنی.
خودتان بخوانید، متوجه می شوید.
نیمه پنهان ماه 1
چمران به روایت همسر شهید
نوشته ی حبیبه جعفریان
روایت فتح
***

اسم چمران برایم با جنگ همراه بود، فكر می كردم نمی توانم بروم او را ببینم . از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی پیدا كرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یك شب برای عیادت بابا آمد خانه مان و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان اَمَل به من داد، گفت هدیه است. آن وقت توجهی نكردم، اما شب در تنهایی، همان طور كه داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه كه همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی پای آن ها نبود. یكی از نقاشی ها زمینه ای كاملا سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع كوچكی می سوخت كه نورش در مقابل این ظلمت خیلی كوچك بود. زیر این نقاشی به عربیِِ جمله ی شاعرانه ای ، نوشته شده بود : «من ممكن است نتوانم این تاریكی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی كوچك فرق ظلمت و نور وحق و باطل را نشان می دهم و كسی كه به دنبال نور است این نور هرچه قدر كوچك باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.» كسی كه به دنبال نور است، كسی مثل من، آن شب تحت تأثیر این شعر و نقاشی خیلی گریه كردم. انگار این نور همه وجودم را فرا گرفته بود. اما نمی دانستم كی این را كشیده.بالأخره یك روز همراه یكی از دوستانم كه قصد داشت برود مؤسسه، رفتم. در طبقه اول مرا معرفی كردند به آقایی و گفتند ایشان دكتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم، فكر می كردم كسی كه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسی ای باشد، حتی می ترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافل گیر كرد. دوستم مرا معرفی كرد و مصطفی با تواضع خاص گفت«شمایید؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم، زودتر از این ها منتظرتان بودم.» مثل آدمی كه مرا از مدت ها قبل می شناخته حرف می زد، عجیب بود، به دوستم گفتم «مطمئنی دكتر چمران این است؟» مطمئن بود. مصطفی تقویمی آورد مثل همان كه چند هفته قبل سید غروی به من داده بود. نگاه كردم و گفتم «من این را دیده ام.» مصطفی گفت «همه تابلوها را دیدید؟ از كدام بیشتر خوشتان آمد؟» گفتم: «شمع. شمع خیلی مرا متأثر كرد.» توجه او سخت جلب شد و با تاكید پرسید «شمع؟ چرا شمع؟» من خود به خود گریه كردم، اشكم ریخت. گفتم «نمی دانم. این شمع، این نور، انگار در وجود من هست، من فكر نمی كردم كسی بتواند معنای شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد.» مصطفی گفت «من هم فكر نمی كردم یك دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درك كند.» پرسیدم « این را كی كشیده؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، آشنا شوم.» مصطفی گفت «من.» بیشتر از لحظه ای كه چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب كردم «شما! شما كشیده اید؟» مصطفی گفت «بله من كشیده ام» گفتم «شما كه در جنگ و خون زندگی می كنید، مگر می شود؟ فكر نمی كنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید.»
بعد اتفاق عجیب تری افتاد. مصطفی شروع كرد به خواندن نوشته های من. گفت«هر چه نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز كرده ام.» و اشك هایش سرازیر شد. این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود.
***

... بی هوا خندید، انگار چیزی ذهنش را قلقلك داده باشد؛ او حتی نفهمیده بود یعنی اصلا ندیده بود كه سر مصطفی مو ندارد! دو ماه از ازدواجشان می گذشت كه دوستش مسأله را پیش كشید«غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این كوتاه است... مثل این كه می خواستی یك نفر باشد كه سر و شكلش نقص نداشته باشد. حالا من تعجبم چه طور دكتر را كه سرش مو ندارد قبول كردی؟»غاده یادش بود كه چه طور با تعجب دوستش را نگاه كرد. حتی دلخور شد و بحث كرد كه «مصطفی كچل نیست. تو اشتباه می كنی.» دوستش فكر می كرد غاده دیوانه شده است كه تا حالا این را نفهمیده.
آن روز همین كه رسید خانه، در را باز كرد و چشمش افتاد به مصطفی، شروع كرد به خندیدن. مصطفی پرسید «چرا می خندی؟» و غاده كه چشم هایش از خنده به اشك نشسته بود گفت «مصطفی، تو كچلی؟ من نمی دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع كرد به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف كرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: «شما چه كار كردید كه غاده شما را ندید؟»

Isengard
17th May 2010, 09:16 PM
موفقيت هاي شهيد دکتر مصطفي چمران رحمت الله عليه
برگرفته از راسخون




مهندس مهدي چمران درباره ي برادرش مي گويد :
او از کوچکي تدريس مي کرد و قسمتي از خرج روزمره ي خود را از راه تدريس به دست مي آورد . مصطفي در رياضيات و بخصوص درس هندسه ، آن قدر توانا بود که حريفي نداشت . براي حل بعضي از مسائل مشکل ، ساعتها و روزها و ماهها فکر مي کرد . اغلب در خيابان که راه مي رفت يا شبها در رختخواب ، با مسائل مشکل رياضي دست و پنجه نرم مي کرد . در همين سالها با بزرگمردي به نام آيه الله سيد محمود طالقاني آشنا شد که در دست نوشته ها از او به بزرگي ياد مي کند . از آن زمان تا پانزده سال بعد ، در درس تفسير قرآن ايشان در مسجد هدايت حاضر مي شد .
در آن دوران ، مصطفي به سه موضوع توجه زيادي داشت : مسائل مذهبي ، موضوعات سياسي و ورزش . شبهاي جمعه که ما در خانه راديو نداشتيم با دوچرخه به ميدان ارگ تهران مي رفتيم . من دوچرخه بازي مي کردم و او به سخنراني مرحوم راشد از بلندگو گوش مي داد .
مصطفي خط و نقاشي زيبايي داشت . در همان دوران ، نقاشي زيبايي از حضرت علي عليه السلام کشيد. مصطفي با اينکه لاغر اندام بود ، اما همواره در ميدانهاي ورزشي کشتي حاضر مي شد .
من تمام کارنامه ها و جزوه هاي درسي او را ورق زده ام ، همه ي نمره هايش بيست است . آدم وقتي مي بيند ، کيف مي کند . وقتي جزه ها را ورق مي زدم ، فکر مي کردم که آنها را استاد خوشنويسي کشور ، پاکنويس کرده است .
او به کشورهاي مختلف سفر کرد که از آنها مي توان به مصر ، لبنان و امريکا اشاره کرد . وي با شخصيتهاي مذهبي و علمي بسياري نيز ديدار داشت . او از زندگي خودش مي گويد : « من در امريکا زندگي خوشي داشتم و از همه ي آنها گذشتم و به جنوب لبنان رفتم تا در ميان محرومان ، زندگي کنم . مي خواستم اگر نمي توانم به اين مظلومان کمکي بکنم ، لااقل در ميانشان باشم ؛ مثل آنها زندگي کنم و درد و غم آنان را در قلب خود بپذيريم » .

Isengard
17th May 2010, 09:18 PM
نوشته ای از شهید دکتر مصطفی چمران درباره جبهه و جنگ و دفاع مقدس


خدایا ترا شكر می‎كنم كه حسین را آفریدی.ای خدای حسین ترا شكر می‎كنم كه راه پرافتخار شهادت را در جلوی پای روندگان حق و حقیقت گذاشتی.

ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده، در میان طوفان حوادث كه همچون پر كاه ما را به اینطرف وآن طرف می‎كشاند، مایوس و دردمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه می‎دهم، و گاهگاهی آنقدر زیرفشار روحی كوفته می‎شوم كه برای فرار از درد وغم دست بدامان شهادت میزنم تا ازمیان این گرداب وحشتناكی كه همه را وانقلاب را فروگرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بكشم و این عالم دون واین مدعیان دروغین را ترك كنم و با دامنی پاك و كفنی خونین بلقاء پروردگار نائل آیم ...

ای حسین مقدس، روزگار درازی بود كه هر انقلابی را مقدس می‎شمردم و نام او را با یاد تو توام می‎كردم و قلب خود را می‎گشودم و انقلابیون را و او را در قلب خود جای می‎دادم و به عشق تو او را دوست می‎داشتم و بقداست تو او را مقدس می‎شمردم و در راه كمك به او از هیچ فداكاری حتی بذل حیات و هستی خود دریغ نمیكردم...

اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد كه اسلحه و كشتار و انقلاب و حتی شهادت بخودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد. بلكه آنچه مهم است انسانیت، فداكاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزشهای الهی است. مقاومت فلسطین برای ما به صورت بت درآمده بود و بی‎چون و چرا آنرا می‎پذیرفتیم و می‎پرستیدیم و راهش را كارش را و توجیهاتش را قبول می‎كردیم. اما دریافتم كه بیش از هر چیز انسانیت و ارزشهای انسانی و خدائی ارزش دارد ـ و هیچ چیز نمی‎تواند جای آنرا بگیرد باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزشها معین نمود و معیار سنجش را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزشهای خدایی قرار داد.

ای حسین، امروز نیز ترا تقدیس می‎كنم، اما تقدیسی عمیق‎تر و پرشورتر كه تا ا عماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق می‎ورزد و ترا می‎خواهد و ترا می‎جوید.

ای حسین، دردمندم، دلشكسته‎ام، و احساس می‎كنم كه جز تو و را ه تو داروئی دیگر تسكین بخش قلب سوزانم نیست ... ای حسین! در كربلا، تو یكایك شهدا را در آغوش می‎كشید، می‎بوسیدی وداع می‎كردی، آیا ممكن است،‌ هنگامیكه من نیز به خاك و خون خود می غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا بتو و به خدای تو سیراب كنی؟

پديده
17th May 2010, 10:57 PM
با سلام به عزيزان :

خدا رحمت كند اين مرد بزرگ را / اين حقير سعادت ان را داشتم كه چند صباحي در جبهه در خدمت ايشون باشم . خدايش بيامرزد . روحش شاد .

اما يك نكته در نوشته هاي عزيزان نظرم را جلب كرد .

دوستان براي تعريف و تمجيد از اينكه ميزان سواد و تخصص دكتر چمران را به اثبات برسانند فرموده بودند كه : ايشان در بزرگترين و معتبر ترين دانشگاه امريكا ( دانشگاه بركلي ) موفق به اخذ بالاترين درجه دكترا شده اند . كه البته چنين است .

اما آيا كسي پروفسور ( حامد الگار ) كه ايرانيست و بزرگترين شرق شناس جهان / بزرگترين اسلام شناس جهان / و بزرگ ترين تارخ اسلام شناس دنيا ست و رئيس دانشگاه بركلي هم هست مي شناسند و به ايشان افتخار مي كنند ؟؟!!!!!!!!!

آقاي دكتر چمران مرد بسيار بزرگي بود / اما ناخن گرفته پرفسور حامد الگار هم نبوده و نيست / چرا به ايشان كه يك ايراني و بزرگ ترين اسلام شناس دنياست اينقدر افتخار نمي كنيم و نام او را ملت ما بلد نيست و نمي دانند كه اصلا ( حامد الگار ) كيست ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

چند سال پيش ايشان را به ايران دعوت نمودند و در تمام مطبوعات توي بوق و كرنا كردند كه بزرگترين دانشمند اسلام شناس جهان به ايران مي آيد !!!!

وقتي او آمد از ايشان خواستند كه هر چي اين آقايان مي خواهند پشت تلوزيون بگويد / ايشان هم نپذيرفت و شبانه حتي از ايران رفت و ديگر هم باز نگشت و اين آقايان از آن روز به بعد ديگر نامي از پروفسور ( حامد الگار ) در جايي نياوردند .
ارادتمند - بروجرديان

Isengard
17th May 2010, 11:08 PM
با سلام به عزيزان :

خدا رحمت كند اين مرد بزرگ را / اين حقير سعادت ان را داشتم كه چند صباحي در جبهه در خدمت ايشون باشم . خدايش بيامرزد . روحش شاد .

اما يك نكته در نوشته هاي عزيزان نظرم را جلب كرد .

دوستان براي تعريف و تمجيد از اينكه ميزان سواد و تخصص دكتر چمران را به اثبات برسانند فرموده بودند كه : ايشان در بزرگترين و معتبر ترين دانشگاه امريكا ( دانشگاه بركلي ) موفق به اخذ بالاترين درجه دكترا شده اند . كه البته چنين است .

اما آيا كسي پروفسور ( حامد الگار ) كه ايرانيست و بزرگترين شرق شناس جهان / بزرگترين اسلام شناس جهان / و بزرگ ترين تارخ اسلام شناس دنيا ست و رئيس دانشگاه بركلي هم هست مي شناسند و به ايشان افتخار مي كنند ؟؟!!!!!!!!!

آقاي دكتر چمران مرد بسيار بزرگي بود / اما ناخن گرفته پرفسور حامد الگار هم نبوده و نيست / چرا به ايشان كه يك ايراني و بزرگ ترين اسلام شناس دنياست اينقدر افتخار نمي كنيم و نام او را ملت ما بلد نيست و نمي دانند كه اصلا ( حامد الگار ) كيست ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

چند سال پيش ايشان را به ايران دعوت نمودند و در تمام مطبوعات توي بوق و كرنا كردند كه بزرگترين دانشمند اسلام شناس جهان به ايران مي آيد !!!!

وقتي او آمد از ايشان خواستند كه هر چي اين آقايان مي خواهند پشت تلوزيون بگويد / ايشان هم نپذيرفت و شبانه حتي از ايران رفت و ديگر هم باز نگشت و اين آقايان از آن روز به بعد ديگر نامي از پروفسور ( حامد الگار ) در جايي نياوردند .
ارادتمند - بروجرديان

با سلام و دعای خیر
جناب بروجردیان این شخصیتی که شما با عبارت "ناخن گرفته پرفسور حامد الگار هم نبوده و نيست " یاد کردید برای بسیاری عزیز است ، سعی کنیم برای اینکه فرد بزرگی را به دیگران معرفی کنیم ، دیگران را کوچک نکنیم.
ای کاش شما به جای اینکه این آمریکا رفتن دکتر چمران را زیر ذربین ببرید به سایر خصوصیات این شخصیت توجه میکردید ولی افسوس که کار شما شده است انتقاد از این و آن و چشم را بر روی برخی مسائل بسته اید

پديده
17th May 2010, 11:20 PM
با سلام و دعای خیر
جناب بروجردیان این شخصیتی که شما با عبارت "ناخن گرفته پرفسور حامد الگار هم نبوده و نيست " یاد کردید برای بسیاری عزیز است ، سعی کنیم برای اینکه فرد بزرگی را به دیگران معرفی کنیم ، دیگران را کوچک نکنیم.
ای کاش شما به جای اینکه این آمریکا رفتن دکتر چمران را زیر ذربین ببرید به سایر خصوصیات این شخصیت توجه میکردید ولی افسوس که کار شما شده است انتقاد از این و آن و چشم را بر روی برخی مسائل بسته اید


با سلام :
دوست عزيز لطفا دايه عزيز تر از مادر نشويد .

بنده نمي دانم سن شما چقدره ولي مي دونم كه چمران رو هم با چشمهاتون نديدين .

اگر دقت مي كردين نوشته هاي بنده رو درست تر متوجه مي شدين و صحيح تر تحليل مي كردين .
بنده به ايشان توهين نكردم و فكر هم نمي كنم كه شما پسر خاله اش يا وكيلش باشين / همونطور كه گفتم حضرتعالي فقط شنديدن چمران چمران چمران ... همين / ولي بنده يكسال با ايشان زندگي كردم و كاملا ايشون رو ميشناختم / انسان بزرگي هم بود و من هم خيلي ايشون رو دوست داشتم و ايشون هم بنده را خيلي دوست داشت .

لطفا در حد و اندازه دانسته هاي خودتان سخن برانيد و لازم نيست در مورد بنده و يا كس ديگري نظر بدين .
لطفا

Isengard
17th May 2010, 11:33 PM
با سلام :
دوست عزيز لطفا دايه عزيز تر از مادر نشويد .

بنده نمي دانم سن شما چقدره ولي مي دونم كه چمران رو هم با چشمهاتون نديدين .

اگر دقت مي كردين نوشته هاي بنده رو درست تر متوجه مي شدين و صحيح تر تحليل مي كردين .
بنده به ايشان توهين نكردم و فكر هم نمي كنم كه شما پسر خاله اش يا وكيلش باشين / همونطور كه گفتم حضرتعالي فقط شنديدن چمران چمران چمران ... همين / ولي بنده يكسال با ايشان زندگي كردم و كاملا ايشون رو ميشناختم / انسان بزرگي هم بود و من هم خيلي ايشون رو دوست داشتم و ايشون هم بنده را خيلي دوست داشت .

لطفا در حد و اندازه دانسته هاي خودتان سخن برانيد و لازم نيست در مورد بنده و يا كس ديگري نظر بدين .
لطفا


استاد ارجمند واقع طرز بیان شما مرا خوشحال کرد و کمالات شما برای بنده آشکار شد.
درست است بنده پسر خاله یا وکیل ایشان نیستم
شما با یدک کشیدن نام استاد در این انجمن هر آنچه دلتان خواست انجام داده اید و هرآنچه بر زبانتان آمده گفته اید
سن و سال من چندان مهم نیست زیرا شما بویی از اصل احترام نبرده اید
بنده میتوانستم گفته های شما در همان اول ویرایش کنم ولی این کار را نکردم تا همگان با خصوصیات اخلاقی و کمالاتی شما آشنا شوند.
به هر حال شما آزاد هستید که نظرات و عقاید خود را بیان کنید و کسی نمی تواند این حق را از شما سلب کند ، باعث خوشحالی است که با نظرات و عقاید دیگران تغییری در اصل موضوع حاصل نمی شود.

پیروز و سربلند باشید.

Amir
18th May 2010, 12:08 AM
دوست گرام جناب بروجرديان اين نحوه قياس بسيار اشتباه بود .. چمران رو ما به خاطر دانشگاه بركلي و فلان ستايش نميكنيم به خاطر درجه علمي و سوادشم ستاييش نكرديم بني صدر هم دكتراي اقتصاد بودند در زماني كه خيلي از مردم ديپلم هم نداشتند ... بسياري از شهداي ما سواد علمي چنداني نداشتند ولي دل داشتند .. لازم به ذكر نيست براي شما برادر رزمنده بگم كه زير گلوله و خمپاره زندگي كردن يعني چه .. بزرگي چمران به خاطر خصوصيات برجسته ايشون و در وحله مهمتر عملي شدن اعتقادتشون در رفتار شون هستش ... يعني شيعه بودند به معناي واقعي ...كسي اينجا از فلان پروفسسور سخني نگفت ا...به نظر من اسلام رو اون رزمنده گمنامي شناخت كه در وصيت نامه اش نوشته كه "" براي من قبر نسازيد و بهتر است اين پول را به كساني بدهيد كه نيازمند ان هستند كه نيزا من به دعاي خير انان در اين سرا بيش از اين سنگ قبر است مرا در قبري بگذاريد و روي ان با انگشت بنويسيد پر كاهي تقدمي به درگاه الهي "" اين يعني عرفان جوان 18 ساله ..من اين عرفان و شناخت رو بيشتر از اسلام شناسهاي شرقو و غرب قبول دارم ... و چمران از جنس اينها بود و بس

kamanabroo
18th May 2010, 12:10 AM
با سلام به عزيزان :

خدا رحمت كند اين مرد بزرگ را / اين حقير سعادت ان را داشتم كه چند صباحي در جبهه در خدمت ايشون باشم . خدايش بيامرزد . روحش شاد .

اما يك نكته در نوشته هاي عزيزان نظرم را جلب كرد .

دوستان براي تعريف و تمجيد از اينكه ميزان سواد و تخصص دكتر چمران را به اثبات برسانند فرموده بودند كه : ايشان در بزرگترين و معتبر ترين دانشگاه امريكا ( دانشگاه بركلي ) موفق به اخذ بالاترين درجه دكترا شده اند . كه البته چنين است .

اما آيا كسي پروفسور ( حامد الگار ) كه ايرانيست و بزرگترين شرق شناس جهان / بزرگترين اسلام شناس جهان / و بزرگ ترين تارخ اسلام شناس دنيا ست و رئيس دانشگاه بركلي هم هست مي شناسند و به ايشان افتخار مي كنند ؟؟!!!!!!!!!

آقاي دكتر چمران مرد بسيار بزرگي بود / اما ناخن گرفته پرفسور حامد الگار هم نبوده و نيست / چرا به ايشان كه يك ايراني و بزرگ ترين اسلام شناس دنياست اينقدر افتخار نمي كنيم و نام او را ملت ما بلد نيست و نمي دانند كه اصلا ( حامد الگار ) كيست ؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

چند سال پيش ايشان را به ايران دعوت نمودند و در تمام مطبوعات توي بوق و كرنا كردند كه بزرگترين دانشمند اسلام شناس جهان به ايران مي آيد !!!!

وقتي او آمد از ايشان خواستند كه هر چي اين آقايان مي خواهند پشت تلوزيون بگويد / ايشان هم نپذيرفت و شبانه حتي از ايران رفت و ديگر هم باز نگشت و اين آقايان از آن روز به بعد ديگر نامي از پروفسور ( حامد الگار ) در جايي نياوردند .
ارادتمند - بروجرديان


اولا باید بگم که با عرایض Sky Shield عزیز کاملا موافقم

ثانیا چیزی که شهید بزرگوار چمران رو شاخصه و برتری میده اینه که ایشون با تمام علمیت و
درجه ای که داشتن بخاطر اسلام و ایران اومدن و از مرز خودشون دفاع کردن.
و تا آخرین نفسشون و قطره خونشون به ارزشها پایبند بودند ( که خیلی ها با وجود اینکه هشت سال دفاع مقدس رو جبهه بودند الان برگشتند و پشت پا به تمام اون ارزشهایی زدند و دارن می زنن که بخاطرش جنگیدند!!)

اسم این شهید عزیز مصطفی بود
مصطفی یعنی برگزیده ، می خوام بگم ایشون واقعا برگزیده بودند (نه بخاطر اسمشون) واقعا برگزیده بودند. کسی که می تونست با ادامه دادن مسیر علمی خودش حرف اول و آخر رو در تمام دنیا بزنه ، راهش رو همانگونه که در مناجات هایش اومده انتخاب می کنه!

بعد به نظر شما تعبیر به ناخن گرفته.... درسته؟
اصلا اگر ما بگیم ایشون اینقدر کمالات دارند اینقدر فلان و .... به دیگران چه آسیبی می رساند که بخواهند چهره ایشون رو خراب کنند با این تعابیر !
اگر شهید چمران مردی بس بزرگ بوده که هست چرا تعریف و تمجید و شناساندن ایشون بعضی رو ناراحت می کنه؟

چرا وقتی فلان بازیگر هالیوودی که آرایش چهره اش عوض می شه همه جا خبر دار می شن و ازش تعریف می کنن به کسی بر نمی خوره؟

اما وقتی از یک ایرانی که با تمام وجودش برای ارزشها و ایران حرکت کرد بعضی رو ناراحت می کنه؟

چرا بعضی میان می گن الگوی ما ایرانی ها باید ایرانی باشه ( سخن نژاد پرستانه غیرمنطقی)
اما وقتی از بین همین ایرانی ها شخصی رو معرفی می کنیم تا بتونیم از کمالات و ... اون بهره مند بشیم باید بعضی ناراحت بشن و اون رو خراب کنند؟

من خیلی تاسف خوردم وقتی این مطالب رو دیدم
خیلی

اگر در کنار کسی بودن به انسان ارزش می ده
بزرگترین دشمنان اسلام سالهای سال در کنار پیامبر بودند ...
اما مهم چیه؟
ارزش چیه؟
بودن تنها
نه
مهم بودن و درس گرفتن و عمل کردنه ....

پديده
18th May 2010, 01:18 AM
با سلام :

1 - بسيار متاسف شدم كه دوستان عزيز فكر مي كنند كه به آقاي چمران بي احترامي شده !!!!

2 - بسيار متاسف تر شدم كه خيلي از دوستان كه اون موقعي كه بنده با اين عزيز هم سنگر بوده ام هنوز به دنيا نيامده بودند و براي بنده نظر مي دهند / البته نظر دادن خوب است ولي نه براي كسي كه در فاصله نيم متري چمران زندگي مي كرده است .

3 - بسيار متاسف شدم كه هيچ تحليل درستي از مبحث نشده و جهت گيري هاي بيخود صورت گرفته و رگ غيرت خيلي ها بالازده و خود را به سيخ كشيده اند كه من كبابم !!! و از اصل موضوع بيرون رفته اند .

4 - كي گفته كه كسي از تعريف در مورد چمران ناراحت شده ؟؟!!!

5 - اگر دوستان آن شهيد را الگو مي دانند كه گفته حتي براي سنگ قبر من پول خرج نكنيد و پولش را به مستمندان بدهيد / لطفا بفرماييد با اجازه و طبق چه وصيتي از امام خميني ميليارها تومان خرج ساختن مقبره ايشان مي شود ؟؟!! آيا خود امام راضي است ؟؟!! به كي گفته كه اين خرج ها را بكنيد ؟؟!! در كجا وصيت كرده كه گنبد مرا طلا كنيد ؟؟!!!

6 - بنده در عرايضم گفتم كه سعادت اين را داشتم كه چند صباحي در كنار اين شهيد عزيز باشم و خيلي چيزها از ايشان آموختم !!!!
دوستان يا مطلب را درست نمي خوانند و يا با غرض مي خوانند و يا ..... در كجاي اين گفته بي احترامي بود ؟؟!!!!

7 - جناب كمان ابروي عزيز / شما از كجا مي دونين كه ما عملمون چيه ؟؟!! شما بنده را مي شناسيد كه نظر مي دهيد ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
لطفا بفرماييد در سال 1360 كه ما با كلاشينكف روبروي تانك هاي عراقي مي رفتيم / جنابعالي كجابوديد و چه مي كرديد ؟؟؟!!! تا بعد با هم اعمالمان را حساب كنيم !!!!!!!!!!!!

8 - بي ادبي و گستاخي برخي از دوستان متاسفانه آنقدر زياد است كه علنا به افراد توهين مي كنند و اين در شان بنده نيست كه بيش از اين با چنين افرادي تبادل نظر كنم .

9 - بنده مي خواستم تصميم بگيرم كه عضويت خود را از اين سايت لغو كنم / اما به دليل قول هاي همكاري كه به آقا مصطفي داده ام فعلا از اين كار منصرف شدم تا بعد / لطفا دوستاني كه اينجا اظهار نظر نموده و بعضا به بنده توهين هم نموده اند تاپيك هاي بنده را نخوانند و پاسخ هم ندهند / بنده هم يادم مي ماند كه با اين دوستان تماسي نداشته باشم / تا بعد ببينم با آقا مصطفي چه تصميمي مي گيريم .


در هر صورت براي تمامي شما عزيزان كه مطلب را اصلا متوجه نشديد بسيار تاسف خوردم

هر كس بد ما به خلق گويد ماچهره زغم نمي خراشيم

ما نيكي او به خلق گوييم تا هر دو دروغ گفته باشيم

Big-brother
18th May 2010, 01:44 AM
( که خیلی ها با وجود اینکه هشت سال دفاع مقدس رو جبهه بودند الان برگشتند و پشت پا به تمام اون ارزشهایی زدند و دارن می زنن که بخاطرش جنگیدند!!)
منظورتون چیه؟:-?
خود شما گفتید به خاطر اسلام و ایران رفتند پس این حرفتون با حرف بالایی تناقض داره

اما وقتی از یک ایرانی که با تمام وجودش برای ارزشها و ایران حرکت کرد بعضی رو ناراحت می کنه؟
کی رو ناراحت کرده؟:-?

چرا بعضی میان می گن الگوی ما ایرانی ها باید ایرانی باشه ( سخن نژاد پرستانه غیرمنطقی)
این بعضی ها که میگن درود به شرفشون!حرف حقه

اما وقتی از بین همین ایرانی ها شخصی رو معرفی می کنیم تا بتونیم از کمالات و ... اون بهره مند بشیم باید بعضی ناراحت بشن و اون رو خراب کنند؟
کی ایشون رو خراب کرد؟:-?

kamanabroo
18th May 2010, 02:30 AM
منظورتون چیه؟:-?
خود شما گفتید به خاطر اسلام و ایران رفتند پس این حرفتون با حرف بالایی تناقض دارهمنظورم اینه که شاید باشند کسانی که در زمان جنگ تحمیلی حضور داشتند بخاطر اسلام و ایران اما
الان به اون ارزشهایی که بخاطر اون ارزشها در اون زمان به جنگ رفتند دیگه پایبند نیستند.
و ملاک صحت وسقم افراد حال فعلی آنان می باشد.
تناقضش کجاست:-/


کی رو ناراحت کرده؟:-?منظورم شما نبودین


این بعضی ها که میگن درود به شرفشون!حرف حقهخوبه شما هم تو این تایپیک خودتون رو به دیگران بهتر معرفی می کنید.

- نژاد پرستی چیزی هست که الان در تمام جوامع منفور واقع شده
اما تازه شما برگشتین به عقب و ...

- اگه نژاد پرستی درسته می شه به من بگین چرا اینقد به همین ایرانی ها که دارن در ایران فعالیت می کنند ( سیاسی اقتصادی و ...) حمله می کنید و از هر فرصتی استفاده می کنید تا حمله ای و گوشه کنایه ای بزنید.
معلوم میشه بین اعتقاد و عملتون فاصله بسیار است
و هر جا هر چی به منفعت باشه از همون دم می زنید.

- تازه می دونستین عقل انسان نژاد پرستی رو نفی می کنه
به اینصورت که عقل می گه هر کار خوبی که دیدی ، چون کار خوبیه می تونی تو هم انجام بدی حالا این کار رو هر کسی انجام داده باشه دوست ، دشمن ، هم شهری ، هموطن و غیر اینها
و اگر کار زشت و ناپسندی رو دیدی باید عبرت بگیری چه از دوست چه از دشمن چه از خودی چه از هموطن و غیر اینها

انسان انسانه هر کجا که می خواد باشه
خداوند ملاک برتری انسانها بر یکدیگر رو فقط تقوا قرار داده است.

نه هیچ چیز دیگری. نه سیاهی نه سفیدی نه ثروت نه علم نه ایرانی بودن و نه هیچ چیز دیگه ای .
بله یکسری چیزهایی هست که امتیاز محسوب میشه مثل علم
تقوا هم همون پاکی و درستکاری هست که با عقل انسان قابل فهمه.
و نیازی به این نیست که حتما مسلمان باشی تا بفهمی درستکاری خوبه یا بد.



کی ایشون رو خراب کرد؟:-?کسی نمی تونه ایشون رو خراب کنه
منظورم کسانی هستند که فکر می کنن می تونن ایشون رو در انظار خراب کنند.

Big-brother
18th May 2010, 12:28 PM
منظورم اینه که شاید باشند کسانی که در زمان جنگ تحمیلی حضور داشتند بخاطر اسلام و ایران اما
الان به اون ارزشهایی که بخاطر اون ارزشها در اون زمان به جنگ رفتند دیگه پایبند نیستند.
و ملاک صحت وسقم افراد حال فعلی آنان می باشد.


من که کسی رو ندیدم به این ارزشها پایبند نباشه
اما خیلی ها رو دیدم که دیگه مثل دهه ی 60 طرفدار جمهوری اسلامی نیستن;)

Admin
18th May 2010, 01:11 PM
با تشکر از دوستان.
به شخصه فکر می کنم کمی تمامی دوستان در این بحث زیاده روی می کنند .. چرا که مطمئنا منظور آقای بروجردیان این نبوده که شهید چمران انسان برجسته ای نبوده ...

منظور ایشون از این مباحث مقایسه ای صرفا علمی با آقای حامد الگار بوده که هم اکنون از ایرانیان مقیم خارج می باشد.

همچنین اکثریت عزیزان سن زیادی نداشتند تا در رکاب این شهید بزرگوار باشند و نمی تونن نظر دقیقی در رابطه با توان علمی این شهید بزرگوار بدهند.

اما ... مگه ارزش شهید چمران صرفا به مقام علمی ایشان بوده ؟
خیلی ها میدانند ... در جبهه ها خیلی ها تصادفی شهید شدند ... ( ممکنه فردی قاچاقچی بوده باشه و برای نیت خیری به جنگ نرفته باشه و همچنین خیلی ها جهت دوران سربازی رفتند و برنگشتند. )

اما همین اعمال تصادفی دلیل نمیشه که اصل شهادت دیگه برای همه ارزش نباشه ..! چرا که به خودی خود چه کسی واقعا شهید در راه حق باشه و یا چه کسی از روی ناچاری به جبهه رفته و کشته شده ... چیزی از ارزش شهادت کم نمی شه .!

چرا که هدف اصلی دفاع از کشور در اصل
دفاع از جان و مال و ناموس عمومی بوده که هم اکنون برای خود کشوری مقتدر باشیم ...

در کل ارزش شهید چمران در درجه ی اول به از خود گذشتگی ، ایثار ، فداکاری ایشان در راه ملت و کشور بوده تا ما امروز بتوانیم کشوری آباد و آزاد باشیم و با افتخار خود را یک ایرانی وطن پرست بنامیم ...
چرا که همین امروزه کمتر کسی پیدا میشه که به راحتی بتونه از جان و مال و همسر و فرزند برای دیگران دست بشوره ... ;)

همچنین نکته ای رو لازم میدونم به تمامی دوستان بگم.

ما همگی دوست هستم و هدف از ایجاد چنین بحث هایی تنها ارتقای اطلاعات شخصی عزیزان هست ، پس خواهشمندم از دوستان بحث رو با جدل اشتباه نگیرید.

موفق و موید باشید

Amir
21st May 2010, 12:17 AM
با سلام :

1 - بسيار متاسف شدم كه دوستان عزيز فكر مي كنند كه به آقاي چمران بي احترامي شده !!!!

2 - بسيار متاسف تر شدم كه خيلي از دوستان كه اون موقعي كه بنده با اين عزيز هم سنگر بوده ام هنوز به دنيا نيامده بودند و براي بنده نظر مي دهند / البته نظر دادن خوب است ولي نه براي كسي كه در فاصله نيم متري چمران زندگي مي كرده است .

3 - بسيار متاسف شدم كه هيچ تحليل درستي از مبحث نشده و جهت گيري هاي بيخود صورت گرفته و رگ غيرت خيلي ها بالازده و خود را به سيخ كشيده اند كه من كبابم !!! و از اصل موضوع بيرون رفته اند .

4 - كي گفته كه كسي از تعريف در مورد چمران ناراحت شده ؟؟!!!

5 - اگر دوستان آن شهيد را الگو مي دانند كه گفته حتي براي سنگ قبر من پول خرج نكنيد و پولش را به مستمندان بدهيد / لطفا بفرماييد با اجازه و طبق چه وصيتي از امام خميني ميليارها تومان خرج ساختن مقبره ايشان مي شود ؟؟!! آيا خود امام راضي است ؟؟!! به كي گفته كه اين خرج ها را بكنيد ؟؟!! در كجا وصيت كرده كه گنبد مرا طلا كنيد ؟؟!!!

6 - بنده در عرايضم گفتم كه سعادت اين را داشتم كه چند صباحي در كنار اين شهيد عزيز باشم و خيلي چيزها از ايشان آموختم !!!!
دوستان يا مطلب را درست نمي خوانند و يا با غرض مي خوانند و يا ..... در كجاي اين گفته بي احترامي بود ؟؟!!!!

7 - جناب كمان ابروي عزيز / شما از كجا مي دونين كه ما عملمون چيه ؟؟!! شما بنده را مي شناسيد كه نظر مي دهيد ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!
لطفا بفرماييد در سال 1360 كه ما با كلاشينكف روبروي تانك هاي عراقي مي رفتيم / جنابعالي كجابوديد و چه مي كرديد ؟؟؟!!! تا بعد با هم اعمالمان را حساب كنيم !!!!!!!!!!!!

8 - بي ادبي و گستاخي برخي از دوستان متاسفانه آنقدر زياد است كه علنا به افراد توهين مي كنند و اين در شان بنده نيست كه بيش از اين با چنين افرادي تبادل نظر كنم .

9 - بنده مي خواستم تصميم بگيرم كه عضويت خود را از اين سايت لغو كنم / اما به دليل قول هاي همكاري كه به آقا مصطفي داده ام فعلا از اين كار منصرف شدم تا بعد / لطفا دوستاني كه اينجا اظهار نظر نموده و بعضا به بنده توهين هم نموده اند تاپيك هاي بنده را نخوانند و پاسخ هم ندهند / بنده هم يادم مي ماند كه با اين دوستان تماسي نداشته باشم / تا بعد ببينم با آقا مصطفي چه تصميمي مي گيريم .


در هر صورت براي تمامي شما عزيزان كه مطلب را اصلا متوجه نشديد بسيار تاسف خوردم

هر كس بد ما به خلق گويد ماچهره زغم نمي خراشيم

ما نيكي او به خلق گوييم تا هر دو دروغ گفته باشيم


خوب جناب بروجرديان مسلمه كه شما بي احترامي كردي به ايشون ... توهين يعني چي ناخن گرفته پرفسور فلان ... مث اينكه بنده شما رو با همين تمثيلي كه فرمودين با انيشتن مقايسه كنم ... و بعد هم از كمالات و علم شما دم بزنم ..اگر اين درسته پس تمثيل شما هم درسته ... من فك نميكنم نوشته باشم كه هزينه ملياردي برا فلان جا بنده گفتم حرف اون شهيد فلان بوده ... شما اگه طلاكاري فلان زيارتگاه رو ديدي پس بهتره برجهاي چند صد ملياردي با اون تجملات رو صرفا براي تفريح و ... ببينييد..كه معلوم نيست چند تا حق توش ناحق شده .. مسئله اينكه چون اين يه جوري وابسته به دين و مذهب شده تو چشم اومده در حاليكه مردم با عشق اينكارو انجام ميدن بر اساس اعتقاداتي كه دارند ... شما مردم رو نصيحت بفراميين كه نذر نكنن و پولشون رو بورس و فلان سرمايه گذاري كنند ...

در ضمن دوست گرام اون زماني كه شما در جبهه بودين مردم عواقب حاصل از تحريم و فلان فلان رو تو شهر تحمل ميكردند .. اين جنگ هم متعلق به يك ملت بود و نه يه عده خاص ..


در ضمن اينكه ما كل نظام و دولت رو تبرئه نكرديم فساد و بي مديريتي و مشكلات هست كسي همه افراد اين نظام رو خوب و پاك و معصوم ندونسته .. حرف انتقاد از اين تمثيل شما بود

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد