PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : در اقليم فردوسي چرا ؟



touraj atef
15th May 2010, 04:42 PM
دريك بعد از ظهر ارديبهشتي آنها را ديدم دو نوجوان كه دستبندي آهنين بر دستهايشان بسته و آنها را مردي درشت اندام به دنبالش مي كشد دستهايئي در دستبد ؟ نگاهي به تابلوي ورودي بار ديگري مي افكنم
" بيست و سومين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران "
يعني در مكاني چنين جواناني را با دستبند بايد مشاهده كرد ؟ حقيقتا نه در جايگاه قاضي هستم و نه مي توانم به درستي قضاوت كنم و نه آن كه قصد چنين كاري دارم مي دانم قضاوت كاري بس خطير است كه بهر انسان بودن قاضي همواره به همراه اشتباه است اما مي انديشم دو حالت بيشتر در اين قصه حكم فرما نيست يا آن كه قانون گذار است كه اين دو نوجوان را اين گونه به دنبال خود مي كشد اشتباه كرده است كه آنگاه مي پرسم چرا بايد در نمايشگاه كتاب چنين اشتباهي رخ دهد و چرا بايد اين گونه در جلوي انظار عمومي نمايشي چنين سخيف داده شود ؟ و يا اين كه اين دو نوجوان در ازاي به جستجوي كتاب رفتن ره به خطا برده اند و حالابجاي كتاب دستهايشان به ميزباني زنجير رفته است حال خوشي ندارم در نمايشگاهي كه بايد محفل انديشه و به جستجوي انديشه باشيم بايد اين صحنه را بينيم ؟ دلم نمي خواهد از ضعفهاي نمايشگاه كتاب بگويم شايد داستان فضاي محدود و تهويه نامناسب و شلوغي و... تكراري باشد اما قصه زنجير به دستان جوان سخت غير قابل هضم است و اين گونه است كه به انديشه روم و به ياد ارديبهشتي روم كه نمايشگاه كتاب به عمد و يا غير عمد در آن برگزار مي شود ارديبهشتي كه از سعدي مي گويد از سهراب سخن راند و حكايت عطار را هم دارد و حالا فردوسي ...
در سر زميني كه چنين مردمان داشته است بايد جواناني بهر خطا به نمايشگاه كتاب آيند ؟نمي دانم شايد هم من خبط مي كنم و گناه از آن پليس جوان بود اما چه تفاوتي دارد از هر سوي كه خطائي بود بايد آن را در نمايشگاه كتاب شاهد باشيم ؟به ياد داستان ضحاك افتم و از زبان پير طوس شر ح و حال آن دوران را باز گويم
نهان گشت كردار فرزانگان/پراكنده گرديد كام ديوانگان
هنر خوار شد جادوئي ارجمند /نهان راستي و آشكارا گزند
شده بر بدي دست ديوان دراز/ز نيكي نبردي سخن جز به راز
و...
دوست دارم قدري از پير طوس گويم به جوانان و همه عاشقان ايران زمين از او كه حكايت خود را در يك بيت نقل كرد
پي افكندم ز نظم كاخي بلند / كز از باد و باران نيابد گزند
آري او از شاهنامه سخن گويد همان كه منبعي است براي ياد آوري زبانمان و فرهنگمان و پيشينه و آداب و تاريخمان و ... كه آنقدر استوار است كه اگر باد تهاجمهاي بي كران بر اين سر زمين اهورائي وزيد و اگر باران اشكهائي كه حاصل از غم و درد اين ملت در قبال خونخواهان و كينه دوزان و متجاوزين باراني حاصل كرد باز باقي ماند تا بگويد

بيا تا جهان را به بد نسپريم/به كوشش همه دست نيكي بريم
نباشد همي نيك و بد پايدار/ همان به كه نيكي بود يادگار
او مردي است كه سند ملي ايرانيان را سرود و در كتابش راه و رسم زيستن را بر اساس اشاره به تاريخ اساطير پارسي برايمان نقل كرد و بهر آن سعي در ساختن اسطوره ندارد او در وصف فريدون مي گويد
فريدون فرخ فرشته نبود
ز مشك و عنبر سرشته نبود
به داد و دهش يافت آن نيكوئي
تو داد و دهش كن فريدون توئي
آري او سخن از داد و عدل دارد سخن از عدالتي كه هر كدام بايد در اندرون خود داشته و چون فريدون به جنگ ضحاك اندرون كه نمونه اي ز اهريمن است برويم ضحاكي كه رشد مي كنند بهر از بين بردن انديشه وخرد و راه مقابله با او اين نيست كه از تبار و قبيله و موقعيت خاصي باشيم و بايد تنها انساني بوده و داد خواه و بخشنده باشيم
و اين حكايت فردوسي در جاي به جاي شاهنامه است و بارها از داد و خوبي سخن گفته است و شاهد هستيم حتي اگر قوي ترين قهرمانان او دست به خطا زنند و زياده خواهي كنند مستوجب رسيدن به نابودي هستند اين داستان را در مورد كيكاووس و اسفنديار بخوبي مشاهده مي كنيم در قصه هاي او ,روئين تن بودن اسفنديار نمي تواند دليل پادشاهيش باشد و يا كيكاووس با جاه طلبي كه دارد بارها مورد شماتت قرار مي گيرد و سر انجام هم سرنوشتي چون كشته شدن فرزند برومندش سياووش را مي بيند از ديد فردوسي گوهر اصلي انساني عدالت و بخشندگي است چون همان گونه كه شاهپور فرزند اردشير ساساني در هنگام سپردن تاج و تخت به پسرش اور مزد مي گويد
به جز داد و نيكي مكن در جهان / پناه كهان باش و پشت مهان
آري حكايت عدالت خواهي اساس بيشتر داستانهاي فردوسي است اما شايد ستمهاي زيادي همين داعي عدالت ديده است بسياري او را شاه پرست دانسته اند و حتي عنوان شده است كه او شاهنامه را بهر پيشكشي به سلطان غزنوي سروده است براستي كدام عقل سليمي مي تواند بپذيرد براي گرفتن پيشكشي سي سال وقت گذاشته شود ؟ از سوي ديگر روايات و مستندات تاريخي بخوبي نشان مي دهد كه در هنگام سرودن شاهنامه اين سلطان كم انديش تنها 4 سال داشته است و از نگاهي ديگر در هيچ جاي شاهنامه بجز ابيات الحاقي نشاني از محمود غزنوي ديده نمي شود كه هيچ بلكه تورانيان از سر زميني مي آيند كه تركستان است و از دياري كه محمود و غزنوي آمده است عده اي كج انديش فردوسي را ضد ترك ناميده و گفته اند در روزگاري جشن شاهنامه سوزي در آذربايجان بوده است!! بايد بگوئيم كه اين نيز حكايت مضحكي است زيرا اصولا ما از نژاد " ترك " در ايران نداشته بلكه آذري ها ايران زمين به زبان آذري كه بسيار شبيه به تركي است سخن مي رانند عده اي فردوسي را ضد زن مي نامند و معتقدند كه شاهنامه كتابي براي ستايش مردان بوده و در كل كتاب از زنان بعنوان جادوگر ناميده شده اند كه نمونه آن در يكي از خان ها از هفت خان رستم است كه جادوگري به سيماي زن در مي آيد بايد گفت در دو هزار سال پيش كه كتاب شاهنامه ابومنصوري نوشته شده و فردوسي آن را به نظم در آورده طبيعتا داستانهائي در مورد بانوان كمتر گفته شده و بيشتر داستانها مردان قهرمان بوده اند و فردوسي براي به تصوير كشيدن ديو هوس و شهوت بايد از سيماي زن براي مردي چو ن رستم استفاده مي كرد اما در همين شاهنامه به اصطلاح ضد زنانه مي بينيم كه زنان بسياري نقش ويژه اي دارند از فرانك مادر فريدون سخن مي رانيم كه شجاعت و دلاوري او است كه باعث مي شود فريدون از چنگال ماموران ضحاك بگريزد و يا رو دابه با آن شجاعت باعث مي شود كه قصه عشق او با زال به جاي خوش رسد در همين كتاب از گرد آفريد پهلوان دختر فرمانده دژ سپيد سخن گفته مي شود و يا منيژه كه آن گونه بيژن را با درايتش و با كمك رستم مي رهاند شايد جالب باشد كه بدانيم در اعمال و رفتار سيمرغ كه مظهر آگاهي و روشني است نشانه هاي آشكاري ديده مي شود كه او جنس مونث دارد و با حس مادري از زال همان طفل كودكي كه سام او را در كوهستان رها كرده مراقبت مي كند از ديگر جفائي كه به فردوسي شده است بايد بگوئيم در مورد اسم " شاهنامه " و اين اتهام است كه او طرفدار طبقه آريستوكرات يا اشراف زادگان است بايد بگوئيم كه معني شاهنامه در اصل به معني خداي نامه است و كتابي است كه از حكايتهاي صفتهائي سخن مي راند كه يزدان پر مهر به آدمي بهر انسان ماندن داده است از سوي ديگر در كتاب شاهنامه سراسر از تمجيد آدميان بدون توجه به طبقه اجتمائي است همان طوري كه در كتاب شاهنامه از شاهان ساساني نظير اردشيربابكان و شاهپور و اورمزد و بهرام اورمزد و بهرام بهرام و بهرام بهراميان و...سخن به نيكي شده است اما همان طور هم از كي كاووس و جمشيد و حتي طبقه اشراف نظير برخي از پهلوانان نظير طوس كه از بستگان شاه كيخسرو است انتقاد شده است از سوي ديگر در همين كتاب مي خوانيم كه چگونه مردي چون كاوه آهنگر كه از طبقه محروم است كل اشرافيت را به نقد مي كشد همين داستان در مورد زال و رستم نيز وجود دارند اين دو در حاليكه حاكم زابل هستند اما همواره با مردم هستند در قسمت شاهزاده اي به نام سياووش مشاهده مي كنيم كه او چگونه با فساد و تماميت خواهي در بار پدر به مخالفت بر مي خيزد و سر انجام جان خود را از دست مي دهد و شايد بجاي اين همه گزافه گوئي تنها به اين شعر توجه كرد كه
نبايد كشيد گمان بدي/ره ايزد بايد و بخردي
كه گيتي نماند همي بر كسي/نبايد بدو شاد بودن بسي
هنر مردمي باشد و راستي /زكژي بود كمي و كاستي
آري تهمت ديگري كه به فردوسي زده مي شود اين است كه او كتابي بر پايه جنگ و خونريزي نگاشته و آداب زيباي آدمي نظير صبر و عشق را از ياد برده است اما در جاي به جاي شاهنامه از عشق سخن گفته مي شود نخستين عشق همان عشق به يزدان است فردوسي كتاب خود را با اين عشق گفته است و بعد از يزدان از عشق به ميهن مي گويد عشق به ميهني كه مردان عاشقش نظير رستم و زال و بهرام و سياووش و كيخسرو و فريدون بهرش حماسه ها آفريدند فردوسي از عشق مادري مي گويد عشق فرانك به فريدون و يا عشقي كه رودابه به رستم داشته و يا عشقي كه كتايون به اسفنديار دارد عشق به يار هم در قصه هاي بي شماري در شاهنامه است داستان زال و رودابه و يا سهراب و گرد آفريد و بيژن و منيژه و... از جمله آن است داستان صبر و خويشتن داري را مي توان در داستانهائي نظير جنگ رستم و اسفنديار ديد و يا توصيه صبري كه زال در مورد حمله نكردن به مازندران بهد كيكاووس مي كند و يا صبري كه رستم به كيكاووس در مورد رفتارش با سياووش دارد و يا صبري كه رستم در داستان رهائي بيژن دارد و يا نقدي كه به سام دارد كه بهر بي صبري نوزاد سپيد مويش را مجازات مي كند و...
حكايت از فردوسي و سخن از پير طوس گفتن بسيار است اما شايد بايدگفت فردوسي خود سر انجام صاحب فضيلتي شد كه خود پند داده و سروده بود
تو تا زنده اي سوي نيكي گراي/مگر كام يابي به هر دوسراي
و آري اين چنين بود حتي اگر مفتي شهرش به جناره او حسد كرد و يا در پهنه تاريخ جفاها ديد اما فردوسي پاك زيست و همچنان زندگي مي كند زيرا نيكي كرد و ما را پند داد
به نيكي گراي و ميازار كس/ره رستگاري همين است و بس
نامش جاودانه بوده و جاودانه خواهد بود حكيم سخن پير طوس
فردوسي
روز او شادمانه براي همه آنهائي كه به
يزدان و ميهن و مقام آدمي مهر دارند
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com

پديده
15th May 2010, 05:32 PM
با سلام :

بله دوستان عزيزم و باز هم حكايت حذف درس ( ضحاك ماردوش ) از كتب درسي ايران .

و باز هم اينكه داستان ضحاك ماردوش كه هر روز براي ارتزاقش بايستي مغز 2 جوان را مي خورد !!!!
و مغز پير به كارش نمي آمد !!!
چرا ؟؟!! چون اين جوانان هستند كه مي دانند / اين جوانان هستند كه تاثير گذارند / اين جوانان هستند كه نيرومندند / اين جوانان هستند كه مي توانند تغيير ايجاد كنند / اين جوانان هستند كه زير بار زور و ظلم و ستم نمي روند / و ......
بايستي جوانان را به هر طريق نابود كرد و يا اينكه به طريقي راه انها را به كج راه انداخت به جاي آنكه بينديشند و تفكر راستين و صحيح داشته باشند آنها را سوق دهيم كه ريش توپي بگذارند و انگشتري عقيق و پراهن يقه بسته و روي شلوار و تسبيح شامقصود به دست گيرند و به آنها بقبولانيم كه اين ها ارزش هستند !!!!!!!!!!!!!!!! و به آنها القا كنيم كه هر كس غير از آنها فكر مي كند و مي انديشد ملحد است و كشتنش مباح !!!!!!!!!!!!

راستي ما كه ايراني هستيم چرا از مسئولين و يا اساتيدمون نمي پرسيم كه در 30 سال پيش كه زمان طاغوت و ستم و ظلم بود / درس داستان ضحاك در كتاب ها بود / الان كه زمان گل و بلبل و بي ستمي است و هيچ كجا ظلمي نيست و عدالت همه جا را فراگرفته و مملكت 6 دانگ امام زمان / چرا اين درس كه فارسي كامل با چنين منبع معتبر و آموزنده اي است در كتاب هاي درسي نيست ؟؟؟؟؟!!!!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد