PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گپ و گفتی منتشر نشده با زنده‌یاد كیومرث ملك‌مطیعی



LaDy Ds DeMoNa
15th May 2010, 10:23 AM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/60538.jpg
امیدوارم هرگز محتاج كسی جز خدا نباشم و با نام نیك از دنیا بروم و بعد از مرگم نیز خاطرات خوشی بین مردم به یادگار بگذارم چراكه...
پای حرف‌های پیرمرد كه می‌نشینی، حال و هوایش به دلت جاخوش می‌شود. حال و هوایی كه پیرمرد صبور انزلی را مثل حال و هوای دیارش، بارانی و سبز كرده، جنب و جوشش هم گاه غلام شش‌لول‌بند پرهیاهوی زیرآسمان شهر را به یادت می‌نشاند و قلقلكی می‌شود به ذهنت تا دری بكوبی و از احوال آقاغلام و مهتاج خانم سراغی بگیری...
اما حالا مثل همیشه عمر، دیگر دیر شده و باید سراغش را از سردی یك مشت خاك گرفت. آری: پیرمرد جسمش را اینجا جا گذاشت و رفت تا ضلع سوم مثلث مرگی باشد كه دو ضلع دیگرش را رضا كرم‌رضایی و محمود بنفشه‌‌خواه پر كرده بودند؛ مثلثی برای پیشكسوت‌ها...
اكنون كه حرف‌های پیرمرد را به ناز نگاهتان می‌سپارید اگر زلال باران، سراغ دل ترد و نازكتان را گرفت، سبزه صلواتی را پیشكش این مسافر هنرمند كنید.
«سال 1315 در بندر انزلی به دنیا آمدم. مدرك تحصیلی من،‌ یازده قدیم است و 3 فرزند (دو پسر و یك دختر)‌ دارم. سال 1331 برای آموزش عملی تئاتر، نزد زنده‌یاد محمدحسن‌خان میلانی رفتم و از سال 1333 بازی در تئاتر را آغاز نمودم. با تعطیلی تنها تئاتر استان گیلان در سال 1338، برای ادامه فعالیت هنری، راهی تهران شدم و از آنجا كه نمی‌خواستم تنها از راه بازیگری امرارمعاش كنم به استخدام اداره برق درآمدم و تئاتر را نیز همراه با شغل اصلی‌ام در لاله‌زار ادامه دادم. الان كه در خدمت شما هستم 6 دهه از آن روزها می‌گذرد و آثار نمایشی، تلویزیونی و سینمایی متعددی چون: زیر گذر لوطی صالح، چرا عاقل كند كاری، داروی جوانی، تلخ و شیرین، به دنبال بنفشه‌ای، گمشده، شب هزار و یكم، زیر آسمان شهر 1 و 2و 3، مدرسه ما، شاه دزد، اشك تمساح، مزرعه كوچك، هتل مروارید، گل پامچال، مسافر، پس از باران، تعطیلات نوروزی، شهر شراب، ماهی‌ها در خاك می‌میرند، كلاغ، فریاد عشق، طوطی، فریاد زیرآب، صبح خاكستر، نفس بریده، سرخپوست‌ها، سایه‌های بلند باد، فریاد مجاهد، طلوع انفجار، سرباز اسلام، دست شیطان، جاده، برنج خونین، سفیر، مرگ سفید، شیلات، بازجویی یك جنایت، مردی كه زیاد می‌دانست، راه دوم، تفنگ شكسته، میهمانی خصوصی، معما، بگذار زندگی كنم، سرزمین آرزوها، جنگلبان، ترن، آوای دریا، الو! الو! من جوجوام، فردا روز دیگری است، عروس فراری، قاعده‌بازی، خروس جنگی، حلقه‌های ازدواج، پسر آدم دختر حوا، گل بارون، صبح روز هفتم و ... كوله‌بار مرا سنگین كرده است.»

موافقید سركی بكشیم به روزهای كودكی و نوجوانی‌تان، روزهایی كه شاید سلامی بود به بازیگری.
دوران كودكی من همانند سایر كودكان به بازی سپری شد و روزهای نوجوانی‌ام را به درس و مدرسه و فراگیری هنر بازیگری گذراندم. در دوران دبیرستان چند تئاتر كار كردم و مورد تشویق قرار گرفتم. هر بار نیز جایزه‌ای به من تعلق می‌گرفت. این تقدیرها باعث شد تا به استعداد خود پی ببرم. اتفاقا در همین گیر و دار، تئاتر گیلان در رشت كه تنها تئاتر شهر بود، اطلاعیه پذیرش هنرجو اعلام كرد. من هم از خدا خواسته تست دادم و پذیرفته شدم و كار هنری را دنبال كردم.


پس حس بازیگری از همین تئاترها به دلتان چنگ انداخت؟
این حس در نمایشنامه نادر پسر شمشیر كه اولین كار رسمی‌ام در تئاتر بود، درون من شكوفا شد. آن زمان 23 ساله بودم و نقش سلطان 85 ساله را بازی كردم یعنی در 23 سالگی، 85 ساله شدم [با خنده] اینجا بود كه خودم را به عنوان یك بازیگر باور كردم.


با نشان كدام فیلم یا سریال، سری در سرها درآوردید و از روزهای آماتوری فاصله گرفتید؟
البته من در خیلی از كارهای تئاتری مطرح شدم ولی در فیلم «صبح خاكستر» و سریال «شاه دزد» این قضیه، نمود بیشتری داشت.


شما در آثار زیادی به ایفای نقش پرداخته‌اید. آیا ملاك و معیار خاصی را برای بازی در فیلم‌ها و سریال‌ها در نظر می‌گیرید یا ...؟
از همان ابتدا ملاك من برای بازی در یك فیلم یا مجموعه تلویزیونی توانایی ایفای درست آن نقش و سپس جلب رضایت مخاطب بوده است.


اما جلب رضایت مخاطب،‌ نسبی است و نمی‌تواند به این آسانی كه شما می‌گویید باشد.
با شما موافقم و معتقدم سرنوشت هر فیلم یا سریالی را مردم رقم می‌زنند نه بازیگران.
اگر آثار سینمایی و تلویزیونی، محتوای پرباری داشته باشند قطعا مخاطبان زیادی را با خود همراه خواهند كرد. در میان كارهای من نیز آثاری از این دست‌كم نبوده است.


بعد از حدود 6 دهه فعالیت، هنوز هم دلهره اهدایی دوربین به آنهایی كه چشم در چشمش می‌دوزند را با خود دارید؟
بله، هنوزم كه هنوز است وقتی جلوی دوربین قرار می‌گیرم، دلهره به جانم می‌افتد. در تئاتر هم این‌گونه بودم البته این دلهره صرفا به این دلیل است كه آیا می‌توانم مورد تایید مخاطب قرار گیرم یا نه.


خب برویم سراغ نقش‌هایی كه بعد از اتمام كار هم دست‌بردارتان نبودند و همچنان كیومرث ملك‌مطیعی را درگیر خودشان كردند.
فقط 2 بار با این طور نقش‌ها دست و پنجه نرم كردم، یكی در نمایش حسن سنتوری به كارگردانی مرحوم‌ هادی اسلامی كه نقش درام و عصبی داشتم و تا یك ماه پس از اتمام اجرا، حالت تشنج و عصبی پیدا می‌كردم و دیگری در سریال شاه دزد‌ كه چون باید با لكنت زبان سخن می‌گفتم، مدت‌ها بعد از پایان سریال در حرف زدن لكنت پیدا می‌كردم.


با این حال تبحر و توانایی‌های‌تان بیشتر در حال و هوای طنز و كمیك نمود یافته یا در ایفای نقش‌های جدی؟
تاكنون به این موضوع فكر نكرده‌‌ام ولی اگر حمل بر خودستایی نباشد در هر دو رشته تبحر دارم. شما می‌توانید كار مرا در فیلم سفیر یا سریال گل پامچال با سریال شاه دزد و زیر آسمان شهر مقایسه كنید بگذریم از تئاتر‌هایم كه هم جدی بوده‌اند و هم كمیك. البته اكثر بازیگران خوب ما همین‌طورند.


به عنوان یك استاد پیشكسوت از آنها بگویید كه بازی‌شان، دلنشین‌تان شده است؟
همه بازیگر هستند و برای من قابل احترام اما بازی مرحوم خسرو شكیبایی، پرویز پرستویی، فاطمه معتمدآریا و پانته‌آ بهرام را بیشتر می‌پسندم.


به نظر شما طنازان سیما و سینما، طنز را به معنای عمیق و حقیقی‌اش می‌شناسند؟
در این باره بحث زیاد است و مجال كم. فكر می‌كنم خیلی از دوستانی كه كار طنز انجام می‌دهند هنوز به معنی واقعی آن پی نبرده‌اند. در فرهنگ لغت، كلمه طنز به دو معنی آمده است، یكی ناز و كرشمه و دیگری طعنه زدن و مسخره كردن. معنای اول به سوژه‌ای كه انتخاب می‌شود ربطی ندارد. سراغ دومی هم نمی‌توان رفت زیرا در حال حاضر نه می‌شود به كسی طعنه زد و نه مسخره كرد لذا چاره‌ای نداریم جز این كه در فیلم‌ها و مجموعه‌های طنز با كار جدی یا به قولی «كمدی موقعیت» مردم را بخندانیم.


فكر می‌كنید حرف اول رسانه‌ای مثل تلویزیون تا كجا باید حرف مخاطب باشد؟
البته جلب رضایت همه مخاطبان كار دشواری است اما تلویزیون همواره باید در راستای خواسته‌های بحق مردم گام بردارد و مطالبات عمومی را به سلایق و عقاید فردی ترجیح دهد.


تئاتر خوب است یا تلویزیون؟
هنر خوب است.


از بداهه‌گویی استقبال می‌كنید؟
بداهه‌گویی خیلی مشكل‌تر از حفظ كردن دیالوگ است و لزوم آن بیشتر در تئاتر احساس می‌شود زیرا در تئاتر، تكرار و برداشت مجدد وجود ندارد و احتمال فراموشی دیالوگ‌ها زیاد است لذا بازیگر باید آن قدر تبحر داشته باشد تا جمله‌‌ای مترادف آنچه از یاد برده را جایگزین نماید حتی امكان دارد بازیگر نقش مقابل، دیالوگش را فراموش كند كه در این حالت نیز بازیگر دیگر باید بداهه‌گویی كند تا به اصطلاح، صحنه نیفتد البته این كار مستلزم مطالعه زیاد و تمرین است.


می‌گویند پول در بازیگری است.
دروغ می‌گویند. از نظر مادی، مزایایی ندارد. مخصوصا در سن و سال ما متاسفانه كسی هوای پیشكسوت‌ها را ندارد و خیلی در حقشان اجحاف می‌شود.


یعنی معنوی است؟
به هر حال مزایای معنوی‌اش بیشتر است و آن هم در واقع مربوط می‌شود به محبت‌های مردم نسبت به ما.


اما این محبت‌های مقطعی و ناپایدار كه آب و نان نمی‌شود؟
[مكث طولانی توام با بغض] با خیلی‌ها برخورد كرده‌ام كه ما را فقط برای سرگرمی خود و خانواده‌شان دوست دارند، نه به عنوان یك هنرمند زحمتكش. شاید یكی از معایب بزرگ كار ما همین بی‌مهری‌ها باشد.


خسته‌اید؟
از كی؟ مخاطبان؟


شاید.
خسته نیستم، اما بعضی از مردم هنوز نمی‌دانند كه جلوی دوربین قرار گرفتن ما بازیگران با زندگی عادیمان فرق می‌كند. مثلا بارها پیش آمده كه مرا در كوچه و خیابان می‌بینند و اصرار می‌كنند كه فلان نقش را برایشان بازی كنم. امیدوارم فرهنگ جامعه ما به آنجا برسد كه بین این دو مساله فرق بگذارند.


زندگی، رنگ و بو و حال و هوای یك فیلم را دارد؟
بله، زندگی سراسر فیلم است و بازی. همان طور كه یك بازیگر با نقش خود دست و پنجه نرم می‌كند یك آدم عادی هم باید با سختی‌ها و مشكلات زندگی مبارزه كند و تلاش نماید تا موفق شود البته بین بازیگری در فیلم و صحنه زندگی معمولی تفاوت زیاد است. بازیگر، ناچار باید در قالب نقشی كه به او محول شده است ظاهر شود، اما در زندگی باید خود بی‌نقابت باشی؛ پاك و بی‌‌غل و غش.


سوالی كه گاه و بیگاه در ذهنتان مرور می‌كنید؟
این كه آیا می‌توانم در بقیه عمر، كارهای موفقی ارائه دهم یا نه.


جوابی هم برایش دارید؟
احساسم می‌گوید اگر نتوانستی در كارت موفق شوی آن را ببوس و كنار بگذار. لذا تصمیم دارم تا زنده هستم در كارهایم موفق باشم و در راه هنر به مردم خدمت كنم تا خدا چه خواهد.


و بیشترین سوالی كه مردم از شما می‌پرسند؟
این كه آیا با ناصر ملك‌مطیعی (هنرپیشه قدیمی) نسبتی دارم؟ كه پاسخ من نیز منفی است.


خوب است حالا كه پای میز مصاحبه با جام‌جم نشسته‌اید، سری هم به خاطره‌ها بزنیم.
برای فیلمبرداری یك اثر سینمایی در كویر دامغان مشغول كار بودیم و هوا نیز بسیار گرم بود. هنگام ظهر متوجه شدیم آب آشامیدنی‌مان تمام شده است لذا مینی‌‌بوسی كه جابه‌جایمان می‌كرد را برای تهیه آب به شهر فرستادیم. حدود 5 ساعت گذشت، اما از مینی‌بوس خبری نشد (بعدا فهمیدیم كه در راه خراب شده است) تشنگی، امانمان را بریده بود بنابراین به همراه سایر افراد گروه برای یافتن آب در كویر به راه افتادیم. پس از طی مسافتی، خانه‌ای كوچك نمایان شد. نزدیك رفتیم و در خانه را باز كردیم. فضای داخل خانه پر بود از هندوانه‌های كوچكی به اندازه كف دست كه روی هم چیده شده بودند. ناگهان همه با خوشحالی مثل قحطی‌زده‌ها به سمت هندوانه‌ها حمله كردیم. در این میان، مدیر تولید فریاد می‌زد صبر كنید. ببینیم صاحب اینها كیست و می‌خواهد هندوانه‌هایش را به چه قیمتی بفروشد. در همین گیر و دار بودیم كه پیرمرد ساده‌دل روستایی كه صاحب خانه بود جلو آمد و گفت بگذارید هر چه می‌خواهند بخورند تا تشنگی‌شان برطرف شود. این هندوانه‌ها را برای گوسفندانم آماده كرده بودم! نمی‌خواهد چیزی بدهید.[با خنده]


در خاتمه این گفتگو، دلتان را به چند آرزو گره بزنید.
امیدوارم هرگز محتاج كسی جز خدا نباشم و با نام نیك از دنیا بروم و بعد از مرگم نیز خاطرات خوشی بین مردم به یادگار بگذارم چراكه به قول شاعر: صحنه پیوسته به جاست، خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به یاد.
از شما و تمامی همكارانتان نیز كمال تشكر را دارم و موفقیتتان را در راه اشاعه فرهنگ و هنر از درگاه ایزد متعال خواستارم

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد