PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مشاعره ** فی البداهه**



تاری
9th May 2010, 03:35 PM
یارب


مشاعره ی فی البداهه
اهل مشاعره و شعر و شاعری و هر حس با طراوت بهاری .... هستی بفرما
می تونید هر شعری نوشته ای بزارید و هر خواننده ای فی البداهه حسش رو بان کنه.
..........................................
این هم حس بنده:





بهار را باور کن



باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن




با منی؟
هان!
چه شده، رهگذری؟
گذر از کوچه ی ما، امروز چرا؟!
در عجبم
چاووش باران و بهار، بر بار چرا؟
...
تو که تا دیروز
نه ز حالم خبری!
نه به بارم کمکی!
آمدی باز به زخمم نمکی!؟
...
چه کسی می گوید سنگ شدم
من که از سنگ شدن بیزارم.
برکه ی آب روان را تو ببین ...
آنهمه سنگ که دروست، من بُردم
از همه صخره و کوه کَندم و تا دلِ دریا بُردم
تا به زمان شسته شوند این همه سنگ
نور ایزد برسد بر دل این سنگ، دلآخر سنگ
حال! تو به من طعنه زنی؟!
بر دلم سنگ زَنی ؛ سنگ نَهی؟!
نه عزیز دل من!
من نه سنگم، نه که گمنام زمستان
این همه راه آمده ام
راه و بیراه گذشتم که رسیدم به بهار
سنگها که به چشمم همه رنگارنگ
نه که حلاج شدم اینهمه سنگ زدندم!
بی خبرم؛ از چه چنین سنگ زدندم؟
تو نبودی که ببندی زخم تنم را!
ندیدی عطش سوختنِ این جگرم را
وای
آمدی از سنگ شدنم می گویی!
...
باز من ساده دل این بار، به حرفت بقچه ی نور گسستم
تو بفرما
بقچه ام، چون پَرِ پروانه ی امید
بقچه ام پُر ز گُل و بوی بهار
پُر ز پرنده، آواز هَزار
یاس و گل سرخ و بوی بهار
هر چه گفتم همه را داد بهار
باورم هست که باران ز خدا می رسد اینبار
چون به شوقم، لبخند نگاهش پیداست.

یاعلی

AvAstiN
9th May 2010, 03:48 PM
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........

بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من هم محوی تماشای نگاهت

آسمان صاف، شب آرام
بخت خندان وزمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده بر مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی :
" از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن،
آب آئینه ی عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم :‌
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم
باز گفتم كه: تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!

اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم؟

تاری
9th May 2010, 04:01 PM
بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........

بی تو مهتاب شبی باز آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم،خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم...........


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من هم محوی تماشای نگاهت

آسمان صاف، شب آرام
بخت خندان وزمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده بر مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی :
" از این عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن،
آب آئینه ی عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است!
تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم :‌
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پيش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم
باز گفتم كه: تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم…!

اشكي ازشاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت!
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد،
يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم
پاي در دامن اندوه كشيدم
نگسستم ، نرميدم

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم!
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم؟



من خبر از باد گرفتم
خبر از روز و مهتاب گرفتم
خبر از حتی شب و باران شب هم باز گرفتم
تو نبودی که بدانی که چه ها بر دل زخمی من می گذرد
باز تو بنال و من و بی رحم حساب کن
به خدا! باز اگر برگردی
می مانم و این بار به تماشای وجودت می بخشم
همه ی بار تمنای وجودم را
............
هستی ؟
هستی اینگونه که هستی ...
می نگری و می خندی؟

باز من
پی آواز حقیقت سرگردانم

Outta_Breathe1020
9th May 2010, 04:02 PM
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟

به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟

همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
سلام ما را…


بشنويد با صداي عليرضا عصار:

http://www.backupflow.com/g.htm?id=23969

تاری
9th May 2010, 04:13 PM
به کجا چنین شتابان



گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟


به کجا چنین شتابان


گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟


همه آرزویم اما … چه کنم که بسته پایم


چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد،بجز این سرا، سرایم
سفرت به خیر اما
تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت، به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
برسان سلام ما را
سلام ما را…



بشنويد با صداي عليرضا عصار:



http://www.backupflow.com/g.htm?id=23969 (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3a%2f%2fwww.backupflow.com %2fg.htm%3fid%3d23969)




کوله بارم پر از سلام
اشکهایم گل لبخند سلام
دستهایم بوی یاس نوبهار
با من است هر روز و شب در لحظه های بی پناه
....
نمی دانم چرا مردم دگر حالم نمی پرسند؟!
نمی دانم چرا مردم همه در لاک خود سرها فرو بردند؟!
نمی دانم!
نمی دانم سلامهایم را بر که گویم
پس چنین باز می پرسی :
به کجا چنین رهسپارم؟
می دوم تا از زمان
از دُور و تسلسل
از کوه تا دریا
هر چه باشد ، کون و مکان
رفته باشم
می شتابم تا دگر پایی نبینم
پایی ، ردّپایی
هر نشانی را نبینم
می شتابم
تا به ردپای من،
این هِزارین چهره ها
با خنده های مستشان
قهقراهاشان به خود بینند و
من تنها دوان ...

آبجی
9th May 2010, 04:30 PM
کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش
محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند

آبجی
9th May 2010, 04:31 PM
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چا در شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد

تاری
9th May 2010, 04:36 PM
کاش می دانستید که زندگی با همه وسعت خویش

محفل ساکت غم خوردن نیست
حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نیست
زندگی خوردن و خوابیدن نیست
زندگی حس جاری شدن است
زندگی کوشش و راهی شدن است
از تماشاگر اغاز حیات
تا به جایی که خدا می داند




باز تو به بانگ جَرَست
می خوانی این مردم خفته به شب را
سالهاست که خواب ...
خواب خوش صبح ...
همدم مردم شده است،
سرمه ی چشمان همه.
تو چه می خوانی از آواز تپشها؟
آواز بودن و زنده شدنها؟
خبرت را بر باد بده
خبرت را عریان کن و بر ابر بده
خبرت را بازیچه ی شطرنج مکن!
سر خود بر کوه مزن
مردم همه در خوابند
چه می دانند تو چه می گویی؟!

تاری
9th May 2010, 04:39 PM
كاش مي شد سرزمين عشق را در ميان گام ها تقسيم كرد
كاش مي شد با نگاه شاپرك عشق را بر آسمان تفهيم كرد
كاش مي شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش مي شد با پري از برگ ياس تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش مي شد با نسيم شا مگاه برگ زرد ياس ها را رنگ كرد
كاش مي شد با خزان قلب ها مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش مي شد در سكوت دشت شب ناله ي غمگين باران را شنيد
بعد ، دست قطره ها يش را گرفت تا بها ر آرزوها پر كشيد
كاش مي شد مثل يك حس لطيف لابه لاي آسمان پرنور شد
كاش مي شد چادر شب را كشيد از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش مي شد از ميا ن ژاله ها جرعه اي از مهر با ني را چشيد
در جواب خوبها جان هديه داد سختي و نا مهرباني را شنيد


کاشها را یواش یواش تو پنبه کن

(همه اش که حس من شد!!! {happy})

Outta_Breathe1020
9th May 2010, 05:13 PM
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست .

آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست.

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب .

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست.

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟!؟!

" بال" وقتی قفس پر زدن چلچله هاست.

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است .

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست.

باز میپرسمت از مسئله ی دوری و عشق.

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست




اينو دوستم چند شب پيش برام گذاشت و با حس و حال منم خيلي جوره.
آدرس وبش: pezhvak88.blogfa.com
گفتم سرقت ادبي نكرده باشم{tongue}

تاری
9th May 2010, 06:04 PM
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست .

آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست.

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب .

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست.

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟!؟!

" بال" وقتی قفس پر زدن چلچله هاست.

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است .

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست.

باز میپرسمت از مسئله ی دوری و عشق.

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست




اينو دوستم چند شب پيش برام گذاشت و با حس و حال منم خيلي جوره.
آدرس وبش: Pezhvak88.blogfa.com
گفتم سرقت ادبي نكرده باشم{tongue}


تا بدن لحظه گذشته است به ذهنت که چرا
که چرا شب اینهمه رو سیه است
و سکوتش همه جا مونده و اسرار برانگیز شده است؟!
خب سبب از راز درونش می گوید
که همه آمده اند و به غمش غمهای دگر
او همه می نگرد و سکوتش مرحم زخم دل خود
ما چرا باز به غمهای دلش غمهای دگر؟

تاری
2nd July 2010, 08:55 PM
یارب
...
مهتاب را خلاصه کن در یک کلام
می خواهم قبلِ رفتن
در آخرین درس زمان
تکواژه ی مهتاب را ازبر کنم
...
یاعلی

AtIsHpArE
15th January 2011, 06:49 PM
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست .

آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست.

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب .

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست.

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟!؟!

" بال" وقتی قفس پر زدن چلچله هاست.

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است .

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست.

باز میپرسمت از مسئله ی دوری و عشق.

و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست




اينو دوستم چند شب پيش برام گذاشت و با حس و حال منم خيلي جوره.
آدرس وبش: Pezhvak88.blogfa.com
گفتم سرقت ادبي نكرده باشم{tongue}


دوری از ماه
سرگیجه
مرگ

AtIsHpArE
15th January 2011, 06:54 PM
یارب
...



مهتاب را خلاصه کن در یک کلام
می خواهم قبلِ رفتن
در آخرین درس زمان
تکواژه ی مهتاب را ازبر کنم
...
یاعلی


آرزوی ماه
نقاشی در برکه
یوز پلنگ

s.golgol
15th January 2011, 09:32 PM
شمع مي گريد و مي سوزد و خاموش شود

چشمه مي جوشد و مي خشكد و بي روح شود

اشك مي ريزد و مي غلتد و بر گونه چكد

خلوت انس من امشب سيه و تار شود

warrior
15th January 2011, 09:45 PM
زنهار به جز عشق دگر شغل نگیری

uody
15th January 2011, 11:53 PM
وقتی از غربت ایام دلم می گیرد‎‎
مرغ امید من از شدت غم می میرد
دل به رویای خوش خاطره ها می بندم
باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد.

s.golgol
16th January 2011, 12:05 AM
و باران چه پر شكيب نوازش ميكند گونه ي ياسم را

كاش دست نوازشت

چون باران

روي گونه ي احساسم كشيده مي شد

AtIsHpArE
16th January 2011, 06:53 PM
امروز بیاراستمی مجلس می
یادی زشبان پیش و هم از شب دی
دریاب مرا با دو سه واژه حرفی
زان پیش که استاد ازل گوید هی

warrior
31st January 2011, 03:09 PM
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

تووت فرنگی
13th February 2011, 02:13 PM
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نكند اندوهی ‚ سر رسد از پس كوه...

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید كرد...

شايد آن روز كه سهراب نوشت :
تا شقايق هست زندگي بايد كرد خبري از دل پر درد گل ياس نداشت
بايد اينجور نوشت ، هر گلي هم باشي چه شقايق چه گل پيچك و ياس
زندگي اجباريست

ssoal
19th February 2011, 01:37 PM
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

.
روح پدرت شاد
و استاد هم گوش داد ؟
و شما شاگرد حرم عشق شدید ؟

تا کجا !
.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد