PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تنها صدا كه مي ماند



touraj atef
3rd May 2010, 03:17 PM
روزي كه او نداي همزيستي سياه در كنار سپيد را سر داد هيچ كس نخواست كه صداي او را شنودو از اين رو ناگزير شد تا افكار بشر دوستانه سپيدش را در دخمه هاي زندانهاي سياه به مدت27 سال نگاه دارد و چنين بود كه نلسون ماندلا شد همان ماندلائي كه ديگر يك شورشي محلي نبود كه مظهر يك شعار جهاني شد
" رفع تبعض نژادي"
سالها از آن تاريخ گذشت و سر انجام هنگامي كه در سال 1990 از زندان براي هميشه بيرون آمد باز همان سپيدي را در افكار داشت وسياهي زندان نتوانسته بود او را با سياهي هاي, عقده گشائي و طلب كاري ز مردم و عدم ظلم ستيزي آشتي دهد و از اين رو ماندلا ماند و 4 سال بعد يعني در سوم ماه مي سال 1994 اولين رئيس جمهور سياه پوست آفريقاي جنوبي شد و توانست افكار سپيد برابري انسانها از بعد نژاد و قوميت را براي اولين بار در مسند يك مقام رسمي كشوري كه سمبل تبعيض نژادي در سراسر جهان بود را اعلام نمايد و نشان داد كه مي توان با انديشه هاي سپيد بر سياهي اهريمني خود خواهي ها و خود بيني ها و..پيروزي شد و نشان داد كه آري اين صدا و صدا است كه باقي مي ماند و به شرط آن كه صدائي ز سپيدي باشد صدائي ز عشق و صدائي ز اميد و صدائي ز ايمان به انسانيت باشد اين گونه است كه داستان ماندلا باز مرا به دنياي فروغ مي بردو
امروز به نجواي او مي انديشيدم
تنها صدا و صدا است كه باقي مي ماند و...
و بهر اين صدا بود كه براي اولين به سمت فعالتي رفتم كه شايد هيچگاه قبلا آن را امتجان نكرده بودم فرصتي دست داده بود كه به لطف دوستي بسيار مهربان كه چون خوشه پروين در آُسمان شب است و درس عشق و مهر و نوع دوستي را تجلي در دنياي جدائي ها و عقده گشائي ها جولان مي دهد, بتوانم كه براي اولين بار كتابهايم را به صورت ديسك صوتي در آورم.
حقيقتا فكر نمي كردم كه خودم هم وارد اين داستان شوم اما هنگامي كه كتابخانه حسينيه ارشاد وبخش نابينايان آن مكان مرا مورد مهر قرار داد و از من خواست كه به صداي خود كتابم را بخوانم و به تمامي عزيزان هم وطن ايراني و همه پارسي زبانان سراسر دنيا هديه دهم تنها ترانه فروغ به ذهنم آمد
- تنها صدا و صدا است كه باقي مي ماند
و من بهر همين صدا به آن سرا رفتم صدائي كه دوست داشتم تمامي قلبم را به شنوندگان " عشق ناخدا " دهم و به آنها از عشق ناخدا و از وراي " عشق ناخدا " به آنها رسانم
دوست داشتم در صدايم سپيدي اميد باشد سپيدي عشق و سپيدي دلدادگي و سپيدي ذوقي كه از حضورم در بي كران قصر قلبشان دارم و دوست داشتم كه به آنها از ايمان گويم و از اميد گويم و از عشق از وراي واژگان ناقصم بروز دهم كه حكايت اين لحن كلام من است نه صدائي كه دير يا زود بايد از اين سرا برچيده شود اما دوست داشتم از لواي صدايم بشنوند كه
آري صدا و صدا است كه باقي مي ماند...
صدائي كه دوست داشتم دريچهاي به دنياي سياهي ها باشد دنيائي كه شايد با كلام اين ناخداي قاصر بتواند ياري را بيابد و سپيدي رفاقت و مهر و عشق بي بهانه را حس كند شايد بتواند چون رهائي باشد رهائي از زنداني كه حتي براي بزرگ مردي چون نلسون ماندلا هم سخت بود اما سر انجام ثابت كرد كه در سياهي مي توان سپيدي را يافت و امروز به عشق را يافت و چنين بود كه خواندم تا سپيدي عشق فروغ باشد و يا نواي حافظ كه مي گويد از صداي سخن عشق نديده ام خوش تر باشد و باز فروغ و روشنائي فروغ گونه را بگويد
آري صدا و تنها صدا است كه باقي مي ماند
www.lonelyseaman.wordpress.com/ (http://www.lonelyseaman.wordpress.com/) tourajatef@hotmail.com

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد