PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چند نکته و نتیجه اخلاقی 2



SysT3M
11th September 2008, 10:29 AM
درس ششم :
چهار تا دوست كه ۳۰ سال بود همديگه رو نديده بودند توی يه مهمونی همديگه رو می بينن و شروع می كنن در مورد زندگی هاشون برای همديگه تعريف كنن...
بعد از مدتی يكی از اونا بلند ميشه ميره دستشويی. سه تای ديگه صحبت رو می كشونن به تعريف از فرزندانشون :
اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی يه كار عالی وارد شد و خيلی سريع پيشرفت كرد.
پسرم درس اقتصاد خوند و توی يه شركت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار شده كه حتی برای تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد !
دومی: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و سرفرازی منه. توی يه شركت هواپيمايی مشغول به كار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت رو تصاحب كرده. پسرم اونقدر پولدار شد كه برای تولد صميمیترين دوستش يه هواپيمای خصوصی بهش هديه داد !!!
سومی: خيلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده ...
اون توی بهترين دانشگاههای جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد. الان يه شركت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسيس كرده و ميليونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه كه برای تولد بهترين دوستش يه ويلای ۳۰۰۰ متری بهش هديه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك می گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟!
سه تای ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت كرديم راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعريف كنی؟!
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی يه كلوپ مخصوص كار ميكنه!
سه تای ديگه گفتند: اوه مايه خجالته چه افتضاحی !!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نيستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره.
اتفاقا همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمی ترين دوست پسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيمای خصوصی و يه ويلای ۳۰۰۰ متری هديه گرفت !!!
نتيجه اخلاقی: هيچوقت به چيزی كه كاملا در موردش مطمئن نيستی افتخار نكن !!!

درس هفتم :
توی اتاق رختكن كلوپ گلف ، وقتی همه آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روی يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن.
مردی كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع می كنه به صحبت.
بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن ...
مرد: الو؟
صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توی كلوپ هستی؟
مرد: آره !
زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم
اينجا يه كت چرمی خوشگل ديدم كه فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشكالی نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشكالی نداره!
زن: من يه سری هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جديد ۲۰۰۶ رو ديدم. يكيشون خيلی قشنگ بود قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولی با اين قيمت سعی كن ماشين رو با تمام امكانات جانبی بخری !
زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه ای رو كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. ميگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی كن ۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندی !!!
زن: خيلی خوبه. بعدا می بينمت عزيزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد يه نگاهی به آقايونی كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسی نميدونه كه اين موبايل مال كيه ؟!
نتيجه اخلاقی: هيچوقت موبايلتونو جايی جا نذارين !!!

درس هشتم :
يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن.
وقتی توی پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من برای هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم!
زن از خوشحالی پريد بالا و گفت:
! چه عالی! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول برای بهترين تور مسافرتی دور دنيا توی دستهای زن ظاهر شد !
حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه .
مرد چند لحظه فكر كرد و گفت:
… اين خيلی رمانتيكه ولی چنين بخت و شانسی فقط يه بار توی زندگی آدم پيش مياد
! بنابراين خيلی متاسفم عزيزم آرزوی من اينه كه يه همسری داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچيكتر باشه
زن و فرشته جا خوردند و خيلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه.
فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد !!!
نتيجه اخلاقی: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند ، ولی فرشته ها زن هستند !!!

درس نهم ::
يه مرد ۸۰ ساله ميره برای چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش می پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده
هيچوقت به اين خوبی نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه
نظرت چيه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو می شناسم كه شكارچی ماهريه.
اون هيچوقت تابستونا رو برای شكار كردن از دست نميده. يه روز كه می خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر ميداره و ميره توی جنگل!
همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشی ظاهر ميشه و مياد به طرفش شكارچی چتر رو می گيره به طرف پلنگ و نشونه می گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روی زمين!!!
پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور منم همين بود !!!
نتيجه اخلاقی: هيچوقت در مورد چيزی كه مطمئن نيستی نتيجه كار خودته ادعا نداشته نباش !!!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد