PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گل آفتابگردان



بانوثریا
21st April 2010, 11:24 AM
گل آفتابگردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا. ما همه آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان به خاک خیره شود و به تیرگی، دیگر آفتابگردان نیست. آفتابگردان، کاشف معدن صبح است و با سیاهی نسبت ندارد. اینها را گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش کردم که خورشید کوچکی بود در زمین و هر گلبرگش شعله ای بود و دایره ای داغ در دلش می سوخت. آفتابگردان به من گفت : وقتی دهقان بذر آفتابگردان را می کارد، مطمئن است که او خورشید را پیدا خواهد کرد. آفتابگردان هیچوقت چیزی را با خورشید اشتباه نمی گیرد؛ اما انسان همه چیز را به خدا اشتباه می گیرد. آفتابگردان راهش را بلد است و کارش را می داند. او جز دوست داشتن آفتاب و فهمیدن خورشید کاری ندارد. او همه زندگیش را وقف نور می کند. در نور به دنیا می آید، در نور می میرد. نور می خورد و نور می زاید. دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است. آفتابگردان با آفتاب آمیخته است و انسان با خدا. بدون آفتاب، آفُتابگردان می میرد. بدون خدا، انسان. آفتابگردان گفت: روزی که آفتابگردان به آفتاب بپیوندد دیگر آفتابگردان نخواهد ماند و روزی که تو به خدا برسی دیگر «تویی» نمی ماند و گفت : من فاصله هایم را با نور پر می کنم، تو فاصله را چگونه پر می کنی؟ آفتابگردان این را گفت و خاموش شد. گفت و گوی من و آفتابگردان ناتمام ماند زیرا که او در آفتاب غرق شده بود. جلو رفتم، بوییدمش، بوی خورشید می داد. تب داشت و عاشق بود. خداحافظی کردم. داشتم می رفتم که نسیمی رد شد و گفت : نام آفتابگردان همه را به یاد آفتاب می اندازد. نام انسان آیا کسی را به یاد خدا خواهد انداخت؟ آن وقت بود که شرمنده از خدا رو به آفتاب گریستم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد