Isengard
7th April 2010, 11:30 PM
برگرفته از سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران ، معاونت سیاسی
چریک پیر
سخناني از دوست همسنگر در مورد شهيد :
... بعد از يكي و دو هفته كه با تمام وسايل انفرادي ما را از اينجا به آنجا ميبردند .ما از دست ايشان عصباني شده اما بعدها ما با طرز رفتار و مرام ايشان خوي و انس گرفتيم و ايشان عدالت را با زيردستان خود به نحو احسن رعايت مينمودند . و بعدها كه ما اين شخصيت را شناختيم بيشتر و بيشتر به او علاقه پيدا كرديم.
ايشان نظم خاصي چه در حيطه نظامي و چه در حيطه شخصي داشتند و اين نظم زبانزد همرزمان او بود . ما به خانه ايشان رفته بوديم ديديم تمام برنامههاي درسي فرزندانشان را از روي نهج البلاغه و قرآن تنظيم كرده بود تيمسار آبشناسان خواندن نماز شب در منطقه جنگي هم مقيد بودند و قرآن زياد تلاوت ميكردند هيچ گاه در انظار نميگفتند كه قرآن ميخوانم . من ابتدا ايشان را نميشناختم و ميگفتم كه اين پيرمرد كيست كه ما بايد با او به عمليات برويم و چون ميديدم كه ايشان براي انقلاب زياد زحمت ميكشند به ايشان علاقمند شدم . تيمسار بعضي از افراد را جذب ميكردند و عدهاي را كه مضر ميديدند دفع ميكردند . وقتي به شهادت رسيدند پدرم خبر شهادت تيمسار را به من دادند و گفتند كه «محمد حسن يتيم شدي»
تيمسار آراسته شبي را به خاطر دارد كه شهيد آبشناسان خاضعانه از اينكه خداوند قادر و توانا او را در انجام عملياتهاي متعدد دشمن شكن به پيروزي رسانده ، به درگاه احديت شكرگزاري مينمايد و خاشعانه ازخداوند ميخواهد كه او را به جوار خويش فرا خواند تا اينكه فرداي همان شب يعني در تاريخ 8/7/64 حضرت باري تعالي دعاي بنده خاص خود را اجابت كرد و او به لقاءالله پيوست .
آقاي خرمي نقل ميكنند :
ما با يك عده نيروي مخصوصي (23نوحد ) كه عمليات ميكرديم در محلي به نام دهليز كه مشرف به دشت عباس بود و شب براي زدن تانك حركت كرديم . همه دراز كشيده بوديم و تيراندازي ميكرديم دو نفر هم به طرف يك شيار براي زدن تانكها رفتند من بالاي سرم يك عراقي كه سيمونف نام داشت ديدم از الطاف خدا بود كه او به ما تيراندازي نكرد در حين تيراندازي تيمسار زخمي شد . ما لبه پرتگاه تيراندازي ميكرديم به من گفت كه پشت مرا نگاه كن و گفتم كه شما زخمي شديد و ايشان براي اينكه روحيه بچهها تضعيف نشود به كسي چيزي نگفت و بچهها بعداً فهميدند كه ايشان زخمي شدند .
در قرارگاه حمزه هميشه از همه جلوتر بودند به او ميگفتند كه شما هميجا باشيد ما جلو ميرويم در عملياتها هيچ گاه پشت سنگر نميرفتند و موضع گيري نميكردند و از تير مستقيم هراسي نداشتند . من گاهي جلوي ايشان چوب يا مانعي ميگذاشتم تا از تير در امان باشند وايشان ازاين چيزها ترسي نداشتند . ازلحاظ كارهاي چريكي واقعاً يك استثنا و نابغه بودند و تمام فرماندهان ارتش به او احترام ميگذاشتند .
چریک پیر
سخناني از دوست همسنگر در مورد شهيد :
... بعد از يكي و دو هفته كه با تمام وسايل انفرادي ما را از اينجا به آنجا ميبردند .ما از دست ايشان عصباني شده اما بعدها ما با طرز رفتار و مرام ايشان خوي و انس گرفتيم و ايشان عدالت را با زيردستان خود به نحو احسن رعايت مينمودند . و بعدها كه ما اين شخصيت را شناختيم بيشتر و بيشتر به او علاقه پيدا كرديم.
ايشان نظم خاصي چه در حيطه نظامي و چه در حيطه شخصي داشتند و اين نظم زبانزد همرزمان او بود . ما به خانه ايشان رفته بوديم ديديم تمام برنامههاي درسي فرزندانشان را از روي نهج البلاغه و قرآن تنظيم كرده بود تيمسار آبشناسان خواندن نماز شب در منطقه جنگي هم مقيد بودند و قرآن زياد تلاوت ميكردند هيچ گاه در انظار نميگفتند كه قرآن ميخوانم . من ابتدا ايشان را نميشناختم و ميگفتم كه اين پيرمرد كيست كه ما بايد با او به عمليات برويم و چون ميديدم كه ايشان براي انقلاب زياد زحمت ميكشند به ايشان علاقمند شدم . تيمسار بعضي از افراد را جذب ميكردند و عدهاي را كه مضر ميديدند دفع ميكردند . وقتي به شهادت رسيدند پدرم خبر شهادت تيمسار را به من دادند و گفتند كه «محمد حسن يتيم شدي»
تيمسار آراسته شبي را به خاطر دارد كه شهيد آبشناسان خاضعانه از اينكه خداوند قادر و توانا او را در انجام عملياتهاي متعدد دشمن شكن به پيروزي رسانده ، به درگاه احديت شكرگزاري مينمايد و خاشعانه ازخداوند ميخواهد كه او را به جوار خويش فرا خواند تا اينكه فرداي همان شب يعني در تاريخ 8/7/64 حضرت باري تعالي دعاي بنده خاص خود را اجابت كرد و او به لقاءالله پيوست .
آقاي خرمي نقل ميكنند :
ما با يك عده نيروي مخصوصي (23نوحد ) كه عمليات ميكرديم در محلي به نام دهليز كه مشرف به دشت عباس بود و شب براي زدن تانك حركت كرديم . همه دراز كشيده بوديم و تيراندازي ميكرديم دو نفر هم به طرف يك شيار براي زدن تانكها رفتند من بالاي سرم يك عراقي كه سيمونف نام داشت ديدم از الطاف خدا بود كه او به ما تيراندازي نكرد در حين تيراندازي تيمسار زخمي شد . ما لبه پرتگاه تيراندازي ميكرديم به من گفت كه پشت مرا نگاه كن و گفتم كه شما زخمي شديد و ايشان براي اينكه روحيه بچهها تضعيف نشود به كسي چيزي نگفت و بچهها بعداً فهميدند كه ايشان زخمي شدند .
در قرارگاه حمزه هميشه از همه جلوتر بودند به او ميگفتند كه شما هميجا باشيد ما جلو ميرويم در عملياتها هيچ گاه پشت سنگر نميرفتند و موضع گيري نميكردند و از تير مستقيم هراسي نداشتند . من گاهي جلوي ايشان چوب يا مانعي ميگذاشتم تا از تير در امان باشند وايشان ازاين چيزها ترسي نداشتند . ازلحاظ كارهاي چريكي واقعاً يك استثنا و نابغه بودند و تمام فرماندهان ارتش به او احترام ميگذاشتند .