Isengard
7th April 2010, 01:16 PM
برگرفته از سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران ، معاونت سیاسی
منبع اصلی : کتاب در کمین گل سرخ(سرگذشتنامه شهید سپهبد علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش) - بخش سوم ( فصل سوم)
نویسنده: محسن مؤمنی شریف
http://www.iricap.com/images/other/music/ketab13.jpg
فرمانده لحظات بحرانی
آن شب، شبي كه قرار بود عمليات شروع شود، با بارش باران آغاز شد. باران در باور انسان مؤمن، نماد رحمت الهي و نشانة بشارت است. همة فرماندهان كه آن لحظات چشم و دل به آسمان داشتند، اين را به فال نيك گرفتند. هر چه كه بود باعث ميشد دشمن از فعل و انفعالات رزمندگان ايراني غافل بماند. اما وقتي كه بارش باران شدت گرفت و چند ساعتي گذشت و بند نيامد، عموماً نگران شدند. نگران اين كه نيروها مسير را گم كنند و يا منطقه باتلاق شود و تانكها قدرت تحرك نداشته باشند و...
ساعتي بعد همة نيروها در پشت خاكريز دشمن منتظر فرمان حمله بودند و باران همچنان ميباريد. هنوز اندكي به ساعت 30 دقيقة بامداد مانده بود كه ناگهان در دوردستها صداي غرش توپها و غريو موشكها با رعد و برق درهم پيچيدند. طبق دستور فرماندهي عمليات، توپخانة لشكر 16 منطقهاي را در جنوب اهواز، زير آتش گرفته بود. آنها مأموريت داشتند چنان جهنمي براي نيروهاي بعثي بسازند كه گمان كنند حملة ايران از آنجا صورت خواهد گرفت و بهكلي از منطقة كرخه غافل شوند.
و پنج دقيقة بعد، فرمان حمله صادر شد. رزمندگان با فرياد الله اكبر به خاكريز دشمن زدند. در قرارگاه كربلا لحظات براي سرهنگ صياد و دوستانش به سختي ميگذشت. هيچ پيامي از بيسيمها رد و بدل نميشد. فكر اين كه اگر نيروهاي محور جنوب نتوانند از موانع و خاكريز عصا شكل بگذرند، تصور اين كه نيروهاي محور شمال موفق نشوند به عقبة دشمن رخنه كنند و صدها اگرهاي ديگر آرام و قرار را از آنان گرفته بود. بيشك سربازاني كه در آن نيمهشب زير آتش بيامان دشمن ميكوشيدند پيش بروند، حال و روز بهتري از فرماندهان ارشدشان داشتند كه مسؤوليت جان جوانان مردم به عهدهاشان بود.
چهل دقيقه اين گونه گذشت، بسيار سنگين و نفسگير. تا اين كه نخستين پيام از لشكر 16 مخابره شد. گفتند خاكريز دشمن شكافته شده و الان نيروهاي بسيجي از روي آن سرازيرند. آنها از محور جنوب وارد عمل شده بودند. بارقهاي از اميد در دلها تابيد اما هيچ خبري از محور شمال نبود. تا اين كه در ساعت يك و 38 دقيقه خبر هيجان انگيزي از بيسيم تيپ 3 لشكر 92 شنيده شد: «خاكريز عصا شكل از شمال شكسته شد.» دو دقيقة بعد همان صدا اعلام كرد يك گردان بسيجي به داخل مواضع دشمن نفوذ كرد. اين اخبار همچنان ادامه داشت. ساعتي بعد نيروهاي سپاه به خاكريز دوم عراقيها رسيدند و چند دقيقة بعد خبر سقوط گردانهاي توپخانة 152 و 130 مم. دشمن اشك شوق را از ديدگان فرماندهان جاري كرد. عراقيها در اين جبهه كاملاً غافلگير شده بودند طوري كه صبح روز 8 آذر خورشيد هنگامي دميد كه بسيجيان اصفهاني و تانكهاي ارتش در تنگة چزابه به آخرين اهداف خود رسيده بودند. نيروهاي وحشتزدة بعثي براي نجات جانشان خود را به باتلاقهاي هورالعظيم ميانداختند!
اما بر خلاف محور شمال از محور جنوب هيچ خبر اميدبخشي نميآمد. دشمن در اين جبهه كاملاً آماده و نفوذناپذير ايستاده بود. طوري كه تا پايان آن روز پيشروي در اين محور كمتر از 5 كيلومتر بود. در اين محور جنگ بيامان صورت گرفته بود و هر دو طرف تلفات زيادي داده بودند.
محور جنوب، تلاش و پشتوانهاي براي عمليات محسوب ميشد. تلاش اصلي ما از شمال بود و تلاش و پشتيباني آنها از پايين. دشمن سه خاكريز داشت. بچهها خاكريزهاي اول و دوم را گرفتند ولي در خاكريز سوم بريدند. توان از دست رفت و عصر شد. تا جايي كه كه فرماندهي آن محور را احضار كرديم؛ برادرمان عزيز جعفري از سپاه و سركار سرهنگ جمشيدي فرمانده تيپ يكم لشكر 16 زرهي. در حين اينكه برايشان ميگفتيم: اگر امشب تك نكنيد، وقت تلف ميشود، از خستگي و فرسودگي به خواب رفتند. بعد هم كه رفتند، ديده بودند بچههاي خودشان در خط خوابيدهاند. عراقيها هم در خط خوابيده بودند. شب دوم در محور پايين يك گلوله هم شليك نشد. از زور خستگي و فرسودگي، دو طرف از پا درآمده بودند.
آن شب ستاد تبليغات جنگ خبر عمليات را به اطلاع مردم ايران رساند. نام عمليات طريق القدس اعلام شد. به دستور سرهنگ صياد، به دلايل امنيتي تلويزيون هيچ فيلمي از صحنة عمليات را پخش نكرد. مردم كه از اين دستور اطلاعي نداشتند، از تلويزيون حسابي شاكي شدند و به مقامات بالاتر اعتراض كردند. جالب اين كه راديو عراق، منكر عظمت اين عمليات شد و آن را جزئي و شكستخورده خواند!
اما روز دوم عمليات يك اتفاق مهم افتاد و در ياد مردم ماند و آنها را به خيابانها و مساجد كشاند. تعدادي از نيروهاي سپاه كه از محور شمالي عمل كرده بودند، به طرف شهر بستان حركت كردند. ديگر رمقي براي عراقيها نمانده بود كه بيشتر از يكي ـ دو ساعت مقاومت كنند. بنابراين حدود ظهر آزادي شهر، به قرارگاه كربلا اعلام شد. اين خبر وقتي از راديو ايران اعلام شد، شادي و خوشحالي سراسر ايران را برگرفت. مهم نبود كه اكثر شنوندگان اسم شهري به نام بستان را نخستين بار بود كه ميشنيدند، بلكه مهم اين بود كه يكي از شهرهاي اشغال شدة ايران آزاد شده بود و اين نويد بخش آزادي ديگر شهرهاي در بند اسارت بود. حالا همة ايران براي آزادي خرمشهر لحظهشماري ميكردند.
منبع اصلی : کتاب در کمین گل سرخ(سرگذشتنامه شهید سپهبد علی صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش) - بخش سوم ( فصل سوم)
نویسنده: محسن مؤمنی شریف
http://www.iricap.com/images/other/music/ketab13.jpg
فرمانده لحظات بحرانی
آن شب، شبي كه قرار بود عمليات شروع شود، با بارش باران آغاز شد. باران در باور انسان مؤمن، نماد رحمت الهي و نشانة بشارت است. همة فرماندهان كه آن لحظات چشم و دل به آسمان داشتند، اين را به فال نيك گرفتند. هر چه كه بود باعث ميشد دشمن از فعل و انفعالات رزمندگان ايراني غافل بماند. اما وقتي كه بارش باران شدت گرفت و چند ساعتي گذشت و بند نيامد، عموماً نگران شدند. نگران اين كه نيروها مسير را گم كنند و يا منطقه باتلاق شود و تانكها قدرت تحرك نداشته باشند و...
ساعتي بعد همة نيروها در پشت خاكريز دشمن منتظر فرمان حمله بودند و باران همچنان ميباريد. هنوز اندكي به ساعت 30 دقيقة بامداد مانده بود كه ناگهان در دوردستها صداي غرش توپها و غريو موشكها با رعد و برق درهم پيچيدند. طبق دستور فرماندهي عمليات، توپخانة لشكر 16 منطقهاي را در جنوب اهواز، زير آتش گرفته بود. آنها مأموريت داشتند چنان جهنمي براي نيروهاي بعثي بسازند كه گمان كنند حملة ايران از آنجا صورت خواهد گرفت و بهكلي از منطقة كرخه غافل شوند.
و پنج دقيقة بعد، فرمان حمله صادر شد. رزمندگان با فرياد الله اكبر به خاكريز دشمن زدند. در قرارگاه كربلا لحظات براي سرهنگ صياد و دوستانش به سختي ميگذشت. هيچ پيامي از بيسيمها رد و بدل نميشد. فكر اين كه اگر نيروهاي محور جنوب نتوانند از موانع و خاكريز عصا شكل بگذرند، تصور اين كه نيروهاي محور شمال موفق نشوند به عقبة دشمن رخنه كنند و صدها اگرهاي ديگر آرام و قرار را از آنان گرفته بود. بيشك سربازاني كه در آن نيمهشب زير آتش بيامان دشمن ميكوشيدند پيش بروند، حال و روز بهتري از فرماندهان ارشدشان داشتند كه مسؤوليت جان جوانان مردم به عهدهاشان بود.
چهل دقيقه اين گونه گذشت، بسيار سنگين و نفسگير. تا اين كه نخستين پيام از لشكر 16 مخابره شد. گفتند خاكريز دشمن شكافته شده و الان نيروهاي بسيجي از روي آن سرازيرند. آنها از محور جنوب وارد عمل شده بودند. بارقهاي از اميد در دلها تابيد اما هيچ خبري از محور شمال نبود. تا اين كه در ساعت يك و 38 دقيقه خبر هيجان انگيزي از بيسيم تيپ 3 لشكر 92 شنيده شد: «خاكريز عصا شكل از شمال شكسته شد.» دو دقيقة بعد همان صدا اعلام كرد يك گردان بسيجي به داخل مواضع دشمن نفوذ كرد. اين اخبار همچنان ادامه داشت. ساعتي بعد نيروهاي سپاه به خاكريز دوم عراقيها رسيدند و چند دقيقة بعد خبر سقوط گردانهاي توپخانة 152 و 130 مم. دشمن اشك شوق را از ديدگان فرماندهان جاري كرد. عراقيها در اين جبهه كاملاً غافلگير شده بودند طوري كه صبح روز 8 آذر خورشيد هنگامي دميد كه بسيجيان اصفهاني و تانكهاي ارتش در تنگة چزابه به آخرين اهداف خود رسيده بودند. نيروهاي وحشتزدة بعثي براي نجات جانشان خود را به باتلاقهاي هورالعظيم ميانداختند!
اما بر خلاف محور شمال از محور جنوب هيچ خبر اميدبخشي نميآمد. دشمن در اين جبهه كاملاً آماده و نفوذناپذير ايستاده بود. طوري كه تا پايان آن روز پيشروي در اين محور كمتر از 5 كيلومتر بود. در اين محور جنگ بيامان صورت گرفته بود و هر دو طرف تلفات زيادي داده بودند.
محور جنوب، تلاش و پشتوانهاي براي عمليات محسوب ميشد. تلاش اصلي ما از شمال بود و تلاش و پشتيباني آنها از پايين. دشمن سه خاكريز داشت. بچهها خاكريزهاي اول و دوم را گرفتند ولي در خاكريز سوم بريدند. توان از دست رفت و عصر شد. تا جايي كه كه فرماندهي آن محور را احضار كرديم؛ برادرمان عزيز جعفري از سپاه و سركار سرهنگ جمشيدي فرمانده تيپ يكم لشكر 16 زرهي. در حين اينكه برايشان ميگفتيم: اگر امشب تك نكنيد، وقت تلف ميشود، از خستگي و فرسودگي به خواب رفتند. بعد هم كه رفتند، ديده بودند بچههاي خودشان در خط خوابيدهاند. عراقيها هم در خط خوابيده بودند. شب دوم در محور پايين يك گلوله هم شليك نشد. از زور خستگي و فرسودگي، دو طرف از پا درآمده بودند.
آن شب ستاد تبليغات جنگ خبر عمليات را به اطلاع مردم ايران رساند. نام عمليات طريق القدس اعلام شد. به دستور سرهنگ صياد، به دلايل امنيتي تلويزيون هيچ فيلمي از صحنة عمليات را پخش نكرد. مردم كه از اين دستور اطلاعي نداشتند، از تلويزيون حسابي شاكي شدند و به مقامات بالاتر اعتراض كردند. جالب اين كه راديو عراق، منكر عظمت اين عمليات شد و آن را جزئي و شكستخورده خواند!
اما روز دوم عمليات يك اتفاق مهم افتاد و در ياد مردم ماند و آنها را به خيابانها و مساجد كشاند. تعدادي از نيروهاي سپاه كه از محور شمالي عمل كرده بودند، به طرف شهر بستان حركت كردند. ديگر رمقي براي عراقيها نمانده بود كه بيشتر از يكي ـ دو ساعت مقاومت كنند. بنابراين حدود ظهر آزادي شهر، به قرارگاه كربلا اعلام شد. اين خبر وقتي از راديو ايران اعلام شد، شادي و خوشحالي سراسر ايران را برگرفت. مهم نبود كه اكثر شنوندگان اسم شهري به نام بستان را نخستين بار بود كه ميشنيدند، بلكه مهم اين بود كه يكي از شهرهاي اشغال شدة ايران آزاد شده بود و اين نويد بخش آزادي ديگر شهرهاي در بند اسارت بود. حالا همة ايران براي آزادي خرمشهر لحظهشماري ميكردند.