PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندگینامه شاعران کهن



آبجی
7th April 2010, 12:32 AM
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/کز هر زبان که می شنوم نا مکرر است

هر چند فراوان درباره حافظ سخن گفته اند ولی هنوز ناگفته های بسیار در پرده است و هیچ کس آنگونه که شایسته است به طور کامل نتوانسته به عمق اندیشه های شاعرانه و عرفانی او دست یابد و از آن رند مست لاابالی جز بی نشانی نشانی به دست دهد کسی که با اندیشه های آسمانی و الهامات غیبی خود چنان باده عشقی از میخانه الهی به عاشقان و روندگان کوی دوست چشاند که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد.
در وحشت و سکوتی دنیایی محدود که در حال خرد شدن و فرو ریختن است حافظ ندای شادی ـنشاط و زنده دلی در افکنده و در ورای آلام و دردهای ظاهر عشقها و زیبائیهای باطنی را نشان می دهد شعر حافظ همانند فلسفه صدرالمتالهین است یعنی آمیزه ای از فلسفه و عرفان و کلام.
حافظ ذهن کلامی پیش رفته ای دارد همانگونه که اساتید بزرگ ادبیات فارسی گفته اند او به مکتب کلامی اشعری گری وابسته است اما اشعری گری او همانند امام فخر رازی است یعنی فلسفه مشرب است و مانند غزالی نیست که فلسفه ضد او فلسفه گریز باشد.فلسفه حافظ مبتنی بر اندیشه و نگرشی است که در آن انسان با تمام وجود و ابعاد ذهن و شخصیتش با مسائل حیاتی مواجه می شود و با نوع انسان سر و کار دارد لذا از مسائل ادبی فراتر میرود و به مسائل ابدی می رسد.فردی که پیرو این مکتب حیاتی ـ تجربی است فقط با گوشه خاطر فلسفی اش به مسائل نمی نگرد بلکه با همه هستی اش به مصاف مسائلی که برای او اهمیتی فراتر از اصطلاحات و قواعد و حتی مکتبهای فلسفی دارد میرود.فلسفه حافظ فلسفه حیات است و حیات او تنها در عرفان خلاصه نمی شود بلکه تمام جنبه های مادی دنیایی را نیز مد نظر قرار می دهد.اینگونه افکار در ادبیات تنها از اندیشه های عمیق فلسفی تراوش می کند.
گوهر معرفت آموز که با خود ببری / که نصیب دگران است نصاب زر و سیم

آبجی
7th April 2010, 12:32 AM
سعدی شیخ اجل شیخ سعدی نه تنها یکی از ارجمند ترین ایرانیان است بلکه یکی از بزرگتزین سخن سرایان جهان است.در میان پارسی زبانان یکی دو تن بیش نیستند که بتوان با او برابر کرد و از سخن گویان ملل دیگر هم از قدیم و جدید و کسانیکه با سعدی همسری کند بسیار معدودند.در ایران از جهت شهرت کم نظیر است و خاص و عام او را میشناسند.در بیرون از ایران هم عوام اگر ندانند خواص البته به بزرگی قدر او پی برده اند با اینهمه از احوال و شرح زندگانی او چندان معلوماتی در دست نیست زیرا بدبختانه ایرانیان در ثبت ابناء نوع خود به نهایت مسامحه و سهل انگاری ورزیده اند. چنانکه کمتر کسی از بزرگان ما جزئیات زندگانیش معلوم است و درباره شیخ سعدی مسامحه به جایی رسیده که حتی نام او هم به درستی ضبط نشده است.
شیخ سعدی خانواده اش عالمان دین بوده اند و در سالهای اول سده هفتم هجری در شیراز متولد شده و در جوانی به بغداد رفته و آنجا در مدرسه نظامیه و حوزه های دیگر درس و بحث به تکمیل علوم دینی و ادبی پراخته و در عراق و شام و حجاز مسافرت کرده و حج گذارده و در اواسط سده هفتم هنگامی ابوبکر بن سعد بن زنگی از اتابکان سلغری در فارس فرمانروایی داشت به شیراز باز آمده در سال 655 هجری کتاب معروف به "بوستان" را به نظم آورده و در سال بعد "گلستان" را تصنیف فرموده است.و گاهی در ضمن قصیده و غزل به بزرگان و امرای فارس و سلاطین مغول معاصر و وزرای ایشان پند و اندرز می داده و تا اوایل دهه آخر از سده هفتم در شیراز به عزت و حرمت زیسته و در یکی از سالهای بین 691 و 694 در گذشته و در بیرون شهر شیراز در محلی که بقعه او زیارتگاه صاحبدلان است به خاک سپرده شده است.

روحش شاد

آبجی
7th April 2010, 12:36 AM
در مورد سعدی اطلاعات بسیار کمی در دسترس هست و بهتره بگم که هیچ اطلاعاتی به جز اشعاری گران قدر در دسترس نیست .
حتی شعر های ایشان بعد از مرگشان و توسط شاگردانشان , به کتابت در آمده است .
مرحوم فروغی در مقدمه کتاب کلیات سعدی که بخشی از آن را دوست خوبمان موبینا قرار دادند , نوشته اند :
در مورد نام سعدی اختلاف می باشد .
بعضی مشرف الدین و برخی مصلح الدین نوشته اند و جماعتی یکی از این دو کلمه را لقب او دانسته اند و گروهی مصلح الدین را نام پدر شیخ انگاشته اند و بعضی دیگر نام خودش یا پدرش را عبدا... گفته اند و گاهی دیده می شود که ابوعبدا... را کنیه شیخ قرار داده اند ....
در مورد سعدی , با توجه به اشعار ایشان , این گمان وجود دارد که ایشان سفرهای بسیاری را انجام داده اند .
چیزی که از گذشته ایشان در دست است , این است که در کودکی پدرشان را از دست می دهند و پسر ایشان نیز در جوانی از دنیا می رود و این دو غم بزرگ در اشعار ایشان نیز دیده می شود .
در مورد مذهب ایشان نیز اطلاع دقیقی وجود ندارد , برخی ایشان را شیعه و برخی سنی می دانند !
چیزی که در مورد ایشان آشکار است , توانایی ایشان در بیان اشعار فارسی است , شعر ها و نثرهای ایشان , آکنده از کلمات فارسی است و ایشان را باید پاسدار زبان و فرهنگ فارسی برشمرد .
در آغاز شاعری , آوازه ی ایشان در جهان پیچید و بسیاری از اشعار ایشان در همان سال ها در چین ترجمه شد و مورد توجه مردم چین قرار گرفت و باعث رونق زبان و فرهنگ پارسی در خاور دور شد .
در غرب نیز مقام سعدی را بسیار بزرگ می دانند .
سبک او منحصر به فرد است و در هیچ جای دیگری دیده نمی شود و تا کنون کسی نتوانسته در حد وی شاعری کند , چه در ایران و چه در خارج از مرزهای ایران .
بزرگ ترین آثاری که از سعدی , شیخ اجل بر جای مانده گلستان و بوستان است که همگی آنرا می شناسند .
گلستان به نظم و نثر است و مملو از حکایات شیرین و پند آموز می باشد .
بوستان در ابتدا نامی نداشت و خود شیخ نامی برای این کتاب ارزشمند خود بر نگزیده بودند . این کتاب تمام به نظم بوده و در 10 باب بیان شده است و برخی نام سعدی نامه را بر روی آن نهادند و برخی به خاطر شباهت به نام کتاب اول ایشان ( گلستان ) نام بوستان را بر این کتاب نهادند که در بین مردم نیز این نام مشهور تر است .
برخی از اشعار شیخ در دسترس نیست و در برخی نیز اشعار ناقص بوده و برای همین برخی جسارت کرده و اشعاری از خود را در بین اشعار سعدی جای داده اند .
بهترین نسخه موجود از اشعار سعدی به کوشش مرحوم محمد علی فروغی تهیه شده است که همین اینک معتبر ترین نسخه موجود از اشعار شیخ اجل سعدی شیرازی می باشد .
سعدی بسیاری از اشعار خودرا در قالب قصیده بیان کرده و نثر او نیز بسیار مشهور است . به جز این , ایشان اشعاری در قالب غزل , رباعی , قطعه , مثنوی و رسائل بیان کرده است .

آبجی
7th April 2010, 12:36 AM
جلال الدین محمد بن محمد مولوی نام او به اتفاق تذکرة نویسان محمد و لقب اوجلال الدین است و همه مورخان اورا بدین نام و لقب شناخته اند.
مولد مولانا شهر بلخ است و ولادتش در ششم ربیع الاول سنه 604 هجری قمری اتفاق افتاد و علت شهرت او به رومی و مولاناء روم همان طول اقامت وی در شهر قونیه که اقامتگاه اکثر عمر و مدفن اوست بوده چنانکه خود وی نیز همواره خویش را از مردم خراسان شمرده است.
پدر مولانا محمد بن حسین خطیبی است که به بهاء الدین ولد معروف شده و او را سلطان العلماء لقب داده اند.
مولانا در نیمه عمر خود عاشق مرام فردی با نام شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد از مردم تبریز شد و تمام زندگی او تحت تاثیر شمس قرار گرفت که از آن پس از اشعار خود هر چه را می سروده به شمس تقدیم کرده است.
مطابق روایات سلطان ولد پسر مولانا در ولد نامه عشق مولانا به شمس مانند جستجوی موسی است از خضر که با مقام نبوت و رسالت و رتبه کریم اللهی باز هم مردان خدا را طلب می کرد و مولانا نیز با همه کمال و جلالت در طلب اکملی روز میگذاشت تا اینکه شمس را که از مسدوران قباب غیرت بود به دست آورد و مرید وی شد و سر در قدومش نهاد و یکباره در انوار او فانی گردید.
آنکه اندر علوم فایق بود
بسری شیوخ لایق بود

سرانجام مولوی در بستر ناتوانی بیفتاد و به حمای محرق دچار آمد و هر چه طبیبان به مداوا کوشیدند سودی نبخشید و عاقبت روز یکشنبه پنجم ماه جماد الاخر سنه 672 وقتی که آفتاب ظاهر زرد رو می گشت و دامن در میچید آن خورشید معرفت پرتو عنایت از پیکر جسمانی بر گرفت از این جهان فرو دین به کارستان غیب نقل فرمود.
جنازه مولانا را به حرمت تمام بر گرفتند و در نزدیکی پدرش سلطان العلماء در تربت مبارک مدفون ساختند.

آبجی
7th April 2010, 12:37 AM
فردوسی شاعر جاودانه ایران فردوسی امروزه در جهان ادب به عنوان شخصیت جهانی شناخته شده است. ملل غربی در تعریف و تمجید از او از شرقیان عقب نمانده اند. اگر چه شاهنامه در میان فارسی دانان شرق محبوبت بیشتری دارد در تحقیق و نقد شرح احوال فردوسی غرب بر شرق پیشی گرفته است.نام فردوسی ابوالقاسم منصور است.و او متعلق به طبقه ی دهقانان بوده است.شاهنامه بزرگترین کارنامه زندگی فردوسی است.تذکره نگاران پیشین معمولا نوشته اند که خود سلطان محمود به تاریخ عجم علاقه زیادی داشت.از متن شاهنامه چنین بر می آید که سلطان محمود هرگز عامل و آمر سرودن شاهنامه نبوده است.بلکه نظم شاهنامه ممنون منت زن گمنامی است که همسر فردوسی بوده است.همچنین بعضی از منتقدین غربی که در میان آنها ماکان شهرت خاص دارد می گویند درباره مدت زمان نوشتن شاهنامه بیانات فردوسی غیر قابل قبول و اعتماد است وبیشتر سرسری به نظر می رسد مثلا گاهی این مدت را سی سال می گوید و گاهی سی و پنج سال. به نظر معترضین ابیات زیر قابل ذکر هستند .
سی و پنج سال از سرای سپنج / بسی رنج بردم به امید گنج
چو بر باد دادند رنج مر ا / نبد حاصلی سی و پنج مرا
××××××××××××××××××××××
بسی رنج بردم در این سال / سی عجم زنده کردم بدین پارسی

شاهنامه تقریبا در هفتاد و یک سالگی فردوسی به پایان می رسد که بابد مطابق 394 هجری باشد در این هنگام به عللی که بر ما روشن نیست رفتار سلطان با شاعر ما به سردی و بی التفاتی می گراید و از آن انعام و پاداشی که فردوسی در پایان شاهنامه از سلطان توقع داشت محروم می شود.سلطان محمود تعهد کرده بود که در برابر هر بیت یک دینار بدو بدهد به جای دینار درهم داد و این کار مایه خشم فردوسی گشت چنانکه بنا بر همان روایات همه دراهم محمود را به حمامی و فقاعی بخشید.به هر حال فردوسی تقریبا در سن هشتاد سالگی بدرود حیات گفت. و مدفن وی در طوس می باشد.و آرامگاهی که در سال 1313 هجری شمسی برای او ساخته اند در محل تقریبی مدفن اوست.در شهریور 1313 هجری شمسی از خاورشناسان و دانشمندان کشورهای مختلف جهان دعوت به عمل آمد که در جشن هزاره فردوسی شرکت کنند.نخستین جلسه کنگره فردوسی به ریاست حاج محتشم السلطنه در تهران تشکیل شد که تا هفدهم شهریور ماه همان سال ادامه یافت.

آبجی
7th April 2010, 12:37 AM
صائب تبریزی
دلم به پاکی دامان غنچه می لرزد / که بلبلان همه مستند و باغبان تنها


میرزا محمد علی پسر میرزا عبدالرحیم تبریزی اصفهانی معروف به "صائبا" از استادان بزرگ شعر فارسی در عهد صفوی است. خاندان اواصلا تبریزی و از اعقاب شمس الدین محمد شیرین مغربی تبریزی شاعر مشهور سده هشتم و آغاز سده نهم بود. ولی تربیت میرزا محمد علی در اصفهان بوده و به همین سبب او را در تذکرة ها گاه تبریزی و گاه اصفهانی گفته اند. در حالی که شاعر انتصاب خود و خاندانش را به تبریز فراموش نمی کرد:


صائب از خاک پاک تبریز است / هست سعدی گر از گل شیراز


صائب در اصفهان پرورش یافت.او در باره زادگاه خود می گوید:


ز خاک پاک تبریز است صائب مولد پاکم / از آن با عشقباز شمس تبریزی سخن دارم
ز حسن طبع تو صائب که در ترقی باد / بلند نام شد از جمله خطه تبریز
در بهار سرخ رویی همجو جنت غوطه دارد / فکر رنگین تو صائب خطه تبریز را


صائب در جوانی بخشی از ممالک آسیای صغیر -نجف و بغداد را گشت زده و به زیارت مکه معظمه و مدینه منوره توفیق یافته وپس از بازگشت از آن اماکن مقدس به پای بوسی حضرت علی بن موسی الرضا (ع) شتافته است.


شکر لله که بعد از سفر حج صائب / عهد خود تازه به سلطان خراسان کردم


صائب تا پایان عمر نزد سلاطین صفویه معزز و محترم زیست و از طرف شاه عباس ثانی به لقب ملک الشعرایی مفتخر شد.
اشعار صائب را از هشتاد هزار تا صد و بیست هزار و سیصد هزار و جمعی هم از این بیشتر نوشته اند.
صائب اشعاری را که در وصف سراپای معشوق است"مرآت الجمال" و ابیاتی را که مربوط به آیینه و شانه است "آرایش نگار" و شعرهای راجع به می و میخانه را "میخانه" و نخبه مطالع غزلیات را "واجب الحفظ" نام نهاده است. صائب بی تردید شیعی امامی اثنی عشری و مردی دیندار بوده است. و قصایدی در مدح ائمه گرام و ابیاتی که حاکی از دینداری و مواظبت او در اعمال شرعی است در دیوان او بسیار به چشم می خورد.
صائب در غزلی در توبه از شراب می گوید:


قسم به ساقی کوثر که از شراب گذشتم / ز باده شفقی همچو آفتاب گذشتم
شراب خون روان و کباب خون فسرده است / هم از کباب بریدم هم از شراب گذشتم
عجب که پیر خرابات نگذرد ز گناهم / که من ز باده گلرنگ در شباب گذشتم
امید هست که حشر زرد روی نگردم / که من به موسم گل صائب از شراب گذشتم


وفات صائب را بیشتر تذکرة نویسان 1081 نوشته اند. محل قبر بی شبهه همین مکان فعلی که در حیات او به تکیه میرزا صائب معروف بوده است.

آبجی
7th April 2010, 12:38 AM
حکیم عمر خیام نیشابوری تاریخ زندگانی این مرد بزرگ در پس پرده ای غلیظ از غبار قرون و اعصار قرار گرفته در ساده ترین و بدیهی ترین نکات زندگی او.در کنیه. در تخلص.در تاریخ تولد.تاریخ وفات.در مدفن.در داستانهایی که درباره گوشه هایی از زندگانی او در متون کتب آمده در اندیشه های او.در مقام اجتماعی او.در دین او که کافر است یا مسلمان. موحد است یا ملحد به قدری اختلاف وجود دارد که مزیدی بر آن متصور نیست.
بیشترین اختلاف بر سر رباعیات اوست که رباعی از اوست و کدام رباعی از او نیست.
حکیم عمر خیام شناخته ترین و مشهور ترین سخنور ایرانی در دنیاست.با اینکه مقام شاعری او بسیار فروتر از مقام بلند علمی اوست اما مفاهیم و معانی بلندی که در قالب چند رباعی معدود و محدود از او به یادگار مانده وی را در عرصه سخنوری شهسوار بلا معرض کرده و مقام علمی او را تحت الشعاع مقام شاعری او قرار داده است.
نام و نسب:منحصرا جایی که در محققین اختلافی وجود ندارد در نام خیام و نام پدر اوست.نامش عمر و نام پدرش ابراهیم است.کنیه خیام را بعضی ابوحفص و ابوالفتح نوشته اند.
آخرین دقایق زندگانی خیام از قول امام محمد بغدادی روایت شده که خیام مطالعه کتاب شفا میکرد.چون به فصل واحد و کثیر رسید. چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت:جماعت را بخوان تا وصیت کنم.چون اصحاب جمع شدند به شرایط قیام نمود و به نماز مشغول و از غیر اعراض کرد.نماز خفتن بگذارد و روی بر خاک نهاد و گفت:
"اللهم انی اعرفتک علی مبلغ امکانی فغفر لی فان معرفتی ایاک وسیلتی الیک"
و جان به حق سپرد. و گویند آخر سخنان نظم او این بود.

سیر آمدم ای خدای از هستی خویش / از تنگ دلی و از تهی دستی خویش
از نیست چو هست میکنی بیرون آر / زین نیستیم به حرمت هستی خویش

آبجی
7th April 2010, 12:38 AM
بابا طاهر همدانی وقتی سخن از دو بیتی پیش می آید به ذهن هر کس بابا طاهر تداعی میشود.این عارف عاشق سوخته دل که دوبیتی های او زبانزد خاص و عام ـ و بر خلاف سراینده آنهاست ـ که گمنام می زیسته است بسیار مشهورند.قاعدتا بایستی در اویل قرن پنجم شاید در همدان و شاید بنا بر بعضی اقوال در ملایر متولد شده باشد.
گروهی را اعتقاد بر آنست که بابا مردی نادار و ژنده پوش و برهنه پای بوده است.در دراصطلاح صوفیه بابا لقبی است برای پیران و مرشدان کامل چنانکه فراوان برای ایشان بکار رفته است از جمله بابا فغانی ـ بابا افضل کاشی.بنابر این نسبت ناداری و ژنده پوشی و ولگردی در کوچه و بازار همدان به چنین مرد بزرگ عارف پیشه ای دادن خطایی محض است.
در هر حال بنابر نظر همه محققان بابا طاهر یکی از بزرگان صوفیه و از مردان کامل است که هر هزار سال ظهور می کنند.
مجموعه رباعیات بابا طاهر بنابر مشهور به گویش لری و به بحر هزج مسدس مقصور سروده شده است.و به قول شمس قیس رازی فهلویات نامیده می شود از آن جهت که شهرت فراوان داشته و زبانزد خاص و عام بوده و از دستبرد زمانه مصون نمانده در آن تصرفاتی صورت گرفته است و آنچه امروز از این مجموعه در دسترس ماست خالی از نقص نیست.
دو بیتی های بابا طاهر تا بحال چندین بار تصحیح و چاپ شده است و از جمله معتبرترین آنهاست:
مجموعه وحید دستگردی با مقدمه.مرحوم رشید یاسمی.چاپ 1306 مجمو عه ای دیگر به عنوان ترانه های بابا طاهر به دو زبان فارسی و انگلیسی با مقدمه ادوارد هرون انگلیسی چاپ 1341 انتشارات پدیده و .....

آبجی
7th April 2010, 12:39 AM
شعرای معاصر http://fakhte.com/uploads/posts/2008-10/1223474360_parvin-etesami.jpg

رخشنده اعتصامی شاعره نامي ايران زمين مشهور به پروین اعتصامی در روز 25 اسفند سال 1285 هجري خورشيدي در شهر تبریز و در خانواده اي دانش پرور و اهل قلم ديده بر جهان گشود . او از همان ابتدا زیر نظر پدر (يوسف اعتصام الملک ) كه خود اديبي فرزانه و نويسنده اي توانا بود به تحصيل علم و ادب پرداخت .
پدر او كه در آن روزگار بي خبري و تعصب عام جامعه ايران با ترجمه و انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد خود را به لزوم تربیت دختران ايران زمين نشان داده بود پس از آنكه متوجه استعداد ذاتي دخترش در علوم ادبي شد بر پرورش و شكوفائي اين استعداد همت گماشت كه صد البته در اين بين نقش مادر پروين (اختر اعتصامي) كه بانوئي صبور ، مهربان ، مدبر و خانه دار بود در پرورش احساسات شاعرانه و لطيف دخترش بسيار تاثير گذار است همچنانكه خود او رمز عظمت و بزرگی انسان را در گرو تربیت یافتن در دامان مادر می داند و می سراید:

اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان
به گاهواره مادر بسی خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان

پروين اعتصامي در دوران كودكي به همراه خانواده به تهران عزيمت نمود و تحصيلات خود را در مدرسه دخترانه آمریکایی در تیر ماه سال 1303 شمسی و در سن 18 سالگي با موفقیت به پایان برد . او كه از كودكي به شعر و شاعري اشتغال داشت ، شعر (اي مرغك) خود را در سن 12 سالگي سرود و به همت پدر ادیب و فرزانه اش چاپ اول دیوان او در سال 1314 انتشار یافت ، اين دیوان مشتمل بر 248 قطعه شعر می باشد .
پروين پس از تحمل تلخ كامي هاي بسيار كه ناشي از ازدواج ناميمون او با پسر عمويش بود سر انجام در شب 16 فروردین سال 1320 هجري خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکرش را در جوار قبر پدر در مقبره خانوادگیشان در شهر قم بخاک سپردند.
پس از مرگ زود هنگام او كه او را در سن 34 سالگی از جامعه ادبی ايران گرفت ، قطعه شعري از او يافت شد كه مشخص نيست آن را چه زماني براي سنگ مزار خود سروده است . اين شعر هم اكنون بر سنگ مزار او نقش بسته و در اين نوشته كوتاه به رسم قدرداني از اين شاعره آزاده آن را تقديم شما عزيزان مي نمايم . روحش شاد

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است

آبجی
7th April 2010, 12:39 AM
نورالدین عبدالرحمن جامی بزرگترین استادی که در نظم و نثر فارسی در قرن نهم تاریخ اسلام در سرزمین ایران به ظهور رسیده است علی التحقیق نورالدین عبدالرحمن جامی است که صیت فضیلت و دانش او نه تنها در خراسان که وطن اوست بلکه در تمام اقطار ممالک فارسی زبان از هندوستان و افغانستان و ماوراء النهر تا آسیای صغیر و استانبول اتشار یافته و همچنین نام او نه تنها در زمان خود وی بلکه تا این روزگا نزد اهل ادب قرین عزت و احترام است.
از معاصرین وی امیر نظام الدین علیشیر که دست ارادت به دامان وی زده بود بلافاصله بعد از فوت وی کتابی بنام خمسة المتحیرین سراسر در شرح احوال و ذکر مکارم و توصیف صفات او تالیف نموده است و نیز ظهر الدین بابل مولف (بابر نامه) و موسس سلطنت گورکانیه هندوستان در کتاب خود نام وی را به حرمت بسیار ذکر کرده و بعد از آنکه می نویسد وی را در علوم صوری و معنوی همتا و برابری در عصر خود نبود اضافه می کند که جامی را حاجتی به مدح و ستایش نیست بلکه ذکر نام او از باب تیمن و تبرک است.
و نیز دیگر تذکرة نویسان آن زمان مانند دولت شاه سمرقندی و سام میرزای صفوی و خوند میر صاحب حبیب السیر هر یک در تالیفات خود وی را به عزت و احترام بسیار نام برده و هر یک به زبانی دیگر با شرح و بسط بسیار جلالت قدر و علو مرتبت او را ستوده اند.
حتی محققین اروپایی که از تاریخ ادبیات ایران سخن رانده اند همگی مرتبت استادی او را اعتراف نموده اند.
پرفسور ادوارد برون گفته است که وی یکی از نوابغ نامی است که در سرزمین ایران به ظهور رسیده زیرا وی هم شاعری بزرگ و هم محققی بزرگ و هم عارفی بزرگ است.
کاپیتان ناسولیس در فضیلت جامی چنین نوشته است که: جامی نه تنها از لحاظ شعر و شاعری بلکه از جنبه تحقیق و فضایل علمی نیز مسلما صاحب قریحه سرشار و ذوق بسیار است.
جامی در هفدهم محرم 898 هـ . وفات یافته است.
شهر هرات محل اقامت و آرامگاه ابدی پیکر جامی است.

آبجی
7th April 2010, 12:39 AM
شمش الشعرا کمال الدین محتشم کاشانی شمش الشعرا کمال الدین محتشم کاشانی فرزند خواجه میر احمد کاشانی است(962 هـ .قمری) که در سال 996 هـ .قمری وفات یافت گر چه تاریخ تولدش به طور قطع تعیین نشده است ولی با مشخص کردن سال عمر و زندگانی او که در حدود 91 سال بود می توان تاریخ تولدش را در 905 هجری دانست.
عصر زندگانی او در بحبوحه روحانیت و رواج آفرین حد تعصبات مذهبی ایران یوده است از این جهت دوازده بند مرثیه او دیگر آثار گرانبهایش را تحت الشعاع قرار داده و او را صرفا شاعری مرثیه سرا شناسانده است و به حقیقت باید گفت مقتضیات آن عصر زحمات ادبی یک عمر طولانی او را خنثی کرده است و با کمال شگفتی می بینیم هر جا اسمی از محتشم برده می شود می پرسند مگر محتشم غیر از مرثیه اشعار دیگری نیز داشته است؟! ...
آثار محتشم عبارتند از :1- رساله جلالیه که نظم نثر و می باشد.2- رساله نقل عشاق که نظم و نثر می باشد. 3- دیوان غزلیات موسوم به صبابیه.4- دیوان غزلیات بنام شبابیه.5- رباعیات تاریخی ششگانه.6- یازده بند مرثیه برادرش عبد الغنی.7- دوازده بند مرثیه حسین بن علی علیه السلام.8- یازده بند مرثیه شاه طهماسب.9- دیوان قصاید.قطعات.مثنویات.مختصری هجویات و در حدود هفتاد رباعی و معما.
محتشم در زندگی زناشویی خویش صاحب فرزندی نشد. همچنین محتشم از سلسله سادات نبوده است و همیشه چشم به راه فرزند برادرش از هندوستان بود که موضوع بی فرزندی خود را بیان می کند.

متاهل شدن من چو قیاسی است عقیم / که از آن عقم بود در تتق غیب نتاج
غیر بیحاصلی و بوالهوسی هیچ نبود / ازدواج من دیوانه و ترتیب دواج
قرة العین من آن اختر برج اخوی / هم نیامد که مرا دل شود از وی وهاج

مقبره محتشم در یکی از محله های شهر کاشان که به اسم خودش موسوم اسامی باشد و رباعی زیر که از قصاب نام است بر سنگی در بالای مدخل آرامگاه ابدی او نقر شده:
این منزل پر فیض که جای الم است / بی فاتحه بر سرش گذشتن ستم است
باید به ادب گذشت زین در قصاب / این جای رفیع مدفن محتشم است

برای شادی آن بزرگوار فاتحه ای بفرستید

آبجی
7th April 2010, 12:41 AM
حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید نظامی گنجوی حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید نظامی گنجوی از داستانسرایان بزرگ و استادان مسلم در سرودن شعر تمثیلی و بزمی است. او در سال 525 در شهر گنجه متولد شد و همه عمر را به جز سفر کوتاهی که به دعوت قزل ارسلان (581-587) به یکی از نواحی نزدیک گنجه کرد در وطن خود باقی ماند تا در سال 614 یا 619 در همین شهر وفات کرد و به خاک سپرده شد.

چنانچه از اشعار او معلوم می شود فضیلت نظامی منحصر به شعر و شاعری نبوده و از جوانی به فنون ادب و تاریخ و قصص علاقه داشته و درتحصیل علم همت کرده و مخصوصاً درنجوم صاحب اطلاع بوده است چنانکه خود گوید:

هر چه هست از دقیقه های نجوم / با یکایک نهفته های علوم
خواندم و هر ورق که می جستم / چون تو را ورق شستم

دوران زندگی نظامی با دوره حکومت اتابکان آذربایجان و موصل و شروانشاهان هم زمان بوده است. تعلق خاطر نظامی به تصوف زندگانی وی را بیشتر با زهد و عزلت همراه کرده و این امر او را از وابستگی به دربارهای سلاطین دور کرده است.

مهمترین اثر او پنج گنج یا خمسه است که تعداد ابیات آن را تا حدود 20 هزار بیت نوشته اند. وعبارتست از: مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر، اسکندرنامه، که تمامی مثنویها به سبک عراقی است.

قدیمی ترین مثنوی نظامی مخزن الاسرار است و بهترین آنها خسرو و شیرین است.

1- قدیم ترین مثنوی نظامی مخزن الاسرار است. مخزن الاسرار شامل 2260 بیت است. این مثنوی در حدود سال 570 به نام فخرالدین بهر شاه بن داود (متوفی 622) به نظم درآمد و مشتمل بر 20 مقاله در مواعظ و حکم است 2260 بیت دارد و حاوی اندیشه های زاهدانه و عارفانه است. در هر مقاله پس از شرح عنوان مقاله، برای تأثیرگذاری بیشتر داستانی کوتاه اما پر محتوا و دلنشین روایت شده است.

2- مثنوی خسرو و شیرین شامل 6500 بیت است. این مثنوی داستان عشق خسرو پرویز پادشاه ساسانی به شیرین شاهدخت ارمنی می باشد و در سال 576 به پایان رسیده و از طرف شاعر به اتابک شمس الدین محمد جهان پهلوان بن ایلد گز (567-581) تقدیم شده است.

3- مثنوی لیلی و مجنون شامل 4500 بیت است که به سال 584 به نام شروانشاه ابوالمظفر اخستان سروده شده است در این مثنوی داستان پر سوز و گداز عشق مجنون (قیس عامری) از قبیله بنی عامر و لیلی دختر سعد که از داستانهای مشهور تازی در دوره جاهلیت می باشد به رشته نظم درآمده است.

4- مثنوی هفت پیکر یا هفت گنبد یا بهرامنامه است که در 5136 بیت به سال 593 به نام علاء الدین کرپ ارسلان پادشاه مراغه سروده شده است. این داستان از جمله قصه های ایرانی مربوط به دوره ساسانی است و شرح روابط بهرام گور (420-348 میلادی) با هفت دختر از پادشاهان هفت اقلیم است که بهرام برای هر کدام گنبدی به رنگی خاص بر پا می کند و هر روز از هفته را میهمان یکی از آنان می شود و داستانی از هر کدام می شود.

5- مثنوی اسکندرنامه است که شامل 10500 بیت و در دو بخش به نامهای شرفنامه و اقبالنامه به نظم درآمده است. در بخش اول نظامی اسکندر را به صورت فاتحی بزرگ و در بخش دوم در لباس حکیم و پیامبری خردمند معرفی می کند. نظم این مثنوی در سال 599 به اتمام رسیده و به نام نصرت الدین ابوبکر محمد جهان پهلوان نامگذاری شده است.

نظامی از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم ابن زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستانسرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانسته است شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است.

وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافته است.

با وجود آنکه آثار نظامی از نظر اطناب در سخن و بازی با لفاظ و آوردن اصطلاحات علمی و فلسفی و ترکیبات عربی فراوان و پیچیدگی معانی بعضی از ابیات ،قابل خرده گیری است، ولی «محاسن کلام او به قدری است که باید او را یکی از بزرگترین شعرای ایران نامید و مخصوصاً در فن خود بی همتا و بی نظیر معرفی کرد.

نظامی در بزم سرایی بزرگترین شاعر ادبیات پارسی است. به جرأت می توان گفت که او در سرایش لحظه های شادکامی بی همتاست زبانش شیرین است و واژگانش نرم و لطیف و گفتارش دلنشین. آن گونه که در بازگویی لحظه های رزم نتوانسته از فشار بزم رهایی یابد به اشعار رزم نیز ناخودآگاه رنگ غنایی داده است.
شاعر بزرگ سده ششم خود را به اخلاق پایبند می داند و برخلاف بسیاری از شاعران و سرایندگان، هرگز در سروده هایش بی پرده سخن نگفته است.
نظامی گنجوی استاد مسلم شعر غنایی و داستانهای عاشقانه در ادب فارسی است.

آبجی
7th April 2010, 12:42 AM
‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.
از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.
َ
برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.

رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.

از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .

رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیان رسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی فرارود، آن چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رسانس) ایرانی می نامند.

بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابولفضل بلعمی(330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.

دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند.
بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانندشاهنامه منصوری- شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری) عجایب البلدان- حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا-ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند- ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی- آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) و ابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339) ابوریحان بیرونی- ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.

بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.
هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه دشوار را بپذیرد.
رودکی شعر پر آوازه بوی جوی مولیان آید همی / یاد یار مهربان آید همی را سروده است.
درباریان و شاعران همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.

گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.

رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان، ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان کاکی را نیز مدح کرده است.
از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.

با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.

آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد، هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است.

رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیتهایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.

کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.
جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.

تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.

وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها،قطعه هاا، قصبده هاا و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه فنون شعر استاد بوده است.
معرفی آثار
تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)

این منظومه مجموعه ای از افسانه هاا و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فایل است که تنها 129 بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی، غنایی،هجو وعظ، هزل ، رثاء وچکامه در دست است.

عوفی درباره او می گوید: " که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.




زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.

رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده،مثنوی - غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.
به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.

علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چوندقیقی- نظامی-عروضی- عنصری- فرخی وناصر خسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.


سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به هزار بیت نمی رسد.

از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.

گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.

با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند. همترین کار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده است می توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل، قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربار سامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند.

مهمترینکار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایرآثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. ازادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده استمی توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل،قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربارسامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او راداشتند.

آبجی
7th April 2010, 12:42 AM
خاقانی شروانی بدیل بن علیخاقانی شروانی در سال 525 ، در شروان به دنیا آمد. خاقانی از سخن گویان و قصیدهسرایان ادب فارسی به شمار می رود. زندگانی وی از دو مقطع برخوردار بوده است در مقطعاول شاعری است مدیح سرا در دربار پادشاهان و در پرتو آن در رفاه و خوش گذران . و درمقطع دوم زاهدی است که از زیورهای دنیوی گریزان و در وصف حمد و ثنای پروردگار وبیان خلقتش گویا و تواناست که گوشه عزلت را به همنشینی با امیران ترجیح میدهد.
پدرخاقانی علی نام داشته و دوردگر (نجار) بود خاقانی به شغل پدرخود در چندین جا از دیوان خویش اشاره کرده است. گویا پدرش می خواسته است که خاقانی هم کار پدر را از دست ندهد و بدین جهت خاقانی را رنجیده خاطر داشته است. مادرش عیسوی نسطوری بوده و بر فرزند خود رفقی تمام داشت. خاقانی همواره از مهرو عطوفتمادر یاد می کند. او با این که از شروان و شروانیان دلتنگ است لیکن به خاطر مادربدان ناحیه اشتیاق دارد.

کافی الدین عمربن عثمان عموی خاقانی طبیب و فیلسوف بود و خاقانی در مکتب وی بار آمد و بر فنون فلسفه آگاهی یافت. از دیگر استادان وی می توان به ابوالعلاء گنجوی اشاره کرد.
شاعران معاصر خاقانی عبارت بودند از: ابوالعلاء گنجوی-رشیدالدین وطواط - مجیرالدین بیلقانی-جمال الدین اصفهانی - اثیر الدین اخسیکتی در این میان خاقانی با اثیرالدین اخسیکتی معارضات بیشتر داشت.
خاقانی پس از بازگشت از سفر مکه ، به علت نامعلومی و شاید به سبب سعایت ساعیان با شروانشاه روابط تیره ای برقرار نمود و محبوس گشت. او بعد از مدتی، نزدیک به یک سال به شفاعت عزالدوله (غزنوی) نجات یافت. سلاطین معاصرخاقانی عبارتند از : خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهر بن فریدون شروانشاه،خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر شروانشاه، (http://pavcity.persianblog.ir/)علاء الدین آستزبن محمد خوارزمشاه ،نصره الدین اسپهبد اعظم ابوالمظفر لیالوا شیر طبرستان ، غیاث الدین محمد بن محمودبنمحمدبن ملکشاه سلجوقی ،رکن الدین ارسلان بن طغرل سلجوقی ، سیف الدین مظفر دربندی ،سیف الدین اتابک منصور حکمران شماخی ، مظفرالدین قزل ارسلان عثمان بن ایلدگز ، علاءالدین تکش بن ایل اسلان خوارزمشاه.
بعضی وفات خاقانیرا در سال 532 و عده ای به سال 582 یا 581 نوشته اند ، این را ضعیف دانسته‌اند زیراخاقانی سالها پس از سال 538 زنده بوده و مطابق نقل جوینی زندگانی او تا سال 592مسلم می گردد و بعضی وفات او را به سال 595 می دانند. اما آنچهمسلم است خاقانی در تبریز به عالم باقی شتافته است.

اکثر معاصران خاقانیاو را در علم و اطلاع و فنون فضل مقدم شمرده‌اند. و وی را فیلسوف و آیت حق میخواندند ، او نیز خود را دبیر و مفسر و ادیب و در شعر عربی همپایه حسان و برتر ازلبید و بحتری و در نثر بهتر از جاحظ و درشعر پارسی بالاتر از رودکی و عنصری و سناییو معزی می شمارد و آنان را ریزه خوار خوان خویش می پندارد

خاقانی از سخن گویان قوی طبع و بلندفکر و در درجه اول از قصیده سرایان عصر خویش می باشد. به نقل از بعضی شروانشاه اخستان ، اورا " سلطان الشعراء" لقب داده بود. اوقبل از پیوستن به خاقان اکبر منوچهر شروانشاه ، " حقایقی " تخلص میکرد. سبک خاقانی در حقیقت از روش سنایی منشعب است و قسمتی از قصائدش به تقلید سناییبوده و این می رساند که خاقانی مدتی به تقلید او سخن سرایی کرده است. آراء ومعتقدات خاقانی در دوره های مختلف زندگانی او تفاوت بسیار یافته است. او در آغاززندگی شاعری مدیحه سرابوده و از ممدوحان اجر شایانی می گرفت و از زندگی مرفهیبرخوردار بود. تا اینکه بخود می‌آید و از درگاه شاهان فارغ شده و توبه کند. بهزیارت خانه خدا مشرف می‌شود و مراسم حج را به جا آورده و از صحبت امیران دوریمی‌کند و تا آخر عمر کنج عزلت اختیار می‌کند. تمایل خاقانی به زهد و آخرالامر بهتصوف در افکار وی تاثیر قوی گذاشت و با اینکه خود از فلسفه آگاهی داشت فیلسوفان رابی دین و فلسفه را ضلال می پنداشت ، اما تصوف فکر اورا تعدیل کرده و از تعصب او کاست.

آبجی
7th April 2010, 12:43 AM
حكيم ناصربن خسروبن حارث القبادياني البلخي المروزي حكيم ناصربن خسروبن حارث القبادياني البلخي المروزي با كنيه ابو معين و ملقب و متخلص به "حجت" در ذي القعده سال 394 هجري قمري متولد شده است. ناصر خسرو خود را در سفرنامه قبادياني مروزي مي‌خواند و اين مطلب نشان مي‌دهد كه او در قباديان متولد و در مرو ساكن بوده است. او از آن جهت خود را "حجت" مي‌نامد كه از طرف خليفه‌ي فاطمي المستنصربالله به عنوان حجت منطقه خراسان انتخاب شده و براي نشر و دعوت در ايران و ماوراءانهر مامور شده بود.
ظاهرا ناصر خسرو از خانواده‌ي محتشمي است كه به امور دولتي و شغل ديواني مشغول بوده‌اند و از اشعار او معلوم مي‌شود كه در جواني در دربار سلاطين و امراء راه داشته و چنانچه خود او در سفر نامه گفته از 26 سالگي در مجلس سلطان محمود غزنوي و پسرش مسعود راه يافته بود و پادشاه وقت او را خواجه‌ي خطير ناميده است.
در مجموع آنچه مسلم است كه او در جواني مرفه و داراي عزت و جاه و جلال بوده و تا قبل از تبعيد از وطن داراي مكنت و ثروت بوده و باغ و خان و ملك داشته است.
از شكل ظاهري او چيزي در دست نيست مگر اشاراتي كه خود او به تنومندي و كشيدگي قامت و گيسوان بلندش كه در جواني داشته، مي‌كند كه بعد از آوارگي لاغر و شكسته و گيسوانش سفيد شده است. در باب زندگي شخصي و خانوادگي او هم اطلاعات زيادي در دست نيست ولي به نظر مي‌رسد داراي خانواده بزرگي بوده است. همچنين او از پسر و دوري و هجران خانواده‌اش در زمان تبعيد كه ظاهرا همراه او نبوده‌اند، در اشعارش مكرر ياد مي‌كند.

از ايام جواني ناصر خسرو جز اشارات متفرقه كه در اشعار و تصنيفات وي جسته و گريخته مي‌شود اطلاع زيادي در دست نيست. آنچه از او مي‌توان گفت آن است كه ناصر خسرو از ابتداي جواني به تحصيل علوم و فنون پرداخت و تقريبا در تمام علوم متداول عقلي و نقلي زمان خود مخصوصا علوم يوناني اعم از هندسه طب موسيقي و فلسفه تبحر پيدا كرده بود.
ظاهرا از همان اوايل جواني به كتابت و شعر مشغول بوده و در ادبيات عرب و عجم هم يد طولاني داشت. به قول خودش مدتي را هم مثل شعراي زمان خود به باده خوري و عشق ورزي و گفتن اشعار مدح و غزل لهو مي‌گذرانده و در دربار هم شاعر بوده و هم دبير ملازم. علاوه بر فارسي و عربي كه بر آن كاملا مسلط بوده احتمالا از زبان هندي بي‌اطلاع نبوده است. ناصر خسرو در كنار ساير علوم از نجوم هم سر رشته داشته و هرچند منكر تاثيرات ستارگان نبود ولي به غيبت گويي از روي ستاره‌شناسي اعتقادي نداشت.
در علم ملل و نحل و كسب اطلاع بر مذاهب و اديان نيز رنج فراوان برده و نه تنها مذاهب اسلامي را بررسي كرده بلكه اديان ديگر مانند دين هندوان، صائبين، نصاري و زردشتيان را نيز تحصيل نموده و چندي هم در جستجوي كيميا بوده و غالبا در بحث و استدلال حقيقت‌جويي به سر برده و همين بحث و تحقيق و به قول خود او چون و چرا و نرفتن زير بار تعبد، خاطر او را مشوش نموده و جوابي براي سوالات بي‌پايان خود در زمينه‌ي خلقت و حكمت شرايع در ظاهرا نيافته است. در حدود چهل سالگي وجدانش بيش از پيش مضطرب گرديده و در پي حقيقت افتاده و چنان كه گذشت شايد براي يافتن حقيقت و تسكين وجدان نا‌ آرام خود بعضي مسافرت‌ها به تركستان و هندوستان و سند كرده و با انديشمندان اديان و مذاهب مختلفه معاشرت و مباحثه نمود ولي با اين همه جويندگي جواب تسكين بخشي به چون و چرا خود نيافته است.
اينكه ناصر خسرو از چه مذهب و عقيده‌اي پيروي مي‌كرده است نظرات متفاوتي وجود دارد. اغلب نويسندگان اروپايي كه در مورد ناصر خسرو چيزي نوشته‌اند و تحقيق كرده‌اند معتقدند كه او سني و احتمالا حنفي بوده است. دليل اين مدعي هم وجود چند مطلب مي‌باشد. در سفر‌نامه و به ويژه قصيده‌اي معروف از او با مطلع: "نهاد عام و تركيب چرخ و هفت اختر ...." البته قسمت اخير اين قصيده در نسخه‌ي ما مفقود شده ولي ظاهرا در آن از خلفاي سه‌گانه و اموري و عباسي و ابوحنيفه و شافعي و علماي ديگر اهل سنت به احترام و خير و نيكي ياد كرده است. از طرف ديگر به نظر مي‌رسد نسخه‌ي موجود در نزد ما نقص بوده و دليلي بر جعلي بودن قسمت محذوف نيست.
ناصر خسرو پس از سفر به مصر و آشنايي با فاطميون به اين جرگه پيوست و هركجا كه از خلفاي فاطمي نام مي‌برد آنها را از اولاد (امير المومنين حسين بن علي) مي‌شمرد. در اينكه ناصر خسرو بعد از قبول دعوت در تشيع به آل علي وحب اهل بيت و خلفاي سه‌گانه و ياد از واقعه كربلا و اظهار حزن ابدي از آن واقعه و دشمني با دوستان معاويه به اندازه يك شيعه‌ي عهد صوفي متعصب بود، شكي نيست. ديوان او پر است از اشعار طعن صريح و حتي لعن مخصوصا در مواردي كه نسبت به ابوبكر و عمر كه معتدلانه حرف زده و اظهار بعض نمي‌كند. در مجموع عقايد و اخلاق ناصر خسرو بعد از گرايش او به فاطميها كاملا مطابق طريقه‌ي اسماعيليه و آرا پيروان خلفاي فاطمي است و همانطور كه در زندگي‌نامه او گفته شد خود را حجت مي‌نامد و مبلغ اين فرقه در منطقه‌ي خراسان بوده است.
از گفته‌هاي او استنباط مي‌شود بعد از بازگشت از مصر خيلي زاهد و پارسا و متقي بوده است. شراب نمي‌خورده و به نماز و روزه مداومت داشت و خود را به درجه رياضت شاقه و به قول خودش ترك حلال رسانده و در زهد مبالغه و در سفرنامه نيز به ترك دنيا تصريح كرده و در ديوان خود به دست كشيدن از لذات دنيا، از روزي كه نهر فرات عبور كرده (يعني وقتي كه به قلمرو فاطميان قدم گذاشت) اشاره مي‌كند.

عاقبت حكيم حقيقت‌جوي ما كه ذهن و خاطر تيز او به اصول نقلي و عقلي زمان كه اذهان متوسط را تسكين مي‌داد قناعت نمي‌كرد و به واسطه خوابي كه در (جمادي الخر سنه 437) در جوزبانان ديد به قصد وصول به حقيقت به سفر حج عازم و با برادر خود ابو سعيد و يك غلام هندي روانه حجاز شدند. اين مسافرت كه هفت سال طول كشيده و با بازگست به بلخ در (جمادي الاخر سنه 444) و ديدار برادر ديگر خود خواجه ابولفتح عبداجليل خاتمه يافته، مبدا يك دوره‌ي جديد زندگاني اوست. در اين سفر چهار بار حج كرده و شمال شرقي و غربي و جنوب غربي مركز ايران و ممالك و بلاد ارمنستان، آسياي صغير، حلب، طرابلس، شام، سوريه، فلسطين، جزيره اعرب مصر (كه قريب سه سال آنجا بوده) تونس نوبه و سودان را سياحت كرده است.
تفصيل مسافرت حج و مصر كه از روي يادداشت‌هاي روزانه‌ي سفر خود ناصر خسرو پس از مراجعت به بلخ نوشته‌ است موضوع كتاب به قول خودش شرح مسافرتي است به مسافت 2220فرسنگ. او در آخر سفرنامه‌ي قصد خود را بر سفر ديگري به جانب مشرق اظهار مي‌كند و وعده مي‌دهد كه سفرنامه آن را نيز بعدها ضمينه‌ي اين سفرنامه خواهد كرد. ولي معلوم نيست كه اين مطلب انجام گرفته يا نه؟
ناصر خسرو در سفرهاي خود در هر شهري در پي‌جستن حقيقت و پيدا كردن جواب سوالات و اشكالاتي كه در ظاهرا دين اسلام و احكام و شرايع به نظرش معقول نمي‌‌آمد، پيش علما و دانايان و حكماي هر بلد و پيشوايان مذاهب مختلفه اسلام و فلسفه و منجمين و اطباء و ساير ارباب فنون و همچنين دانشمندان نصاري و يهود و صائبين و هندوها و علماي ملل و اقوام مختلف از سندي و ترك و روم و عرب و فارس رفته و با آنها درباه مشكلات و معضلات و مسائلي كه در دل داشته مباحثه كرده ولي براي اين مسايل جوابي نيافت. عاقبت به قاهره (مصر) رسيد و در آنجا توسط يكي از فاطمين كه اسم او را نمي‌برد ولي او را دربان شهر علم مي‌نامد و ظاهرا منظورش باب حجت اعظم بوده است داخل در فرقه باطنيه اسماعيليه شد.
پس از آن به قصد ترويج آن مذهب و نشر دعوت فاطمي در خراسان به وطن خويش بازگشت و يكي از حجتهاي 12گانه فاطميان و مامور در خراسان شد و سرپرستي شيعيان آن ديار و به قول خودش شباني رمه‌ي متابعان دين حق را به عهده گرفت.

ناصر خسرو تصنيفات زيادي چه به نظم و چه نثر و همين طور فارسي و عربي بسيار داشته است و در زمان خودش ديوان عربي و ديوان فارسي او هر دو معروف بوده‌اند. از اشعار عربی او هیچ اثری در دست نیست و همچنین از اشعار جوانی او از مدح و غزل و هزل همه از میان رفته و شاید خودش بعدها آنها را نابود کرده است.
سفرنامه: ناصرخسرو باید اولین کتاب منثور این نویسنده باشد که در آن، مسافرت هفت سالهی خود را شرح داده است.
زاد المسافرین: مهمترین کتاب او است حاوی اصول و عقاید حکیمانه و فلسفی خود ناصر خسرو است.
روشنایی نامه: که رساله منظومی است در وعظ و پند حکمت و در دیوان به طبع رسیده است.
سعادت نامه: که مشتمل بر سیصد بیت است و به همان طریقه‌ی روشنایی نامه در پند و حکمت منظور شده است.
کتاب وجه دین: که در تاویلات و باطن عبادات و احکام شریعت به طریقه اسماعیلیان تالیف شده است و بعد از تبعید مولف تصنیف شده است.
کتاب دیگر منسوب به ناصرخسرو به اسم خوان اخوان است که ظاهرا نسخه‌ای از آن در استانبول در کتابخانه‌ی جامع ایاصوفیه موجود است.
هنوز اثری نسخه بستان العقول که خود ناصرخسرو در کتاب زادالمسافرین و رساله جواب اسئله از آن نام می‌برد و از کتاب دلیل المتحیرین که بیان الادیان به ناصرخسرو نسبت می‌دهد به دست نیامده است. همچنین از کتب دیگر که او در اشعار خود بر کثرت آنها اشاره می‌کند و مخصوصا در زادالمسافرین از نوشته‌های دیگر خود ذکر می‌کند. که در آها عقاید محمدبن‌ زکریا را کرارا رد کرده است و وعده‌ی تصنیف یک کتاب را در این زمینه داده است.
کتب دیگر چون اکسیر اعظم در منطق و فلسفه قانون اعظم در علوم عجیبه، المستوفی در فقه دستور اعظم تفسیر قرآن بر طبق عقاید اسماعیلیه کنز الحقایق سرگذشت شخصی و رساله‌ای در علم یونان و کتابی در سحریات به ناصرخسرو و استناد شده است. البته حقیقت وجود این کتب مجهول و مشکوک و مملو از تناقضات تاریخی است.
همچنین رساله‌ای به نام سرالاسرار در تسخیر کواکب منسوب به ناصرخسرو و در اول دیوان او، چاپ هند طبع شده ولی در بی‌اصل بودن نسبت این رساله به آن حکیم شکی نمی‌توان داشت.
در مجموع می‌توان گفت که کتب آن حکیم شامل همان مواردی می‌باشد که‌چه از نظر تاریخی و چه از نظر تفکرات به حکیم منسوب می‌شود و در ابتدا این بخش آمده است.
ناصرخسرو پس از بازگشت در بلخ ساکن شد و پس از چندی به عنوان حجت، تلاش‌های خود را در ترویج مذهب اسماعیلیه و دعوت به سوی خلیفه فاطمی شروع کرد.
کاری که ناصرخسرو به عهده گرفته بود یکی از مشکل‌ترین و خطرناک‌ترین امور بود، زیرا در خراسان عده‌ی شیعه اسماعیلی کم و مخالفین آنها خیلی زیاد و دارای قوت و قدرت،‌ در عین حال بسیار متعصب و کینه ورز بودند و داعیان اسماعیلیه مجبور بودند برای حفظ جان خود یا به تقیه یا مخفی شدن یا تحصن مبادرت ورزند.
سرانجام تبلیغات و ترویج مذهب اسماعیلی توسط ناصرخسرو موجب تحریک علمای خراسان مخصوصا بلخ گردید. اگرچه احترام به مقام ادبی و علمی حکیم موجب شد تا از قتل و رجم او جلوگیری کنند اما شورش عامه و شاید تکفیر خلیفه و تهمت بدبینی و ملحد بودن به او موجب گردید تا وی را از دیار و شهر خویش تبعید کنند. شاید هم خود او مجبور به مخفی شدن و فرار شد و به قول خودش هجرت کرد.
به هر تقدیر بعد از فرار از بلخ یا متواری شدن ظاهرا در همان‌جا چندی در خفا کار می‌کرد و محل سکونتش معلوم نبود و فقط جمعی از نزدیکانش جای او را می‌دانستند. در کتاب وجه دین می‌گوید: حجت‌ها از انظار پوشیده‌اند. ولی عاقبت مجبور به مهاجرت و قرار گرفتن در یک مرکز معین شده و ظاهرا به مازندران پناه برده است. شاید علت این مهاجرت آن بود که امرای گرگان و طبرستان شیعی مذهب بوده‌اند و بعید نیست که به واسطه انتشار دعوت اسماعیلیه در مازندران ناصرخسرو و آنجا را به عنوان مرکز اعمال خود برگزید. مدت اقامت ناصرخسرو در مازندران معلوم نیست. به گفته‌ی بعضی از مولفین او بعد‌ از رفتن از این سرزمین مدتی ساکن نیشابور بوده‌است. سپس به بدخشان رفته و در نزدیکی آن در میان کوه‌ها که به واسطه سختی کسی قادر به تسخیر آن نبود در یکی از روستا‌های اطراف آن به نام یمکان ساکن شد و از قرار معلوم تا آخر عمر در آنجا مستقر شد. خود او در یکی از قصایدش در مورد توقف و سکونتش می‌گوید: "پانزده سال برآمد بی‌مکانم" که دلیل طولانی اوست. نکته قابل ذکر آن است که در هیچ یک از این مسافرتها و نقل و مکان‌ها خانواده خویش را به همراه نداشت و ظاهرا به واسطه دوستان و خویشانش نیز به گونه‌ای طرد شده است. کما این که در قصاید خود که در این دوران سروده است از دوری خانواده و بی‌وفایی آشنایانش گله کرده است.
ناصرخسرو در یمکان نیز به اداره‌ی کار دعوت فاطمی در خراسان مسغول شد صاحب کتاب بیان الادیان که چهار سال بعد از وفات ناصرخسرو تالیف شده و خود معاصر ناصر بوده می‌گوید: .... و او معلونی عظیم بوده و صاحب تصانیف .... و در جای دیگر گوید: .... به یمکان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و آن طریقت او آنجا برخاست. و جالب توجه آن است که تاثیر دعوت آن حکیم سخنور و صاحب نفس و هنوز در خود بدخشان و نواحی مجاور آن دیار وجود دارد و شاید وجود جماعت اسماعیلیه در اطراف نیشابور در حال حاضر بی‌ارتباط با تعلیمات و تبلیغات آن حکیم نباشد.
سرانجام این حکیم فرزانه به احتمال قریب به یقین در سن 87 سالگی به سنه (481 ه.ق) در یمکان بدخشان دارفانی را وداع گفت.

آبجی
7th April 2010, 12:43 AM
وحشی بافقی تولد وحشی گویا در اواسط نیمه اول قرن دهم در بافق که بر سر راه یزد و کرمان واقع است، اتفاق افتاد و چون بافق را گاهی از توابع کرمان و گاه از توابع یزد به حساب می آورند، وحشی را گاهی یزدی و گاهی کرمانی گفته اند.
دوره اول زندگی وحشی در زادگاهش سپری شد. وحشی در این مدت به جز برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی نیز به کسب دانش و ادب مشغول بود.

وحشی بعد از فراگیری مقدمات علوم ادبی، از بافق به یزد و از آنچه به کاشان رفت و مدتی را در آن شهر به مکتب داری مشغول بود. بعد از مدتی، به یزد برگشت و در همانجا ساکن شد و به شعر و مدح پادشاهان ان شهر مشغول بود تا اینکه در سال 991 هجری در گذشت.
خانواده وحشی از نظر ثروت، جزو خانواده های متوسط بافق بود. برادر بزرگترش، مرادی بافقی هم یکی از شاعران آن عهد بود که تاثیر زیادی در تربیت و آشنایی وحشی با محفل های ادبی داشت، اما پیش از آنکه وحشی در شعر به شهرت برسد در گذشت.
وحشی در اشعار خود چند بار نام برادرش را آورده است.
وحشی شاعری بلند همت، حساس، وارسته و گوشه گیر بود با وجود اینکه شاعران هم عصر او برای برخورداری از نعمتهای دربار گورکانی هند، امیران و بزرگان این دولت، به هند مهاجرت می گردند؛ وحشی نه تنها از ایران بیرون نرفت بلکه حتی از بافق تنها مدتی به کاشان رفت و پس از آن تمام عمرش را در یزد اقامت کرد.
او شاعری را تنها برای بیان اندیشه ها و احساسات خود به کار می گرفت و نه برای کسب مال و زراندوزی.
دوره کمالش در شاعری را در یزد گذراند و برای به دست آوردن روزی خود، تنها رجال و بزرگان یزد و کرمان را مدح کرد. در دیوانش یک قصیده در مدح شاه تهماسب و ماده تاریخی درباره وفاتش دیده می شود اما حامی واقعی او میرمران، حاکم یزد بود.

کلیات وحشی بافقی بیشتر از نه هزار بیت است که شامل قصیده، ترکیب بند، ترجیع بند، غزل،قطعه، رباعی و مثنوی می شود.

ترکیب بندها وترجیع بندهایش به خصوص مربع و مسدس آنها، همگی از جمله نظمهای دل انگیز دوره صفوی است.



ساقی نامه ی طولانی او که به شکل ترجیع بند سروده، در نوع خود کم نظیر است که بعد از وحشی توسط شاعران دیگر با همان وزن و همان مضمون بارها مورد تقلید و جوابگویی قرار گرفت. به همین اندازه مسدس ترکیبها و مربع ترکیبهای او در شعر غنایی ارزشمند است و در نهایت زیبایی چنان ساخته شده که کمتر کسی است که تمام یا قسمتی از آن را به خاطر نسپرده باشند. اگر چه وحشی مبتکر این نوع ترکیب بند نیست، اما در این شیوه بر تمام شعرای شعرهای غنایی برتری دارد، به طوری که کسی در مقام استقبال و جوابگویی به آنها برنیامده است.

غزلهای او سرآمد اشعارش است و از نظر ارزش و مقام، جزو رتبه های اول شعر غنایی فارسی است. در اکثر آنها، احساسات و عواطف شدید و درد و تألم درونی شاعر با زبانی ساده و روان و دلپذیر با نیرومندی هر چه تمامتر بیان شده است.

مثنویهای وحشی بیشتر به استقبال و در مقام جوابگویی به نظامی سروده شده است. دو مثنوی او به نامهای ناظر و منظور و فرهاد و شیرین به استقبال خسرو و شیرین نظامی است. مثنوی اول او در 1569 بیت و در سال 996 هجری به پایان رسید.

مثنوی دوم او بی شک یکی از شاهکارهای ادبیات در دراماتیک فارسی است که در همان زمان حیات شاعر شهرت بسیار یافت؛ اما وحشی نتوانست بیش از 1070 بیت از آن را بسراید و کار ناتمام او را شاعر معروف قرن سیزدهم هجری، وصال شیرازی با افزودن 1251 بیت به پایان رساند و بعد ازوصال،شاعر دیگری به نام صابر،304 بیت دیگر بر این منظومه افزوده دیگر است.

وحشی همچنین مثنوی معروف دیگری به نام خلد برین دارد که باز هم به پیروی از نظامی و بر وزن مخزن الاسرار است. همچنین از وحشی، مثنویهای کوتاه دیگری در مدح و هجو و مانند آنها باقی مانده که ارزش مثنویهای دیگر او را ندارد.

وحشی بافقی بی شک یکی از شاعران بارز و نام آور عهد صفوی است که اهمیت او در سبک خاص بیان اوست.

مضمونها و ظرایف شاعرانه و بیان احساسات و عواطف و نازک خیالهای او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گاه آنها را با زبان محاوره بیان می کند و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را می زند و همین به شاعری او ارزش و اعتبار فراوان می دهد.

او سعی می کند از استفاده بیش از حد اختیارات شاعری دوری کند و در عوض کوشش خود را برای بیان اندیشه ها و تفکرات عالی خود که بیشتر به همراه احساسات و عواطف گرم است به کار می گیرد.

او زبانی ساده و پر از صداقت را بر می گزیند و همین دلیلی است که در عهد خود به عنوان تواناترین شاعر مکتب وقوع محسوب می شود.


در اشعار وحشی، واژه های مشکل و ترکیب های عربی بسیار کم دیده می شود؛ اما به جای آن از واژه ها و ترکیب های رایج زمان خود بسیار استفاده کرده است.

وحشی همچنین به صنایع و آرایه های لفظی نیز توجه نمی کرد؛ جز آنکه برای استواری کلامش ضروری بوده باشد. گر چه وحشی در مثنویهایش بیشتر از نظامی و در غزل از غزلسرایان نام آور گذشته استقبال می گرد اما خود نیز طبعی مبتکر داشت چنانکه اکثر غزلهای او بعدها توسط شاعران دیگر مورد استقبال واقع شد.

آبجی
7th April 2010, 12:43 AM
حکیم سنایی غزنوی حکیم سنائی در سال (۴۷۳ هجری قمری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B4%DB%B7%DB%B3_%28%D9%87%D8%AC %D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%85%D8%B1%DB%8C%29&action=edit&redlink=1)) در شهر غزنه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D8%B2%D9%86%D9%87) (واقع در افغانستان امروزی) دیده به‌جهان گشود، و در سال (۵۴۵ هجری قمری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B5%DB%B4%DB%B5_%28%D9%87%D8%AC %D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%85%D8%B1%DB%8C%29&action=edit&redlink=1)) در همان شهر چشم از جهان فروبست. نام او را عوفی مجدالدین آدم السنایی و حاجی خلیفه آدم نیز نوشته اند. محمد بن علی الرقا از معاصران او در دیباچه حدیقة‌الحقیقه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D9%82%D8%A9%E2%80%8C%D8%A7%D9%8 4%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87) نام او را "ابوالمجدودبن آدم السنائی" نوشته است. این حاکی از آن است که نام های دیگری که بر روی او نهاده اند غلط می‌باشد. دردیوان سنایی ابیاتی به چشم می‌خورد که در آن سنایی خود را "حسن " خوانده است. در این بیت سنایی می‌گوید:

حسن اندر حسن اندر حسنم
تو حسن خلق و حسن بنده حسن


بخاطر این بیت بعضی از محققان می‌گویند که نام او در اصل حسن بوده و وی بعد ها نام "مجدود" را برای خود انتخاب کرده است. در ابتدا سنایی طبق عادت آن زمان به دربار سلاطین روی آورد و به دستگاه غزنویان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D8%B2%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86) راه پیدا نمود. او در ابتدا به مداحی پرداخت تا اینکه یکباره شیدا شد و دست از جهان و جهانیان شست. سنایی جند سالی از دوران جوانی را در شهرهای بلخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%84%D8%AE) و سرخس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B1%D8%AE%D8%B3) و هرات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%AA) و نیشابور (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1) گذراند. می‌گویند در زمانی که در بلخ بود به کعبه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%B9%D8%A8%D9%87) رفت. بعد از اینکه از مکه بازگشت مدتی در بلخ ماند. در سال ۵۱۸ ه.ق به غزنین برگشت. یادگار پر ارزش سفرهایش مقداری از قصاید وی می‌باشد. بعد از بازگشت به غزنین می‌گویند که خانه‌ای نداشت و یکی از بزرگان غزنین بنام خواجه عمید احمدبن مسعود به او خانه‌ای بخشید و سنایی تا پایان عمر در غزنین در عزلت به سر برد. و در این ایام مثنوی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AB%D9%86%D9%88%DB%8C) حدیقة‌الحقیقه را نوشت.

نصایح و اندرز‌های حکیم سنایی دلاویز و پر‌تنوّع، شعرش روان و پر‌شور و خوش بیان، و خود او، در زمرهٔ پایه‌گذاران نخستین ادبیات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA) منظوم عرفانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86) در زبان فارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3% DB%8C) به‌شمار‌آمده است (صفحهٔ ۴۲، حافظ‌نامه، شرح الفاظ، اعلام، مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8).)
او در مثنوی، غزل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D8%B2%D9%84) و قصیده (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B5%DB%8C%D8%AF%D9%87) توانائی خود را بوضوح نشان داده است.
سنائی دیوان مسعود سعد سلمان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF_%D8%B3%D8%B9%D8%AF_ %D8%B3%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86) را، هنگامی که مسعود در اسارت بود، برای او تدوین کرد و با اهتمام سنایی، دیوان مسعود سعد همان زمان ثبت و پراکنده شد و این نیز از بزرگواری سنایی حکایت می‌کند.
بسیاری از مفاهیم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%81%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85) و مضامین (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9% 86&action=edit&redlink=1) بلند اخلاقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%82) و عرفانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D9%81%D8%A7%D9%86)، برای نخستین بار، با سحر و سادگی سخن دل‌نشین (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%84)، زلال، و از جان برخاستهٔ حکیم سنایی به ادبیات کهن فارسی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8% AA_%DA%A9%D9%87%D9%86_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB% 8C&action=edit&redlink=1) وارد شد.

همین بذرهای اولیهٔ سخنان روحانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C) و عرفانی‌ست که سنایی پراکنده کرد، و عطار (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1) و مولوی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C) و حافظ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8) و جامی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%85%DB%8C) و جز آنان، در طول بیشتر از سه قرن، آن ها را به اوج پختگی، صلابت، روانی، و پر معنایی رسانیدند.

معانی و الفاظ نو ظهور عرفانی در شعر و سخن سنائی در اشعار و اندیشه‌های دیگر استادان سخن فارسی همچون مولانا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%84%D8%A7%D9%84%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%A F%DB%8C%D9%86_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%8 4%D8%AE%DB%8C) تأثیر گذارده و در مواردی بازتاب مستقیم داشته‌اند.
مولانای بلخی‌، عطار نیشابوری (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B7%D8%A7%D8%B1_%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7% D8%A8%D9%88%D8%B1%DB%8C) و سنایی غزنوی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%BA%D8%B2%D9%86% D9%88%DB%8C) را به منزلهٔ روح و چشم خود می‌دانست‌:



قصاید، غزلیات، رباعیات، قطعات و مفردات سنایی در دیوان اشعار وی گرد آمده است. جز دیوان، آثار دیگر او عبارت‌اند از:

حدیقة‌الحقیقه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D9%82%D8%A9%E2%80%8C%D8%A7%D9%8 4%D8%AD%D9%82%DB%8C%D9%82%D9%87): این منظومه که در قالب مثنوی سروده شده است، محتوای عرفانی دارد. این منظومه را الهی‌نامه سنایی نیز خوانده‌اند. کار سرودن حدیقةالحقیقه در سال ۵۲۵ هجری قمری پایان یافته است.
طریق‌التحقیق (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AB%D9%86%D9%88%DB%8C_%D8%B7%D8%B1%DB%8C% D9%82%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%AD%D9%82%DB%8C %D9%82): منظومه دیگری در قالب مثنوی است که به وزن و شیوه حدیقة‌الحقیقه سروده شده است و کار سرودن آن در سال ۵۲۸ ه.ق سه سال بعد از اتمام حدیقة‌الحقیقه، تمام شده است.
سیرالعباد الی المعاد (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8% B9%D8%A8%D8%A7%D8%AF_%D8%A7%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9% 84%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%AF&action=edit&redlink=1): شامل هفتصد بیت است و در آن از موضوعات اخلاقی سخن رفته است. سنایی در این اثر به طریق تمثیل، از خلقت انسان و نفوس و عقل‌ها صحبت به میان آورده است. سنایی آن را در سرخس سروده است.
کارنامهٔ بلخ (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9% 85%D9%87_%D8%A8%D9%84%D8%AE&action=edit&redlink=1): هنگام توقف شاعر در بلخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%84%D8%AE) سروده شده و حدود پانصد بیت است و چون به طریق مزاح سروده شده، آن را مطایبه‌نامه نیز گفته‌اند.
عشق‌نامه: شامل حدود هزار بیت در قالب مثنوی است و در چهار بخش حقایق، معارف، مواعظ و حکم گرد آمده است.
عقل‌نامه: منظومه‌ای است که در سبک و وزن عشق‌نامه در قالب مثنوی سروده شده است.
مکاتیب: نوشته‌ها و نامه‌هایی از سنایی است که به نثر فارسی نوشته شده و از آن با نام مکاتیب یا رسائل سنایی یاد می‌شود.

آبجی
7th April 2010, 12:44 AM
کمال ا لدين ابوالعطا محمد بن علی متخلص به خواجوی کرمانی در سال ٦٨٩ هجری قمری کمال ا لدين ابوالعطا محمد بن علی متخلص به خواجوی کرمانی شاعر برجسته ی ايرانی به دنيا آمد. وی فضايل مقدماتی را در کرمان کسب کرد و سپس راهی شيراز شد و از محضر پرفيض علمای آن ديار توشه ها اندوخت. او چندی نيز در اصفهان رحل اقامت افکند. خواجو در سال ٧٥٣ هجری وفات يافت و در شيراز مدفون گرديد. وی را در جوار دروازه قرآن شيراز بر دامنه ی کوه الله اکبر دفن کرده اند.

اشعار عارفانه ی خواجو بسيار زيبا و گاه حيرت انگيزند. او در اشعار خود معانی عرفانی زيبا را به همراه تصاوير ناب ارائه میکند. خواجوی کرمانی درمثنوی از نظامی پيروی میکند ولی روانتر از او می سرايد. مثنوی همای و همايون، منظومه ی گل و نوروز، کمال نامه، روضة الانوار و گوهر نامه عناوين مهمترين آثار اويند.

برخی از آثار او حتی مورد اقبال شاعران بنامی چون حافظ قرار گرفته است، چنانکه بيش از ١٢٠ غزل حافظ با استقبال از آثار خواجو سروده شده است. وی در سرودن غزل، قصيده و مثنوی توانايی داشته اما به جهت اينکه در فاصله ی زمانی زندگی دو شاعر گرانقدر يعنی سعدی و حافظ، میزيسته تقريباً گمنام واقع شده و مقام شاعری وی چنانکه بايد شناخته نشده است.

آبجی
7th April 2010, 12:44 AM
اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری معروف بهانوری ابیوردی و «حجّة‌الحق» اوحدالدّین محمّدبن محمّد انوری معروف بهانوری ابیوردی و «حجّة‌الحق» از جملهٔ شاعران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1) و دانشمندان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%85%D9%86%D8%AF) ایرانی سده ۶ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%AF%D9%87_%DB%B6_%28%D9%82%D9%85%D8%B1%DB %8C%29) قمری در دوران سلجوقیان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%84%D8%AC%D9%88%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%86) است.
انوری استاد قصیده (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B5%DB%8C%D8%AF%D9%87) سرای شعر پارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C) و آراسته به هنرهای خوش‌نویسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%88%D8%B4%E2%80%8C%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B 3%DB%8C) و موسیقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C) بوده‌است. او از دانش‌های ریاضیات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%AA)، فلسفه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87) و موسیقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C) بهره‌ور و در دستورات اخترشناسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D B%8C) به زبان خود مرجع بوده‌است. وجود گواه‌ها و نشانه‌هایی در شعر انوری سخن از آگاهی او از موسیقی دارد و همین امر برخی از پژوهندگان را برانگیخته تا او را موسیقی‌دانی تحصیل کرده بدانند.
انوری از مردم روستای بازنه (بدنه) ابیورد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%DB%8C%D9%88%D8%B1%D8%AF) و پدرش از کارگزاران درباری و به گفته‌ای سرپرست میهنه بود. او برای پسر خود میراث فراوانی به جا گذاشت که انوری همه را صرف خوش‌گذرانی و عیاشی کرد و پس از مدتی از فرط تهی‌دستی، ناچار به شاعری در دربار شاهان شد.به گفته دولتشاه سمرقندی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA%D8%B4%D8%A7%D9%87_%D8%B3% D9%85%D8%B1%D9%82%D9%86%D8%AF%DB%8C)، او در جوانی، چندی در مدرسه منصوریه توس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B3) به دانش آموختن علم‌ها پرداخت و دانش‌های عقلی و نقلی از قبیل فلسفه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87)، اخترشناسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D B%8C)، موسیقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C)، ریاضیات (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B6%DB%8C%D8%A7%D8%AA)، پزشکی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B2%D8%B4%DA%A9%DB%8C)، منطق (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82) و ادبیات عرب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D8%A8) را فرا گرفت. در شعرهای او اشاره‌ای است که بر اثر علاقه به آثار پورسینا (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D9%88%D8%B1%D8%B3%DB%8C%D9%86%D8%A7)، عیون الحمة او را به خط خود کتابت کرده‌است.
انوری سفرهایی به موصل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B5%D9%84)، بغداد (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%BA%D8%AF%D8%A7%D8%AF)، بلخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%84%D8%AE)، مرو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D9%88)، نیشابور (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1) و فرارود (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D9%88%D8%AF) کرده‌است، ولی در دوران کمال شاعری اقامت‌گاهش مرو، تختگاه سلطان سنجر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86_%D8%B3%D9%86%D8%AC% D8%B1) سلجوقی بود. هنگامی که قطعه‌ای در هجو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%AC%D9%88) مردم بلخ به نام انوری منتشر شد، خشم و غوغایی در مردم بلخ برانگیخت و کار به آنجا کشید که قصد کشتنش را کردند، اما جمعی از بزرگان بلخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%84%D8%AE) به شفاعت از او برخاستند و انوری جان سالم به در برد.بیشتر، سال ۵۸۳ را سال درگذشت او می‌دانند. انوری دارای طبعی قوی بوده، در بیان معانی مشکل به صورتی روان مهارت داشت، و چیره‌دستی خود در قصیده (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B5%DB%8C%D8%AF%D9%87) و غزل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D8%B2%D9%84) را به اثبات رسانید. آرامگاه وی در بلخ است. دیوان شعرهایش را کسانی چون سعید نفیسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D9%86%D9%81%DB%8C%D8%B3% DB%8C) و مدرس رضوی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B3_%D8%B1%D8 %B6%D9%88%DB%8C&action=edit&redlink=1) تصحیح و بازنگری کرده‌اند. انوری در قصیده و قطعه اعجاز می‌کند و از تلمیح گویان چیره دست است. از حیث روانی الفاظ و کلمات و ترکیب‌ها به متنبی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%AA%D9%86%D8%A8%DB%8C&action=edit&redlink=1) و سید حمیری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%AD%D9%85%DB %8C%D8%B1%DB%8C&action=edit&redlink=1) و ابوالعتاهیه (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D8% B9%D8%AA%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%87&action=edit&redlink=1) شبیه‌است در زبان عرب. از لحاظ عقیدتی بسیاری چون قاضی تستری صاحب مجالس و الامین العاملی صاحب اعیان الشیعه و طهرانی مولف الذریعه و افندی و غیرهم قائل به تشیع وی هستند. از کتابهایی که درباره وی نگاشته شده‌است به مفلس کیمیا فروش شفیعی کدکنی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%81%DB%8C%D8%B9%DB%8C_%DA%A9%D8%AF%DA%A9% D9%86%DB%8C) می‌توان اشاره کرد. مدفن وی را گرچه بعضی تبریز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2) دانسته‌اند اما به‌ظاهر گفتار درست‌تر در مورد محل دفنش، بلخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%84%D8%AE) می‌باشد.

دایره‌المعارف بزرگ اسلامی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%D9%8 4%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81_%D8%A8%D8%B2%D8%B1 %DA%AF_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C) در پیرامون دانش انوری چنین می‌نویسد:
انوری‌ از دانشمندان‌ نامور روزگار خود به‌ شمار می‌رود و اشعارش‌، در بردارندهٔ دانش‌ها و معارف‌ آن‌ دوران‌ است‌. اشارات‌، تلمیحات‌، تصویرسازی‌ و مضمون‌آفرینی‌هایش‌، همه‌ از استادی‌ او در منطق‌، موسیقی‌، هیأت‌، ریاضی‌، علوم‌ طبیعی‌، نجوم‌ و حکمت‌ حکایت‌ دارد... انوری‌ به‌ ابن‌ سینا اعتقادی‌ تام‌ داشت... وی‌ همچنین‌ کتابی‌ در شرح‌ اشارات‌ ابن‌ سینا با عنوان‌ البشارات‌ فی‌ شرح‌ الاشارات‌ تألیف‌ کرده‌ بود...
کتابی‌ در حکمت‌ یا نجوم (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%AC%D9%88%D9%85) نیز توسط انوری نوشته شده‌است که به‌ شاه‌ قطب‌الدین‌، صاحب‌ موصل‌، تقدیم‌ کرده بود. به گمان شفیعی‌ کدکنی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%81%DB%8C%D8%B9%DB%8C%E2%80%8C_%DA%A9%D8% AF%DA%A9%D9%86%DB%8C) این کتاب‌، احتمالاً همان‌ کتاب‌ مفید است‌ که‌ دولتشاه سمرقندی بدان‌ اشاره‌ کرده‌است.

آبجی
7th April 2010, 12:45 AM
اوحدالدین فرزند حسین اصفهانی معروف به اوحدی مراغه ای اوحدی مراغه ای،اوحدالدين‌ (د 15 رمضان‌ 738ق‌/6 آوريل‌ 1338م‌)، فرزند حسين‌ اصفهانى‌، از سخنوران‌ و عارفان‌ سدة هشتم ق.
تولد او را برپاية يكى‌ از ابيات‌ جام‌ جم‌، حدود سال‌ 673ق‌/1274م‌، تخمين‌ زده‌اند. دربارة اصل‌ و زادگاه‌ اوحدي‌، دو نظر متفاوت‌ ابراز شده‌ است‌: بسياري‌ اصل‌ او را از مراغه‌ دانسته‌اند و گفته‌اند كه‌ بيشتر عمر خود را در اصفهان‌ گذرانده‌ است‌ ؛ اما نفيسى‌ با عنايت‌ به‌ برخى‌ از سروده‌هاي‌ اوحدي‌، زادگاهش‌ را اصفهان‌ دانسته‌ كه‌ بعدها مقيم‌ مراغه‌ شده‌ است‌. اگر گفتة نفيسى‌ را كه‌ ظاهراً داراي‌ صحت‌ است‌، بپذيريم‌، چنين‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ اوحدي‌ در اوايل‌ جوانى‌ از زادگاه‌ خود اصفهان‌ خارج‌ شده‌، و به‌ سياحت‌ در بسياري‌ از شهرها پرداخته‌ است‌. از جمله‌ شهرهايى‌ كه‌ وي‌ در ديوانش‌ بدانها اشاره‌ دارد، اينهاست‌: بصره‌، بغداد، دمشق‌، سلطانيه‌، كربلا، كوفه‌، نجف‌، قم‌ و همدان‌ .
او مدتها در آذربايجان‌ به‌ غربت‌ مى‌زيست‌ تا سرانجام‌ پيش‌ از 706ق‌/1306م‌، مقيم‌ مراغه‌ پايتخت‌ ايلخانان‌ شد و از آنجا در زمان‌ ابوسعيدخان‌ به‌ تبريز رفت‌ و سلطان‌ و وزيرش‌ غياث‌الدين‌ محمد بن‌ خواجه‌ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌ او را اكرام‌ كردند .اوحدي‌ حداقل‌ در سالهاي‌ 732- 733ق‌/1332-1333م‌، در اين‌ شهر اقامت‌ داشت‌ ، ولى‌ در پايان‌ عمر به‌ مراغه‌ بازگشت‌ و در همين‌ شهر درگذشت‌ و همانجا به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.مقبرة وي‌ اكنون‌ در مراغه‌ باقى‌ است‌ ؛ در حالى‌ كه‌ دولتشاه‌ وفات‌ او را در 697ق‌/1298م‌ و در اصفهان‌ دانسته‌، و افزوده‌ است‌ كه‌ مزار وي‌ نزد مردم‌ اين‌ شهر محترم‌ است‌ .
اوحدي‌ را با صفاتى‌ چون‌ عارف‌ و موحد، ستوده‌اند .. از چگونگى‌ دانش‌اندوزي‌ او اطلاعى‌ در دست‌ نيست‌. او را شاگرد اوحدالدين‌ كرمانى‌ دانسته‌اند كه‌ در كرمان‌ دست‌ ارادت‌ به‌ وي‌ داده‌، و تخلص‌ خود را نيز از نام‌ وي‌ برگرفته‌ است‌ .هرچند اين‌ قول‌ با توجه‌ به‌ سال‌ مرگ‌ اوحدالدين‌ كرمانى‌، بى‌پايه‌ مى‌نمايد.
دربارة مذهب‌ اوحدي‌ مطلبى‌ به‌ صراحت‌ بيان‌ نشده‌ است‌، ولى‌ در ديوان‌ او اشاراتى‌ هست‌ كه‌ از اعتقاد وي‌ به‌ تشيع‌ حكايت‌ مى‌كند. از جمله‌: چندين‌بار از امام‌ على‌(ع‌)، امام‌ حسين‌(ع‌) ، امام‌ رضا(ع‌) و حضرت‌ مهدي‌ (ع‌)، ياد كرده‌ است‌؛ اما نفيسى‌با استناد به‌ اشارات‌ شاعر به‌ خلفاي‌ راشدين‌ و «چهار يار» و يا «يار غار» خواندن‌ آنها و نيز اشارة او به‌ شافعى‌ ، چنين‌ استدلال‌ مى‌كند كه‌ مردم‌ خراسان‌، عراق‌ و آذربايجان‌ در سدة 8ق‌، بيشتر شافعى‌ بوده‌اند و اهل‌ اين‌ مذهب‌ نسبت‌ به‌ ساير مذاهب‌ اهل‌ تسنن‌، علاقة خاصى‌ به‌ اهل‌ بيت‌ دارند و لذا اوحدي‌ مى‌تواند شافعى‌ باشد.
آثار: سروده‌هاي‌ اوحدي‌ از همان‌ آغاز، موردتوجه‌ بوده‌، و در آثار ديگران‌ نقل‌ شده‌ است‌ و شمار آنها به‌ 729 ،14 بيت‌ مى‌رسد .

1. ديوان‌، شامل‌ قصايد، غزليات‌، تركيبات‌، ترجيعات‌ و رباعيات‌ است‌. عليشير نوايى‌ اين‌ اثر را مشهور دانسته‌، و جامى‌ آن‌ را در غايت‌ لطافت‌ و عذوبت‌ گفته‌ كه‌ به‌ ويژه‌ ترجيعاتش‌داراي‌ حقايق‌ و معارف‌است‌ . در ميان‌سروده‌هاي‌ اوحدي‌ به‌ غزلهاي‌ او عنايت‌ بيشتري‌ شده‌ است‌؛ چنانكه‌ در زمان‌ خود اوحدي‌، برخى‌ آنها را استقبال‌ كرده‌اند، و يا برخى‌ از كاتبان‌ به‌ لحاظ مشابهت‌ مضامين‌ بعضى‌ از غزلها با بهترين‌ غزلهاي‌ حافظ، به‌ اشتباه‌ افتاده‌، و غزلهاي‌ اوحدي‌ را در نسخه‌هاي‌ دست‌نويس‌ ديوان‌ حافظ وارد ساخته‌اند.

2. جام‌ جم‌، از مثنويهاي‌ اوحدي‌ است‌ كه‌ سرودن‌ آن‌ را در 733ق‌/ 1333م‌، پس‌ از يك‌ سال‌ در تبريز به‌ پايان‌ برد و به‌ نام‌ خواجه‌ غياث‌الدين‌ محمد پسر خواجه‌ رشيدالدين‌ فضل‌الله‌ كرد. اين‌ مثنوي‌، بر وزن‌ و اسلوب‌ حديقة سنايى‌ سروده‌ شده‌ است‌ و از همان‌ ابتدا، با اقبال‌ مردم‌ روبه‌رو بود و از آن‌ نسخه‌هاي‌ متعدد تهيه‌ مى‌شد.

3. منطق‌ العشاق‌، يا ده‌ نامه‌، محبت‌نامه‌ . اين‌ مثنوي‌ از مجموعة آثاري‌ است‌ كه‌ به‌ همين‌ نامها در سده‌هاي‌ 7-10ق‌ سروده‌ شده‌ است‌ و شامل‌ نامه‌هايى‌ عاشقانه‌ بود كه‌ ميان‌ عاشق‌ و معشوق‌ مبادله‌ مى‌ش.اوحدي‌ اين‌ اثر را در 706ق‌/ 1306م‌، به‌ نام‌ وجيه‌الدين‌ يوسف‌ بن‌ حسن‌، نوة خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسى‌ در مراغه‌ به‌ پايان‌ رساند.
از آثار اوحدي‌ دست‌نويسهاي‌ بسياري‌ باقى‌ مانده‌ است‌. اين‌ آثار داراي‌ چاپهاي‌ مختلف‌ و متنوعى‌ است‌ آخرين‌ چاپ‌ كليات‌ وي‌ به‌ كوشش‌ سعيد نفيسى‌ در 1340ش‌ در تهران‌ صورت‌ گرفت‌.

آبجی
7th April 2010, 12:45 AM
سيد احمد حسيني‌ متخلص‌ به‌ هاتف‌اصفهانی سيداحمدحسيني ‌متخلص‌ به‌ هاتف‌اصفهانی از شعراي‌ نامي‌ ايران‌ در عهدافشاريه‌ و زندیه است‌. وي‌ اصالتا از خانواده‌اي‌ آذربايجاني‌ بود ولي‌ در ا صفهان بدنيا آمد; سيد احمد دركودكي‌ به‌ تحصيل‌ علوم‌ قديمه‌ و از جمله‌ ادبيات‌ فارسي‌ و عربي‌،طب‌، منطق‌ و حكمت‌ پرداخت‌ و گذشته‌ از علم‌ طب‌ كه‌ در آن‌ تسلط داشت‌، به‌ يكي‌ از سرآمدان‌ زبان‌ عربي‌ مبدل‌ گشت‌ و اشعاري‌ به‌ زبان‌ عربي‌ سرود.
هاتف‌ در جواني‌ به‌ سرودن‌ اشعار خود پرداخت‌ و در طول‌ زندگي‌ آرام‌ خود از مدح‌ شاهان‌ و روي‌ آوردن‌ به‌ دربار سلاطين‌ خود داري‌ كرد و بيشتر به‌ مطالعه‌ و حكمت‌ و عرفان‌مشغول‌ بود. وي‌ در سال‌ 1198 درگذشت‌.
هاتف‌ اصفهاني‌ شاعري‌ توانا و مسلط به‌ زبان‌ و ادبيات‌ فارسي‌ بود; وي‌ از سبك‌ شعراي‌ متقدم‌ ايران‌ به‌ ويژه‌ حافظ و سعدی پيروي‌ مي‌ كرد و طبع‌ خود را در سرايش‌ تمامي‌قالبهاي‌ شعري‌ اعم‌ از غزل‌ ،قصيده‌ و رباعي‌ ، ترجيع‌ بند و تركيب‌ بند آزمود. شهرت‌ عمده‌ هاتف‌ به‌ سبب‌ شاهكار بزرگ‌ ادبي‌ او (ترجيع‌ بند عرفاني‌) است‌ كه‌ در آن‌ هم‌ از حيث‌حسن‌ تركيب‌ الفاظ و هم‌ از حيث‌ توصيف‌ معاني‌ داد سخن‌ داده‌ است‌.
وي‌ مرثيه‌ هاي‌ زيبايي‌ نيز با استفاده‌ از ماده‌ تاريخ‌ (حروف‌ ابجد) در مرگ‌ بزرگان‌ و دوستان‌ خود سرود كه‌ اين‌ اشعار از ارزش‌ بالايي‌ برخوردارند.آثار وی مهم‌ترين‌ اثر باقي‌ مانده‌ از هاتف‌ اصفهاني‌ ديوان‌ اشعار او و چند صد بيت‌ شعر به‌زبان‌ عربي‌ است‌.
خاندان هاتف کان فضیلت و ادب بوده است،چنانکه از این خانواده اصیل و نجیب گروهی از علم و ادب برخاسته اند،که به اجمال چند تن از آنها را می شماریم:
یک:بیگم،دختر هاتف،متخلص به رشحه،به قول محمد میرزا صاحب تذکرة "نقل مجلس" از هر طرف نسبش به شعرا می رسد،و به شرافت سیادت نیز مشرف بوده،وبه عقیدهٔ محمد میرزا از مهستی و مهری و عفتی و لاله خاتون،که مهمترین شعرای نوانند،خوبتر است،در یک قصیده گوید:

فلک کینه گرا دوش به آهنگ جفا
همه شب پای فرو هشت،به کاشانهٔ ما

گفتم از بهر چه کار آمده ای ،گفت که حورا
گفتم از بهر چه تقصیر بود؟،گفت وفا!

آبجی
7th April 2010, 12:47 AM
فخرالدين ابراهيم ابن بزرگمهر ،متخلص به عراقي فخرالدين ابراهيم ابن بزرگمهر ،متخلص به عراقي ،در سال 610 هجري قمري در روستاي كميجان همدان متولد شد و در همدان به تحصيل علوم و ادبيات متداول زمان خود پرداخت و توانست در سالهاي جواني در مدرسه همدان تدريس كند بعداً حالش با ديدن جمعي از قلندران كه از اين شهر مي گذشتند، تغيير كرد. از درس و بحث دست كشيد و به دنبال ايشان به راه افتاد. صفحات عراق عجم را سياحت كرد و به هندوستان رفت و در آنجا به خدمت شيخ بهاء الدين زكريا رسيد و در حلقه ي مريدان او در آمد.
در مقامات عرفاني به جايي رسيد كه شيخ مزبور خرقه خود را به وي پوشانيد. پس از آن دختر خود را به او تزويج كرد و عراقي را از اين زن پسري آمد كه او را كبير الدين نام نهاد. همين پسر پس از عراقي خليفه او گرديد. عراقي 25 سال در خدمت شيخ بهاء الدين بسر برد. پس از وفات شيخ ، عراقي نتوانست در هندوستان بماند و از راه عمان رهسپار حج شد. از آنجا آسياي صغير رفت و در شهر قونيه به خدمت صدرالدين قونيوي رسيد. امير معين الدين پروانه ، خانقاهي براي او در توقات (تركيه فعلي) ساخت.پس از گرفتاري امير معين الدين ، عراقي به مصر رفت و از آنجا به دمشق رهسپار شد و در همين شهر در سن 78 سالگي و بقولي 82 سالگي وفات يافت و در جبل الصالحه مدفون شد. ديوان عراقي شامل قصايد مقطعات، تركيبات ، ترجيعات ، غزليات و رباعيان است و به طبع رسيده . مثنوي عشاتنامه ، ياده نامه را به نام شمس الدين صاحب ديوان (جويني) ساخته است.
كتاب لمعات را به نثر در برابر سوانح العشاق غزالي ، در بيان مراتب عشق تاليف كرده است. اصطلاحات صوفيه نيز از آثار نثري او است. اشعار عراقي به رواني و شور عاشقانه و عارفانه معروف است . عبدالرحمن جامي در نفحات الانس راجع به او ميگويد: عراقي در صغر سن حفظ قرآن كرده و بغايت خوش ميخوانده ، چنانكه اهل دل شيفته آواز وي بودند. در سنين جواني و بعد از آن به تحصيل علوم اشتغال نموده چنانكه گويند در هفده سالگي در بعضي مدارس مشهور همدان به تدریس مشغول بوده است.عراقي در جواني از مريدان شيخ شهاب الدين سهروردي و بعدها از خواص مريدان شيخ بهاء الدين زكريا شده و قصايدي در مدح وي دارد. طبق گفته شمس الدين احمد افلاكي در كتاب مناقب العارفين، زماني كه عراقي در آسياي صغير(تركيه) و بيشتر در قونيه اقامت داشته با مولانا جلال الدين محمد بلخي روابط فراوان داشته است و گويا قونيوي را درك كرده و سپس كتاب لمعات خود را به او تقديم داشته است. ادوارد براون در كتاب تاريخ ادبيات خود در شرح حال عراقي چنين نوشته است: وقتي كه عراقي 17 ساله بود جمعي از قلندران به همدان فرود آمدند. در ميان ايشان جواني صاحب جمال بود و چون از آنجا بازگشتند عراقي را كه جمال آن درويش بچه مفتون ساخته بود تاب توقف نمانده از پي ايشان به هندوستان رفت و در مولتان به صحبت شيخ بهاء الدين زكريا نائل گرديد. شيخ او را التزام چله فرمود كه يك اربعين بايد عزلت پيش كرده به مراقبت و تفكر بپردازد. ليكن در دهمين روز ، ساير درويشان نزد شيخ زكريا شكايت آمده گفتند : عراقي به جاي سكوت و تفكر ، به سرودن غزلي كه خود ساخته مشغول است. و آن غزل را در اثناي چند روز جمله مطربان شهر آموخته و اكنون در همه ميكده ها با چنگ و چفانه ميسر آيند و آن غزل اين است :
نخستين باده كاندر جام كردند
ز چشم مست ساقي وام كردند
تا جائي كه گويد:
چو خود كردند راز خويشتن فاش
عراقي را چرا بدنام كردند
وقتي شيخ بهاء الدين بيت آخر را شنيد گفت : عراقي را كار تمام شد پس او را نزد خود طلبيد و گفت عراقي مناجات در خرابات ميكني؟ بيرون آي ، پس چون بيرون آمد شيخ خرقه بر دوش او انداخت و او خود را بر زمين افكند و سر در قدم شيخ نهاد. شيخ وي را از خاك برداشت و پس از آن دختر خود را نيز بعقد وي درآورد كه از او پسري زاده شد و به كبير الدين موسوم گشت پس از بيست و پنج سال شيخ بهاء الدين وفات يافت ، در حاليكه عراقي را جانشين خود ساخته بود ديگر درويشان از اين رهگذر بر او حسد بردند و نزد پادشاه از عراقي شكايت كردند و او را به اعمال خلاف شرع متهم ساختند او نيز از هندوستان مهاجرت كرده و به زيارت مكه و مدينه شتافت و بعد به آسياي صغير رفت. در قونيه مجلس درس شيخ صدرالدين قونيوي را دريافت كه مشغول تدريس كتاب فصوص الحكم محي الدين بن العربي بود عراقي در آنجا معروف ترين كتاب منثور خود را موسوم به لمعات تاليف و تقديم شيخ ساخت.
شيخ آنرا پسنديد و تحسين فرمود . عراقي مدتي نيز عليرغم ساعت معاندان ،شيخ الشيوخ مصر گرديد و سپس به شام مسافرت كرد و در آنجا هم مقدم او گرامي داشته شد.
شش ماه در آنجا بود كه پسرش كبير الدين از هندوستان به وي ملحق شد. سرانجام در هشتم ذي القعده 688 قمري وفات يافت. در قبرستان صالحيه دمشق در جوار مزار صوفي بزرگ محي الدين عربي كه 50 سال قبل از او وفات يافته بود مدفون گشت. كبير الدين نيز 12 سال پس از مرگ پدرش در دمشق وفات يافته و در جنب او به خاك سپرده شد.

آبجی
7th April 2010, 12:47 AM
شیخ ابوسعید ابوالخیر شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۵۷ هجری در شهری به نام میهنه (http://www.raazebaghaa.com/w/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D9%87%D9%86%D9%87&action=edit&redlink=1) یا مهنه (http://www.raazebaghaa.com/w/index.php?title=%D9%85%D9%87%D9%86%D9%87&action=edit&redlink=1) از توابع خراسان (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%86) اتفاق افتاده‌است. ویرانه‌های این شهر در بين شهر هاي سرخس، مرو، هرات، نيشابور امروزی قرار دارد. او سالها در مرو (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D9%85%D8%B1%D9%88) و سرخس (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%B3%D8%B1%D8%AE%D8%B3) فقه و حدیث آموخت تادر يك حادثه مهم در زندگي اش درس را رها كرده و به جمع صوفيان شيعي پيوست و به وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شيخ ابوالفضل سرخسي و ابوالعباس آملي به دیار اصلی خود (میهنه (http://www.raazebaghaa.com/w/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D9%87%D9%86%D9%87&action=edit&redlink=1)) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن 40 سالگي به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1) با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.

هرماناته (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D8%AA%D9%87) ، خاورشناس نامی آلمانی (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%A2%D9%84%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C) درباره شیخ ابوسعید ابوالخیر می‌نویسد: «وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه به‌شمار می‌رود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، می‌توان او را از مبتکرین رباعی، که زاییده طبع است، دانست. ابتکار او در این نوع شعر از دو لحاظ است: یکی آن که وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد، که آن نقش جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان وحدت وجود قرار داد و این نوع شعر از آن زمان نمودار تصورات رنگین عقیده به خدا در همه چیز بوده‌است. اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.»
ابوسعید عاقبت در همانجا که چشم به دنیا گشوده بود، در شب آدینه ۴ شعبان (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%DB%B4_%D8%B4%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D9%86) سال ۴۴۰ (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%DB%B4%DB%B4%DB%B0) هجری، وقت نماز جهان را بدرود گفت. او روح بزرگ خود را که همه در کار تربیت مردمان می‌داشت تسلیم خدای بزرگ کرد. نوهٔ شیخ ابوسعید ابوالخیر، محمد منوّر (http://www.raazebaghaa.com/w/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%85%D9 %86%D9%88%D8%B1&action=edit&redlink=1)، در سال ۵۹۹ کتابی به نام اسرار التوحید (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1_%D8%A7%D9%84%D8%AA% D9%88%D8%AD%DB%8C%D8%AF) دربارهٔ زندگی و احوالات شیخ نوشته‌است. داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرارالتوحید (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AA%D 9%88%D8%AD%DB%8C%D8%AF) آمده بسیار معروف است: «خواجه بوعلی [سینا] با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی (http://www.raazebaghaa.com/w/index.php?title=%D8%A8%D9%88%D8%B9%D9%84%DB%8C&action=edit&redlink=1) پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که‌ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.»

ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است. چندان که در بخش مهمی از شعر پارسی چهره او در کنار مولوی (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D9%85%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C) و خیام (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D9%85) قرار می‌گیرد، بی آنکه خود شعر چندانی سروده باشد. در تاریخ اندیشه‌های عرفانی در صدر متفکران این قلمرو پهناور در کنار حلاج (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%AD%D9%84%D8%A7%D8%AC) ، بایزید بسطامی (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D8%B3% D8%B7%D8%A7%D9%85%DB%8C) و ابوالحسن خرقانی (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%D9%86_% D8%AE%D8%B1%D9%82%D8%A7%D9%86%DB%8C) به شمار می‌رود. همان کسانی که سهروردی (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%B3%D9%87%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%AF%DB%8C) آنها را ادامه دهندگان فلسفه باستان و تداوم حکمت خسروانی می‌خواند. از دوران کودکی نبوغ و استعداد او بر افراد آگاه پنهان نبوده‌است. او خود می‌گوید: «آن وقت که قرآن می‌آموختم پدرم مرا به نماز آدینه برد. در راه شیخ ابوالقاسم که از مشایخ بزرگ بود پیش آمد، پدرم را گفت که ما از دنیا نمی‌توانستیم رفت زیرا که ولایت را خالی دیدیم و درویشان ضایع می‌ماندند. اکنون این فرزند را دیدم، ایمن گشتم که عالم را از این کودک نصیب خواهد بود.» نخستین آشنایی ابوسعید با راه حق و علوم باطنی (http://www.raazebaghaa.com/w/index.php?title=%D8%B9%D9%84%D9%88%D9%85_%D8%A8%D8 %A7%D8%B7%D9%86%DB%8C&action=edit&redlink=1) به اشاره و ارشاد همین شیخ بود. چنانکه خود ابوسعید نقل می‌کند که شیخ به من گفتند: ای پسر خواهی که سخن خدا گویی گفتم خواهم. گفت در خلوت این شعر می‌گویی:


من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد


گر بر سر من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانمکرد


همه روز این بیت‌ها می‌گفتم تا به برکت این ابیات در کودکی راه بر من گشاده شد. ابوسعید در فرهنگ شرق زمین شبیه سقراط (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%B3%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B7) است. گرچه عملا در تدوین معارف صوفیه اثر مستقلی به جای نگذاشته‌است با این همه در همه جا نام و سخن او هست. چندین کتاب از بیانات وی به وسیله دیگران تحریر یافته و دو سه نامه سودمند مهم که به ابن سینا فیلسوف نامدار زمان خود نوشته‌است از او بر جا مانده‌است.

کتاب‌هایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شده‌است عبارتند از:
اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%A7%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%AA%D 9%88%D8%AD%DB%8C%D8%AF) تالیف محمدبن منور
رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید
سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر
به رغم اینکه وی در معارف صوفیه (http://www.raazebaghaa.com/wiki/%D8%B5%D9%88%D9%81%DB%8C%D9%87) اثری مهمی تالیف نکرده‌است اما از شواهد و قرائن برمی آید که در ذهن ابوسعید، یک جهان بینی عرفانی، به صورت کل و منظم شکل یافته بود.

آبجی
7th April 2010, 12:47 AM
مولانا سیف‌الدّین ابوالمحامد محمد فرغانی،معروف به سیف فرغانی
مولانا سیف‌الدّین ابوالمحامد محمد فرغانی از شاعران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D8%B9%D8%B1) ایرانی قرن هفتم و هشتم هجری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%87%D8%AC%D8%B1%DB%8C&action=edit&redlink=1) بود، وی اصلاًّ از فرغانه‌ی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%81%D8%B1%D8%BA%D8%A7%D9%86%D9% 87%E2%80%8C&action=edit&redlink=1) ماوراءالنهر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D9%88%D8%B1%D8%A7%D8%A1%D8%A7%D9%84%D 9%86%D9%87%D8%B1) بود که در دورهٔ سلطهٔ ایلخانان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D9%84%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86) و مغولان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%BA%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86) در آسیای صغیر (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B3%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%B5%D8%BA%DB%8C% D8%B1) می‌زیست. وی در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت در سال ۷۴۹ هجری و در یکی از خانقاه‌های (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%82%D8%A7%D9% 87%E2%80%8C&action=edit&redlink=1) آقسرا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%A2%D9%82%D8%B3%D8%B1%D8%A7&action=edit&redlink=1) وفات یافت.
سیف فرغانی نسبت به سعدی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C) ارادت تمام داشت و او را استاد سخن می‌نامید و با آن استاد بزرگ نوشت و خواند داشته ‌است. سیف فرغانی چند گاهی را در تبریز (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2) گذراند و در آنجا با همام تبریزی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C% D8%B2%DB%8C) آشنا شد.
موضوع قصیده‌های سیف فرغانی که معرّف مهارت او در سخن پارسی ‌است، غالباً حمد خدا، نعت پیامبر اسلام و وعظ و اندرز و تحقیق و انتقاد از نابسامانی‌های زمان و نیز در استقبال و جواب‌گویی به استادان مقدّم بر خود چون رودکی و خاقانی و کمال‌الدّین اسماعیل و سعدی و همام تبریزی ‌است؛ خود سیف نیز اعتقاد داشت که شاعر استاد کسی ‌است که بتواند از عهدهٔ نظیرگویی شاعران پیش از خود برآید. سیف تنها یک بار به مدح شاهان پرداخت و آن قصیده‌ای در ستایش غازان‌خان، ایلخان مغول بود که به اسلام گروید و این آیین را در قلمرو ایلخانی گسترش داد. وی در قالب‌های قصیده، قطعه، رباعی و غزل، شعر سروده است که از ۱۲ هزار بیت بیشتر است؛ در قصیده‌های خود ردیف‌های دشوار را برمی‌گزید و در ترکیبات و مفردات از وارد کردن آثار لهجهٔ محلّی ابا نداشت.
وی در سخن از سبک خراسانی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A8%DA%A9_%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%A7% D9%86%DB%8C) در قرن ششم هجری متأثر بود و به همین دلیل بود که وی را به سرزمین فرغانه و ولایت سمرقند منتسب می‌داشتند. کلام او ساده و روان است، و در آن واژه‌های عربی کم به کار رفته است، هر چند گاه ترکیب‌های عربی را با ترکیب‌های فارسی در بعضی از شعرهای خود درهم‌ آمیخته، و گاه نیز حتی یک مصراع را تماماً عربی آورده‌ است. مانند «روی از خلق بگردان که حق در اینست که توکلّت علی الله اینست».
غزل‌های سیف که شاید بیشتر متمایل به آنهاست، عادتاً وقف بر موعظه‌ها و انتقادهای اجتماعی و بیان حقیقت‌های عرفانی ‌است و به شاعران دیگر نیز سفارش می‌کنند که از مدیحه‌گویی پرهیز کنند و قناعت پیشه کنند یا طبع خود را به غزل‌گویی و ستایش معشوق و یا وعظ و اندرز بگمارند.
بیان نقیصه‌های اجتماعی و بر شمردن زشتی‌ها و پلیدی‌های طبقهٔ فاسد جامعه، در اشعار سیف دیده می‌شود. این نقدهای صریح و جدّی، خالی از هزل و مطایبه‌است. سیف فرغانی مسلمان و از اهل سنت بود و در فقه مذهب حنفی داشت؛ در عین حال از قدیم‌ترین سخنورانی ‌است که در مرثیهٔ شهیدان کربلا شعر گفته‌ است.

آبجی
7th April 2010, 12:48 AM
خواجه نظام الدین (مجد الدین) عبید الله زاکانی قزوینی متخلص به عبید خواجه نظام الدین (مجد الدین) عبید الله زاکانی قزوینی متخلص به عبید، شاعر و نویسنده مشهور ایران در قرن هشتم هجری است.از وزارت و صدارت یا مقام بلندی در ردیف آن برای عبید اطلاع دقیقی در دست نیست.اما آنقدر معلوم است که در دستگاه پادشاهان محترم بوده است.از آغاز زندگانیش نیز چندان اگاهی نداریم لکن چون به ارباب صدور انتساب داشت مسلما با خط و ادب و فنون دبیری و دانش ها و آگاهیهای عمومی که در تمدن اسلامی روزگار او بود آشنا شده و آنها را با هنر شاعری و نویسندگی همراه داشته است.از شعر ها و اثرهای او نیز درجهٔ آگاهیش از دانش های زمان و از زبان وادبیات عربی آشکار است و پیداست که بر علم نجوم وقوف داشته است.

در آغاز استیلا شاه شیخ ابو اسحاق اینجو (742-758 ه) بر شیراز عبید از عراق به فارس رفت و در آنجا اقامت گزید و از سال 746 هجری در خدمت شاه شیخ گزرانید و به مدح او و وزیر فاضلش رکن الذین عمید الملک سرگرم بود.پس از کشته شدن شاه شیخ ابو اسحاق عبید علاقه به امیر مبارزه الدین محمد مظفری نشان نداد و آن مرد ریاکار و خونریز را مدحی نگفت. بلکه چندگاهی سلطان اویس جلایری (757-777 ه ) را که در بغداد و تبریز مستقر بود در چند قصیده و یک ترکیب بند ستود و ظاهرا مدتی هم در بغداد در خدمت آن پادشاه و در مصاحبت سلطان ساوجی گذراند.
پس از آنکه امیر مبارزه الدین را پسرانش مقید و ملخوع کور و کردند و شاه شجاع (759-786 ه) به سلطنت نشست عبید از دربار اویس جلایری روی به کرمان نهاد و به دربار شاه شجاع که پادشاهی شاعر و ادب دوست بود پیوست و از آن پس پیوسته شاه شجاع را مدح گفت و در سال 767 همراه او به شیراز رفت.وفات عبید به سال 771 یا 772 اتفاق افتاد.

میتوان عبید را تا یک اندازه شبیه به نویسندهٔ بزرگ فرانسوی ولتر دانست.از تألیفاتی که از او باقی است، میتوان دریافت که بیشتر منظور او انتقاد اوضاع زمان به زبان هزل و طیبت بوده است.مجموع اشعار جدی که از او باقی است از سه هزار بیت تجاوز نمیکند.

اقسام شعر عبید

از عبید زاکانی به نظم و نثر آثاری به یادگار مانده است.اشعار او را باید به دو قسم هزل و جد تقسیم کرد.شعرهای مطایبه آمیز عبید همه به قصد عیبجویی و عیبگویی از پندارها و کردارها و گفتارهای معاصران سروده شده و انتقادی است از مردم فاسد و عنان گسیخته زمان است.
نزدیک سیصد بیت از این شعرها عبارت است از : یک ترجیع بند و یک مثنوی کوتاه و چند تضمین و قطعه ها و رباعی ها.در تضمین ها بیت ها و قطعه های معروف فارسی به طریق مطایبه و گاه از طریق تمسخر و ریشخند زدن و باز نمودن ریاکاری های گذشتگان و معاصران تضمین و عنداللزوم تحریف شده و گاه نیز به استغبال از آنها شعرهای تازه ای همراه با مطایبه و طنز ابداع گردیده است،چنانکه کار عبید در این مورد شباهت بسیار به شیوه سوزنی پیدا میکند.در میان این شعرها گاه عبید از بیان کلمات رکیک مطلقا ابا و اتناعی نکرده و گویا در این مورد روش سعدی در وی تاثیر داشته و بکار بردن واژه های یاد شده را در آثار خود دور از عیب و خطا تشخیص داده است اما در میان همین شعرها قطعه ها و بیت هایی که متضمن شوخی های لطیف و خالی از واژه های رکیک باشد کم نیست و برخی از آنها در نهایت استادی و مهارت به نظم درآمده است.

آبجی
7th April 2010, 12:48 AM
حکیم ابوالحسن یَمین‌الدین امیر خسرو دهلوی حکیم ابوالحسن یَمین‌الدین امیر خسرو دهلوی از شاعران پارسی‌گوی هندوستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) است.
او در سال ۶۵۱ هجری قمری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B6%DB%B5%DB%B1_%28%D9%87%D8%AC %D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%85%D8%B1%DB%8C%29&action=edit&redlink=1) در پتیالی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%BE%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB% 8C&action=edit&redlink=1) هند (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%AF) زاده شد و به سال ۷۲۵ هجری قمری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DB%B7%DB%B2%DB%B5_%28%D9%87%D8%AC %D8%B1%DB%8C_%D9%82%D9%85%D8%B1%DB%8C%29&action=edit&redlink=1) در دهلی درگذشت. وی ملقب به سعدی هند و تخلص او "طوطی" است. امیرخسرو به زبان‌های فارسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C)، عربی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%B1%D8%A8%DB%8C)، ترکی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C) و سانسکریت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%B3%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%AA) تسلط داشت.

پدر امیرخسرو، امیر سیف‌الدین محمود دهلوی از مردم ترکستان (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%DA%A9%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86) بود. وی دوران کودکی و نوجوانی را با فراگرفتن زبان و ادب فارسی در دهلی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%87%D9%84%DB%8C) گذراند و پس از چندی در حلقه ارادت شیخ نظام‌الدین اولیا (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B4%DB%8C%D8%AE_%D9%86%D8%B8%D8 %A7%D9%85%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_% D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%A7&action=edit&redlink=1) درآمد، او در غزل از سعدی پیروی نموده و از الفاظ و معانی شاعران متصوف ایرانی سود می‌جست.

دیوان اشعار امیرخسرو مشتمل بر پنج قسمت است:
1-تحفةالصغر
2-وسط‌الحیوة
3-غرةالکمال
4-بقیهٔ نقیه
5-نهایةالکمال

امیرخسرو به نظامی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%DB%8C) گنجوی اعتقادی تام داشت و به تقلید او خمسه‌ای ساخته‌است:
مطلع‌الانوار: بر وزن و شیوه مخزن‌الأسرار
خسرو و شیرین
مجنون و لیلی
آیینه اسکندری: بر وزن و شیوه اسکندرنامه
هشت بهشت: به تقلید از هفت پیکر

امیرخسرو دارای تصنیف‌ها و منظومه‌های دیگری نیز به شرح زیر است:

قران‌السعدین ،نه سپهر ،مفتاح‌الفتوح ،مثنوی خضرخان و دولرانی: عشق‌های خضرخان پسر علاءالدین با دولرانی دختر امیر گجرات


مجموعه اشعار زیر را هم بدو نسبت داده‌اند:

قصیده شکوائیه ،ماتم غم ،آینه‌داری دل

آبجی
7th April 2010, 12:48 AM
مسعود سعد سلمان مسعود سعد سلمان از شاعران نیمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم است. وی مانند پدر خود در دستگاه غزنویان دوره دوم تقرب و احترام خاصی داشته است.
وقتی سلطان ابراهیم بن مسعود حکومت هندوستان را به پسرش سیف الدوله محمود می دهد وی مسعود سعد را به منادمت با خود به هندوستان می برد. اما پس از چندی سیف الدوله محمود بر اثر طغیان، به فرمان پدر محبوس و مقید می شود و مسعود سعد نیز که از ندیمان بوده است به زندان می افتد. در این ماجرا شاعر مدت ده سال در قلعه های "سو" و "دهک" و "نای" زندانی می شود.
بعضی احتمال داده اند که علت زندانی شدن مسعود گذشته از تقرب او به سیف الدوله محمود، بدخواهی و حسادتی بوده است که بعضی شاعران دربار غزنوی نسبت به او روا می داشته اند.
در هر حال در وهله اول ده سال از زندگی مسعود در زندان می گذرد و اگر چه یک چند پس از ده سال آزادی خود را به دست می آورد اما مجدداً به علت برخی عوامل سیاسی و اجتماعی به زندان می افتد و باز مدت هشت تا ده سال دیگر در زندان "مَرَنج" محبوس می شود و سرانجام به سال 500 هجری از زندان آزاد می گردد اما دیگر پیر و فرسوده شده است، بیست سال تحمل و زندان به طور کلی او را از تاب و توان انداخته است. با این همه زندان برای او مایه تفکر و اندیشه بوده است.
او در زندان از "بهرامی" نامی علم نجوم می آموزد. در زندان غالباً کتاب می خواند و شعر می گوید.
شعرهایی که در زندان می سراید در واقع شرح چگونگی زندگی او در زندان است. زندانهایی سرد و یخ زده با زندانبانانی خشن و بی رحم و بدین ترتیب نخستین بار مفهوم تازه ایی وارد شعر می شود: توصیف زندان، چگونگی زندگی در زندان و احساسی که به شاعر از ماندن در زندان دست می دهد و این نوع شعر را حبسیه می گویند. حبسیه های مسعود عالی ترین شعرهای اوست.
این اشعار از آنجا که زندگی واقعی شاعر ریشه می گیرد و شاعر با تمام وجود به توصیف آن می پردازد، قدرت القایی شدیدی پیدا می کند و شعرهایی می شود ارزنده و پر احساس.
نظامی عروضی درباره این گونه اشعار مسعود می گوید: "ارباب خرد و اصحاب انصاف دانند که حبسیات مسعود در لو به چه حد است و در فصاحت به چه پایه بود. وقت باشد که من از اشعار او همی خوانم موی بر اندام من برپای خیزد و جای آن بود که آب از چشم من برود..."
مسعود غیر از حسبیات بعضی عقاید در مدح امیران و پادشهان دارد که غالباً ارزنده است. در قالب مسمط به طریقه منوچهری و نیز قطعه و رباعی در دیوان او می توان یافت که شاید ارزش و اهمیت قصاید او را ندارد.
مسعود در سبک شعر تا حدی فردوسی و عنصری را در نظر داشته است با این همه ادعا دارد که کلامش از فصاحت و بلاغت فراوان برخوردار است. یک جا می گوید:

در فصاحت بزرگ ناوردم
در بلاغت فراخ میدانم

و در جای دیگر شعر خود را تازه می داند و معتقد است نه لفظی از کسی به عاریه گرفته است و نه معنی در کلام و شعرش تکرار کرده است:

اشعار من آن است که در صفت نظمش
نه لفظ مُِِِعار است و نه معنی مُثنی

در هر حال قدرت او در بیان معانی و خلق ترکیبات متناسب و حسن تنسیق انکارناپذیر است و شعرش سرشار از تعبیرات و ترکیبات و تشبیهات و توصیفات تازه و بکر است و یکی از عالیترین نمونه های سبک خراسانی و شاید به واسطه هین صفات و خصوصیات است که شعر مسعود زبان زد اهل فضل می شود و به قول خودش همه جا به عنوان شاهد و برهان از آن استفاده می کنند:
ظاهراً مسعود به زبان عربی و هندی هم شعر می سروده است که چیزی از آن در دست نیست.
وفات او در 515 اتفاق می افتد و گویا عمر او قریب هشتاد سال بوده است.

آبجی
7th April 2010, 01:07 AM
ابو منصور محمد بن احمد طوسی معروف به دقیقی ابو منصور محمد بن احمد طوسی معروف به دقیقی شاعر بزرگ دری زبان بود. زادگاه وی بنا به روایات گوناگون، توس (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%88%D8%B3)، بلخ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%84%D8%AE)، سمرقند (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%85%D8%B1%D9%82%D9%86%D8%AF) و بخارا‌ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D8%B1%D8%A7) ذکر شده است.
شاعران دوران‌های پس از او دقیقی را ستوده‌اند و در سخن‌گویی پیروی از او نموده‌اند. برای نمونه در سده پنجم هجری (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B3%D8%AF%D9%87_%D9%BE%D9%86%D8 %AC%D9%85_%D9%87%D8%AC%D8%B1%DB%8C&action=edit&redlink=1) قطران تبریزی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B7%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D8%AA%D8%A8%D8%B1% DB%8C%D8%B2%DB%8C) شاعر نامی پرسش‌هایی از دیوان دقیقی را از ناصر خسرو (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1_%D8%AE%D8%B3%D8%B1%D9%88) پرسیده است.
درباره شیوایی سخن و استادی دقیقی فردوسی می‌گوید:
جوانی بیامد گشاده‌زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان

به مدح افسر تاجداران بُدی
ستایندهٔ شهریاران بُدی

و خود دقیقی هم چنین می‌گوید:
مدیح تا به بر من رسید عریان بود
ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار

امروزه از شعر دقیقی به جز هزار بیتی که در شاهنامه گنجانده‌شده تنها نزدیک به سیصد بیت قطعه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%87)،قصیده (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D8%B5%DB%8C%D8%AF%D9%87)،غزل (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%BA%D8%B2%D9%84) و شعرهای پراکنده از او به یادگار مانده‌است.
کتاب‌هایی که یادی از دقیقی یا شعرهایش کرده‌اند :شاهنامه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87) فردوسی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%D8%AF%D9%88%D8%B3%DB%8C)، تاریخ بیهقی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE_%D8%A8%DB%8C%D9%87% D9%82%DB%8C)، شرح قصیده ابوالهیثم (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%B4%D8%B1%D8%AD_%D9%82%D8%B5%DB %8C%D8%AF%D9%87_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9% 87%DB%8C%D8%AB%D9%85&action=edit&redlink=1)، چهار مقاله (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1_%D9%85%D9%82%D8%A7%D9%84% D9%87) نظامی عروضی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%86%D8%B8%D8%A7%D9%85%DB%8C_%D8%B9%D8%B1%D9%88% D8%B6%DB%8C)، حدائق‌ال (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D8%AD%D8%AF%D8%A7%D8%A6%D9%82%E2% 80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B3%D8%AD%D8%B1&action=edit&redlink=1)سحررشید وطواط (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF_%D9%88%D8%B7%D9%88%D8%A7% D8%B7)، ترجمان‌البلاغه (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%A 7%D9%84%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA%D9%87)، لباب‌الالباب (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%A 7%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%A8) عوفی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%88%D9%81%DB%8C)، مونس‌الاحرار (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D9%88%D9%86%D8%B3%E2%80%8C% D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D8%B1&action=edit&redlink=1)محمد جاجرمی (http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AC%D8 %A7%D8%AC%D8%B1%D9%85%DB%8C&action=edit&redlink=1) و...
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی، از شاعران نامی دوره سامانی است. در عصر منصور بن نوح و پسرش نوح بن منصور سامانی میزیست و با امراء چغانیان نیز که دست نشانده سامانیان بودند ارتباط داشت.
هر چند طرز شاعری ابومنصور دقیقی طوسی ، در لفظ و معنی ساده و طبیعی و از جهاتی به شیوه رودکی (http://www.ibcpars.net/ibcpars00325.htm) است نظر به این که دقیقی ، نخستین کسی است که پس از مسعودی مروزی ، به نظم داستانهای ملی ایران (http://www.ibcpars.net/ibcpars00a0011.htm) همت گماشت و در واقع ، پیشوای فردوسی (http://www.ibcpars.net/ibcpars00321.htm) در این کار بود ، نام و یاد او را در این دوره می آوریم .
در جوانی به شاعری پرداخت و برخی از امرای چغانی و سامانی (http://www.ibcpars.net/ibcpars00341.htm) را مدح گفت و از آن جوایز گرانبها دریافت داشت . دقیقی ظاهرا به امر نوح بن منصور سامانی ماموریت یافت تا شاهنامه منثور ابومنصوری را که به نثر بود به نظم درآورد .
دقیقی هزار بیت بیشتر از شاهنامه را نسروده بود که به دست غلام خود کشته شد (وفات حدود 367 یا 369 ه . ق ) ، در حالی که هنوز جوان بوده و بخش عظیمی از داستانهای شاهنامه ناسروده مانده بود . فردوسی طوسی شاعر استاد و همشهری دقیقی کار ناتمام او را دنبال کرد و با توفیق هم به پایان رسانید .
دقيقی بر آئين زرتشتی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C) بوده برخی به سبب آنکه وی اسم و کنيه مسلمانی دارد در زرتشتی (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%B1%D8%AA%D8%B4%D8%AA%DB%8C) بودن او ترديد کرده اند ، ليکن اين دليل قاطعی نيست ، زيرا ما کسانی را در سه چهار قرن اول داريم که اسم خود و پدر شان اسامی مسلمانی بوده ولی در زردتشتی بودن شان ترديدی نيست».
خود دقیقی در دو بیت دین خود را زرتشتی عنوان می‌کند:
دقیقی چار خصلت برگزیده ست
به گیتی از همه نیکی و زشتی

لب یاقوت (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D8%A7%D9%82%D9%88%D8%AA) رنگ و ناله چنگ (http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%86%D9%86%DA%AF)
می خوش رنگ و دین زردهشتی

شاهنامه او جز هزار بیت که در وقایع عهد گشتاسب و ظهور زرتشت و بهمان وزن شاهنامه است چیزی باقی نمانده؛ و آنرا نیز فردوسی بمناسبت خوابی که دیده است بخواهش دقیقی در شاهنامه خویش نقل کرده است. ابیات دقیقی، روانی و استحکام اشعار فردوسی را ندارد و با شاهنامه استاد طوس چندان در خور مقایسه نیست.
چنانکه از گفته فردوسی بر می آید، دقیقی فرصت بپایان رسانیدن شاهنامه را نیافته است قطعات و غزلیات مختصری که از او باقی مانده است که محکم و متین است و پیداست که با وجود جوانی شاعری استاد بوده است.
بجز این هزار بیت شاهنامه، دقیقی اشعار دیگری هم از نوع قصیده و غزل داشته که جز مقدار کمی از آن باقی نمانده است.

آبجی
7th April 2010, 01:08 AM
شيخ سعدالدين محمود بن امين الدين عبدالکريم بن يحيي شبستري معروف به شیخ محمود شبستری شيخ سعدالدين محمود بن امين الدين عبدالکريم بن يحيي شبستري از عرفا و شعراي نامي قرن هفتم و هشتم هجري است. او در سال ۶۸۷ه. در ايام سلطنت کيخاتوخان در قصبه شبستر واقع در هشت فرسخي تبريز متولد شد و در عهد سلطان محمد خدابنده و ابوسعيد بهادرخان در شهر تبريز مرجع علما و مضلا بود. شبستري پس از کسب دانش در تبريز به مسافرت در شهرهاي مختلف پرداخته و در سفر به مصر، شام، حجاز از علما و مشايخ اين سرزمين ها کسب دانش توحيد کرده است. او خود در اين باره مي گويد: مدتي من زعمر خويش مديد صرف کردم به دانش توحيد در سفرها به مصر و شام و حجاز کردم اي دوست روز و شب تک و تاز سال و مه هم چو دهر ميگشتم ده ده و شهر شهر مي گشتم گاهي از مه چراغ مي کردم گاه دور چراغ مي خوردم علما و مشايخ اين من بس که ديدم به هر نواحي من جمع کردم بسي کلام غريب کردم آنگه مصنفات عجيب هم چنين شيخ محمد در سفري به کرمان در آنجا تاهل اختيار کرده و در آن شهر اولاد و احفادي از او به وجود آمده است که جمعي از ايشان اهل قلم و کمال بوده و به خواجگان شهرت يافته اند.

شبستري پسري به نام عبدالله داشته که جواني فاضل و کامل و ماهر در علوم مختلف به خصوص رياضي بوده است. وي در سال ۹۲۶ه. از جانب سمرقند به درباز روم رفته و سلطان سليم او را تعظيم بسيار کرده است. شيخ عبدالله مثنوي به نامه شمع و پروانه به نام سلطان سليم سروده و نيز رساله اي به زبان فارسي در قواعد معما به نام سلطان مذکور نوشته است.

شبستري سرانجام به تبريز باز گشته و در سال ۷۲۰ه. در ۳۳ سالگي وفات يافته و در شبستر وسط باغچه گلشن در جوار مزار استادش بهاءالدين يعقوبي تبريزي مدفون شده است. بعضي ها معتقدند که چون شبستري وصيت کرده که او را پاي مزار شيخ بهاءالدين دفن کنند و سال وفات بهاءالدين ۷۳۸ه. است و هم چنين چون باباابي شبستري در موقع موت شبستري حاضر بوده و در همان ماه وفات شبستري فوت نموده و تاريخ وفات باباابي ۱۷ ربيع الاول سال ۷۴۰ه. است؛ پس سال وفات شبستري هم بايد ۷۴۰ه. باشد ضمنا با توجه به تجديد عمارت هاي مکرر مقبره شبستري احتمال آن داده شده که تاريج فوت نوشته شده بروي مزارش تغيير کرده باشد. بعضي از معاصران، تاريخ وفات شيخ محمود را همان ۷۲۰ه. پذيرفته اند ولي تولد او را پيش از سال ۶۸۷ه. حدس زده اند و دليل آن را هم بعيد بودن ۲۶ سالگي شبستري براي شهرت فراوان او در عهد خدابنده ذکر کرده اند.

شبستري پيرو مذهب سنت و جماعت و معتقد به عقايد اشعريان بوده است. لاهيجي شارح گلشن راز شيخ و مرشد شبستري را امين الدين مي نويسد. خود شيخ محمود نيز با استنباط از عبارت صاحب روضات الجنان ميتوان هر دوي آنها را از اساتيد وي دانست.

آثار شبستري: الف- آثار منظوم (ا- گلشن راز، ۲- سعادت نامه) ب- آثار منثور (۱- حق اليقين في معرفة رب العالمين، ۲- مرآََْة المحققين، ۳- شاهد يا شاهد نامه)

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد