PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ابن خلدون و علم عمران



ریپورتر
27th March 2010, 03:06 PM
تاريخ انديشه‏هاي اجتماعي ميراث علمي گران‏بهايي است كه بيانگر روند تكامل اين انديشه‏هاست. مطالعه انديشه‏هاي گذشتگان هميشه سودمند است، ولي بررسي ديدگاه‏هاي كساني مهم‏تر است كه شاخه‏اي از دانش را پديد آورده‏اند. در تاريخ انديشه‏هاي اجتماعي غرب، اگوست كنت را به دليل آنكه به صورتي قانونمند و با روشي نو به تحليل وقايع اجتماعي زمان خود پرداخت، «پدر علم جامعه‏شناسي» مي‏نامند و انديشه‏هاي او را سرآغاز بحث‏هاي امروزين جامعه‏شناسي مي‏دانند. اين در حالي است كه ابن خلدون سال‏ها پيش از وي به همان روش، وقايع اجتماعي زمان خود را تحليل كرده است. مقدمه ابن خلدون، كه مشتمل بر انديشه‏هاي اجتماعي اوست، طي سال‏هاي 776ـ784 ق تأليف شده و جامعيت و قوّت تحليل‏هاي ابن خلدون هر انساني را به شگفتي وامي‏دارد. اين مقاله در ابتدا، نگاهي مختصر به شرح حال ابن خلدون دارد و سپس «علم عمران» را، كه توسط وي ارائه شده، معرفي مي‏نمايد.

مقدّمه

هركس به مطالعه تاريخ انديشه‏هاي اجتماعي بپردازد، به روشني درمي‏يابد آثاري كه پيش از ابن خلدون درباره مباحث اجتماعي تأليف شده‏اند مانند كتاب‏هاي يونانيان، روميان و يا كتاب‏هاي صدر اسلام و قرون وسطا، فاقد تجزيه و تحليل علمي در خصوص مسائل اجتماعي‏اند. شايد بتوان ابن خلدون را نخستين يا از نخستين متفكّراني دانست كه در قرن چهاردهم ميلادي با روش كاملاً علمي به مطالعه و بررسي پديده‏هاي اجتماعي پرداخت و سعي كرد تا علل و اسباب و قوانين حاكم بر آن‏ها را، كه قابل تعميم به موارد مشابهند كشف نمايد. وي معتقد بود: قوانين ثابتي بر پديده‏هاي اجتماعي حاكمند كه مي‏توان با بنيان‏گذاري رشته‏هاي علمي جديد به كشف آن‏ها پرداخت.
ابن خلدون تلاش علمي و نظريه‏پردازي خود را با انتقاد از مورّخان پيشين و ارائه نگرشي نو از تاريخ شروع مي‏كند و با ابداع دانشي جديد به نام «علم عمران» كارش را به پايان مي‏رساند و ادامه راه را از محققان پس از خود طلب مي‏كند.
اين مقاله درصدد است اصل «علم عمران» را معرفي كند؛ معرفي مسائل آن فرصت ديگري مي‏طلبد.

زندگي‏نامه2

ابن خلدون در سال 732 ق (1332 م) در شهر تونس چشم به جهان گشود و پس از 78 سال زندگي پرخاطره سياسي و علمي در سال 808 ق (1406 م) در شهر قاهره ديده از جهان فرو بست. از التعريف ابن خلدون و تفاصيلي كه مورّخان ياد كرده‏اند، مي‏توان زندگاني او را به چهار مرحله تقسيم كرد:

1. كودكي و تحصيل (732 ـ 752 ق) :

او در اين مرحله، كه 19 سال‏اول زندگي وي را تشكيل مي‏دهد، در تونس در «جامع زيتونه» با كوشش تمام به فراگيري علوم پرداخت. در همين زمان (749 ق)، طاعون مرگ‏باري كه در جهان شيوع يافته بود، پدر، مادر و بسياري از استادان وي را به كام مرگ فرو برد. پس از اين حادثه، بار سفر بست و به سوي مغرب اقصا كوچ كرد.

2. فعاليت سياسي (751ـ776 ق) :

او در اين مرحله، كه 25 سال دوم زندگي‏اش را تشكيل مي‏دهد، به فعاليت‏هاي سياسي پرداخت و ماجراهاي زيادي براي خود رقم زد و طي اين مدت، با حوادث سهمناكي روبه‏رو شد. وي اين دوره را در بيست سالگي با ورود به دربار ابومحمّد بن تافراگين شروع كرد. وي در اين دوره، در زمره بزرگان دربار قرار گرفت و از ملتزمان خاص ركاب و همنشين بزم و خلوت انس و محرم اسرار سلاطين شد.

3. تأليف (776ـ786 ق) :

از اين مرحله، كه هشت سال از زندگي ابن خلدون را تشكيل مي‏دهد، چهار سال به تأليف و چهار سال ديگرش به تكميل آن تأليفات صرف شد.
تجربه‏هاي مرحله قبل بيهودگي عمل سياسي را به ابن خلدون ثابت كرده بود. از اين‏رو، تصميم گرفت يكباره از سياست كناره جويد و به كار تحقيق و تأليف بپردازد. براي اين كار، تصميم گرفت در قلعه ابن سلامه به دور از جنجال‏هاي سياسي براي تأليف العبر و مقدّمه عزلت گزيند. وي در اين مدت، با تأمّل در تجربه‏هاي خود و معلوماتي كه طي 34 سال از عمرش اندوخته بود، توانست مطالب مقدّمه و تاريخ خود را تدوين نمايد.
وي در شرح اين برهه از عمر خود، مي‏نويسد: «در آن قلعه، چهار سال فارغ از همه مشاغل اقامت گزيدم و در آنجا تأليف اين كتاب را آغاز كردم و مقدّمه آن را بدين شيوه شگفت، كه در آن عالم تنهايي بدان رهبري شدم، تكميل نمودم.»3
وي پس از آنكه چهار سال را در خلوت و تفكّر و نوشتن سپري كرد، براي تكميل و تصحيح كتابش عازم تونس شد.

4. تدريس و قضاوت (784ـ808) :

اين مرحله، كه واپسين مرحله زندگي اوست، 24 سال طول كشيد؛ يعني از زماني كه به مصر رفت و ديگر به وطنش باز نگشت. در قاهره، سلطانْ تدريس در مدرسه «قميحه» و «جامع الازهر» و منصب قضاي مالكيان مصر را به عهده وي نهاد.

آثار علمي

رساله‏اي در منطق، رساله‏اي در حساب، تلخيص برخي از نوشته‏هاي ابن رشد، شرح قصيده برده، لباب المحصّل، شرح رجزي در اصول فقه، العبر في ديوان المبتدأ و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر از آثار ابن خلدون مي‏باشند.

شخصيت علمي

ابن خلدون، كه داراي شهرت جهاني مي‏باشد، شخصي است فيلسوف، موّرخ، سياست‏مدار، جامعه‏شناس، اقتصاددان و مبدع «علم عمران» كه بيش از ششصد سال پيش با روش كاملاً علمي و فراتر از عصر خويش، به مطالعه و تحقيق ابعاد گوناگون پديده‏هاي اجتماعي پرداخته است. اين علم تعداد زيادي از رشته‏هاي علوم انساني زمان ما را در برمي‏گيرد.
وي همه تجارب و تأملّات و انديشه‏هاي خود را در كتاب مفصّل مقدّمه كه سبب اشتهار جهاني‏اش شد، به وديعه نهاد. مقدّمه تصوير گويايي از زندگي اجتماعيِ جوامعي است كه در عصر ابن خلدون وجود داشتند.
جنبه برجسته اين كتاب بُعد اجتماعي آن، يعني تحليل پديده‏هاي اجتماعي است. وي در مطالعات خود، به دنبال سازوكاري مي‏گشت كه بتواند با آن تفسير مناسبي از تحوّلات اجتماعي ارائه دهد كه چگونه پديده‏اي متولّد مي‏شود، رشد مي‏كند و به تكامل مي‏رسد و پس از چندي از هم فرو مي‏پاشد. اگر با دقت بيشتري به مقدمه وي بنگريم، هسته اوليه همه علوم اجتماعي و بسياري از مسائل را در آن مي‏يابيم. از اين‏رو، مقدّمه وي مي‏تواند منبع ارزشمندي براي مطالعات جامعه‏شناختي و تاريخي باشد. هر قدر محقق در مباحث وي دقيق‏تر شود، به اهميت و ژرف‏بيني‏اش بيشتر واقف مي‏گردد. بحث وي در اين كتاب، از يك مقدّمه به مفهوم عادي فراتر است؛ زيرا به ارائه و تأسيس رشته علمي مستقل پرداخته و اهداف، فوايد، مسائل و موضوع آن را بيان داشته و براي اثبات استقلال آن، روابطش را با ساير علوم مشابه بررسي كرده است و از آيندگان خواسته كار نو و بديع وي را ناتمام رها نكنند.
«تجربه» و «انديشه» دو منبع اساسي مقدّمه هستند كه خود وي بارها بدان‏ها اشاره كرده كه آنچه را نوشته، از ذهن خودش تراوش نموده و از جانب خداوند به او اضافه شده است: «... مقدّمه آن را به اين شيوه شگفت، كه در آن عالم تنهايي به آن رهبري شدم، تكميل كردم و در آن ايّام، سيلي از علوم و معارف بر فكرم هجوم آورد و من فقط زبده و مغز آن را امتخاض كردم و در اين تأليف آوردم... و خداوند مرا به سوي آن الهام كامل نموده است...»4
مرتبه و اهميت مقام ابن خلدون در زمان حياتش شناخته نگرديد. نخستين كساني كه متوجه او شدند، ترك‏ها بودند. نويسندگان اروپايي در قرن نوزدهم ميلادي او را كشف كردند و نخستين كسي كه كاملاً به عظمت او پي برد و او را در سال 1812 م «منتسكيوي عرب» معرفي كرد هامر ـ پوگشتال، خاورشناس اتريشي، بود.5

«مقدّمه» ابن خلدون از نظر ديگران

آن‏گونه كه مشهور است، مقدّمه ابن خلدون تنها در اوايل قرن نوزدهم ميلادي مورد توجه خاورشناسان غربي واقع گرديد و در اواخر همان قرن از اين مرحله گذشت و ديگر دانشمندان اروپايي نيز آن را مورد تحقيق قرار دادند و جهان اسلام نيز از طريق اروپا با ابن‏خلدون آشنايي مجدّد پيدا كرد. آشنايي‏بيشتر با ابن‏خلدون در ايران از طريق مطالعه نوشته‏هاي اروپايي و به ويژه پس از انتشار نخستين چاپ ترجمه فارسي مقدّمه آغاز شد.6
با ترجمه مقدّمه به زبان‏هاي مهم جهان، بسياري از محققان دريافتند كه وي بر بسياري از محققان اروپايي در آراء و نظريه‏هاي با ارزش و مهم سبقت جسته است. از آن پس، دانشمندان رشته‏هاي گوناگون نظريه‏هاي ابن خلدون را مورد مطالعه قرار دادند و دريافتند كه وي بر بسياري از مشهورترين صاحب‏نظران رشته‏هاي اجتماعي همانند ويكو، ماكياول، اگوست كنت، كورنو، جان بودن، ديويد هيوم، آدام اسميت و ديگران مقدّم است و بذرهاي نظريات دانشمندان زيادي را مي‏توان در آن يافت.
پس از اين آشنايي بود كه اظهارنظرهاي جالبي درباره شخصيت و اثرش شروع شدند. در اينجا فقط به بيان سه اظهارنظر اكتفا مي‏شود:7
1. آرنولد توين‏بي، موّرخ شهير بريتانيايي، در تأليف بزرگ خود، به نام مطالعه‏اي در تاريخ چنين آورده است: «... ابن خلدون در مقدّمه خويش بر تاريخ جهان، فلسفه‏اي از تاريخ در تصور گنجانيده و صورت‏بندي كرده است كه بي‏ترديد، سترگ‏ترين اثري است از نوع خود كه تاكنون در هر عصري يا سرزميني به وجود آمده است... به نظر مي‏رسد كه وي در زمينه‏اي كه براي تحقيقات خويش برگزيده، ملهم از هيچ‏يك از پيشينيان خود نبوده است.»8
2. رابرت فلينت، فيلسوف انگليسي، در كتاب خود به نام تاريخ فلسفه تاريخ نوشته است: «... در زمينه علم يا فلسفه تاريخ، نامي درخشان زينت‏بخش ادبيات و علوم عرب شد. نه در دوره كلاسيك و نه در عصر قرون وسطاي مسيحي نمي‏توان شخصيتي يافت كه حتي اندك به درخشش ابن خلدون باشد... او در مقام نظريه‏پردازِ تاريخ، در هيچ عصر و سرزميني همتا نداشته است... افلاطون، ارسطو و آگوستين همطراز با او نيستند و سايرين شايستگي آن را ندارند كه حتي نامشان در جوار نام او ذكر شود. اصالت و فرزانگي و ژرف‏بيني و جامعيت وي همه يكسان، قابل تحسين و ستايش است.»9
3. جورج سارتن، محقق آمريكايي، در وصف ابن خلدون مي‏نويسد: «... ابن خلدون موّرخ، سياست‏مدار، جامعه‏شناس، اقتصاددان و محققي ژرف در امور بشر بود و در پس تجزيه و تحليل گذشته بشر براي دريافت حال و آينده او. وي در زمره نخستين فلاسفه تاريخ است و بر ماكياول، جان بودن، ويكو، اگوست كنت و كورنو تقدّم فكري داشته است.»10

روش تحقيق

ابن خلدون معتقد است: «كليه پديده‏ها در جهان هستي، اعم از ذات و افعال انساني و حيواني، به ناچار بايد داراي علل و اسبابي مقدّم بر خود باشند كه به سبب آن‏ها در جايگاه عادي پديد مي‏آيند و وجودشان با آن علل تمام مي‏شود، و هر يك از اين اسباب نيز به نوبه خود، پديده‏اند و ناگزير بايد سبب‏هاي ديگري داشته باشند و اين اسباب، پيوسته ارتقا مي‏يابند... و در ارتقا، همچنان در طول و عرض گسترش مي‏يابند و مضاعف مي‏شوند و عقل در درك و شمارش آن‏ها حيران مي‏گردد...؛ زيرا از جمله اسباب مشهود آن‏ها اراده‏ها و قصدهاست؛ زيرا در جهان هستي هيچ فعلي بدون قصد و اراده محقق نمي‏شود.»11
وي همچنين ادامه مي‏دهد: «افعال تنها به نيروي انديشه انجام مي‏پذيرند و افعال انسان داراي نظم و ترتيب مي‏باشد و اين نظم و ترتيب ميان پديده‏ها، خواه طبيعي، خواه وضعي را مي‏توان با نيروي انديشه درك كرد. از اين‏رو، هرگاه كسي بخواهد چيزي به وجود آورد به سبب نظم و ترتيبي كه ميان حوادث برقرار است ناگزير بايد اول، سبب يا علت يا شرط آن را كه به طور كلي عبارت از مبادي آن است، محقق سازد.12
بنابراين اعتقاد بود كه وي وظيفه محقق را تفكر، تحقيق و علت‏يابي دقيق درباره حوادث و مبادي آن‏ها و تحصيل علم به چگونگي وقايع و علل تحقيق آن‏ها مي‏داند13 و علت توجه وي به علم عمران اين بود كه اعتقاد داشت: در بين محققان تاريخ، تحقيق و تفحّص از علل حوادث و پديده‏ها نادر است.»14
ابن خلدون به شناخت بيماري اكتفا نكرد و درصدد درمان و جبران نقيصه برآمد و رسالت كار خود را اين‏گونه بيان نمود: «چون كتاب‏هاي مورّخان را مطالعه كردم و به عمق حوادث گذشته و حال رسيدم... كتابي... نگاشتم كه در آن حجاب از روي سرگذشت نسل‏ها برداشتم و در آن، علل و اسباب شروع دولت‏ها و عمران (جوامع) را روشن ساختم... و در آن حال، عمران و تمدن و هر آنچه را از عوارض ذاتيه در اجتماع بشري روي مي‏دهد تشريح كردم؛ عوارضي كه تو را از علل و اسباب موجودات بهره‏مند مي‏سازد.»15
روش اصلي بررسي مسائل در علم عمران بنا به تصريح وي، روشِ برهان و استدلال عقلي است. البته وي در فراهم‏سازي مقدّمات استدلال از روش استقرا، تجربه و حتي تحليل‏هاي آماري نيز استفاده كرده است.

شيوه و مراحل كار تحقيق

ابن خلدون مانند هر محقق امروزي، ابتدا به جمع‏آوري اطلاعات درباره موضوعات پرداخت و بسياري از آن‏ها را با مشاركت مستقيم و تجربه ملموس خود به دست آورد و همه آن‏ها را به طور دقيق ثبت كرد. وي در مقدّمه، اخبار زيادي را از آن جهت كه محتواي آن‏ها را مخالف موازين عقلي تشخيص داد، رد كرد. او تا حادثه‏اي را محتمل‏الوقوع نمي‏دانست نمي‏پذيرفت و وارد تجزيه و تحليل خود نمي‏كرد.
ابن خلدون پس از جمع‏آوري اطلاعات، براي شناخت و تحليل پديده‏هاي اجتماعي، آن‏ها را در درون كل نظام اجتماعي قرار مي‏داد و سپس تصور مي‏كرد و به دنبال آن به توصيف و تشريح همه ابعاد آن مسئله مي‏پرداخت و سرانجام، نتيجه‏گيري مي‏كرد. شيوه وي در استنباط به اين صورت است كه ابتدا فرضيه‏اي را به صورت يك جمله خبري در عنوان فصل يا در ابتداي آن مطرح مي‏كند و سپس در متن، به تجزيه و تحليل آن مي‏پردازد و درصدد برمي‏آيد آن را با ادلّه برهاني و به كمك استقرا اثبات نمايد. او اين كار را با فهرست كردن تعدادي از حقايق آغاز مي‏كند و پس از تجزيه و تحليل‏هاي لازم، به جمع‏بندي و نتيجه‏گيري مي‏پردازد و سپس نتايج را بر چند حادثه زنده و تاريخي تطبيق داده، دوباره به بحث برمي‏گردد و همه نتايج را روي هم قرار مي‏دهد و در پايان، به نظريه نهايي مي‏رسد.
ابن خلدون پس از آنكه نظريه خود را اثبات كرد و شواهد كافي براي آن آورد، به نظريه خود عنوان «قانون» مي‏دهد. وي از قانون‏هايي كه به دست مي‏آورد به عنوان مقدّمه در استدلال‏هاي بعدي استفاده مي‏كند و از خواننده مي‏خواهد حوادث را بر آن‏ها قياس كند، و آن‏ها را براي بررسي امور، كافي و براي تطبيق با حوادث گذشته صادق بداند.

علم عمران

ابن خلدون تلاش علمي و نظريه‏پردازي خود را با انتقاد از مورّخان پيشين و ارائه نگرشي نو از تاريخ شروع مي‏كند و با ابداع دانشي جديد به نام «علم عمران» و بيان موضوع و بعضي از مسائل و قوانين حاكم بر آن، كارش را به پايان مي‏رساند و ادامه راه را از محققان پس از خود طلب مي‏كند.
آنچه بيش از هر چيز ديگري موجب شد وي از علم تاريخ به «علم عمران» رهنمون گردد، نحوه مطالعه و ديدگاه انتقادي او از تاريخ بود. وي از پيشينيان خود بدين علت كه حسّ كنجكاوي و شيوه علمي نداشته‏اند انتقاد مي‏كند16 و خود با بررسي‏هاي خاصش تحوّلي در تحليل‏هاي علمي زمانه به وجود مي‏آورد.
وي در ديباچه مقدّمه، وارد بحث علم تاريخ مي‏شود و بيان مي‏دارد: تاريخ از جمله فنون متداول در ميان ملت‏هاست كه هم مردم عادي و هم پادشاهان به معرفت آن اشتياق دارند و در درك و فهم آن همه مردم يكسانند. وي ادامه مي‏دهد كه تاريخ داراي دو بعد است: ظاهري و باطني. در بعد ظاهري، تاريخ مورد شناسايي مورّخان پيشين قرار گرفته، موضوع علم تاريخ را تشكيل مي‏دهد. در نظر وي، تاريخ در بعد ظاهري عبارت است از: بيان اخبار درباره گذشتگان و اينكه چگونه اوضاع و احوال آن‏ها منقلب مي‏شود و دولت‏هايي مي‏آيند و به جهان‏گشايي و عمران مي‏پردازند و چگونه پس از مدتي منقرض مي‏شوند و جاي خود را به ديگران مي‏دهند. ولي او خود بُعد ديگري از وقايع و حوادث تاريخي را كشف كرد كه مورد توجه و درك مورّخان قرار نگرفت و آن را مسئله علم جديد خود، يعني «علم عمران» قرار داد. در نظر وي، تاريخ در بُعد باطني عبارت است از: تفكر، تحقيق و علت‏يابي دقيق درباره حوادث و مبادي آن‏ها و همچنين علمي دقيق به چگونگي وقايع و علل تحقق آن‏ها. به سبب بعد دوم، ابن خلدون تاريخ را از علوم حكمت مي‏داند و معتقد است: تاريخ از حكمت سرچشمه مي‏گيرد و شايسته مي‏داند كه از علوم آن شمرده شود.
گرچه علم «عمران» رابطه نزديك و تنگاتنگي با علم تاريخ دارد، ولي به دليل جدا بودن موضوع و هدف، آن را مستقل از تاريخ مي‏داند. به اعتقاد وي، هدفِ «تاريخ» خبر دادن از حالات و كيفياتي است كه در اجتماع روي مي‏دهند، ولي هدف علم «عمران»، كشف علل و عوامل مؤثر در رويدادهاي اجتماعي و بيان شرايط و زمينه‏هاي تحقق آن‏هاست، نه صرف توصيف و ذكر وقايع اجتماعي. در واقع، ابن خلدون با نقد تاريخ و ارائه تلقّي جديد از آن، اولين گام را در طراحي علم جديدش برداشته است.
ابن خلدون عقيده داشت: عمران (اجتماع) و تمدن، در تحوّلات خود، طبيعت‏هايي (علل و قوانين) دارند كه مي‏توان با كشف آن‏ها اخبار و آثار را به آن‏ها ارجاع داد و بر آن‏ها حمل كرد. ولي شيوه كار مورّخان به گونه‏اي بود كه اين طبيعت‏ها را مورد تحقيق و توجه قرار نمي‏دادند؛ چنان‏كه مي‏نويسد:17 در بين مورّخان تحقيق و تفحّص از علل حوادث نادر است. وي با نقد اين شيوه‏ها به كشف و تدوين علم عمران نايل آمد.
ابن خلدون پس از ردّ شيوه مورّخان پيشين، به تأليف كتابي مستقل اقدام كرد. وي در اين‏باره مي‏نويسد: كتابي درباره تاريخ نگاشتم كه در آن، حجاب را از روي سرگذشت نسل‏ها برداشتم و عبرت‏ها و اخبار آن را فصل‏بندي كردم و در آن علل و اسباب شروع دولت‏ها و عمران (جوامع) را روشن ساختم... و ابعاد تاريخ را كاملاً منقّح كردم و آن را در خور فهم دانشمندان و خواص گردانيدم و در ترتيب و فصل‏بندي آن، روشي نو در پيش گرفتم و در بين روش‏ها، آن را روشي بديع و طريقه‏اي شگفت‏آور قرار دادم و در آن حالات عمران و تمدن و هر آنچه را از عوامل ذاتي در اجتماع بشري روي مي‏دهد تشريح كردم؛ عوارضي كه تو را از علل و اسباب موجودات بهره‏مند مي‏سازد... و در آن چيزي را از قلم نينداختم... و همه آن‏ها را به طور كامل و جامع بيان داشتم و براهين و علل آن‏ها را آشكار ساختم. از اين‏رو، اين كتاب تأليفي يكتا و بي‏مانند است... و من با همه اين‏ها به قصور خود يقين دارم... پس از آنكه تأليف اين كتاب را به كمال رساندم و آن را مايه روشني اهل بصيرت قرار دادم و چراغ آن را برافروختم و در بين ساير علوم، روش و طريقه آن را آشكار ساختم و قلمرو آن را در بين معارف وسعت بخشيدم و گرداگرد آن را ديوار كشيدم، به كتاب‏خانه «ابوفارس»... هديه نمودم.18
وي هدف خود را از تأليف كتاب مقدّمه ارائه يك رشته علمي مستقل مي‏داند. به نظر وي، اين علم نوبنياد او تمامي ويژگي‏هاي يك رشته علمي مستقل را داراست: «... هدف كتاب، اول از تأليفات ما همين است. گويي اين شيوه، خود علمي مستقل است؛ زيرا، هم داراي موضوع است كه عمران بشري و اجتماع انساني است و هم داراي مسائل كه عبارت از بيان رويدادها و حالاتي است كه يكي پس از ديگري در عمران روي مي‏دهد. داشتن موضوع و مسائل از ويژگي‏هاي هر رشته علمي است، چه وضعي باشد، چه عقلي.»19
ابن خلدون ابتكار خود را در نوآوري علم جديد، شگفت‏انگيز و پرفايده مي‏داند و اطلاع از آن را نتيجه تحقيق و ژرف‏بيني‏اش نسبت به حوادث عمران مي‏انگارد و تصريح مي‏كند: «آن را از جايي اقتباس نكرده، بلكه خود آن را استنباط و بنا نموده است. و حتي سوگند ياد مي‏كند كه من مطلّع نشده‏ام كسي درباره ابعاد اين علم جديد سخن گفته باشد؛ نمي‏دانم آيا به خاطر غفلت آن‏ها از اين علم بوده ـ البته چنين ظني به آن‏ها ندارم ـ يا شايد در اين‏باره مطالبي نوشته‏اند و حتي آن را به كمال هم رسانده‏اند، ولي به ما نرسيده است.20
اين علم به دنبال تحقيقات و مطالعات ممتدي كه ابن خلدون شخصاً انجام داده بود و تجربه‏هايي كه ساليان دراز در مناصب گوناگون اندوخته بود و همچنين پس از ارزيابي‏ها و انتقادهايي كه از معرفت‏شناسي در عصر خود داشت و اطلاعات و ديدگاه‏هاي جديدي كه بدان‏ها دست يافته بود، به ذهنش خطور كرد و سپس اين دستاوردها را در قالب علم مستقلي ارائه داد.
وي سپس كوشيد بر اساس امكانات و توانايي‏هاي نظري و تجربي‏اش، به تمايز بين علم جديد و آنچه در زمانش وجود داشت، بپردازد. او نخست تلاش مي‏كرد تا علم جديد را از خطابه و سياست متمايز سازد؛21 چون معتقد بود: هدف و غايت علم جديد با هدف آن دو علم بالذات متفاوت است؛ علم عمران را نبايد از مسائل علم «خطابه» دانست؛ زيرا خطابه گفتارهاي اقناعي براي جلب يا انصراف توده مردم از عقيده‏اي مفيد است، در حالي كه علم «عمران» دانشي عقلي و برهاني است كه با واقعيات محسوس و طبيعي سر و كار دارد. وي علم عمران را جزو علم «سياست مُدُن» هم نمي‏دانست، زيرا سياست مدن علم تدبير منزل يا شهر به مقتضاي حكم اخلاق و حكمت است تا عامّه مردم را به روشي كه متضمّن حفظ نوع و بقاي آن‏هاست وادار سازد. بنابراين، علم عمران، كه اجتماع بشري را مطالعه مي‏كند، علمي مستقل است، هرچند ممكن است در برخي مواقع با دانش‏هاي ديگر، اشتراك موضوع پيدا كند، ولي ديدگاه آن‏ها متفاوت است.
وي در گام بعدي، براي اثبات استقلال علم عمران، آن را با علوم وضعي مقايسه مي‏كند و معتقد است: علوم وضعي، به ويژه فقه، هرچند در براهين خود با مسائلي سر و كار دارند كه از حيث موضوع و نقطه بازگشت مانند مسائل علم عمران هستند، ولي در اصل از علوم غيرعقلي‏اند و از وحي ناشي مي‏شوند و بررسي مسائل علم عمران در آن علوم جنبه عرضي دارد. اين علوم با مطالعه جامعه قصد پي بردن به مقاصد و اهداف شرع را دارند تا بتوانند تشخيص دهند كه چگونه بايد احكام شرع را در موارد عملي به مرحله اجرا درآورند، اما هيچ‏گاه از اجتماع به عنوان موضوع مستقل بحث نكرده‏اند، بلكه همچنان مطالعه اجتماع، فرع بر غرض اصلي آن‏ها باقي مي‏ماند. غرض اصلي آنان تشريع اوامر شرع است، در حالي كه علم عمران منوط به وحي و الهام نيست و با اثبات عقلي و استنتاج‏هاي خود، قطع نظر از اوامر شرع سر و كار دارد و تحقيقي عقلاني درباره طبيعت انساني و اجتماعي است.
بالاخره، وي علم «عمران» را با آثار عظيم و عامه‏پسند حكيماني همچون مسعودي، ارسطو، طرطوشي و ابن مقنّع، كه غالباً به شيوه خطابي نگاشته شده و پر از پند و اندرزند، مقايسه كرده و وجوه تمايز آن‏ها را برشمرده است. اما چون آن‏ها درباره موضوع خاصي بحث نكرده و به دنبال كشف علت‏ها نيستند، آن‏ها را علم حقيقي نمي‏داند، در حالي كه به نظر وي، علم «عمران» پديده‏هاي اجتماعي را با علل، اسباب، منشأ و طبيعت آن‏ها با دلايل برهاني توضيح مي‏دهد.
وي معتقد است: تمامي حقايق و پديده‏ها از قوانين خاصي پيروي مي‏كنند و عوارض ذاتي مخصوص به خود دارند. از اين‏رو، پيشنهاد مي‏كند: درباره عوارض ذاتي هر حقيقتي تحقيق و بررسي شود و براي هر يك رشته علمي خاصي تأسيس گردد.

مبادي علم عمران

1. تعريف علم عمران

ابن خلدون به عنوان مبتكر و مبدع علم «عمران» ناگزير از استعمال واژه‏هاي معمول زبان در مفاهيمي نوشده و گاه بر اساس ريشه‏هاي لغوي موجود، با تسلّطي كه بر زبان و ادب عرب داشته، واژه‏هايي خاص وضع كرده است. از اين‏رو، در مقدّمه به اصطلاحات و تعبيرات ويژه‏اي برمي‏خوريم كه مفهوم كامل آن با توجه به منظومه انديشه و بيان ابن خلدون شناخته مي‏شود؛ از آن جمله است واژه‏هاي عمران، عصبيت، ابنيه، وازع، خلافيّه، عجم‏العرب، فارسيه، ملكه، اثقافة، استعداد، دولت، عمارت، بدوي، تمدن، طبيعت و حضارت. از اين ميان، تعبير «عمران» از اهميت بسياري برخوردار است و ابن خلدون توجه ويژه‏اي به آن داشته و در واقع، بسياري از مباحث مقدّمه را بر محور آن متمركز ساخته و حتي اسم علم نوبنياد خود را از اين واژه گرفته است. براي شناخت موضوع و مسائل اين علم و همچنين براي شناخت بهتر منظور وي از علم «عمران»، روشن شدن معناي اين واژه ضروري است. واژه «عُمران» از ريشه «عَمَرَ» است كه داراي معاني وسيعي از جمله سكونت كردن، محل سكونت، مسكون، ساختن، تأسيس كردن، مزروع، كشت كردن، حاصلخيز، آباد شدن، زيستن، پيشرفت دادن، معاشرت كردن و مترّقي شدن مي‏باشد.22
محققان و مترجمان مقدّمه مفهوم «عمران» را به شكل‏هاي گوناگون تعبير نموده‏اند، ولي به طور عموم، كلمه «تمدّن»، «فرهنگ» و «جامعه» را به جاي آن استعمال كرده‏اند. اين طرز تلقّي از واژه «عمران»، پيچيدگي معاني واژه عمران را مي‏رساند كه شامل مفهوم جغرافياي انساني، اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي مي‏شود.
ابن خلدون «عمران» را اين‏گونه تعريف مي‏كند: «العمرانُ و هو التساكنُ و التنازلُ في مصرٍ اوجلة للانس بالعشيرِ و اقتضاءِ الحاجات و مِن هذا العمرانُ ما يكون بدويّاً... و ما يكون حضَرياً»؛23 عمران يعني هم‏سكوني و هم‏فرودي در شهر يا هر محله‏اي به منظور انس‏گيري با عشيره‏ها و جمعيت‏ها و تأمين نيازمندي‏ها. يك نوع عمران، صحرانشيني و نوع ديگرش شهرنشيني است.
وي در اين تعريف، عمران را با اجتماع و تشكيل جامعه برابر گرفته كه در آن انسان‏ها براي تأمين نيازمندي‏هاي خود، با يكديگر انس مي‏گيرند و جامعه واحدي تشكيل مي‏دهند. او همچنين در عبارت‏هاي زياد ديگري به مساوي بودن آن دو تصريح كرده است.

2. موضوع علم عمران

هر علمي براي خود موضوعي دارد كه در آن، از عوارض ذاتي آن موضوع بحث مي‏شود. عوارض ذاتي، اوصافي از موضوعند كه به اقتضاي ذات يا به اقتضاي اجزاي ذات، بر آن عارض مي‏شوند. براي نمونه، بدن انسان موضوع علم طب است؛ زيرا در آن، از اوصاف عارض بر بدن از قبيل صحّت و مرض بحث مي‏شود. عوارض ذاتي همان مسائل علم هستند كه مطلوب علم مي‏باشند و از آن‏ها بحث مي‏كند. علم عمران نيز موضوعي دارد كه در آن از عوارض ذاتي و كيفيات عارض بر موضوع بحث مي‏كند و آن به تصريح ابن خلدون «عمران بشري و اجتماعي انساني» است.24

3. مسائل علم عمران

ابن خلدون مسائل علم عمران را عوارض ذاتي عمران بشري و اجتماع انساني مي‏داند و درباره آن مي‏نويسد: «... درباره آغاز پيدايش انسان‏ها و دولت‏ها و همزماني ملت‏هاي نخستين و اسباب تحوّلات و تزلزلات در نسل‏ها و ملت‏هاي گذشته و آنچه در اين عمران رخ مي‏دهد، نظير دولت و ملت، عزّت و ذلّت، كثرت و قلّت، علم و صناعت، شهر و دهكده، درآمد و هزينه، حوادث حال و آينده، حالات فروپاشي و پراكندگي، چادرنشيني و شهرنشيني، چيزي را فروگذار نكردم، مگر اينكه جملگي را بررسي كردم و علل وبراهين آن‏ها را توضيح دادم.»25
از مسائلي كه وي در عبارت مزبور مطرح كرده است، فهميده مي‏شود: وي علم عمران را براي بررسي كليه مسائل اجتماع ابداع نموده و داراي شمول فراواني است. وي هنگامي كه راه را براي علم نوين هموار مي‏ساخت، ناگزير تنها به مسائل مهم آن پرداخته و اظهار اميدواري نموده است كه آيندگان پس از وي تحقيقات او را تكميل كنند و مسائل جديدي بر آن بيفزايند.

4. غايت و منفعت علم عمران

براي علم «عمران» دو فايده متصور است: يكي فايده اصلي يا ذاتي، كه غرض مستقيم است و آن مانند تمامي علوم طبيعي، وقوف بر طبيعت پديده‏ها و كشف قوانين حاكم بر آن‏هاست. بنابراين، فايده اصلي علم «عمران» شناخت ماهيت حوادث و وقايع اجتماعي و كشف قانونمندي‏هاي آن است. با شناخت ماهيت پديده‏ها و كشف قوانين حاكم بر آن‏ها، مي‏توان به پيش‏بيني، كنترل و سياست‏گذاري و برنامه‏ريزي پيرامون آن‏ها دست زد.
فايده دوم علم «عمران»، فايده فرعي يا غير ذاتي است كه هدف غيرمستقيم مي‏باشد و آن مصونيت مورّخان از وقوع در خطا و اشتباه است؛ مانند قبول اخباري كه طبيعت عمران به امتناع و محال بودن آن‏ها حكم مي‏كند.

5. استقلال و مرتبه علم عمران

ابن خلدون كوشيد تا تمايز و رابطه علم عمران را با علوم زمان خود روشن سازد كه حكايت از حسّاسيت و اصرار وي در استقلال اين علم دارد. از اين‏رو، موضوع، مسائل، غايت و روش آن را به وضوح مشخص كرد و خود تصريح نمود كه «گويي اين شيوه، خود علمي مستقل است؛ زيرا داراي موضوع... و مسائل... است و داشتن موضوع و مسائل از ويژگي‏هاي هر رشته علمي است...»26
ابن خلدون درباره بديع بودن اين علم و حفظ حق انتساب آن به وي چنين مي‏نويسد: «... اگر توانستم مسائل اين علم را به كمال و تمام بررسي نمايم و ديدگاه‏ها و جوانب آن را از ديگر علوم بازشناسم، توفيق و هدايتي از جانب خداوند است، و اگر نتوانستم همه مسائل آن را مطرح سازم و يا تداخلي صورت گرفته، اصلاح آن بر خوانندگان محقق است، ولي فضيلت انتساب اين علم به من اختصاص دارد؛ زيرا من راه را پيمودم و طريق رسيدن به آن را روشن ساختم....»27
متأسفانه كار ابن خلدون و مطالعات وي توسط دانشمندان بعدي پي‏گيري نشد. خود او نيز اين مشكل را پيش‏بيني كرده بود و به همين علت از محققان پس از خود درخواست كرد تا دانش نوبنياد وي را تكميل كنند. ابن خلدون در پايان مقدّمه و پيش از آغاز كتاب العبر با صراحت، خود را مبتكر اين رشته علمي دانسته و با تأكيد بر وظيفه دانشمندان پس از خود براي گسترش علم نوبنياد عمران چنين مي‏نويسد: «... نزديك بود از غرض خود خارج شويم. از اين‏رو، بر آن شديم عنان سخن را، كه درباره طبيعت عمران و حوادث آن بود، گرفته و به كتاب خاتمه دهيم. به گمان خود، درباره مسائل اين علم به مقدار كفايت مطلب را به انتها رسانديم و اميدواريم كساني كه بعد از ما مي‏آيند و با انديشه صحيح و علم آشكار از جانب خداوند تأييد شده‏اند، بيش از آنچه ما بررسي كرديم در مسائل اين علم تعمّق و كنجكاوي كنند؛ زيرا بر مبتكر يك رشته بررسي تمام مسائل آن لازم نيست، بلكه آنچه بر مبتكر لازم است تعيين موضوع و بيان سرفصل‏هاي آن است و همچنين نظر خود را درباره آن مسائل اظهار كند و متأخّران پس از مبتكر، اندك اندك بر مسائل آن مي‏افزايند تا به مرور زمان، آن علم تكميل گردد.28
وي به اهميت پيدا شدن پيرواني كنجكاو و ژرف‏بين براي بسط علم نوبنياد عمران آگاه بوده است، ولي متأسفانه پس از او اين علم مورد توجه هيچ دانشوري، حتي خلف وي ابن ارزق29 نيز قرار نگرفت و توجهي به نوآوري ارزشمند وي كه مي‏توانست جهان اسلام را در تمامي رشته‏هاي علوم اجتماعي سرآمد جهانيان قرار دهد، نشد. به احتمال قوي، اروپاييان پس از آشنايي با انديشه‏هاي مسلمانان، به ويژه ابن خلدون، به تدوين علوم اجتماعي به سبك جديد پرداختند. ابن خلدون در ايجاد علم جديد، همچنان كه سلفي نداشت، متأسفانه خلفي هم نداشت.

پی نوشت ها :

*. عضو هيئت‏علمي گروه‏اقتصاد دانشگاه‏آزاداسلامي‏واحد نراق.
1ـ نگارنده، انديشه‏هاي اقتصادي ابن خلدون، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1380.
2ـ ابن خلدون، العبر، ج 7، ص 550ـ551.
3ـ همو، مقدّمه، ص 40.
4ـ همان، ترجمه گنابادي، ص 30ـ31.
5ـ دائرة‏المعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 457.
6ـ سعيد شيخ، مطالعات تطبيقي در فلسفه اسلامي، ترجمه مصطفي محقق داماد، ص 243ـ 245.
7. Arnold toynbee, A Study of History, V.3, P.322 .
8. Robert Flint, History of the Philosophy of History, P. 86 .
9. G. Sarton, Introduction to History of Science, Vol. III, P. 1262 .
10ـ ابن خلدون، مقدّمه، باب 6، فصل 10، ص 458.
11ـ گنابادي، پيشين، ص 861ـ 863.
12و13و14ـ ر.ك: ابن خلدون، ص 4 / همان / ص 7ـ8.
15الي 20ـ ر.ك: همان، ص 33ـ35 / ص 4 / ص 7ـ8 / ص 38 / همان.
21ـ لوئيس معلوف، المنجد، ماده «عَمَرَ».
22ـ ابن خلدون، مقدّمه، ص 41.
23الي 26ـ ر.ك: همان، ص 38 / ص 7 / ص 38 / ص 40.
27ـ همان، باب 6، فصل 50، ص 588.
28ـ شمس‏الدين ابوعبدالله محمدبن علي بن محمد اصبحي اندلسي مالكي (832ـ896 ق) فقيه، قاضي، اديب، صاحب نظر در فلسفه تاريخ و جامعه‏شناسي. اثر مهم وي بدايع السلك في طبائع الملك است.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد