PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ***اشعار زیبای نوروزی***



LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:32 PM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/26192.jpg

شعر نوروز در زمستان/ احمد شاملو
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد...لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد...
احمد شاملو
(ویژه نوروز)
سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
‌جنبش ِ سرد ِ برگ ِ نارنج بر آب
بی گردش ِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه
سالی
نوروز
بی‌گندم ِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغام ِ خموش ِ ماهی از تُنگ ِ بلور
بی‌رقص ِ عفیف ِ شعله در مردنگی.
سالی
نوروز
همراه به درکوبی مردانی
سنگینی‌ بار ِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نام ِ ممنوع‌اش را
وتاقچه گناه
دیگربار
با احساس ِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.
در معبر ِ قتل ِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به ناگاه
فراز خواهدشد
دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد
لبان فراموشی به خنده باز خواهدشد
وبهار
درمعبری از غریو
تاشهر
خسته
پیش باز خواهدشد
سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهدشد
بهمن 1356


گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:36 PM
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
و بهار،
روی هر شاخه، کنار هر برگ،
شمع روشن کرده است.

همه ی چلچله ها برگشتند،
و طراوت را فریاد زدند.
کوچه یکپارچه آواز شده است،
و درخت گیلاس،
هدیه ی جشن اقاقی ها را،
گل به دامن کرده است.

باز کن پنجره ها را ای دوست!
هیچ یادت هست،
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست،
توی تاریکی شب های بلند،
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه ی گل های سپید،
نیمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن زار ببین!
و محبت را در روح نسیم،
که در این کوچه ی تنگ،
با همین دست تهی،
روز میلاد اقاقی ها
جشن می گیرد.

خاک، جان یافته است.
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را...
و بهاران را باور کن!

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:37 PM
عيد نوروز در شعر امام خمينى(ره)





باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا
جامه عيد بپوشند، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفى و عارف از اين باديه دور افتادند
جام مى گير ز مطرب، كه روى سوى صفا
همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من سرمست زميخانه كنم رو به خدا
عيد نوروز مبارك به غنى و درويش
يار دلدار! زبتخانه درى رابگشا
گرمرا ره به در پير خرابات دهى
به سروجان به سويش راه نوردم نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسيدم، نكنم باز خطا [1]

حضرت امام(ره) ضمن مبارك شمردن عيد نوروز بر فقير و غنى و پوشيدن جامه نو در اين ايام، و رفتن به كوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصيده ذيل را سروده است:
بهار شد در ميخانه باز بايد كرد
به سوى قبله عاشق نماز بايد كرد
نسيم قدس به عشاق باغ مژده دهد
كه دل ز هردو جهان بى نياز بايد كرد
كنون كه دست به دامان سرو مى نرسد
به بيد عاشق مجنون، نياز بايد كرد
غمى كه در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام مى چاره ساز بايد كرد
كنون كه دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد [2]

باز حضرت امام(ره) درباره اين عيد سعيد گفته است:

اين عيد سعيد عيد حزب الله است
دشمن زشكست خويشتن آگاه است
چون پرچم جمهورى اسلامى ما
جاويد به اسم اعظم الله است. [3]




و در رباعى ذيل «عيد» را چنين توصيف كرده است:
اين عيد سعيد عيد اسعد باشد
ملت به پناه لطف احمد باشد
برپرچم جمهورى اسلامى ما
تمثال مبارك محمد(ص) باشد. [4]




و در قصيده طولانى «بهاريه» كه چند بيت آن آورده مى شود سروده است:
آمد بهار و بوستان شد اشك فردوس برين
گلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنين
گسترده بادجان فزا، فرش زمرد بى شمر
افشانده ابرپرعطا بيرون حد، در ثمين
از ارغوان و ياسمن طرف چمن شد پرنيان
وز اقحوان و نسترن سطح دمن ديباى چين
از لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جان فزا
وز سورى و نعمان وزد، هردم شميم عنبرين
از سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنان
وز سوسن ونسرين زمين،چون روضه خلدبرين
از فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارم
وز فيض ژاله گلستان، رشك نگارستان چين
از قمرى و كبك و هزار آيد نواى ارغنون
و ز سيره و كوكو وسار، آواز چنگ راستين
تا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستان
تا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمين
بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان
بر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودين. [5]

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:38 PM
مولانا


ربيع بس بديع
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقي مه رو به ايثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ريگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفاي هر نزار آمد
حبيب آمد حبيب آمد به دلداري مشتاقان
طبيب آمد طبيب آمد طبيب هوشيار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بي صداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پايدار آمد
ربيع آمد ربيع آمد ربيع بس بديع آمد
شقايق ها و ريحان ها و لاله خوش عذار آمد
کسي آمد کسي آمد که ناکس زوکسي گردد
مهي آمد مهي آمد که دفع هر غبار آمد
دلي آمد دلي آمد که دلها را بخنداند
مي اي آمد مي اي آمد که دفع هر خمار آمد
کفي آمد کفي آمد که دريا دُرّ ازو يابد
شهي آمد شهي آمد که جان هر ديار آمد
کجا آمد کجا آمد کزينجا خود نرفته است او
وليکن چشم گه آگاه و گه بي اعتبار آمد
ببندم چشم و گويم شد، گشايم گويم او آمد
و او در خواب و بيداري قرين و يار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد
رها کن حرف بشمرده که حرف بي شمار آمد

شور گل
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پيغامبر خوبان پيام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقى کرامت هاى مستان گفت
شنيد آن سرو از سوسن قيام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو ديد از لاله کوهى که جام آورد مستان را
ز گريه ابر نيسانى دم سرد زمستانى
چه حيلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
"سقاهم ربهم" خوردند و نام و ننگ گم کردند
چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را
درون مجمر دل ها سپند و عود مي سوزد
که سرماى فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقى برآ بر بام کان ساقى
ز پنهان خانه غيبى پيام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشيدند درآ در باغ و پس بنگر
که ساقى هر چه دربايد تمام آورد مستان را
که جان ها را بهار آورد و ما را روى يار آورد
ببين کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را
ز شمس الدين تبريزى به ناگه ساقى دولت
به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان را

رستاخيز طبيعت
آمد بهار خرم و آمد رسول يار
مستيم و عاشقيم و خماريم و بي قرار
اي چشم واي چراغ روان شو به سوي باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن زغيب غريبان رسيده اند
رو رو که قاعده است که " القادِم يُـزار"
گل از پي قدوم تو در گلشن آمده است
خار از پي لقاي تو گشته است خوش عذار
اي سرو گوش دار که سوسن به شرح تو
سرتا به سر زبان شد بر طرف جويبار
غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست
از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
گويي قيامت است که برکرد سرزخاک
پوسيدگان بهمن و دي مردگان پار
تخمي که مرده بود کنون يافت زندگي
رازي که خاک داشت کنون گشت آشکار
شاخي که ميوه داشت همي نازد از نشاط
بيخي که آن نداشت خجل گشت و شرمسار
آخر چنين شوند درختان روح نيز
پيدا شود درخت نکوشاخ بختيار
لشکر کشيده شاه بهار و بساخت برگ
اسپرگرفته ياسمن و سبزه ذوالفقار
گويند سربريم فلان را چوگندنا
آن را ببين معاينه درصنع کرد گار
آري چو در رسد مدد نصرت خدا
نمرود را بر آيد از پشه ايي دمار

عيد بر عاشقان مبارک باد
عيد بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عيدتان مبارک باد
عيد ار بوي جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو اي ماه آسمان و زمين
تا به هفت آسمان مبارک باد
عيد آمد به کف نشان وصال
عاشقان اين نشان مبارک باد
روزه مگشاي جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد
عيد بنوشت بر کنار لبش
کاين مي بي‌کران مبارک باد
عيد آمد که اي سبک روحان
رطل‌هاي گران مبارک باد
چند پنهان خوري صلاح الدين
بوسه‌هاي نهان مبارک باد
گر نصيبي به من دهي گويم
بر من و بر فلان مبارک باد

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:38 PM
شعرهای نوروزی خواجوی کرمانی
خيمه ى نوروز بر صحرا زدند


خيمه ى نوروز بر صحرا زدند
چارطاق لعل بر خضرا زدند
لاله را بنگر که گوئى عرشيان
کرسى از ياقوت برمينا زدند
کاردارانِ بهار از زرد گل
آل زر بر رقعه (1) ى خارا زدند
از حرم طارم نشينان چمن
خرگه گلريز بر صحرا زدند
گوشه هاى باغ از آب چشم ابر
خنده ها بر چشمهاى ما زدند
مطربان با مرغ همدستان شدند
عندليبان پرده ى عنقا زدند
در هواى مجلس جمشيد عهد
غلغل اندر طارم اعلى زدند
باد نوروزش همايون کاين ندا
قدسيان در عالم بالا زدند
طوطيان با طبع خواجو گاه نطق
طعنه ها بر بلبل گويا زدند

عيد آمد و آن ماه دل افروز نيامد

عيد آمد و آن ماه دل افروز نيامد
دل خون شد و آن يار جگر سوز نيامد
نوروز من ار عيد برون آمدى از شهر
چونست که عيد آمد و نوروز نيامد
مه مى طلبيدند و من دلشده را دوش
در ديده جز آن ماه دلافروز نيامد
آن ترک ختائي بچه آيا چه خطا ديد
کامروز علي رغم بدآموز نيامد
خورشيد چو رسمست که هر روز برآيد
جانش هدف ناوک دلدوز نيامد
تا کشته نشد در غم سوداى تو خواجو
در معرکه‌ى عشق تو پيروز نيامد

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:38 PM
سعدی :

مبارکتر شب و خرمترين روز
مبارکتر شب و خرمترين روز
به استقبالم آمد بخت پيروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست اين يا ملک يا آدميزاد
پري يا آفتاب عالم افروز
ندانستي که ضدان در کمينند
نکو کردي علي رغم بدآموز
مرا با دوست اي دشمن وصالست
تو را گر دل نخواهد ديده بردوز
شبان دانم که از درد جدايي
نياسودم ز فرياد جهان سوز
گر آن شب‌هاي باوحشت نمي‌بود
نمي‌دانست سعدي قدر اين روز

برآمد باد صبح و بوي نوروز
برآمد باد صبح و بوي نوروز
به کام دوستان و بخت پيروز
مبارک بادت اين سال و همه سال
همايون بادت اين روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش ميفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسدگو دشمنان را ديده بردوز
بهاري خرمست اي گل کجايي
که بيني بلبلان را ناله و سوز
جهان بي ما بسي بودست و باشد
برادر جز نکونامي ميندوز
نکويي کن که دولت بيني از بخت
مبر فرمان بدگوي بدآموز
منه دل بر سراي عمر سعدي
که بر گنبد نخواهد ماند اين گوز
دريغا عيش اگر مرگش نبودي
دريغ آهو اگر بگذاشتي يوز

برخيز که مي‌رود زمستان
برخيز که مي‌رود زمستان
بگشاي در سراي بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وين پرده بگوي تا به يک بار
زحمت ببرد ز پيش ايوان
برخيز که باد صبح نوروز
در باغچه مي‌کند گل افشان
خاموشي بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زير گليم و عشق پنهان
بوي گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمي که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تيرباران
سعدي چو به ميوه مي‌رسد دست
سهلست جفاي بوستانبان

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:39 PM
اشعار نوروزی برخی شاعران قرن 4


رودكي :

آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب

با صد هزار زينت و آرايش عجيب

شايد كه مرد پير بدين گه جوان شود

گيتي بديل يافت شباب از پي شبيب

چرخ بزرگوار يكي لشكري بكرد

لشكرش ابر تيره و باد صبا نقيب

نفاط، برق روشن و تندرش طبل زن

ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب

خورشيد زابر تيره دهد روي گاه گاه

چونان حصاري كه گذر دارد از رقيب

يك چند روزگار جهان دردمند بود

به شد كه يافت بوي سمن را دواي طيب

باران مشكبوي ببارد نو به نو

و ز برف بركشيد يكي حله قصيب

گنجي كه برف پيش همي داشت گل گرفت

هر جو يكي كه خشك همي بود شد رطيب

لاله ميان كشت درخشد همي ز دور

چون پنجه عروس به حنا شد خضيب

بلبل همي بخواند بر شاخسار بيد

سار از درخت سرو مر او را شده مجيب



دقيقي طوسي :

بر افكند اي صنم ابر بهشتي

زمين را خلعت ارديبهشتي

بهشت عدن را گلزار ماند

درخت آراسته حور بهشتي

زمين بر سان خون آلوده ديبا

هوا بر سان نيل اندوده وشتي

به طعم نوش گشته چشمه آب

به رنگ ديده آهوي دشتي

جهان طاوس گونه شد به ديدار

به جايي نرمي و جايي درشتي

ز گل بوي گلاب آيد بدان سان

كه پنداري گل اندر گل سرشتي



كسايي مروزي :

باد صبا در آمد، فردوس گشت صحرا

و آراست بوستان را نيسان به فرش ديبا

آمد نسيم سنبل با مشك و با قرنفل

و آورد نامه گل باد صبا به صهبا

نارو به نارون بر، سارو به نسترن بر

قمري به ياسمن بر، برداشتند آوا

كهسار چون زمرد نقطه زده ز بسد

در نعت او مشعبد حيران شده است و شيدا

ابر آمد از بيابان چون طيلسان رهبان

برق از ميانش تابان چون بسدين چليپا

آهو همي گرازد همي فرازد

گه سوي كوه تازد گه سوي باغ و صحرا

گل باز كرده ديده، باران بر آن چكيده

چون خوي فرو دويده بر عارض چو ديبا

سوسن لطيف و مشكين چون خوشه هاي پروين

شاخ و ستاك نسرين چون برج ثور و جوزا

وآن ارغوان به كشي با صد هزار خوشي

بيجاده بدخشي بر ساخته مينا

ياقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله

كرده بدو حواله غواص در دريا

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:40 PM
اشعار نوروزی برخی شاعران قرن 5

عنصري :


باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود


تا ز صنعش هر درختي لعبتي ديگر شود


باغ همچون كلبه بزاز پر ديبا شود


باد همچون طبله عطار پر عنبر شود


سوسنش سيم سپيد از باغ بردارد همي


باز همچون عارض خوبان زمين اخضر شود


روي بند هر زميني حله چيني شود


گوشواره هر درختي رسته گوهر شود


چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني ز ناز


گه برون آيد ز ميغ و گه به ميغ اندر شود


افسر سيمين فرو گيرد ز سر كوه بلند


باز مينا چشم و ديبا روي و مشكين پر شود


روز هر روزي بيفزايد چو قدر شهريار


بوستان چون بخت او هر روز برناتر شود




قطران :


ياقوت سرخ گشت زمين ز ابر قطره بار


شاخ درخت دارد ياقوت تازه بار


چون بربط نواخته و چنگ ساخته


قمري و فاخته بخروشد بر چنار


گل بر زمين بخندد مانند روي دوست


ابر از هوا بگريد چون چشم من به زار


چون ابر جاي جاي بمانده بر آسمان


برف است جاي جاي بمانده به كوهسار


لاله شكفته سرخ و سياهيش در ميان


نرگس شكفته زرد و سپيدش بر كنار


سيمين شد از شكوفه همه باغ و بوستان


مشكين شد از بنفشه همه جوي و جويبار


آن صد هزار لاله شكفته ميان كشت


گويي ميان دريا شمع است صد هزار


بر برگ لاله قطره باران نگاه كن


چون بر عقيق ريخته لولوي شاهوار




زينبي :


آن قطره باران به ارغوان بر


چون خوي به بنا گوش نيكوان بر


و آن فاخته بر شاخ نشسته


عاشق شده بر وصف اين و آن بر


و آن نرگس بين چشم باز كرده


نازان به همه باغ و بوستان بر


عطار مگر وصل كرده عمدا


كافور رياحين به زعفران بر


بر خويد چكيده سرشك باران


مانند ستاره بر آسمان بر




: منوچهري


آمد نوروز هم از بامداد


آمدنش فرخ و فرخنده باد


باز جهان خرم و خوب ايستاد


مرد زمستان و بهاران بزاد


ز ابر سيه روي سمن بوي داد


گيتي گرديد چو دار القرار


روي گل سرخ بياراستند


زلفك شمشاد بپيراستند


كبكان بر كوه به تك خاستند


بلبكان زير و ستا خواستند


فاختگان همبر ميناستند


ناي زنان بر سر شاخ چنار


باز جهان خرم و خوش يافتيم


زي سمن و سوسن بشتافتيم


زلف پر يرو يان بر تافتيم


دل ز غم هجران بشكافتيم


خوبتر از بوقلمون يافتيم


بوقلمونيها در نوبهار



: فرخي سيستاني


چون پرند نيگلون بر روي بندد مرغزار


پرنيان هفت رنگ اندر سر آرد كوهسار


خاك را چون ناف آهو مشك زايد بي قياس


بيد را چون پر طوطي برگ رويد بي شمار


دوش وقت نيم شب بوي بهار آورد باد


حبذا باد شمال و خرما بوي بهار


بادگويي مشك سوده دارد اندر آستين


باغ گويي لعبتان جلوه دارد در كنار


ارغوان لعل بدخشي دارد اندر مرسله


نسترن لولوي لالا دارد اندر گوشوار


تا بر آمد جامهاي سرخ مل بر شاخ گل


پنجه هاي دست مردم سر برون كرد از جنار


راست پنداري كه خلعتهاي رنگين يافتند


باغهاي پر نگار از داغگاه شهريار


: ابوالفرج روني


جشن فرخنده فروردين است


روز بازار گل و نسرين است


آب چون آتش عود افروزد


باد چون خاك عبير آگين است


باغ پيراسته چون گلزار بهشت


گلبن آراسته حورالعين است


برج ثور است مگر شاخ سمن


كه گلشن را شبه پروين است


گرد بستان ز فروغ لاله


گويي آتشكده برزين است


آب چين يافته در حوض از باد


همچو پر كار حرير چين است


بط چيني كه ستاده در او


چو پياده است كه با نعلين است




: مسعود سعد


يك شب از نوبهار وقت سحر


باد بر باغ كرده راه گذر


غنچه گل پيام داد به مي


گفت من آمدم به باغ اندر


گر در اين هفته نزد من نايي


در نيابيم تا سال دگر

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:41 PM
اشعار نوروزی برخی شاعران قرن 6


: عماد شهرياري


گنبد مشكين شده است چرخ ز بوي بهار / غاليه پيوند گشت باد ز رخسار يار


دي به تمناي دوست خيمه به باغي زدم / تا به كف آرم گليث از رخ او يادگار


از دل سوزگي فاخته آمد به من / داد مرا از شربت انده گسار


گفت به احوال خويش سخت فرو مانده اي / گفتم تدبير؟ گفت سست نبودن يه كار


پيش شكوفه شدم، ريختن آغاز كرد / گفتم اين چيست؟ گفت: قاعده روزگار


ياسمن اندر عرق راند بر آهنگ او / گفتم مشتاب! گفت: قافله بربست بار


نر گس چو چشم دوست غمزه بر من بر گماشت / گفتم زنهار! شرط بود زينهار


گل ز سر طنز گفت: چيست به دامن تو را؟ / گفتم زر است. گفت: نيست بدين اختصار


بلعجب آمد به چشم شكل بنفشه مرا / گفتم اين چيست؟ گفت: حلقه زلف نگار


گرد رخ شنبليد داشت نسيم از بهشت / گفتم مشك است؟ گفت: خاك در شهريار




: انوري


باز اين چه جواني و جمال است جهان را / واين حال كه نو گشت زمين را و زمان را


مقدار شب از روز فزون بود بدل گشت / ناقص همه اين را شد و زائد همه آن را


بادام دو مغز است كه خنجر الماس / ناداده لبش بوسه سرا پاس فسان را


ژاله سپر برف ببرد از كتف كوه / چون رستم نيسان به خم آورد كمان را


كه بيضه كافور زيان كرد و گهر سود / بنگر كه چه سود است مر ايم مايه زيان را


از غايت تري كه هوا راست عجب نيست / گر خاصيت ابر دهد طبع دخان را


گر نايژه ابر نشد پاك بريده / چون هيچ عنان باز نپيچد سيلان را؟


ور ابر نه در دايگي طفل شكوفه است / يازان سوي ابر از چه گشاده است دهان را؟


ور لاله نورسته نه افروخته شمعي است / روشن ز چه دارد همه اطراف دمن را ؟




: رشيد وطواط


ملك سپهر گشت مقرر به نام گل / ناكام شد ولايت بستان به كام گل


مانند حله گشت ز آثار گل جهان / گل را چنين اثري اي من غلام گل


اطراف بوستان ز گل آرايشي گرفت / و آن كم سده طراوتش افزايشي گرفت



نظامي:


بيا باغبان خرمي ساز كن / گل آمد در باغ را باز كن


ز جعد بنفشه بر انگيز تاب / سر نرگس مست بر كش ز خواب


سهي سرو را يال بر كش فراخ / به قمري خبر ده كه سبز است شاخ


يكي مژده ده سوي بلبل به راز / كه مهد گل آمد به ميخانه باز


ز سيماي سبزه فرو شوي گرد / كه روشن به شستن شود لاجورد


سمن را درودي ده از ارغوان / روان كن سوي گلبن آب روان


به سر سبزي از عشق چون من كسان / سلامي به سبزه مي رسان


هوا معتدل بوستان دلكش است / هواي دل دوستان زان خوش است


درختان شكفتند بر طرف باغ / بر افروخته هر گلي چون چراغ


از آن سيمگون سكه نوبهار / درم ريز كن بر سر جويبار



: سنايي


تاچرخ برگشاد گريبان نوبهار / از لاله بست دامن كهپايه ها ازار


بر دشت و باغ چيست پس از ياسمن و گل / گردون پر ستاره و درياي پر شرار


گلزار بين ز سبزه پر از آب نارگون / كهسار بين زلاله پر از آب ناردار


خلقي پر از نشاط ز دشتي تهي ز برف / طبعي تهي ز غم ز درختان پر زبار

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:41 PM
اشعار نوروزی برخی شاعران قرن 7

: سعدي


بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار


آفرينش همه تنبيه خداوند دل است / دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار


اين همه نقش عجب بر در ديوار وجود / هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار


هركه امروز نبيند اثر قدرت او / غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار


آدمي زاده اگر در طرب آيد چه عجب / سرو در باغ به رقص آمد و بيد و چنار


مژ دگاني كه گل از غنچه برون مي آيد / صد هزار اقچه بريزند درختان بهار


باد گيسوي درختان چمن شانه كند / بوي نسرين و قرنفل بدمد در اقطار


ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر / راست چون عارض گلبوي عرق كرده يار


باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و بيد / در دكان به چه رونق بگشايد عطار


ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن / همچنان بر تخته ديبا دينار


گو نظر باز كن و خلقت نارنج ببين / اي كه باور نكني في الشجر الاخضر نار







: جلال الدين محمد بلخي


آمد بهار اي دوستان منزل سوي بستان كنيم / گرد عروسان چمن خيزيد تا جولان كنيم


امروز چون زنبور ها پران شويم از گل به گل / تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان كنيم


آمد رسولي از چمن كاين طبل ها پنهان كنيم / تا طبل خانه عشق را از نعره ها ويران كنيم


زنجيرها را بر دريم ما هر يكي آهنگريم / آهنگران چون كلبتين آهنگ آتشدان كنيم


چو كوره آهنگران در آتش دل مي دميم / كآهن دلان را زين صفت مستعمل فرمان كنيم


آتش در اين عامم زنيم، اين چرخ را برهم زنيم / و اين عقل پا بر جاي را چون خويش سرگردان كنيم

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:42 PM
اشعار نوروزی برخی شاعران قرن 8

: اوحدي مراغه اي


باز شادروان گل بر روي خار انداختند / زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند


دختران گل به وقت صبحدم در پاي سرو / از سر شادي طبق هاي نثار انداختند


بلبل شيرين سخن شكر فشاني پيشه كرد / تا بساط فستقي بر جويبار انداختند


گرم تا زان صبا از گرد عنبر وقت صبح / موكب سلطان گل را در غبار انداختند


غنچگان را گرچه بر گل پرده پوشي عادت است / عاقبت هم بخيهاي بر روي كار انداختند


وقت صبح آهنگران باد زآّ پيچ پيچ / بي گنه زنجير بربر پاي چنار انداختند


در دماغ بيد گويي هم خلافي ديده اند / كز ميان بوستانش بر كنار انداختند


سبزه ها را گرچه بر بالاي گل دستي بود / هم زگيسو ها كمندش بر حصار انداختند


صحبدم بزم چمن گرم است زيرا كاندرو / ناله موسيچه و قمري و سار انداختند


راويان نظم ز اشعار اوحدي / با ديگر فتنه اي در روزگار انداختند



: حافظ


رسيد مژده كه آمد بهار و سبزه دميد / وظيفه گر برسد مصرفش گل است و نبيد


مكن زغصه شكايت كه در طريق طلب / به راحتي نرسيد آنكه زحمتي نكشيد


ز روي ساقي مهوش گلي بچين امروز / كه گرد عارض بستان بنفشه دميد


بهار مي گذرد دادگسترا درياب / كه رفت موسم حافظ هنوز مي نچشيد




: سلمان ساوجي


بيا كه عهد چمن تازه كرد بهار / به تازگي است چمن را طراوت رخ يار


شكست شاخ شجر زيب تخته بزاز / ببرد باد سحر آب كلبه عطار


مخدرات چمن جلوه مي كنند امروز / عروسي است بنات و نبات را پندار


وگرنه بهر چه گردون شكوفه و گل را / سپيده بر زد گلگونه كرد بر رخسار؟


صباست غاليه ساي ئ نسيم مجمر سوز / شمال چهره گشا و زلال آينه دار


قباي غنچه در اندام گل نمي گنجد / كه تنگ دوختهاند به نوك سوزن خار


به ساكنان زمين هر زمان كنند ندا / مسبحان هوا فانظروا الي الاثار

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:42 PM
اشعار نوروزی برخی شاعران قرن 9

: جامي


بگشا نقاب از رخ باد بهاران


شد طرف چمن بزمگه باده گساران


شد لاله ستان گرد گل از بس كه نهادند


رو سوي تماشاي چمن لاله عذارن


در موسم گل توبه ز مي دير نپايد


گشتند در اين باغ و گذشتند هزاران


بين غنچه نشكفته كهآورد به سويت


سربسته پيامي ز دل سينه فگاران



: فغاني


نو بهار آمد بوي گل جهان را خوش كند


جرعه نوشان را شقايق نعل در آتش كند


لاله خون ريزان، گل آتشبار و سوسن ده زبان


مرغ سرگردان از اينها با خاطر خوش كند؟


بلبل طبع فغاني در گلستان نظر


بهر تسخير گلي اين نغمه دلكش كند

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:42 PM
در لحظه تحویل و دگر گشتن سال
با سبزه و تنگ ماهی و آب زلال
بر بوی گلی که بشکفد از تو مرا
مانند نسیم ، می پرم ، بی پر وبال

شفیعی کدکنی

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:43 PM
شعرهای نوروز از نعمت آزرم :

يكبار دگر نسيم نوروز وزيد
دل‌ها به هوای روز نو باز تپيد
نوروز و بهار و بزم ياران خوش باد
در خاك وطن ، نه در ديار تبعيد
--------
نوروز! خوش آمدی صفا آوردی!
غمزخم فراق را دوا آوردی
همراه تو باز اشك ما نيز دميد
بويی مگر از ميهن ما آوردی!
--------
بر سفره‌ی هفت سين نشستن نيكوست
هم سنبل و سيب و دود ِ كُندر خوشبوست
افسوس كه هر سفره كنارش خالی ست
از پاره دلی گمشده يا همدم و دوست
--------
هر چند زمان بزم و نوش آمده است ،
بلبل به خروش و گل به جوش آمده است ،
با چند بهار ، لاله‌ی خفته به خاك ،
نوروز كبود و لاله پوش آمده است!
--------
نوروز رسيد و ما همان در ديروز
در رزم نه بر دشمن شادی پيروز
اين غُصّه مرا كشت كه دور از ميهن
هر سال سر آمد و نيامد نوروز !
--------
نوروز نُماد جاودان نوشدن است
تجديد جوانی جهان كهن است
زينها همه خوبتر كه هر نو شدنش
باز آور ِ نام پاك ايران من است
--------
دلتنگ ز غربتيم و شادان باشيم
از آنكه درست عهد و پيمان باشيم
بادا كه چو نوروز رسد ديگر بار
با سفره‌ی هفت سين در ايران باشيم

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:43 PM
شعر از خيام:
بر چهره ی گل نسيم نوروز خوش است بر طرف چمن روی دلفروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گويی خوش نيست
خوش باش ومگوزدی که امروزخوش است

LaDy Ds DeMoNa
20th March 2010, 08:43 PM
شعر نوروز از م . ن :
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است خوش خراميده و با حسن و وقار آمده است
به تو ای باد صبا می دهمت پيغامی اين پيامی است که از دوست به يار آمده است
شاد باشيد در اين عيد و در اين سال جديد آرزويی است که از دوست به يار آمده است

LaDy Ds DeMoNa
21st March 2010, 08:51 AM
من به هنگام شکوفایی گلها در دشت باز بر می‌گردم
و صدا می‌زنم
«آی
باز کن پنجره را - در بگشا-
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد!
باز کن پنجره را
که پرستو پر می‌شوید در چشمه نور
که قناری می‌خواند؟
می‌خواند آواز سرور؟
که:
بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد!»
«حمید مصدق»

من تمنا کردم
که تو با من باشی
تو به من گفتی،
هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا، غصه این هرگز کشت.
«حمید مصدق»



گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

moji5
24th March 2010, 03:36 PM
شعر امام از نظر شيوه سبك عراقي است در اين سبك شعر از سطح به عمق راه يافته و زيبايي هاي جان را توصيف مي كند. از اين روست كه بيشترين سروده هاي عرفاني فارسي در اين قالب سروده شده است.

به گزارش فارس حضرت امام خميني(ره) درباره آئين باستاني عيد نوروز شعري سروده است.

شعر امام از نظر شيوه سبك عراقي است در اين سبك شعر از سطح به عمق راه يافته و زيبايي هاي جان را توصيف مي كند. از اينروست كه بيشترين سروده هاي عرفاني فارسي در اين قالب سروده شده است.

باد نوروز وزيدست به كوه و صحرا

جامه عيد بپوشيد چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نَبُود راه به دوست

نازم آن مطربِ مجلس كه بُوَد قبله نما

صوفي و عارف از اين باديه دور افتادند

جام مي گير ز مطرب كه روي سوي صفا

همه در عيد به صحرا و گلستان بروند

منِ سرمست ز ميخانه كُنم رو به خدا

عيد نوروز مبارك به غني و درويش

يارِدلدار ز بتخانه دري را بگشا

گر مرا ره به در پير خرابات دهي

به سر و جان به سويش راه نوردم، نه به پا

سالها در صف ارباب عمائيم بودم

تا به دلدار رسيدم، نكنم باز خطا

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد