PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پنجره



آبجی
13th March 2010, 11:49 PM
از پشت پنجره به بيرون نگاه مي كني چي مي بيني؟
اگه غصه داري
اگه ناراحتي
اگه بغض داري
تو هواي باروني چطور ؟
افتابي چطور؟
تو هواي برفي چطور ؟
هر جور كه دوست داري بگو و بنويس

آبجی
13th March 2010, 11:49 PM
وقتي غصه داري
وقتي بارون مياد
از پشت پنجره به كوچه زل مي زني
اسمون هم برات گريه مي كنه
عجب اوضايي شده دل تو و دل اسمون
اخرش چي؟
اسمون بعدش مي خنده ولي تو غصه هات بيشتر ميشه

آبجی
13th March 2010, 11:50 PM
وقتي غصه داري
وقتي دلتنگي
وقتي تنهايي
به پنجره اطاقت پناه مي بري
بعضي وقتها يه پنجرع يه نعمته

آبجی
13th March 2010, 11:53 PM
پنجره ام را مي خواهي
هرگز باز شدنش را نديدم
با يك پرده زخيم مي پو شانمش
چشمهاي من ابله نزديك بين و دروغگو ست
و آنچنان خودش را از مغزم آويزان كرده كه چيزي نمانده روي تخت بنشيند
شايد همين روزها كودتايي هم به پا كند
هيچ كس از كارش سر در نمي آورد
اما كور خوانده
من راهش را مي دانم



چشمانم را مي بندم و كور كومال كورمال نزديك مي شوم به پنجره ام
اها اين هم از پرده
حالا پنجره را باز مي كنم
تو هم بيا
با چشم بسته
عميق ترين نفس ها را بكش
از ته دل
و تمام خوبيهاي دنيا را در پشت پنجره من بو بكش
رز؟
نرگس ؟
عود؟
نه بچه جان
چه اصراري داري همه چيز را زميني كني و لذت آسمانيش را از خودت بگيري
اين يك بوي جديد است
متفاوت
بي نام
مال من
مال تو
مال همه


دستت را دراز كن و زير انگشتانت لمسش كن
اين هم خداي من
لطافتش را احساس كن
انگشتانم ذوق ذوق مي كند بسكه خدا دستم را فشار مي دهد
بيا
دست خدا را به تو مي دهم
خوب كه آنقدر خداست كه باز هم دست دارد براي همه
يكي مال من
يكي مال تو
اصلا دوتا مال تو
آنقدر فشارش بده تا در دستت حل شود
تا با دستت يكي شود
تا ديگر آن را گم نكني


گوش كن
خوب گوش كن
اين صداي فرشتگان است كه پشت پنجره من چنگ مي نوازند و آواز مي خوانند
صداي بالشان را مي شنوي؟
ميتواني نرمي آن را لمس كني؟
همه همين نزديكند
كنار همين جوي آبي كه صدايش را مي شنوي
زير همين درختاني كه حسشان مي كني
خش خش شاخه ها را بشنو
اينجا يك دنيا جغد زندگي ميكند
آنقدر خدا دست نوازش برسرشان كشيده كه آوازهاي شاد مي خوانند
صداي برخورد آب را با صخره ها مي شنوي؟
دستت را توي آب ببر
نكند فكر كردي كه پشت پنجره من هم مثل دنياي تو همه چيز دور است
فقط دستت را دراز كن
همه چيز همين جاست
خنكاي آب را در كنار گرماي دست خدا حس كن
چه حالي داري
چه حالي داري
مي خواهي باز هم بگويم
واژه هايم ته كشيده
چقدر واژه گنگ است
فقط احساس كن
با چشم بسته
همين!


آنسوي پنجره من خدا زندگي مي كند


پنجره ام مال تو
سند بزنم پيرمرد؟

آبجی
13th March 2010, 11:54 PM
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
...
من از میان
ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
دردفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند
وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا
با دستمال تیره قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم باید باید باید
دیوانه وار دوست بدارم
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش
معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنها تر از تو نیست ؟
.......
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟
حس میکنم که وقت گذشته ست
حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است
حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی بزن ....

من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد