PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سکوت معنادار



آبجی
7th March 2010, 03:00 PM
یک کم، فقط یک کم درد می کند؛ شانه ها و این مهره های پشتم را می گویم. پوست بازوی چپم هم یک کوچولو، به اندازه یک تخمه آفتابگردان کنده شده.

خوب، طبیعی است وقتی آدم رابگیرند و چند باری- هرچقدر هم یواش- به میله های آهنی جلوی شیشه نانوایی بکوبند، تن و بدن آدم «اوخ» می شود و درد می گیرد؛ آنهم وقتی که سرحال و سر خوش، توی صف نان ایستاده که عاقله مردی چهل-پنجاه ساله همراه جوانکی که ظاهراً اعصاب چندان آرامی ندارد از ماشین پیاده می شود و بی خیال خیل جمعیتی که نیم ساعت، یک ساعتی هست توی سرما علاف گرفتن دو-سه تا نان شده اند، با صدای گرم و رسا- طوری که همه بشنویم- داد می زند:" دو تا خشخاشی!" .

مردم اما بیکار نمی نشینند و به شدت واکنش نشان می دهند. اول از همه چشمهایشان گرد می شود، بعد مبهوت و متحیر به استاد و جوان همراهش خیره می شوند. در ادامه صمٌ بکم سکوت معنی داری در پیش می گیرند و لابد همین طور که به تحلیل ارتباط پشت پردۀ نان خواه و نانوا مشغول اند، توی دلشان چند تایی فحش نثارشان می کنند یا از بی فرهنگی و بی شخصیتی بدنۀ جامعه، افسوس می خورند.



من البته نه چگوارا هستم نه سیمون بولیوار؛ حتی عکس پاتریس لومومبا را هم ندیده ام اما نمی دانم چی از کجا خورد پس سرم که به جنابشان عرض کنم: " آقا نوبت رو رعایت کن. ما تو صفیم" و وقتی به دروغ جواب می شنوم که:" سؤال کردم، کسی خشخاشی نمی خواد"، حسابی داغ می کنم( کلاً آدم کم طاقت و بی تحملی هستم)؛ " مرد حسابی! کی پرسیدی؟ از کی پرسیدی؟ چرا روز روشن دروغ می گی؟ از سنت خجالت نمی کشی؟".


مردم همچنان به سکوت معنی دار خود ادامه می دهند و با چشمهای در آمده و نگاه های مبهوت، ساکت و صامت به تئاتری که جلوی چشمشان اجرا می شود نگاه می کنند.


جوانک بدون اعصاب، کف به لب می آورد و به دور خودش چرخیدن می گیرد و تنوره می کشد و همراه استاد محترم- دوتایی- به سمت من حمله ور می شوند و من که چیزی از اصول دفاع شخصی و فنون رزمی نمی دانم، کاری از دستم بر نمی آید. به این ترتیب جلوی چشمان ساکت و معنی دار مردم چند باری به میله های آهنی نانوایی کوفته می شوم. باز خدا اموات صبیّه محترمشان را بیامرزد که بالاخره از ماشین پیاده شد و حضرت پدر را که خیلی عصبانی بودند و احتمالاً برای قلبشان ضرر داشت، از خیابان جمع کرد که:" بیا بریم بابا. یه نون ارزش نداره".

حالا«سکوت معنی ندار» قبل از آمدن استاد،دوباره برگشته است. بر اثر فعل و انفعالات ناشی از حرکت رفت و برگشتی من بین بازوهای قویترین مردان ایران و میله های آهنی نانوایی، چند نفری توی صف جلو افتاده ام. خودم حواسم نیست. کسی هم از بین آن آدمها تذکر نمی دهد که " ما قبل شما بودیم". اصولاً خوبی های سکوت معنی دار، این است که کسی به کسی کاری ندارد. آرامتر که می شوم، تازه می فهمم که توی صف جلو آمده ام. از نفرات پشت سری عذرخواهی می کنم و جایشان را پس می دهم.

حالا کتف و مهره های پشتم کمی درد می کند. پوست بازوی چپم هم یک کوچولو کنده شده و این حداقل تلفات، برای ثمر بخشی استراتژی سکوت معنی دار، چیز قابل ملاحظه ای نیست.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد