PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به نام پدر



آبجی
7th March 2010, 01:49 PM
سه ساعتی بود که روی چمن دانشگاه منتظرش نشسته بودم. از آن دوست های بدقول نبود.وقتی موبایلم زنگ خورد فهمیدم آمدنی نیست.

سه روز بعد در دانشگاه دیدمش ، دستش توی گچ بود.وقتی بغلش کردم ناله کرد، به نظرم مشکل از دنده هایش بود. نگاهش کردم وپرسیدم چرا هرچند وقت یک بار به این روز می افتد؟!وقتی سکوت کرد در دلم باعث وبانی اش را لعنت کردم.

وسط درس حرف از روز پدر شد واستاد نیم ساعتی درباره لذت پدر بودن سخنرانی کرد. وقتی نگاهم به صورت اشک آلود دوستم افتاد، جواب سوالم را پیدا کردم.

به خانه شان تلفن زدم. زنی گوشی را برداشت .گفتم می خواهم با پدرش حرف بزنم .مکثی کرد وگفت خانه نیست .عصبانی شدم .پرسیدم پس کجا تشریف دارند؟ با لحن آرامی که انتظارش را نداشتم جواب داد :به نظر شما آدم موجی را کجا می برند؟

saras
7th March 2010, 02:02 PM
سه سال است که از دیدن روی ماه و نورانی اش محرومم...

از شنیدن صدا قوی و مهربانش...

از تکیه دادن بر شانه های محکم و ستبرش...

و از تمام خوبی هایی که هر صبح با دعای خیر و صدقه دادنهاش در زندگیم جاری بود...

بانوثریا
7th March 2010, 02:22 PM
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته برای تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل دست هات سرده سرده

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد