PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : باران



SK8ER_GIRL
26th October 2008, 04:34 PM
سلام .امروز که داشت بارون میبارید به چیزی رو فهمیدم.اینکه بارون خیلی حس خوبی به من میده.مطمئنا شما هم همین حس و دارید.این تاپیک رو زدم که با شنیدن شعرهای بارون یکمی به روحمون ارامش بدیم.
اینم اولین شعری که من در مورد بارون گفتم:


باران می بارد
میخواهد مرا شکست دهد
ولی افسوس .....
او هیچ وقت درک نکرد
دل کوچک من همچنان خون تر از دل بزرگ دریاست


نظرتونو اگه ممکنه بگید.ممنون.

Admin
26th October 2008, 04:43 PM
باران می بارد
میخواهد مرا شکست دهد
ولی افسوس .....
او هیچ وقت درک نکرد
دل کوچک من همچنان خون تر از دل بزرگ دریاست

خب در حد چند خط خیلی خوبه ..!
منتها باید ادامه بدی همین شعر رو تا خواننده رو هم با خودت همراه کنی.
موفق باشی

SK8ER_GIRL
27th October 2008, 12:54 PM
باز باران بی ترانه
با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم
من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی دانم ،
نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران
سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست
نمی فهمم کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن
به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش
آرام باریده کجایش بوی عشق و عاشقی دارد
نمی دانم...
نمی دانم
چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش
در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست
نمی فهمم یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران
از برای نان
مادرم افتاد
مادرم در کوچه های پست شهر
آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود
نمی دانم کجــــای این لجـــــن زیباست
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا
از برای مردم زیبای بالا دست
و آن باران که عشق دارد فقط

SK8ER_GIRL
27th October 2008, 12:55 PM
«من، تفته تن كويرم» - نم نم ببار باران‏
با وسعتِ غم، اينجا، بى‏غم ببار باران‏
خون مُرده سكوتم، در وادىِ خموشان‏
راهِ نفس ندارم، كم‏كم ببار باران‏
تا شوقِ نى سوارى، در سينه‏مان نميرد
بر خاكِ بازىِ ما، گُل نم ببار باران‏
در كوچه باغ هستى، پژمُرده از غبارم‏
تا... غنچه‏ام بخندد، شبنم ببار باران‏
رگبار بسْ... شقايق، تابِ تو را ندارد
از دشت رو بگردان، بَر يم ببار باران‏
گرمى به شيشه‏ام مُرد، تا... سركه شد شرابم‏
آبْ آتشى، به خاكِ آدم ببار باران‏
درمان نمى‏پذيرد، با دستِ غير دَردم‏
بَر زخمِ كارىِ من، مَرهَم ببار باران‏
دستِ ستم نشويد، رگبار سيل خيزت‏
تا... كاخ‏ها بروبى، مُحكم ببار باران‏
تر دامنى سزد، در مرگ خداى پاكى‏
بر دامنم چو اشكِ مريم ببار باران‏
از چشم ابر آهم، در سوگ نوجوانى‏
بر گور آرزوها، يك دِم ببار باران‏
ويرانه «وفا» را - تا... رنگ لاله گيرد
تنها، نه اشكِ حسرت، خون هم ببار باران‏

جلیل قریشی زاده

SK8ER_GIRL
5th November 2008, 10:15 PM
وای باران ! باران!

شیشه پجره را باران شست.

از دل من اما...... چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

تو بهاری؟

نه.

بهاران از توست.

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

باز کن پنجره را

تو اگر باز کنی پنجره را-

من نشان خواهم داد

به تو زیبایی را.....

باز کن پنجره را
.
.

در دلم آرزوی آمدنت میمیرد

رفته ای اینک اما آیا

باز برمیگردی؟

چه تمنای محالی دارم- خنده ام میگیرد!

SK8ER_GIRL
5th November 2008, 10:16 PM
مرغ باران

در تلاش شب که ابر تیره می بارد
روی دریای هراس انگیز

و ز فراز برج باراند از خلوت، مرغ باران می کشد فریاد خشم آمیز

و سرود سرد و پر توفان دریای حماسه خوان گرفته اوج
می زند بالای هر بام و سرائی موج

و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد، -
می کشد دیوانه واری
در چنین هنگامه
روی گام های کند و سنگینش
پیکری افسرده را خاموش.

مرغ باران می کشد فریاد دائم:
- عابر! ای عابر!
جامه ات خیس آمد از باران.
نیستت آهنگ خفتن
یا نشستن در بر یاران؟ ...

ابر می گرید
باد می گردد
و به زیر لب چنین می گوید عابر:
- آه!
رفته اند از من همه بیگانه خو بامن...
من به هذیان تب رؤیای خود دارم
گفت و گو با یار دیگر سان
کاین عطش جز با تلاش بوسه خونین او درمان نمی گیرد.
***
اندر آن هنگامه کاندر بندر مغلوب
باد می غلتد درون بستر ظلمت
ابر می غرد و ز او هر چیز می ماند به ره منکوب،
مرغ باران می زند فریاد:
- عابر!
درشبی این گونه توفانی
گوشه گرمی نمی جوئی؟
یا بدین پرسنده دلسوز
پاسخ سردی نمی گوئی؟

ابر می گرید
باد می گردد
و به خود این گونه در نجوای خاموش است عار:
- خانه ام، افسوس!
بی چراغ و آتشی آنسان که من خواهم، خموش و سرد و تاریک است.
***
رعد می ترکد به خنده از پس نجوای آرامی که دارد با شب چرکین.
وپس نجوای آرامش
سرد خندی غمزده، دزدانه از او بر لب شب می گریزد
می زند شب با غمش لبخند...

مرغ باران می دهد آواز:
- ای شبگرد!
از چنین بی نقشه رفتن تن نفرسودت؟

ابر می گرید
باد می گردد
و به خود این گونه نجوا می کند عابر:
- با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن،
در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر
رهگذار مقصد فردای خویشم من...
ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان
که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟
مرغ مسکین! زندگی زیباست
خورد و خفتی نیست بی مقصود.
می توان هر گونه کشتی راند بر دریا:
می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند
می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید.
لیکن آن شبخیز تن پولاد ماهیگیر
که به زیر چشم توفان بر می افرازد شراع کشتی خود را
در نشیب پرتگاه مظلم خیزاب های هایل دریا
تا بگیرد زاد و رود زندگی را از دهان مرگ،
مانده با دندانش ایا طعم دیگر سان
از تلاش بوسه ئی خونین
که به گرما گرم وصلی کوته و پر درد
بر لبان زندگی داده ست؟

مرغ مسکین! زندگی زیباست ...
من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم
تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم.
مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری این گونه، نازیباست!
***
اندر سرمای تاریکی
که چراغ مرد قایقچی به پشت پنجره افسرده می ماند
و سیاهی می مکد هر نور را در بطن هر فانوس
و زملالی گنگ
دریا
در تب هذیانیش
با خویش می پیچد،
وز هراسی کور
پنهان می شود
در بستر شب
باد،
و ز نشاطی مست
رعد
از خنده می ترکد
و ز نهیبی سخت
ابر خسته
می گرید،-
در پناه قایقی وارون پی تعمیر بر ساحل،
بین جمعی گفت و گوشان گرم،
شمع خردی شعله اش بر فرق می لرزد.

ابر می گرید
باد می گردد
وندر این هنگام
روی گام های کند و سنگینش
باز می استد ز راهش مرد،
و ز گلو می خواند آوازی که
ماهیخوار می خواند
شباهنگام
آن آواز
بر دریا
پس به زیر قایق وارون
با تلاشش از پی بهزیستن، امید می تابد به چشمش رنگ.
***
می زند باران به انگشت بلورین
ضرب
با وارون شده قایق
می کشد دریا غریو خشم
می کشد دریا غریو خشم
می خورد شب
بر تن
از توفان
به تسلیمی که دارد
مشت
می گزد بندر
با غمی انگشت.

تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید
باد می گردد...

SK8ER_GIRL
9th November 2008, 02:04 PM
باران ببار دلم گرفته ست
من هم می خواهم ببارم ...
باران آرام ببار
آدمیان در خوابند
این طلوع آرام را بر هم مزن
اما ببار ...

بگذار دلتنگی ام با تو ببارد
بگذار ندانسته هایم در تو ببارد
سادگیت بر گونه هایم است
اما هنوز باورت ندارم
اما تو ببار ...

آهسته ببار
باور می کنی؟
دلم با تو هم گرفته است
اما تو ببار ...

SK8ER_GIRL
9th November 2008, 02:05 PM
چيست اين باران كه دلخواه من است ؟
زير چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا مي كنم
قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :
در فضا،
همچو من در چاه تنهائي رها،
مي زند در موج حيرت دست و پا،
خود نمي داند كه مي افتد كجا !
در زمين،
همزباناني ظريف و نازنين،
مي دهند از مهرباني جا به هم،
تا بپيوندند چون دريا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .
هر حبابي، ديدهاي در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»
مي كنند از عشق هم قالب تهي
اي خوشا با مهر ورزان همرهي !
با تب تنهائي جانكاه خويش،
زير باران مي سپارم راه خويش.
سيل غم در سينه غوغا مي كند،
قطره دل ميل دريا مي كند،
قطره تنها كجا، دريا كجا،
دور ماندم از رفيقان تا كجا!
همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !
شايد از اين تيرگي ها بگذريم .
ره به سوي روشنائي ها بريم .
مي روم، شايد كسي پيدا شود،
بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟
(( فریدون مشیری))

SK8ER_GIRL
13th November 2008, 02:51 PM
باران ببار که دلم هوای یارم کرده است
هنوز با او قدمی به زیر بارش های ملایم و لطیفت بر نداشتم
هنوز طراوت تو و سیلی های دلنشین قطراتت را در کنار او حس نکردم
ولی تو همچنان ببار.....
زیرا که باریدن تو حس عاشقانه ی مرا بیشتر می کند.
http://www.tinypic.ws/files/v4c8pw6e0tnkn08z601l.jpg

SK8ER_GIRL
3rd January 2009, 08:59 PM
زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای بهم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم

عادت كهنه را به هم بزنیم

وزباران كمی بیاموزیم

كه بباریم وحرف كم بزنیم

كم بباریم اگر ولی همه جا

عالمی را به چهره نم بزنیم

چتر را تا كنیم وخیس شویم

لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

سخن از عشق خود به خود زیباست

سخن عاشقانه ای بهم بزنیم

قلم زندگی را به دست دل است

زندگی را بیا رقم بزنیم

قطره ها در انتظار تواند

زیر باران بیا قدم بزنیم

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:46 AM
خيلي وقته ديگه بارون نزده
رنگ عشق به اين خيابون نزده
خيلي وقته ابري پرپر نشده
دل آسمون سبك تر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توي سينه ي منه
ابر چشمام پر اشكه اي خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بد جوري دلتنگ شده
بعد تو هيچ چيزي دوست داشتني نيست
كوه غصه از دلم رفتني نيست
حرف عشق تو رو من با كي بگم؟
همه حرفها كه آخه گفتني نيست
خيلي وقته كه دلم براي تو تنگ شده
قلبم از دوري تو بدجوري دلتنگ شده

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:47 AM
زير بارون راه نرفتي
تابفهمي من چي ميگم
تو نديدي اون نگاه رو
تا بفهمي از كي ميگم
چشماي اون زير بارون
سر پناه امن من بود
سايه بون دنج پلكاش
جاي خوب گم شدن بود
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود
اگه اون رو ديده بودي
با من اين شعر رو مي خوندي
رو به شب دادمي كشيدي
نازنين ! چرا نموندي ؟
حالا زير چتر بارون
بي اون خيس خيس خيسم
زير رگبار گلايه
دارم از اون مي نويسم
تنها شب مونده و بارون
همه ي سهم من اين بود
تو پرنده بودي من سرو
ريشه هام توي زمين بود

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:48 AM
كوير تشنه باران است
تشنه خوبي

به من محبت كن !
كه ابر رحمت اگر در كوير مي باريد
به جاي خار بيابان
- بنفشه مي روئيد
و بوي پونه وحشي به دشت بر مي خاست

چرا هراس ؟
چراشك ؟
بيا
كه من
- بي تو
درخت خشك كويرم كه برگ و بارم نيست
اميد بارش باران نو بهارم نيست
......
...

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:49 AM
كاش بارانی ببارد قلبها را تر كند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر كند


قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر كند

بشكند در هم طلسم كهنه ی این باغ را
شاخه های خشك بی بار دعا را تر كند


مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا كجا را تر كند

چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران كه می بارد شما را تر كند

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:49 AM
باران شروع شده و من پشت پنجره
افسانه شکفتن يک دشت خاطره
بارش هنوز تمام نشده من عاشق شدم
هفت شقايق و هفت پرنده يک خاطره شدم
باران هنوز بارش يک ترانه است
چشم هاي خيس شاپرک خسته است
نم نم لطافت و پاکي يک لحظه يک نگاه باران شروع شده و من پشت پنجره
افسانه شکفتن يک دشت خاطره
بارش هنوز تمام نشده من عاشق شدم
هفت شقايق و هفت پرنده يک خاطره شدم
باران هنوز بارش يک ترانه است
چشم هاي خيس شاپرک خسته است
نم نم لطافت و پاکي يک لحظه يک نگاه
برق شکفتن يک دشت شقايق است
باران شکوه پر کشيدن و رفتن است
در اوج آسمان بي ستاره آتش گرفتن است
نم نم شروع دست نوشته هاي من
روياي عاشقانه لحظه هاي خيس من
هر چه مينويسم انگار خسته است
حرفهايم گذشته از شعر ...قصه است
باران هنوز تمام نشده من شکفته ام
بر روي قطره هاي محبت نشسته ام

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:50 AM
مثل قطره باراني كه بر شيشه ي غبار
گر فته ي

پنجره ي خانه ي متروكي مي بارد تو بر
زندگي من باريدي

آن چنان باريدي كه
ناگاه

برهنه به لمس قطره قطره ي حجم ات شتافتم
و آن گاه

چيزي در من روييد
چيزي از من تابيد

و فاصله....
رنگين كماني شد.



باران باشد ، تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد
به دنیا میگویم خداحافظ !!

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:51 AM
به او گفتم
باران که ببارد
عادت خواهی کرد به گریستن در باران
و اشک های توبارانی خواهد شد
هم چون تمام باران ها ،
خندید؛ او عادت را نمی فهمید ...

ØÑтRдŁ§
20th January 2009, 10:55 AM
باز باران ، بی طراوت ، کو ترانه؟! سوگواری ست ،رنگ غصه ، خیسی غم ،
می خورد بر بام خانه ، طعم ماتم . یاد می آرم که غصه ، قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش.
می دویدم، می دویدم ، توی جنگل های پوچی ، زیر باران مدیحه ، رو به خورشید ترانه ، رو به سوی شادکامی .
می دویدم ، می دویدم ، هر چه دیدم غم فزا بود ، غصه ها و گریه ها بود ،
بانگ شادی پس کجا بود؟
این که می بارد به دنیا ، نیست باران ، نیست باران ، گریه ی پروردگار است،
اشک می ریزد برایم.
می پریدم از سر غم ، می دویدم مثل مجنون ، با دو پایی مانده بر ره
از کنار برکه ی خون.
باز باران ، بی کبوتر ، بوف شومی سایه گستر ، باز جادو ، باز وحشت ،
بی ترانه ، بی حقیقت ، کو ترانه؟! کو حقیقت؟!
هر چه دیدم زیر باران ، از عبث پر بود و از غم ، لیک فهمیدم که شادی
مرده او دیگر به دلها ، مرده در این سوگواری...

SK8ER_GIRL
22nd January 2009, 07:22 PM
قلب ها را نمي توان به آدم ها سپرد‌ ،
آدمها سخت اند .
قلب ها را بايد به باران سپرد‌ ،
باران هرگز بي وفا نخواهد شد ...
زير باران مهرباني
مهرباني چشم ها را مي توان احساس كرد
و ترنم صداي عشق را مي توان شنيد .
زير باران مي توان ستاره شدن را باوركرد و آنها را چيد .
زير باران زمين را آسماني ديدم ،
با وسعتي از عشق .
باران يعني بغض شكسته آسمان .
باران يعني صداي گامهاي تو .
باران يعني قلب هاي ناآرام ابرها .
باران يعني مهرباني حرفهاي تو .
باران يعني گريه چشمهاي پاك .
باران يعني صداقت صداي تو .
و آسمان را هواي نوازش خاك است .
باران بهانه اي است ...

SK8ER_GIRL
22nd January 2009, 07:22 PM
تو بــــارون كه رفتي ، شبم زير و رو شد
يه بــغض شكســـته رفيــق گلــوم شد
تو بـــارون كه رفتي ، دل باغچه پژمـــرد
تمام وجـــودم توي آيينه خط خـــورد

هنـــوزم كه بارون تو كوچه ميباره
دلـــم غصه داره ، دلــــم بي قــــراره
نه شـــب عاشقـــانه ست ، نه رويا قشنگه
دلــــم بي تو خـــونه ، دلــــم بي تو تنـــگه

يه شب زيـــر بارون كه چشمم به راهـــه
ميبينـــم كـــه كوچه پر نـــور مـــــاهـــه
تو مــــاه منـــي كه تو بارون رسيدي
اميد منـــي تو شب نـــا اميـــدي

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 09:19 PM
باران بهانه است
اسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 09:19 PM
باران که می بارد تو می آیی
بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر
باران ِمهر و ماه و آئینه
بارانِ شعر و شبنم و شبدر
باران که می بارد تو در راهی
از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز
با ابروآب و آسمان جاری
غم می گریزد ، غصه می سوزد
شب می گدازد ،سایه می میرد
تا عطرِ آهنگِ تو می رقصد
تا شعر باران تو می گیرد
از لحظه های تشنه ی بیدار
تا روزهای بی تو بارانی
غم می کُشد ما را و می بینی
دل می کِشد ما را تو می دانی
باران که می بارد تو می آیی
بارانِ گل ، بارانِ نیلوفر
باران ِمهر و ماه و آئینه
بارانِ شعر و شبنم و شبدر

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 09:20 PM
تو یعنی نم نم بارون
رو تن قشنگ بیشه
اون طلسم عاشقونه
که می مونه تا همیشه
تو صدای خنده هامی
یه طنین تا اوج رویا
تو یعنی یه جای خلوت
تو تلاطم یه دریا
تو سکوت سرخ عشقی
که پر از حرفای نابه
می دونم هستی یه جایی
امّا دیدنت یه خوابه
تو تبلور یه حسّی
التهاب دل تو سرما
خنکای سبز سایه
توی هرم داغ گرما
تو یعنی نم نم بارون
تو یعنی نم نم بارون
تو یعنی نم نم بارون
رو تن قشنگ بیشه
تو یعنی نم نم بارون

تو صدای زنگ عشقی
مهربونی و پر احساس
دل تو آبی و ساده
به بزرگی یه دریاس
تو یعنی گمشده ی من
که به وسعت نگاهم
بی قرار دیدن تو
عاشقونه چشم به راهم
تو یعنی نم نم بارون
تو یعنی نم نم بارون
تو یعنی نم نم بارون
رو تن قشنگ بیشه
اون طلسم عاشقونه
که میمونه تا همیشه
تو صدای خنده هامی
یه طنین تا اوج رویا
تو یعنی یه جای خلوت
تو تلاطم یه دریا
تو سکوت سرخ عشقی
که پر از حرفای نابه
می دونم هستی یه جایی
امّا دیدنت یه خوابه
تو تبلور یه حسّی
التهاب دل تو سرما
خنکای سبز سایه
توی هرم داغ گرما
تو یعنی نم نم بارون
تو یعنی نم نم بارون
تو یعنی نم نم بارون
رو تن قشنگ بیشه
تو یعنی نم نم بارون

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 09:21 PM
وقتیکه بارون می زنه خاطره ی عشق منه
تنگه غروب آسمون لحظه ی تلخ رفتنه
چشمای تو بارونیه اشکای من پنهونیه
دستای ما از هم جدا غم تو دلم مهمونیه

شبای عشق و عاشقی شب بخاطر موندنی
حرف قشنگ اون شبا تو عشق اول منی
گذشته های عشق ما هر روز و شب بیادمه
تو خلوت فاصله ها سکوت تو فریادمه

بیادته اون شب دلت شکسته بود و بی پناه
نشسته بودیم من وتو به زیر چتر نور ماه
بیادمه اون شب چشات مثل گل بارون زده
به چشم من زل زدو گفت تو قلبتو به من بده

تو قصه هات پر از غمه روز خوشت خیلی کمه
حتی نباشی نازنین دوست دارم یه عالمه

شبای عشق و عاشقی شب بخاطر موندنی
حرف قشنگ اون شبا تو عشق اول منی
گذشته های عشق ما هر روز و شب بیادمه
تو خلوت فاصله ها سکوت تو فریادمه

وقتیکه بارون می زنه خاطره ی عشق منه
تنگه غروب آسمون لحظه ی تلخ رفتنه
چشمای تو بارونیه اشکای من پنهونیه
دستای ما از هم جدا غم تو دلم مهمونیه

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 09:22 PM
بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره
بارونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم
جا میگیرند توی یه آه

شونه به شونه میرفتیم

من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون

بارونو دوست داشتی یه روز
تو خلوت پیاده رو
پرسه پاییزی ما
مرداد داغ دست تو
بارونو دوست داشتی یه روز
عزیز هم پرسه ي من
بیا دوباره پا به پام
تو کوچه ها قدم بزن

شونه به شونه میرفتیم

من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون
شونه به شونه میرفتیم

من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون

ØÑтRдŁ§
22nd January 2009, 09:23 PM
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار

باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار

باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار

باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار

SK8ER_GIRL
24th January 2009, 06:41 PM
بوی باران دارد

آسمان، ابر، درخت

باد ها در چرخش

برگ ها در پچ پچ

بوی باران دارد

بغضی خفته در گلو

بوی باران دارم

من هنوز این جایم

و هنوز گم شده ام در باران

راستی راست بگو

من چرا گم گشتم؟

دستم از دست خدا کی دور شد؟

بوی باران دارد

خواب من ، خواب جهان

دیده ام باز شد و من دیدم

که در این دیر خراب تک و تنها پر خواب

گوشه ای افتادم

بوی باران داریم

همه با هم چون ابر

دست در دست و قدم ها محکم

زیر باد و باران

ØÑтRдŁ§
25th January 2009, 06:04 PM
وقتی که تنگ غروب بارون به شيشه مي‌زنه!
همه غصه های دنيا توی سينه‌ی منه!
توی قطره‌های بارون، ميشکنه بغض صدام!
ديگه غير از يه دونه پنجره هيچی نميخوام!
پشت اين پنجره ميشينمُ آواز ميخونم!
منتظر واسه رسیدنت تو بارون می‌مونم!
زیر بارون انتظار رنگ تازه‌ای داره!
منم عاشق‌ترم انگار، وقتی بارون می‌باره!

SK8ER_GIRL
25th January 2009, 11:01 PM
باران
چکه میکند روی بلندترین سکوت
ومن
اینجا
روی شیروانی خاطره ها
نگاهش میکنم

ØÑтRдŁ§
29th January 2009, 09:01 AM
یک ابر گریه کردم من پا به پای باران
هم با سکوت دریا هم با صدای باران
وقتی که گفت خورشید:«من دوستت ندارم»
قلبم مچاله می شد در دستهای باران
با ماهیان زیبا خوابم گرفت آنجا
با هم به خواب رفتیم با لای لای باران
انگار می درخشید چیزی شبیه خورشید
شاید ترانه می خواند از لا به لای باران
تا آفتاب دیدم رنگین کمان کشیدم
از ابتدای ساحل تا انتهای باران
در امتداد یک سد شب شد نسیم آمد
گفتم دوباره در خواب شعری برای باران

SK8ER_GIRL
30th January 2009, 10:08 AM
ترانه ی بارانی (1)

سر زدبه دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته میتراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه ، خدایا بهانه ای !

ترانه ی بارانی (2)

بارانِ بهار ، برگِ پیغام تو بود
یا نامه ای از کبوتر بام تو بود

هر قطره حکایتی شگرف از لب تو
هر دانه ی برف حرفی از نام تو بود

ترانه ی بارانی (3)

باران ! باران ! دوباره باران ! باران !
باران ! باران ! ستاره باران ! باران !

ای کاش تمام شعرها حرف تو بود
باران ! باران ! بهار ! باران ! باران !

ترانه ی بارانی (4)

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک ، چک چک ... چکار با پنجره داشت ؟

ØÑтRдŁ§
30th January 2009, 04:08 PM
سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی

شاید امشب سوزش این زخمها را کم کنی

آه باران من سراپای وجودم آتش است

پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی

Amir
16th February 2009, 08:35 PM
امروز دلتنگ بارانم
چرا كه ياد تو را در خاطرم زنده ميكند
انروز كه قدمهايم با قدمهايت بود و اسمان باريد
تو چتر ي را بر روي سرم باز كردي
و چتري از عشق را بر روي قلبم
هنگامي كه با تو بودن را باور كردم ديگر هيچ غمي را باور نكردم
تويي كه تمام مهربانيها يت را لبخند هديه ميكني
ان روز كه من دوباره متولد شدم و خدا بهترين هديه را به من داد
و تورا در به من هديه كرد
تو لطف عشق بودي و دليل عاشق بودن من
تويي كه حرفهايت تفسير ارامش است
وسكوتت معنيه تمام حرفهايت
شادتريترن لحظه هاي زندگيم در لحظه هاي با تو بودن بود اما
شادي ان لحظه ها را در فكر غم از دست دادنت قياس نميتوانم
دليل ديوانگي عشق است و دليل عشق معشوق
برهان امدن حادثه است
برهان ماندن عشق است
برهان رفتن را كدام منطق ميتواند تفسير كند
فاصله اي را كه قلبها ايجاد كنند هرگز جز قلبها نميتوانند پر كنند
امروز دلتنگ بارانم
اي اينه دار رخت مهتاب......
روي از من عاشق متاب.......

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:16 PM
بي تو تنها گريه کردم توي شبها بي ستاره


انتظار تو کشيدم تا که برگردي دوباره


در غروب رفتن تو لحظه هايم را شکستم


زير بارون جدايي با خيال تو نشستم


پشت شيشه روز و شب دل به بارون ميسپارم


من براي گريه هايم چشمه ها رو کم ميارم


انتظار با تو بودن منو از پا در مي آره


ترس از اين دارم که بي تو تا ابد چشمام بباره

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:22 PM
باران بهانه بود
که تو
زير چتر من
تا انتهای کوچه بيايی
و دوستی
مثل گلی
شکوفه کند در ميانمان . . .

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:22 PM
شرمنده ام جانا شما باران نداريد ؟
در خود پلايسدم شما گلدان نداريد؟
اين قدر بد اخميد پس لبخندتان كو؟
جز اين نگاه سرد يخبندان نداريد؟
گيرم كه ما زشتيم اين آغازمان نيست
باشد شما زيبا ولي پايان نداريد؟
جانا چرا وقتي كه مي بينيد ما را
در ذهنتان تصويري از انسان نداريد؟
البته مي بخشيد اما مطمئنيد
مخلوط با ايمانتان شيطان نداريد؟!
...
شرمنده ام جانا شما باران نداريد ؟

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:22 PM
بگذار تا ببارد باران
باران وهمنک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
کامشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
امشب صفای گریه من
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست
ریزش باران است
آواز می دهم
ایا کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلک پنجره می دیدم
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را
سپید میسازد
و اقتدار قله کهسار دوردست
در اهتزاز روشنی آفتاب م یخندد
در دوردستها
باریده بود بارانی
سنگین و سهمنک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد
و آخرین ستون
از پایداری روحم را
تا انتهای ظلمت شب
انتهای شب می برد
آری کس مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:22 PM
سرود سبز علفها
نسیم سرد سحرگاه
صفای صبح بهاران
میان برگ درختان
و خاک و نم نم باران
و عطر پاک خاک
و عطر خاک رها روی شاخه نمناک
و قطره قطره باران بود
به روی گونه من
خیس بودم از باران
که می شکفت
گل صداقت صبح از میان نیزاران
تمام باغ و فضا سبز
دشت و دریا سبز
در آن دقایق غربت
میان بیم و امید
حریر صبح مرا لحظه لحظه می پوشید
در آن تجلی روح
نگاه می کردم
به آن گذشته دردآلود
به آن گذشته خوش آغاز
به آن گذشته بدفرجام
به قلب سنگی آن مرمر بلند اندام
زلال زمزمه از چشم لبم رویید
صفای باطن من در میان زمزمه بود
صدای بارش باران که نرم می بارید
و ناز بارش ابری که گرم می بارید
و در طراوت هر قطره قطره باران
در آن تلالو سبزینه
در علفزاران
فروغ طلعت صبح آن طلوع صادق را ستایشی کردم
رها نسیم سبک سیر سبزه زاران بود
زلال زمزمه ها بود
سپیده بود و نرم باران بود
سپیده بود و من و یاد با تو بودنها
سپیده چون تو گل تارک بهاران بود

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:22 PM
ددیم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای
بی برگ و بار زیر نفسهای آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوی آب
ابری رسید
چهر درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت
ای ابر ای بشارت باران
ایا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟
غرید تیره ابر
برقی جهید و چوب درخت کهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در کویر عمر
ای کاش
خاکستر وجود مرا با خویش
می برد باد
باد بیابانگرد
ای داد
دیدم که گرد باد
حتی
خاکستر وجود مرا با خود نمی برد

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:23 PM
در غروب رفتن تو لحظه هايم را شکستم...زير بارون جدايی با خيال تو نشستم...


بی تو تنها گريه کردم تو شبهای بی ستاره....انتظارت رو کشيدم تا که برگردی دوباره...


پشت شيشه روز و شبها دل به بارون ميسپارم...من برای گريه هايم چشمه ها رو کم ميارم...


انتظار با تو بودن منو از پا در مياره...ترس از اين دارم که بی تو تا ابد چشمام بباره...

ØÑтRдŁ§
16th February 2009, 11:38 PM
به او گفتم
باران که ببارد
عادت خواهی کرد به گریستن در باران
و اشک های توبارانی خواهد شد
هم چون تمام باران ها ،
خندید؛ او عادت را نمی فهمید ...

SK8ER_GIRL
19th February 2009, 06:33 PM
دعا کردیم که بمانی
بیائی کنار پنجره
باران ببارد ...
و باز شعر مسافر خاموش خود را بشنوی
اما دریغ که رفتن
راز غریب همین زندگیست
رفتی پیش از آن که باران ببارد...

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:48 PM
اولین باران که زد تو با من بودی یادته؟
من و باران تو و دریا آسمان بالای سرمان
من و تو پر از حرف در سکوت و مرز عشق ما قطره های باران بود
اولین باران که زد مال من بود ،و آسمان آبیش مال تو
باران می بارد من و تو من و بی تابی شب من و هق هق منو هم آغوشی مرگ..
و من برای همیشه تنها می مانم........

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:48 PM
ديشب گذشت از كوچه ها يك مرد در باران
خسته، شكسته، خسته …، يك شبگرد در باران

بر صورت تب كرده اش خط مي كشيد آرام
شلاق خون آلود سوزي سرد در باران

او مي گذشت و روي خواب كوچه ها رقصيد
روح غريبش ، مثل برگي زرد در باران

گويا به دنبال قرار خيس سالي دور،
يا جستجوي شانه اي همدرد در باران،

- رنگين كمان شعله بر لب هاش و – پي در پي
- نام عتيقي را صدا مي كرد در باران

عريانِ عريان بود روح اش، زخميِ زخمي
با خود ولي چتري نمي آورد در باران

آهسته مي پرسند از هم كوچه ها، آن مرد
امشب اگر آمد چه خواهد كرد در باران ؟!

او رفت و مشق كودكان شهر بعد از اين
پُر مي شود از قصه‌ي :
آن
مَرد
در
باران...

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:48 PM
مي زند باران به شيشه شيشه اما سرد و سنگين
بي تفاوت سرد و خاموش شايد از يک غصه غمگين
شيشه در اوج سپیدي خسته از دلواپسي ها
من نشسته گنگ و مبهم مي رسم تا عمق رويا
آسمان همچو دل من خيس خيس از بي وفايي
بر لبم نام تو دارم اي بهار من کجايي؟
تا به کي چون شيشه ماندن در نگاه قاب تقدير
من همه ميل رسيدن دل ولي بسته به زنجير
آمدم تا چشمهايت در دلم عشقي بکارد
تو ولي گفتي که برگرد شيشه احساسي ندارد
مي زند باران هنوز ..آه اين چنين غم در دل کيست؟؟
دست من بر شيشه لغزيد شيشه هم با بغض بگريست...

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:48 PM
پشت یه دریا خاطره
پشت دو کوه
پشت یه دست مه گرفته
روی برگ نازک گل
زیر درخت ساکت باغ
کنار رنگ پنجره
تو دل یک دست کویر
در اوج هجوم نازک نور
سر دو بار بارون خیس
دست نحیف برگا
می شد یه دست رخت زمین
یه آدم بود ....که دیگه نیست !!!!

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:49 PM
من آن ابرم که می ایم ز دریا
روانم در به در صحرا به صحرا
نشان کشتزار تشنه ای کو
که بارانم که بارانم سراپا

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:49 PM
گرید به حالم
کوه و در و دشت
از این جدایی
می نالد از غم
این دل دمادم
فردا کجایی
سفر بخیر ، سفر بخیر
مسافر من
گریه نکن ، گریه نکن
بخاطر من
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشقترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من دشت غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من

گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران شوید از جانم گناهم
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من

گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من

کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان

این کلام آخرینت....

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:49 PM
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار

باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار

باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار

باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:49 PM
بگذار

باران بيايد
و تو بيايي و بماني
تا تمام خاطره را
زير باران
تا يك نگاه عميق
تا يك تبسم عاشقانه
تا لبخند
تا بوسه
تا يك آغوش گرم
و تا يك نفسي دوباره

پيش ببريم

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:49 PM
باران بود و تو نبودی؛ سرد بود و تو نبودی؛ درد بود و تو نبودی ؛

من بودم و تو نبودی ؛ یلدا بود و تو نبودی ؛ شب بود و تو نبودی ؛
همه چیز آرام بود و همه چیز بود ؛ حتی نبودن ها بود اما تو نبودی!
گفته بودی یلدا ها ماله من است ؛ همیشه برای من و تو یلداست؛
طولانی و بلند ؛ بلند و بی انتها؛ بی انتها و بی انتها و بی انتها ...
نميدانم چرا و اين ندانستن عمر نفس های مرا کوتاه ميکند

که يلدای ما دروغ بود!
اما هر چه تو را به ياد من بياورد زيباست..


اواخر آذر ماه بود . شب بلند و تمام نشدنی در راه بود..
آخرين نگاه تو سرد بود؛سرد سرد.تو وقت رفتن نگاهم کردی؛

نميدانم دست تکان دادن مرا در آن اتاق بی چراغ ديدی يا نه؟

اما من در آيينه چشمان تو چه چيزهايی که نديدم!
گاهی سکوت گويا تر از هزار ترانه است!
مثل نگاه آخر تو که در آن فقط سکوت بود...
راستی نام کوچک مرا که از ياد نبرده ای؟

کاش ميشد باز از زبان تو شنيد..
از انتظار شنيدن پاسخ تو خسته نميشوم؛
بد قول مهربان من !

راستی هنوز مسير قلبت را چشم بسته می آيم؛ حالا کجا پيدايت کنم؟
تنها تو مرا فهميدی! نگاه تو آبروی جهان بود؛

گريه های تو گواه عشق بود! ستاره دور؛ترانه نزديک...
تکرار تو تکراری نيست! هر بار از تو نوشتن يک اتفاق تازه است..
اگر چه رنگين کمان آسمان ما هفت رنگ داشت اما

وقتی باران باشد؛تو باشی........
هنوز هم خواب تو را می بينم بگو خواب هميشگی کجاست؟

بی تو در خواب هايم بيدار می شوم و در بيداريم می ميرم!
خسته ام از خواب های بی تعبير!
پس کجای قصه آفتابی می شوی؟...
اصلا آفتابی شدنی در کار است!
نمیدانم شاید قصه نیست حقیقته .. حقیقتی که مصیبته!
شهرزاد هر چه قصه نا تمام تو بودی؛

هر از گاهی می ميرم بی ترانه های تو.
بی تو ترانه هم مرا راضی نمی کند...
هر شب تکه تکه ترانه های کهنه را کنار هم می چينم

و باز به همين حقيقت تلخ می رسم که:
تو هم بامن نبودی...

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:49 PM
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:50 PM
بي تو تنها گريه کردم توي شبها بي ستاره


انتظار تو کشيدم تا که برگردي دوباره


در غروب رفتن تو لحظه هايم را شکستم


زير بارون جدايي با خيال تو نشستم


پشت شيشه روز و شب دل به بارون ميسپارم


من براي گريه هايم چشمه ها رو کم ميارم


انتظار با تو بودن منو از پا در مي آره


ترس از اين دارم که بي تو تا ابد چشمام بباره

ØÑтRдŁ§
19th February 2009, 11:50 PM
باران بهانه بود
که تو
زير چتر من
تا انتهای کوچه بيايی
و دوستی
مثل گلی
شکوفه کند در ميانمان . . .

ЛίL∞F∆R
3rd March 2009, 02:33 PM
باز باران


با ترانه


با گوهر های فراوان


می خورد بر بام خانه




من به پشت شيشه تنها


ايستاده :


در گذرها


رودها راه اوفتاده.




شاد و خرم


يک دوسه گنجشک پرگو


باز هر دم


می پرند اين سو و آن سو




می خورد بر شيشه و در


مشت و سيلی


آسمان امروز ديگر


نيست نيلی




يادم آرد روز باران


گردش يک روز ديرين


خوب و شيرين


توی جنگل های گيلان:




کودکی دهساله بودم


شاد و خرم


نرم و نازک


چست و چابک




از پرنده


از چرنده


از خزنده


بود جنگل گرم و زنده




آسمان آبی چو دريا


يک دو ابر اينجا و آنجا


چون دل من


روز روشن




بوی جنگل تازه و تر


همچو می مستی دهنده


بر درختان می زدی پر


هر کجا زيبا پرنده




برکه ها آرام و آبی


برگ و گل هر جا نمايان


چتر نيلوفر درخشان


آفتابی




سنگ ها از آب جسته


از خزه پوشيده تن را


بس وزغ آنجا نشسته


دمبدم در شور و غوغا




رودخانه


با دوصد زيبا ترانه


زير پاهای درختان


چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان




چشمه ها چون شيشه های آفتابی


نرم و خوش در جوش و لرزه


توی آنها سنگ ريزه


سرخ و سبز و زرد و آبی




با دوپای کودکانه


می پريدم همچو آهو


می دويدم از سر جو


دور می گشتم زخانه




می پراندم سنگ ريزه


تا دهد بر آب لرزه


بهر چاه و بهر چاله


می شکستم کرده خاله




می کشانيدم به پايين


شاخه های بيدمشکی


دست من می گشت رنگين


از تمشک سرخ و وحشی




می شنيدم از پرنده


داستانهای نهانی


از لب باد وزنده


راز های زندگانی




هرچه می ديدم در آنجا


بود دلکش ، بود زيبا


شاد بودم


می سرودم :




" روز ! ای روز دلارا !


داده ات خورشيد رخشان


اين چنين رخسار زيبا


ورنه بودی زشت و بی جان !




" اين درختان


با همه سبزی و خوبی


گو چه می بودند جز پاهای چوبی


گر نبودی مهر رخشان !




" روز ! ای روز دلارا !


گر دلارايی ست ، از خورشيد باشد


ای درخت سبز و زيبا


هرچه زيبايی ست از خورشيد باشد ... "




اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چيره


آسمان گرديده تيره


بسته شد رخساره خورشيد رخشان


ريخت باران ، ريخت باران




جنگل از باد گريزان


چرخ ها می زد چو دريا


دانه های گرد باران


پهن می گشتند هر جا




برق چون شمشير بران


پاره می کرد ابرها را


تندر ديوانه غران


مشت می زد ابرها را




روی برکه مرغ آبی


از ميانه ، از کناره


با شتابی


چرخ می زد بی شماره




گيسوی سيمين مه را


شانه می زد دست باران


باد ها با فوت خوانا


می نمودندش پريشان




سبزه در زير درختان


رفته رفته گشت دريا


توی اين دريای جوشان


جنگل وارونه پيدا




بس دلارا بود جنگل


به ! چه زيبا بود جنگل


بس ترانه ، بس فسانه


بس فسانه ، بس ترانه




بس گوارا بود باران


وه! چه زيبا بود باران


می شنيدم اندر اين گوهرفشانی


رازهای جاودانی ،پند های آسمانی




" بشنو از من کودک من


پيش چشم مرد فردا


زندگانی - خواه تيره ، خواه روشن -


هست زيبا ، هست زيبا ، هست زيبا ! "

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 07:30 PM
مي توانستم اي کاش دست هايم را در زلال چشمهايت بشويم ! آن روز
چه باراني مي باريد و لبان من تشنه تر از زمين بود،سقف آسمان
کوتاه بود و خدا در نا کجا،سکوت بود و اشک،لبخند و شک ،هراس
رفتن و ميل ماندن..........
چه فاصله انبوهي بود ميان دست من ودامن تو ! آن روز چه باراني در
چشم تو بود،دست هايت را پيش مي آوردي کاش،چشم هاي من هم
باراني بود !
اين را تقديم ميكنم به تمام آنان كه روزي از باران عشق
گونه هاشان تر شده است

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 07:41 PM
اولین باران که زد تو با من بودی یادته؟
من و باران تو و دریا آسمان بالای سرمان
من و تو پر از حرف در سکوت و مرز عشق ما قطره های باران بود
اولین باران که زد مال من بود ،و آسمان آبیش مال تو
باران می بارد من و تو من و بی تابی شب من و هق هق منو هم آغوشی مرگ..
و من برای همیشه تنها می مانم........

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 07:44 PM
ديشب گذشت از كوچه ها يك مرد در باران
خسته، شكسته، خسته …، يك شبگرد در باران

بر صورت تب كرده اش خط مي كشيد آرام
شلاق خون آلود سوزي سرد در باران

او مي گذشت و روي خواب كوچه ها رقصيد
روح غريبش ، مثل برگي زرد در باران

گويا به دنبال قرار خيس سالي دور،
يا جستجوي شانه اي همدرد در باران،

- رنگين كمان شعله بر لب هاش و – پي در پي
- نام عتيقي را صدا مي كرد در باران

عريانِ عريان بود روح اش، زخميِ زخمي
با خود ولي چتري نمي آورد در باران

آهسته مي پرسند از هم كوچه ها، آن مرد
امشب اگر آمد چه خواهد كرد در باران ؟!

او رفت و مشق كودكان شهر بعد از اين
پُر مي شود از قصه‌ي :
آن
مَرد
در
باران...

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 07:45 PM
مي زند باران به شيشه شيشه اما سرد و سنگين
بي تفاوت سرد و خاموش شايد از يک غصه غمگين
شيشه در اوج سپیدي خسته از دلواپسي ها
من نشسته گنگ و مبهم مي رسم تا عمق رويا
آسمان همچو دل من خيس خيس از بي وفايي
بر لبم نام تو دارم اي بهار من کجايي؟
تا به کي چون شيشه ماندن در نگاه قاب تقدير
من همه ميل رسيدن دل ولي بسته به زنجير
آمدم تا چشمهايت در دلم عشقي بکارد
تو ولي گفتي که برگرد شيشه احساسي ندارد
مي زند باران هنوز ..آه اين چنين غم در دل کيست؟؟
دست من بر شيشه لغزيد شيشه هم با بغض بگريست...

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 07:48 PM
چه زيباست صداي باران در دل سياهي شب
صداي نم نم باران بوي گلهاي رازقي را مي آورد به ياد
بوي خوش باران در فضاي خالي دل پر ميشود
و شمشادها با نم نم باران به رقص ستاره ها ميروند
صداي خوش باران در فضاي خالي دل طنين انداز ميشود
و سکوت خاموشي را با نواي دل انگيز خود مي شکند
باران با قطرات پاک خود معصوميت کودکانه را به ارمغان مي آورد
و آهنگ خوش عشق را در گوشها زمزمه مي کند
باران با بارش تند خود نويد اميد دوباره را ميدهد
و آدمي را از هر چه لغزش و خطاست پاک و مبرا مي کند
باران با خود ترانه زيباي زندگي را زمزمه مي کند
و همگان را به داشتن يه قلب ياک دعوت مي کند
چه زيباست باران با آن ابرهاي سياه در آسمان
چه شورانگيز است قدم زدن زير باران تک و تنها
بران جلوه خوش نور و پاکيس
جلوه اي از برکت خوب خدايس
باران ياد آور خوب خاطرهاس
برگي از روزهاي خوش عاشقاس
باران طلوعي دوباره در دفتر زندگيس
برگي ار گل محمديست

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 07:48 PM
پشت یه دریا خاطره
پشت دو کوه
پشت یه دست مه گرفته
روی برگ نازک گل
زیر درخت ساکت باغ
کنار رنگ پنجره
تو دل یک دست کویر
در اوج هجوم نازک نور
سر دو بار بارون خیس
دست نحیف برگا
می شد یه دست رخت زمین
یه آدم بود ....که دیگه نیست !!!!

ØÑтRдŁ§
3rd March 2009, 07:51 PM
باران

گرید به حالم
کوه و در و دشت
از این جدایی
می نالد از غم
این دل دمادم
فردا کجایی
سفر بخیر ، سفر بخیر
مسافر من
گریه نکن ، گریه نکن
بخاطر من
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشمم
میچکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشقترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریا
سینه من دشت غمها
یادم آید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم
زیر باران با تو تنها
باران میبارد امشب
دلم غم دارد امشب
آرام جان خسته
ره میسپارد امشب
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من

گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
رفتنت را کرده باور
التماسم را ببین در این نگاهم
زیر باران گریه کردم
بلکه باران شوید از جانم گناهم
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من

گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من

کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان

این کلام آخرینت....

SK8ER_GIRL
3rd March 2009, 11:21 PM
چـشـم در راه ِ تـو اَ م
ای تـو بـاران ِ رهـــــایــی
بـه تــَن ِ خســتــه ی شــب !

. . .

تــو بـبـــا ر
تا بــِرویــَد گــل ِ عـشــق
زیـــن کــویــری که
اسـیــر ِ عـطــش است

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 01:59 PM
اولین باران که زد تو با من بودی یادته؟
من و باران تو و دریا آسمان بالای سرمان
من و تو پر از حرف در سکوت و مرز عشق ما قطره های باران بود
اولین باران که زد مال من بود ،و آسمان آبیش مال تو
باران می بارد من و تو من و بی تابی شب من و هق هق منو هم آغوشی مرگ..
و من برای همیشه تنها می مانم........

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:00 PM
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار

باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار

باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار

باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:01 PM
باران بيايد
و تو بيايي و بماني
تا تمام خاطره را
زير باران
تا يك نگاه عميق
تا يك تبسم عاشقانه
تا لبخند
تا بوسه
تا يك آغوش گرم
و تا يك نفسي دوباره

پيش ببريم

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:01 PM
باران بود و تو نبودی؛ سرد بود و تو نبودی؛ درد بود و تو نبودی ؛

من بودم و تو نبودی ؛ یلدا بود و تو نبودی ؛ شب بود و تو نبودی ؛
همه چیز آرام بود و همه چیز بود ؛ حتی نبودن ها بود اما تو نبودی!
گفته بودی یلدا ها ماله من است ؛ همیشه برای من و تو یلداست؛
طولانی و بلند ؛ بلند و بی انتها؛ بی انتها و بی انتها و بی انتها ...
نميدانم چرا و اين ندانستن عمر نفس های مرا کوتاه ميکند

که يلدای ما دروغ بود!
اما هر چه تو را به ياد من بياورد زيباست..


اواخر آذر ماه بود . شب بلند و تمام نشدنی در راه بود..
آخرين نگاه تو سرد بود؛سرد سرد.تو وقت رفتن نگاهم کردی؛

نميدانم دست تکان دادن مرا در آن اتاق بی چراغ ديدی يا نه؟

اما من در آيينه چشمان تو چه چيزهايی که نديدم!
گاهی سکوت گويا تر از هزار ترانه است!
مثل نگاه آخر تو که در آن فقط سکوت بود...
راستی نام کوچک مرا که از ياد نبرده ای؟

کاش ميشد باز از زبان تو شنيد..
از انتظار شنيدن پاسخ تو خسته نميشوم؛
بد قول مهربان من !

راستی هنوز مسير قلبت را چشم بسته می آيم؛ حالا کجا پيدايت کنم؟
تنها تو مرا فهميدی! نگاه تو آبروی جهان بود؛

گريه های تو گواه عشق بود! ستاره دور؛ترانه نزديک...
تکرار تو تکراری نيست! هر بار از تو نوشتن يک اتفاق تازه است..
اگر چه رنگين کمان آسمان ما هفت رنگ داشت اما

وقتی باران باشد؛تو باشی........
هنوز هم خواب تو را می بينم بگو خواب هميشگی کجاست؟

بی تو در خواب هايم بيدار می شوم و در بيداريم می ميرم!
خسته ام از خواب های بی تعبير!
پس کجای قصه آفتابی می شوی؟...
اصلا آفتابی شدنی در کار است!
نمیدانم شاید قصه نیست حقیقته .. حقیقتی که مصیبته!
شهرزاد هر چه قصه نا تمام تو بودی؛

هر از گاهی می ميرم بی ترانه های تو.
بی تو ترانه هم مرا راضی نمی کند...
هر شب تکه تکه ترانه های کهنه را کنار هم می چينم

و باز به همين حقيقت تلخ می رسم که:
تو هم بامن نبودی...

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:02 PM
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده
مه سرد رو تن پنجره ها
مثل بغض توی سینه منه
ابر چشمام پر اشکه ای خدا
وقتشه دوباره بارون بزنه
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده
[/url]
قلبم از دوری تو بدجوری دلتنگ شده
خیلی وقته که دلم برای تو تنگ شده

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:03 PM
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران
آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل
لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران
بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم
فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران
اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز
کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران
گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"
"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"
بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز
زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران
پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند
ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران
وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران

ØÑтRдŁ§
4th March 2009, 02:04 PM
بي تو تنها گريه کردم توي شبها بي ستاره


انتظار تو کشيدم تا که برگردي دوباره


در غروب رفتن تو لحظه هايم را شکستم


زير بارون جدايي با خيال تو نشستم


پشت شيشه روز و شب دل به بارون ميسپارم


من براي گريه هايم چشمه ها رو کم ميارم


انتظار با تو بودن منو از پا در مي آره


ترس از اين دارم که بي تو تا ابد چشمام بباره

سلوى
13th November 2009, 05:45 PM
ترنم سرد جكةهاي

اندوه فراق را

مي شنوم

در زرفاي تيرة

ابرهاي زمستان ابستن

باران غم مي تراود از اسمان تيرةوتاريك

تيرة وتاريك بهتر است_درست مي كويي

سلوى
13th November 2009, 05:51 PM
باران غم مي تراود

از اسمان تيرة وتاريك

باران تند مي ستيزد

سكوت اسمان سنكين

ترنم سرد جكةهاي

مي نيوشم

در زرفاي تيرة

فراق دوست

شادان ديكران

شبنم كريان وازكان مرا

سرماي باران

جكةهاي بي انتها

قطرات ترنم عشق

لرزش دستانم

انكاةدر روشني

درخشان صفحة حسابكر

ديكر نمي دانم

نامي از نشانةي او!

ØÑтRдŁ§
15th November 2009, 01:29 PM
باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها
روزها راه اوفتاده
.
یک دو سه گنجشک پرگو
شاد و خرم
باز هر دم
می پرند این سو و آن سو
.
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگلهای گیلان
.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
.
از پرنده
از خزنده
از چرنده
بود جنگل گرم و زنده
.
آسمان آبی چو دریا
یک دو ابر اینجا و آنجا
چون دل من روز روشن
.
بوی جنگل تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان می زدی پر
هر کجا زیبا پرنده
.
برکه ها آرام و آبی
برگ . گل هرجا نمایان
چتر نیلوفر درخشان
آفتابی
.
سنگها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دمبدم در شور و غوغا
.
رودخانه
با دوصد زیبا ترانه
زیر پاهای درختان
چرخ می زد ، چرخ می زد همچو مستان
.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
.
با دوپای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم از لب جو
دور می گشتم ز خانه
.
می پراندم سنگریزه
تا دهد بر آب لرزه
بهر چاه و بهر چاله
می شکستم « کرد خاله »
.
می کشانیدم به پائین
شاخه های بیدمشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و مشکی
.
می شنیدم از پرنده
داستانهای نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
.
هرچه می دیدم درآنجا
بود دلکش ، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم
روز ، ای روز دلارا
داده ات خورشید رخشان
اینچنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بی جان
.
این درختان با همه سبزی و خوبی
گوچه می بودند چون پاهای چوبی
گرنبودی مهر رخشان ؟
.
روز ای روز دلارا
گر دلارائیست ، از خورشید باشد
ای درخت سبز و زیبا
هرچه زیبائیست از خورشید باشد
.
اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره
آسمان گردید تیره
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران ، ریخت باران
.
جنگل از باد گریزان
چرخها می زد چو دریا
دانه های گرد باران
پهن می گشتند هرجا
.
برق چون شمشیر بران
پاره می کرد ابرها را
تندر دیوانه غران
مشت می زد ابرها را
روی برکه مرغ آبی
از میانه ، از کرانه
با شتابی چرخ می زد بی شماره
.
گیسوی سیمین مه را
شانه می زد دست باران
بادها ، با صوت خوانا
می نمودندش پریشان
.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
.
بس دلارا بود جنگل
به ، چه زیبا بود جنگل
بس فسانه ، بس ترانه
بس ترانه ، بس فسانه
.
بس گواره بود باران
به چه زیبا بود باران
می شنیدم اندراین گوهرفشانی
رازهای جاودانی، پندهای آسمانی
.
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره ، خواه روشن
هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا
شاعر: مجدالدین میرفخرائی ، گلچین گیلانی

ارمين
12th December 2009, 12:24 PM
باز باران با ترانه
با گوهرهاي فراوان
مي خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يك روز دیرین
خوب و شیرین
توي جنگل هاي گيلان
كودكي ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازك
چست و چابك
با دو پاي كودكانه
مي دويدم همچو آهو
مي پريدم ازلب جوي
دور ميگشتم ز خانه
مي شنيدم از پرنده
داستان هاي نهاني
از لب باد وزنده
رازهاي زندگاني
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
مي شنيدم اندر اين گوهر فشاني
رازهاي جاوداني، پندهاي آسماني
بشنو از من كودك من
پيش چشم مرد فردا
زندگاني خواه تيره خواه روشن
هست زيبا، هست زيبا، هست زيب

NeshaNi
18th May 2010, 04:48 PM
وای باران .باران


شیشه پنجره را باران شست


ازدل ما اما


چه کسی نقش تورا خواهد شست؟


اسمان سربی رنگ


من درون قفس سرد اتاقم دل تنگ


می پرد پر نگاهم تا دور


وای باران


باران


پرمرغان نگاهم راشست

hoora
29th May 2010, 01:35 AM
زیر باران می روم


و هم نوا با گریه ی آسمان می گریم

تا کسی اشک های مرا نبیند

به زیر باران می روم

و فریاد می زنم تا صدای فریادم با فریاد آسمان یکی شود.

به زیر باران می روم

تا ناله های دلم با ناله های باد یکی شود.

و کسی شاهد شکستن روح خسته ام نباشد.

به زیر باران می روم

و تکیه به همان درخت بید مجنون کنار جاده

که یادگاری هایمان را روی آن می نوشتیم

به انتظارت خواهم ماند

تا به زیر هر یک از قدمهایت گل سرخی بگذارم.

می دانم خواهی آمد.

و دستان سردم را در دستان گرمت خواهی گرفت.

تا با هم به سرزمین آرزوها برویم

باران که می آید

گوش به زنگ صدای تو

تکه تکه ترانه های کهنه را کنار هم می چینم.

و همیشه به همین حقیقت تلخ می رسم...

AreZoO
12th June 2010, 11:20 PM
باران آمد....اما باز تو نیامدی....
باران
كنار پنجره بودم كه آسمان باريد صداي مرگ برايم رهاترين دل بود
هجوم خلوت شبهاي سرد و مهتابي چقدر زندگيم بي تو سخت و مشكل بود
كنار پنجره بودم هوا پر از غم بود ز قلب ثانيه ها بوي خوش مي آمد
تمام صورت شب خيس اشك بود ولي صداي گام غريبي به گوش مي آمد
كنار پنجره بودم غريبه اي آمد غريبه بود ولي چشمهاي گرمي داشت
به شيوه گل مريم مرا صدا مي كرد بلور يخ زده قلب من ترك برداشت
و ايستاد كنارم براي يك لحظه تمام قصه غمهاي من هويدا بود
به چشمهاي غريبش نگاه كردم باز چقدر برق نگاهش شبيه دريا بود
به روي خاطره هاي شكسته ام خنديد فضاي بسته قلبم دوباره پر خون شد
ترانه پشت ترانه سبد سبد رؤيا تمام هستي بيمار من دگرگون شد
غريبه گفت به من با نگاهي از ابهام چه صورت نگراني چرا تو غم داري؟؟؟
كنار زندگيت آبشار شادي نيست بگو به من كه توچيزي هميشه كم داري؟؟؟؟
سكوت ظلمت شب را شديد تر مي كرد سكوت را بشكستم براي يك پرسش
كجاست شور و نوايي براي خوشبختي كجاست گرمي دستان پاك يك خواهش
كجاست آنطرف رود هاي نيلي رنگ كه از صداي پر چلچله بشويم دست
غريبه خسته ام از اين ديار انسانها بگو براي من غمزده اميدي هستي ؟
غريبه گفت به من قلب آسمان آبي است هواي خالي ما گاه پر ز باران است
اميد چهره سبزي براي خوشبختيست اگر چه در نظر ما زمين زمستان است
غريبه گفت نگه كن ستاره ها كم نيست هميشه صبح دمان باد پونه مي چيند
همين بهانه خوبي است براي خوشبختيت كه يك نفر دل طوفاني تو مي بيند
براي خسته شدن مي شود كه تكيه كني هميشه حاشيه زندگي درختي هست
دوباره عشق برايت ترانه مي خواند اگر چه گاه زمان روزگار سختي است
غريبه رفت ولي روزهاست من ماندم كنار پنجره با يك بغل پر از اميد
كناره پنجره ماندم براي يك ديدار براي ديدن احساس روشن خورشيد

uody
19th March 2011, 02:19 AM
آسمان باراني

ابرها پي در پي

نور را مي شکنند

آب را مي شکنند

گوئيا صبحت يک طوفان است



که برقصد يک گل

در ميان بادها

در ميان باران

ناگهان چتري شد

يک تمناي دعا

و تمام گل را

غرق يک بوسه نمود



تا بماند يک گل

يا بماند يک دل



قصه ها طولاني است

قصه ها تکراري است

و سرانجام شروعي تازه



بازهم آسمان باراني است

uody
19th March 2011, 02:44 PM
هوا ابریست
بوی خیس شدن خاک
نفس هایم را می نوازد
و من آرام می شوم
با نگاه مخملی تو
که هنوز هم
برای من تازگی دارد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد