PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داریوش پیرنیاكان: اگر موسیقیدان نبودم هنرپیشه می‌شدم



LaDy Ds DeMoNa
25th February 2010, 09:31 PM
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/54804.jpg
یك روز كه از مدرسه برگشتم، برادرم كه توی حیاط، لب حوض نشسته بود، گفت: «برو تو اتاق ببین برات چی خریدم.» با عجله و بدو رفتم صندوق‌خانه و دیدم یك تار خریده، مات و مبهوت جلو رفتم و...
اولین‌های داریوش پیرنیاكان نوازنده و مدرس تار
كمی زود رسیدیم و البته او هم كمی دیرتر از زمان مقرر آمد. 45 دقیقه انتظار كه می‌توانست خسته‌كننده باشد، اما شاید این اولین باری بود كه از این به انتظار نشستن،‌ حوصله‌ام سر نرفت و اعصابم خط خطی نشد چراكه صدای آواز و تار و سه‌تار در تمام این مدت در آن فضای كوچك پیچیده بود و حال و هوای خوشی را برای هر منتظری رقم می‌زد. می‌توانستی چشم‌هایت را ببندی و فكر كنی از شر سروصداهای جورواجور و ناهنجار بوق ماشین ها و ... به صحرایی بكر و خلوت پناه برده‌ای و دمی را به استراحت گذراندی.
... وارد كه شد همه برخاستند و تازه به خود آمدی كه اینجا نه صحرای دلگشا با ترنم‌های آهنگین ساز و آواز است كه آموزشگاه است؛ آموزشگاه و موسسه عارف محل آموزش و تدریس استاد داریوش پیرنیاكان.
پیرنیاكان تاكنون با برگزاری ده‌ها كنسرت داخلی و بیش از صد كنسرت خارجی در كشورهای اروپایی، آمریكا و ... به صورت تكنوازی و گروهی تدریس موسیقی در دانشگاه تهران، تدریس تار و سه‌تار در كانون‌های فرهنگی متعدد، پرونده هنری درخشان و پرباری را كه مزین به نشان درجه یك هنر نیز هست، در كوله‌بار زندگی خود دارد.
پیرنیاكان علاوه بر اینها، عضو هیات مدیره خانه موسیقی و سرپرست گروه شهنازی است كه آن را در سال 1381 تشكیل داد. دو كتاب نت‌نگاری ردیف میرزاحسینقلی‌خان به روایت علی‌اكبر شهنازی و جلوه یار (مجموعه قطعاتی از ساخته‌های پیرنیاكان)‌ از آثار اوست.


اولین تاثیرپذیری هنری از اطرافیان؟
خب، من در بخشی به نام «گرگر» از توابع آذربایجان شرقی به دنیا آمدم. «گرگر» نامی بسیار كهن و به معنی تختگاه، پایتخت و یكی از اسما دهگانه خداوند در دین زرتشت است. گرگر همچنین منطقه‌ای بسیار قدیمی و دارای پیشینه غنی تاریخی و فرهنگی است و چهار طایفه بسیار بزرگ دارد كه یكی از آنها طایفه ماست كه به طایفه بیجانی‌ها معروف است. همه افراد این 4 طایفه باسواد بودند. عاشوراهای گرگر نیز بسیار پربار و مفصل بود و با این‌كه در مراسم و تعزیه‌ها، شعرها تركی خوانده می‌شد اما آواها، نواها و موسیقی‌ آنها، موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی ردیف دستگاهای ایرانی بود. بنابراین از همان اوایل كودكی یا بهتر بگویم از وقتی كه چشم گشودم و به همراه پدر و مادرم برای دیدن این مراسم به كوچه و خیابان می‌رفتم، گوشم با این نواها و صداها آشنا شد و تحت‌تاثیر موسیقی ایرانی قرار گرفتم. علاوه بر این پدرم هم، مردی كتابخوان، اهل مطالعه، هنرمند و هنردوست بود و با این‌كه به ظاهر امروزی و اهل كت و شلوار و كراوات بود اما آدم بسیار مومنی بود و اشراف زیادی بر تعزیه داشت. اهل آواز هم بود و صدای بسیار خوبی داشت و در ایام محرم و عاشورا نقش امام حسین(ع)‌ و حر را خیلی خوب بازی می‌كرد. به دنیا آمدن و بزرگ شدن در چنین خانواده و محیط و منطقه‌ای مسلما تاثیر بسزایی در ایجاد حال و هوا و روحیه هنری در من داشت.


در زمینه موسیقی چطور؟ اولین تاثیرات را از چه كسانی گرفتید؟
كودكی من در تبریز و تهران گذشت. وقتی فقط 4 سال داشتم به تماشای ویولن زدن پسرعمه‌ام می‌نشستم. او نزد مرحوم تجویدی ویولن می‌آموخت. من هم بدون این‌كه سازها را بشناسم و بدانم سازی كه دست اوست چیست، فقط نگاه می‌كردم و با علاقه گوش می‌دادم و لذت می‌بردم.
7 - 6 سالگی به خاطر انتقال شغلی پدرم به تهران آمدیم. یادم هست هر روز صبح با صدای یك برنامه رادیویی به نام «سلام علیكم» از خواب بیدار می‌شدم. گوینده آن برنامه مرحوم مانی بود كه می‌گفت «صبح به‌خیر هموطن.» آهنگ برنامه هم كه در چهارگاه نواخته می‌شد كار استاد شریف بود كه آن را با تار نواخته بود. هنوز صدای مانی و صدای آن موسیقی توی گوشم هست. صدای تار و آن موسیقی زیبا همیشه و هر روز مرا جذب خود می‌كرد. در همان‌ سال‌ها آهنگ‌های مرحوم داریوش رفیعی و... هم از رادیو پخش می‌شد كه كمی ساده‌تر بود، آنها را یاد می‌گرفتم و می‌رفتم توی حیاط كنار حوض می‌نشستم و برای خودم می‌خواندم. بعد از چند سالی دوباره برگشتیم تبریز، آن‌موقع نیز تحت تاثیر برادر بزرگم بهمن بودم. بهمن، اهل مطالعه، محقق و هنردوست و مشوق و راهنمای اصلی من در زمینه موسیقی و مطالعه بود. از طرفی با همه هنرمندان تبریز و بزرگان موسیقی دوست و در ارتباط بود و با آنها رفت و آمد داشت. خودش نیز اگرچه موسیقی كار نمی‌كرد اما آن را خوب می‌شناخت و ردیف و دستگاه‌های موسیقی را خوب تشخیص می‌داد. اساتیدی مثل فرنام، مرحوم بیجه‌خانی و شاگردان اقبال‌السلطان مثل مرحوم بخشایشی، قیطان‌چی و... به واسطه آشنایی و دوستی با برادرم، خانه ما رفت و آمد داشتند. بعضی شب‌ها هم برنامه اجرا می‌كردند. رفت و آمد آن جماعت هنردوست و اهل موسیقی و شب‌نشینی‌ها و هنرنمایی‌هایشان مرا نیز به طور جدی به موسیقی علاقه‌مند كرد تا آنجا كه تصمیم گرفتم موسیقی یاد بگیرم.


اولین سازی كه به آن علاقه‌مند شدید؟
تار، اولین سازی بود كه آن را از نزدیك و در دست اساتید و دوستان برادرم دیدم و به آن علاقه‌مند شدم.


اولین سازی كه دست گرفتید؟
همان‌ موقع كه به موسیقی و تار علاقه‌مند شدم (ده، دوازده سالگی) به خانواده اصرار كردم كه می‌خواهم تار زدن را یاد بگیرم، خانواده هم وقتی علاقه و اصرار مرا دیدند، برایم یك تار خریدند و مرا برای یادگیری آن، پیش آقای حسین موحدی فرستادند. آقای موحدی استاد آكاردئون بود ولی تار هم می‌زد.


اولین بار كه چشم‌تان به آن تار افتاد، چه احساسی داشتید؟
یك روز كه از مدرسه برگشتم، برادرم كه توی حیاط، لب حوض نشسته بود، گفت: «برو تو اتاق ببین برات چی خریدم.» با عجله و بدو رفتم صندوق‌خانه و دیدم یك تار خریده، مات و مبهوت جلو رفتم و دستم را كشیدم روی سیم‌هایش كه صدایی خوشایند از آن برخاست. درجا میخكوب شدم و در خلسه آن صدا فرو رفتم، صدایی كه به نظرم زیباترین موسیقی‌ای بود كه تا به حال شنیدم و هنوز هم در خاطرم مانده.


اولین روز مدرسه؟
یادم هست سوار دوچرخه برادرم، احمد شدیم و رفتیم مدرسه اما روز بعد گفتند: مدرسه احمد عوض شده و باید به مدرسه دیگری برود (احمد دبیرستانی بود و حالا دبیرستان او شده بود دبستان ما.) من هم زار می‌زدم و می‌گفتم اگر تو از اینجا بروی من دیگر مدرسه نمی‌روم.


اولین دوستان و همكلاسی‌هایتان؟
رسول و نصرت، از همكلاسی‌ها و دوستان صمیمی‌ام بودند كه هر سه در یك نیمكت می‌نشستیم. (من وسط و آن دو نفر در دو سر نیمكت.) اما متاسفانه هر دوی آنها در جوانی مردند. رسول تصادف كرد و نصرت هم سوخت. پسردایی (داوود) و پسرعمویم (نادر) نیز، از اولین دوستان و همكلاسی‌هایم بودند.


اولین معلم مدرسه؟
آقای سیرانی، اولین معلم من بود كه به نظرم از بهترین معلم‌های دنیا و بی‌نظیر بود. آن ‌زمان یعنی سال 1340 كه من رفتم مدرسه و باب بود كه با فلك و تنبیه به بچه‌ها درس می‌دادند، او با بازی به ما درس می‌داد. آقای سیرانی 50 40 سالی داشت ولی به نظر ما پیر می‌آمد. یادم هست یكی از بچه‌ها الفبا را یاد نمی‌گرفت. آقای سیرانی ما را توی حیاط مدرسه برد و یكی از بچه‌ها را دراز كرد و از یك نفر دیگر هم خواست به طور افقی بالای سر او بخوابد، بعد هم سر و پاهایش را كمی كج كرد و گفت: خب، این شد آی با كلاه (آ.) بعد هم یكی از بچه‌های كوچولو را (به اسم زینالی) صدا كرد و گفت: جمع و مچاله شو و بنشین زیر این (همان كسی كه دراز شده بود)، شد (ب.) آقای سیرانی علاوه بر بازی درس‌ها را با شعر هم به ما یاد می‌داد. شعرهایی كه هنوز كاملا در حافظه‌ام مانده، مثل «دویدم و دویدم، سر كوچه رسیدم و...»


اولین استاد موسیقی؟
اولین استاد من آقای موحدی بود اما فقط مقدمات موسیقی را نزد ایشان یاد گرفتم، آن هم به صورت گوشی و شنیداری و نه با نت.


و اولین استادی كه به‌طور حرفه‌ای و اصولی تار زدن را از ایشان آموختید؟
مدتی كه پیش مرحوم موحدی بودم، یك روز استاد فرنام كه هم در تهران و هم در تبریز موسیقی تدریس می‌كرد و به منزل ما هم رفت و آمدی داشت و فهمید پیش موحدی می‌روم، گفت: «ما استادان بزرگی در تبریز داریم مثل محمدصفر عذاری كه از شاگردان درویش‌خان و علی‌اكبر شهنازی و وزیری است، چرا پیش ایشان نمی‌روی؟»! پس از آن رفتم سراغ استاد عذاری كه هم نت با من كار می‌كرد و هم گوشه ردیف‌ها را. هفته‌ای 3 جلسه پیش عذاری می‌رفتم تا این‌كه در سال 1350 و در سن 70سالگی فوت كرد و مجبور شدم موسیقی را با استاد دیگری ادامه دهم كه البته با معرفی خود استاد فرنام به خدمت استاد بزرگ، علی‌اكبر شهنازی رسیدم.


اولین مشوق؟
اولین مشوق شاید خود خانواده‌ام بودند كه محیطی فرهنگی هنری را برایم فراهم كردند اما تاثیرگذارتر از همه، همان برادرم بهمن بود كه با راهنمایی‌ها و تشویق‌هایش، تاری كه برایم خرید و محیط گرم و پرشور هنری كه در خانه‌مان به‌راه انداخت، مرا به این سمت سوق داد.


اولین آهنگی كه ساختید (البته اگر آهنگسازی هم می‌كنید)؟
من خیلی وقت و ذهنم را مشغول و درگیر آهنگسازی نمی‌كنم و به‌طور جدی و حرفه‌ای هم این كار را دنبال نكردم. (چون همان‌طور كه می‌دانید آهنگسازی مقوله‌ای جدا از نوازندگی‌ است و ذوق و خلاقیت خاصی را هم می‌طلبد. ) اما به هرحال، زمانی كه احتیاج باشد در كنار نوازندگی آهنگسازی هم می‌كنم. اولین‌بار هم زمان دانشجویی و در كلاس آهنگسازی، آهنگ ساختم كه بیشتر حالت تمرین و یادداشت شخصی و كلاسی داشت و جایی ثبت و ارائه نشد. بعد هم وقتی وارد مركز حفظ و اشاعه موسیقی شدم، هنگام اجرای كنسرت با گروه فارابی به سرپرستی آقای كیانی‌نژاد، آهنگ هم برای گروه می‌ساختم. بعد از انقلاب نیز اولین بار در سال‌های 1366 1365 كه اجرای كنسرت‌هایمان با آقای شجریان شروع شد، گاهی آهنگ كارهایمان را خودم می‌ساختم.


اولین جایزه‌ای كه برای موسیقی و تار زدن گرفتید؟
یك خودنویس و یك لوح تقدیر به همراه اردوی رامسر، اولین جایزه‌ای بود كه در دوران دبیرستان از طرف رئیس فرهنگ تبریز به من اهدا شد. آن‌موقع انجمن‌های فرهنگی هنری مختلفی در دبیرستان‌ها فعالیت می‌كردند ازجمله انجمن موسیقی. من عضو این انجمن بودم و تار می‌زدم و كنسرت برای دانش‌آموزان اجرا می‌كردم. برنامه ما در بین دبیرستان‌ها و در سطح استان رتبه اول را كسب كرد و برگزیده شد و آن جایزه به ما تعلق گرفت.


اولین جایزه رسمی و معتبر؟
اولین جایزه را سال 1376 از وزیر وقت ارشاد گرفتم كه شامل یك لوح تقدیر و 20 سكه طلا بود.


این جایزه را به چه عنوان به شما اهدا كردند؟
به عنوان تك‌نواز برجسته ایرانی. البته 4 تك‌نواز را انتخاب كردند كه من هم یكی از آنها بودم.


اولین گروه موسیقی كه به عضویت آن در آمدید؟
اولین گروه را توی دبیرستان تشكیل دادیم. یك گروه از بچه‌های تارزن كه دور هم جمع می‌شدیم، تار می‌زدیم و تمرین می‌كردیم و گاهی هم برای بچه‌ها (به‌صورت تك‌نوازی یا گروهی) كنسرت اجرا می‌كردیم.


اولین كنسرتی كه در ایران برگزار كردید؟
اولین كنسرت‌هایم را در سنین 17 16 سالگی توی دبیرستان و گاهی هم در تالار شیر خورشید تبریز به‌صورت تكنوازی تار اجرا كردم.


اولین كار و اجرای گروهی به‌طور حرفه‌ای؟
اولین‌بار در مركز حفظ و اشاعه موسیقی و با گروه آقای كیانی‌نژاد در تالار درویش آن مركز، برای مردم و علاقه‌مندان برنامه اجرا كردیم. اعضای گروه هم آقایان؛ شفیعیان، ذوالفنون (تار)، موسوی، مقدسی (كمانچه)، رجبی (عود) و رضوی (خواننده) و خود من بودیم.


اولین كنسرتی كه در خارج از كشور اجرا كردید؟
سال 1364 به دعوت شورای موسیقی آلمان برای اجرای موسیقی به آن كشور رفتم. آلمانی‌ها برای یكی از شاعران‌شان (فردریك) كه حافظ‌شناس هم بود بزرگداشتی گرفته بودند و از ایران هم مرا برای اجرای برنامه دعوت كردند. یك ساعت تار زدم و نیم ساعت سه‌تار (به‌صورت تكنوازی) كه بسیار مورد استقبال قرار گرفت.


اولین كنسرتی كه به‌صورت گروهی در خارج از ایران برگزار كردید؟
سال 1365(1990)، با گروه عارف و به همراه آقای شجریان در «بن» آلمان كنسرت برگزار كردیم و بلافاصله بعد از آن در چند شهر دیگر آن و چند شهر آمریكایی ازجمله واشنگتن كه در همه‌جا با استقبال بی‌نظیری روبه‌رو شدیم.


اولین هنر منتخب شما بعد از موسیقی؟
نقاشی را خیلی دوست دارم و خطم هم خوب است اما هنر انتخابی من بعد از موسیقی، سینماست. بشدت به سینما علاقه دارم و آن‌را دنبال می‌كنم و اگر ادعا نباشد باید بگویم آن‌را خیلی خوب می‌فهمم و مطمئنم اگر به دنبال موسیقی نمی‌رفتم و موسیقیدان نمی‌شدم، حتما از دنیای سینما سردرمی‌آوردم و یك هنرپیشه می‌شدم.


و اولین فیلم سینمایی كه دیدید؟
من از 4 سالگی به همراه برادرم به سینما می‌رفتم و زیاد هم فیلم می‌دیدم. آن‌موقع تازه دوبله به ایران آمده بود. اولین فیلمی كه دیدم یادم نیست، اما اوایل فیلم‌های رومی و جنگی روی پرده سینما بود كه شاید اولین فیلم‌هایی باشد كه دیدم. فیلم‌های فارسی آن ‌دوره را هم زیاد نمی‌دیدیم الا فیلم‌های خوبی مثل گاو، قیصر، آقای هالو و آقای پستچی كه فیلم‌های خوبی بودند و زیاد هم سروصدا كردند.


اولین بازیگران و كارگردان‌های منتخب شما؟
بسیاری از كارگردان‌ها و بازیگران خارجی مثل پل نیومن، آلپاچینو، رابرت دنیرو، مارلون براندو و... را دوست دارم و از بازیگران ایرانی نیز به آقایان انتظامی، مشایخی، نصیریان و پرویز پرستویی (كه نقش بازی نمی‌كند بلكه می‌شود همان آدم و كاملا با نقشش قاطی و یكی می‌شود) علاقه‌مندم. آقایان كیارستمی، كیمیایی، تبریزی و حاتمی‌كیا هم كارگردان‌هایی هستند كه كارشان را می‌پسندم.


اولین خواننده‌های محبوب‌تان؟
آقای قوامی از خواننده‌های رادیو بودند كه خیلی به ایشان علاقه داشتم. اقبال‌السلطان، طاهرزاده و مرحومه قمرالملوك وزیری نیز از دیگر خواننده‌های مورد علاقه‌ام بودند. از خواننده‌های امروز نیز به آقای شجریان علاقه و ارادت دارم.


و اولین موسیقیدان‌ها و آهنگسازهای مورد علاقه‌تان؟
محجوبی، درویش‌خان، علی‌اكبر شهنازی، تجویدی، خرم و یاحقی از اساتید و موسیقیدان‌های بزرگ ایرانی هستند كه به آنها علاقه زیادی داشتم و دارم.


اولین خاطره شیرین زندگی؟
اولین خاطره شیرین زندگی‌ام خرید همان تار در 12 سالگی توسط برادرم است اما شیرین‌تر و به یاد ماندنی‌تر از آن، رفتن پیش استاد شهنازی بود. چون تا قبل از آن، صفحات كارهای ایشان را گوش می‌كردم ولی همیشه فكر می‌كردم كه استاد شهنازی فوت شده اما وقتی استاد خودم آقای عذاری فوت شد، خیلی متاثر و ناراحت شدم و ماتم گرفته بودم كه چه كنم؟ كه خانواده گفتند؛ این‌كه غصه ندارد، می‌فرستیمت تهران پیش استاد شهنازی. تازه فهمیدم استاد زنده است و خدا می‌داند از این اقبال چقدر خوشحال و ذوق‌زده شدم. وقتی رفتم پیش شهنازی، انگار تازه از توی زرورق بازش كرده بودند. موهای سفید با لباس‌های خاكستری و یك تار هم بغلش. گفتم شاگرد عذاری هستم، گفت خدا رحمتش كند، خیلی زود فوت شد و... . هنوز آن صحنه و آن دیدار اولین را خوب به خاطر دارم.


و اولین خاطره تلخ تمام این سال‌ها؟
اولین و تلخ‌ترین خاطره‌ام هم، مربوط به‌استاد شهنازی است.
سال 1359 كه انقلاب فرهنگی شد، استاد شهنازی هم از تهران رفت دماوند. من هر هفته به ایشان سر می‌زدم تا این‌كه یك روز (24 اسفند 1363) كه برای دیدنش به آنجا رفتم، بعد از ناهار در حالی كه كنار كرسی نشسته بود، شروع كرد به پرسیدن سوالاتی از من درباره ردیف‌های موسیقی، یك‌به‌یك ردیف‌ها و آهنگ‌های خودش را از من پرسید تا مطمئن شود همه را به خوبی یاد گرفتم و در حافظه دارم. بعد هم به پیش‌خدمتش گفت: تار منو بیار و رو كرد به من و گفت تار بزن. این اولین‌باری بود كه از من می‌خواست برایش تار بزنم. گفتم؛ استاد من در محضر شما نمی‌توانم تار بزنم. گفت: بزن. شروع كردم به تار زدن. دیدم آرام‌آرام اشك می‌ریزد. تار زدن را قطع كردم و علت ناراحتی‌اش را پرسیدم. گفت؛ یاد جوانی‌ام افتادم. بعد هم پرسید؛ باباجان این ماه، چه ماهی است؟ گفتم اسفند و بعدش هم فروردین است و ما برای دست‌بوسی به‌خدمت شما می‌رسیم. گفت؛ اسفند نیست و فروردین هم نخواهد آمد.
خانمش با گریه گفت؛ آقا دوسه روزه حال‌خوشی ندارد كه با شنیدن این حرف خیلی متاثر شدم. استاد دیگر چیزی نگفت و سرش را تكیه داد و چشم‌هایش را بست و خوابید. شب شده بود برگشتم خانه و خوابیدم. خواب دیدم استاد شهنازی در حالی كه لباس بسیار زیبایی پوشیده، یك كیسه به من می‌دهد و می‌گوید مال توست. توی كیسه تعداد زیادی مضراب بود، شاید 100 مضراب و یك كیسه دیگر درون آن كیسه بود كه مضراب خودش كه بزرگ‌تر هم بود درون آن بود. مضرابش را كه برداشتم و دست گرفتم شكست. ناراحت و پریشان از خواب بیدار شدم و نگران اطراف اتاق می‌گشتم. به دلم برات شده بود فوت شده، ساعت 6 صبح خانمش زنگ زد و گفت؛ توی بیمارستان شركت نفت هستیم آقا می‌خواهند شما را ببینند. خیلی سریع خودم را رساندم بالای سرش اما دیگر تمام كرده بود.


از اولین ویژگی‌های اخلاقی شما؟
آدم صادق، بی‌شیله پیله و رو راستی هستم و ظاهر و باطنم یكی است. البته صبور هم نیستم و كمی عصبی مزاجم و زود از كوره در می‌روم.


اولین چیزی كه باعث رنجش و آزار شما می‌شود؟
دروغ. توی روم فحش بده اما بهم دروغ نگو. دروغ مادر همه بدی‌هاست.


اولین آرزوی شما؟
دوست دارم همه ملت ایران در صحت و سلامت كامل با یك زندگی، فرهنگ و آزادی در شان خودشان زندگی كنند. ملت ایران ملت بزرگی است و استحقاق بسیار بیشتر از اینها را دارد.


نگاهی گذرا به كارنامه هنری پیرنیاكان
داریوش پیرنیاكان متولد 1334 منطقه گرگر از توابع آذربایجان شرقی و فارغ‌التحصیل موسیقی از دانشكده هنر دانشگاه تهران است.
منطقه قدیمی و فرهنگی گرگر و عاشوراهای پربارش كه با تعزیه‌ها و مراسم پرشور و آهنگینی همراه بود و تلفیقی از هنز و مذهب را به رخ می‌كشید، بعلاوه رشد و نمو زیر بال و پر پدری هنرمند و هنردوست، از همان بدو تولد و كودكی، بستر ذهنی مناسبی را برایش فراهم كرد تا بیش از هر چیز به موسیقی حساسیت نشان دهد. حساسیتی كه كمی بعدتر و در سن 12 10 سالگی به واسطه تشویق و راهنمایی و فضای هنری كه برادر هنردوست و محقق‌اش در خانه ایجاد كرده بود، به عشق و علاقه‌ای شدید و گریزناپذیر تبدیل شد.
پیرنیاكان از 12 سالگی آموزش موسیقی و نوازندگی تار را نزد حسین محوری آغاز كرد و با محمدصفر عذاری آن را ادامه داد. عشق وافر به موسیقی نه‌تنها او را برای فراگیری بیشتر و بهتر از تبریز به تهران و پای درس استاد علی‌اكبر شهنازی (به مدت 7 سال)‌ كشاند كه باعث شد رشته پزشكی را نیز ناتمام رها كند و صندلی‌های دانشكده هنر را بیازماید.
پیرنیاكان از سال 1352 همكاری با مركز حفظ و اشاعه موسیقی را آغاز كرد كه علاوه بر اجرای كنسرت‌های گروهی متعدد و استفاده از محضر اساتیدی همچون داریوش صفوت (رئیس مركز)، محمود كریمی، هرمزی و عبدالله دوامی، خود نیز همزمان آموزش به دانشجویان مبتدی را شروع كرد. او سه‌تار را نیز در همین مركز و نزد استاد فروتن فراگرفت. او همچنین همكاری با محمدرضا شجریان استاد آواز ایران را از سال 1358 آغاز كرد كه این آشنایی و همكاری به ضبط و انتشار بیش از 20 كار مشترك در قالب كاست و سی دی و برگزاری 200 كنسرت داخلی و خارجی (بعد از انقلاب)‌ انجامید.

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد