PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخچه رزیدنت اویل



Geek
18th February 2010, 09:43 AM
ه نام خدا
براتون تاریخچه کامل رزیدنت اویل را میذارم امیدوارم خوشتون بیاد.
قسمت اول:طلوع آمبرلا
1960
مهندس مایکل وارن برق رسانی به شهر راکون را آغاز کرد.
پنجمین فرزند از خانواده آشفورد تحقیقات خود را بر روی نمونه هایی از ویروس ها را شروع کرد.
1962
آزول اسپنسر یک معمار زبردست با نام جورج ترور را استخدام نمود تا برای او عمارتی را در حومه ی شهر بنا کند.
http://f.imagehost.org/0153/spencera.jpg
1966 (دسامبر)
آزول اسپنسر،جیمز مارکوس وادوارد آشفورد رسماٌ مرکز تحقیقاتی خود را بر روی ویروس هایی که بتواند ارگانیزم های DNA را زنده نگه دارد تاسیس کردند.
http://i.imagehost.org/0129/cientificos-umbrellaa.jpg
1967 (نوامبر)
ساخت عمارت در قسمتی از کوه به پایان رسید . وسایل و تجهیزات آزمایشکاهی به آنجا انتقال پیدا کرد.
http://f.imagehost.org/0656/remake_set4_lgasd.jpg
جسیکا ولیسا تروار همسر و دختر جورج ترور بودند که آنها را به عمارت بردند وبه آن دو نوعی ویروس تزریق کردند و رویشان مطالعاتی انجام گرفت.
بدن جسیکا ویروس را پس زد و نتوانست با ویروس ارتباط برقرار کند و همین امر باعث مرگ او شد.اما بدن لیسا مقاومت از خود نشان داد و توانست با ویروس ارتباط بر قرار کند در نتیجه او را به مکان ویژه ای بردند و او را زیر نظر گرفتند.
جورج و خانواده ی او برای انجام تست هایی انتخاب شده بودند.در هر حال او از اسرار و وقایع عمارت با خبر بود و باید سر به نیست می شد.
http://i.imagehost.org/0403/gorge.jpg
24 نوامبر 1967

الان 11 روز از روزی که اینجا اومدم میگذره. چطوری میتونم کاری مثل این رو تموم کنم. یه نفر با لباس آزمایشگاهی با یه ظرفی که غذای زیادی هم نداشت اومد پیشم و بهم گفت متاسفم که شما رو تو این حالت انداختیم. اما اینها دلایل سری داره. دیدار با اون منو مشکوک کرد. تنها 2 نفر از اسرار اینجا آگاهند. من و آقای اسپنسر. اگه آقای اسپنسر بخواد منو بکشه میشه تها ادمی که تمام اسرار رو میدونه ! اماآخه واسه چی؟! خیلی خطرناکه که اینجا بمونم. خانواده ام ... باید هرچه سریعتر از اینجا فرار کنم. لیسا , جسیکا دعا میکنم که حال شما خوب باشه.


26 نوامبر 1967

من چطور میتونم این همه بی دقت باشم. من فندک مورد علاقه ام رو که لیسا واسه جشن تولدم داده بود گم کردم. الان دیگه خارج شدن از اینجای تاریک واسم سخت تر میشه. 13 نوامبر روزی بود که سرنوشت من رقم زده شد. دلم میخواسن با اونها باشم. اما صبر کن. وقتی که بیشتر فکر میکنم متوجه میشم که همون مرد با روپوش آزمایشگاهی بهم چیزی شبیه "خانواده ی شما هم آماده رفتن هستند !!" بهم گفت. من واسه سلامتی اونها دعا میکنم.


27نوامبر 1967

بالاخره تونستم از اون اتاق خارج بشم. اما خارج شدن از این عمارت کار آسونی نیست. من باید همه ی نشانه ها رو پیدا کنم. به خاطر خودم هم که شده باید پیداشون کنم!!



29 نوامبر 1967

من نمیتوم خارج بشم. من همه ی راه های خروج رو امتحان کردم و در آخر هم به تله هایی که خودم کارگذاشته بودم رسیدم. من همه جا بوده ام. اون آزمایشگاه با شیشه های آزمایشگاهی بزرگ پر از فرمالید و اون غار تاریک ترسناک و نمناک !! چه کاری میتونم بکنم؟ اولش نمیخواستم به چشمام اعتماد کنم. یدونه چکمه ی زنونه توی راهرو بود. این شبیه یه واکنش بود. یه اسم به ذهنم میاد. جسیکا ..... نمیخوام تصور کنم که سرنوشت اونها هم مثل من هست. نباید امیدم رو از دست بدم. من باید امیدوار باشم که اونها هنوز زنده هستن. ساخت شهر راکون برای استفاده ی عموم و ترانزیت در اروپا آغاز شد و آنها به سرعت در شهر مستقر شدند.
اسپنسر کمپانی تولید دارو را با نام آمبرلا با همکاری مارکوس و ادوارد آشفورد تاسیس کرد.
1969 (فبریه)
الکساندر آشفورد نقشه هایی در سر داشت که مرکزی زیر زمینی در قطب جنوب تاسیس کند.نقشه ای برای اجرای پروژه ی کد:ورونیکا.
نوامبر
مکان تحقیقاتی آمبرلا در قطب جنوب ساخته شد.
1971
پروژه ی کد :ورونیکا با موفقیت انجام شد.دوقلوهایی با نام آلفرد و الکسیا آشفورد به دنیا آمدند.
بیوگرافی آلفرد آشفورد
او از نسل خانواده ی آشفورد است.او خیلی اوقات حکم هایی صادرمی کرد برای کندن پوست درختان اطراف خانه ی خود.او در جزیره ی راکفورت جایی در آمریکای جنوبی ساکن بود او می بایست در منزلی بزرگ در قسمت بالایی جزیره با خواهر خود زندگی می کرد.
او یکی از وارثان آمبرلا بودودر توصیف او می توان گفت که او فردی عجیب است و زندگی در جزیره ی دور افتاده او را روان پریش کرده بود.
http://f.imagehost.org/0878/asd.jpg
بیوگرافی الکسیا آشفورد
اولین فرزند که از دوقلوها به دنیا آمد الکسیا نام داشت.بعد از به دنیا آمدن آزمایشات ثابت کرد که الکسیا یک نابغه است.10 سال بعد او به عنوان یک محقق در شرکت آمبرلا شروع به کار کرد.
مدتی بعد گزارش ها حاکی از این بود که بر اثر انفجار در یکی از آزمایشگاههای آمبرلا کشته شده.
اما بعد از مدتی گزارشی رسید که او را در جزیره ی راکفورت دیده اند... .
http://f.imagehost.org/0279/ewq.jpg
http://www.bazyrayaneh.com/forum/images/statusicon/user_offline.gif http://www.bazyrayaneh.com/forum/images/buttons/quote.gif (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.bazyrayaneh.co m%2Fforum%2Fnewreply.php%3Fdo%3Dnewreply%26p%3D611 13)

1977
آلبرت وسکر و ویلیام بیرکین به تاسیسات آموزشی فرستاده شدند تا در آنجا آموزش های لازم را ببینند.مارکوس مسئول آن قسمت بود.هدف از این آموزش ها این بود که در آینده انها تبدیل به مدیرانی در بخش های آزمایشاتی شوند.
1978 ژانویه
مارکوس موفق به کشف T-Virus شد.
http://f.imagehost.org/0796/marcos.jpg
جولای
محل آموزشی آمبرلا که زیر نظر مارکوس بود به کار خود پایان داد و بسته شد.
وسکر و بیرکین همراه با T-Virus به عمارت فرستاده شدند.
اما مارکوس تحقیقات خود را همچنان در همان تاسیسات آموزشی خود که بسته شده بود ادامه داد.
http://f.imagehost.org/0226/emarat.jpg
1981
اگر چه الکسیا آشفورد فقط ده سال سن داشت در یکی از دانشگاه های معتبر با بالاترین نمرات فارغ التحصیل شد.
از همان اول بیرکین الکسیا را برای خود یک رقیب میدانست.
1982
الکسیا T-Veronica Virus به پدر و آلفرد برادر خود تزریق می کرد.اما آزمایشات با شکست مواجه شد.
http://f.imagehost.org/0702/alexia.jpg


30 نوامبر 1967

من چند روزه که نه چیزی خوردم و نه چیزی نوشیدم. فکر میکنم که دارم دیوونه میشم. چرا این بلا باید سرم بیاد؟ چرا باید اینجوری بمیرم؟ از ساختن این عمارت وحشتناک احساس پشیمونی میکنم. باید بیشتر میشناختنم.

31 نوامبر 1967

این زیرزمین خیلی تاریک و نمناکه ! یه بن بست دیگه. با وجود تاریکی چشمانم یه چیزی رو حس میکنند. با احتیاط آخرین کبریت رو روشن میکنم تا ببینم اون چیه ! اما ... این یه قبره... با نگاه بیشتر میتونم روش یه اسم که روش حکاکی شده رو بینم. اون اسم منه George Trevor ..... !!!!!

اونجا بود که همه چی واسم آشکار شد. اوه عوضی ها از قبل میدونستن که من اینجا میمیرم و به دام اونها گرفتار میشم. اما دیگه خیلی دیره . من از دست دادمش. همه چیز غیرممکن به نظر میرسه. لیسا , جسیکا ... منو ببخشید. به خاطر خواسته های خودم شما رو هم درگیر این قضیه کردم. منو ببخشین. امیدوارم خداوند مرگ من رو با سلامتی شما عوض کند.

آخرین نوشته های او:

هیچ چیز عوض نشده. نمیتونستم فکر کنم که باید این طوری تاوان عمارتی که برای آزمایشات طراحی کرده بودم رو بدم !! من میتونم مدتی اینجا مخفی بشم. هیچ کس از راز پشت تابلوی نقاشی خبر نداره. حتی آقای اسپنسر. تابلوی عمارت ... پشت موزه ی نقاشی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد