PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درباره گابریل گارسیا ماركز



LaDy Ds DeMoNa
11th February 2010, 06:54 PM
درباره گابریل گارسیا ماركز
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/53572.jpg
پدربزرگ گابریل حتی عجیب و غریب‌ترین و خرافاتی‌ترین قصه‌ها را هم با اعتقادی راسخ تعریف می‌كرد. هر دوی آنها قصه‌گو‌های بزرگی بودند و خانه‌ای كه آنها گابو را در آن بزرگ می‌كردند، جن‌زده بود...
وارث قصه‌های پدر بزرگ
حالا‌ 43 سال از خلق شاهكار گابریل گارسا ماركز می‌گذرد، اثری كه نویسنده كلمبیایی را به شهرت رساند. هفته گذشته وب‌سایت Oprah به بهانه چهل‌وسومین سال انتشار «صدسال تنهایی» نگاهی به زندگی و آثار این نویسنده داشت.
او را در سراسر آمریكای لاتین می‌شناسند و به نشانه علا‌قه، گابو صدایش می‌زنند. هموطنانش در كلمبیا، جنوب آمریكا و وطن دومش مكزیكوسیتی ، با عشق و احترام از او یاد می‌كنند. همگی اینها مدعی‌اند او به آنها تعلق دارد. او به عنوان نویسنده‌ای كه برنده جایزه نوبل ادبیات شده بر نویسندگان و خوانندگان سراسر جهان تأثیر گذاشته است.
روزنامه‌نگار، مربی روزنامه‌نگاران، فیلمنامه‌نویس سینمایی و تلویزیونی و منتقد سینماست و از روایتی كه خود از سیاست دارد، حمایت می‌كند. او افكار خود را بیان می‌كند و فقط به زبان اسپانیایی می‌نویسد و تكلم می‌كند.
گابریل با لقب گابو (به معنای گبریل كوچولو در اشاره به اسم پدرش) مارس سال 1927 در شهر كوچك و تولیدكننده موز، یعنی آراكاتاكا به دنیا آمد. زمان تولد گابریل، تولید موز در آراكاتاكا در اوج شكوفایی خود قرار داشت ولی سال بعد، درآمد حاصل از تولید موز آنچنان نزول كرد كه اوضاع اقتصادی شهر به‌هم ریخت و این به‌هم‌ریختگی هرگز درست نشد.
از آنجا كه پدر و مادرش معاش خانواده را بسختی تأمین می‌كردند، پدر و مادربزرگ مادری‌اش او را نزد خودشان بردند و مثل یكی از اعضای خانواده بزرگ كردند. آنها آدم‌های شاد و پرنشاطی بودند. پدربزرگش یك سرهنگ قدیمی‌ با مدال افتخار بود كه اهالی شهر آراكاتاكا برایش احترام قائل بودند.
او برای تأمین معاش خانواده، آب‌نبات‌هایی به شكل حیوانات می‌فروخت. پدربزرگ گابریل حتی عجیب و غریب‌ترین و خرافاتی‌ترین قصه‌ها را هم با اعتقادی راسخ تعریف می‌كرد. هر دوی آنها قصه‌گو‌های بزرگی بودند و خانه‌ای كه آنها گابو را در آن بزرگ می‌كردند، جن‌زده بود. زندگی و هنر گابریل گارسیا ماركز این گونه شكل گرفت.


كولی تشنه
گارسیا ماركز در 19 سالگی با این كه شور و شوق زیادی برای نویسنده شدن داشت، چون می‌خواست به نظر پدر و مادرش مبنی بر سودمند بودن احترام بگذارد، وارد دانشكده حقوق بوگوتا شد. گارسیا كه تشنه بود چیزی او را مشغول خود كند، به جای آن كه درس‌هایش در دانشكده حقوق را بخواند، در شهر بوگوتا پرسه می‌زد و شعر می‌خواند.
او آثار نویسندگانی چون فرانتس كافكا و ویلیام فالكنر (نویسنده آمریكایی كه بیشترین آثار ‌ترجمه شده را در زمان او داشت) و ارنست همینگوی و جیمز جویس و ویرجینیا وولف را نبوغ‌آمیز می‌دانست. در این زمان نویسندگی را شروع كرد. اولین كتاب او رمان كوتاهی به نام «توفان برگ» (1952) بود كه ناشران از چاپ كردن آن عذر خواستند، ولی مدتی بعد، از سوی یك ناشر كه مدیر آن ناگهان غیبش زد، برای چاپ پذیرفته شد.


ماركز عاشق
گارسیا ماركز پیش از آن كه در 18 سالگی زادگاه خود را برای رفتن به دانشگاه‌ ترك كند، با دختر 13‌ساله‌ای به نام مرسده بارچا پاردو آشنا شد و گفت او جالب‌ترین زنی بوده كه در تمام عمرش دیده است. او با شور و عشق به مرسده پیشنهاد ازدواج داد. مرسده در 13 سالگی می‌دانست كه می‌خواهد درس و مدرسه‌اش را به پایان برساند.
او به پیشنهاد ازدواج گارسیا ماركز جواب رد داد؛ هرچند این دو 14 سال بعد با هم ازدواج كردند، ولی عشق آنها یك عمر طول كشید و پیوند زناشویی‌شان برای گارسیا ماركز یك نیروی پیش‌برنده و انگیزه‌بخش شد. مرسده منبع الهام و قهرمان ماركز است.
این دو به یكدیگر اطمینان متقابل داشتند. وقتی ماركز در پی یك سفر با اخراج از دانشكده حقوق مواجه شد، مرسده در 27 سالگی صبورانه منتظر او ماند تا این كه گارسیا نزد او بازگشت.


تبعیدی
گارسیا ماركز پس از آن كه دانشگاه را‌ ترك كند، سراغ روزنامه نگاری رفت. او در آن زمان یك مقاله احساساتی، اما بحث انگیز درباره یك ملوان كشتی شكسته در كلمبیا نوشت. سردبیران روزنامه مربوط كه نگران شده بودند دولت وقت به خاطر این مقاله رسواكننده گارسیا ماركز را تحت پیگرد قرار بدهد، او را به ایتالیا فرستادند.
در اروپا دوستان گارسیا ماركز مدام او را جا به‌جا می‌كردند تا دچار دردسر سیاسی نشود. او 5 سال از شهر‌ها و كشور‌های مختلفی چون رم، ژنو، لهستان، مجارستان، پاریس، ونزوئلا،‌ هاوانا و نیویورك گزارش فرستاد.
او همچنان به نوشتن گزارش‌هایی كه به آنها اعتقاد داشت، ادامه داد؛ ولی این گزارش‌ها باعث شدند او در كشور خود كلمبیا و جا‌های دیگر به یك تبعیدی تبدیل شود.
او به دلیل ماهیت بحث‌انگیز نوشته‌های سیاسی‌اش به سال 1980 در كشورش مورد استقبال قرار نگرفت. با ویزای بسیار محدودی كه در اختیار داشت از سال 1962 تا 1996، یعنی بیش از 30 سال، اجازه ورود به خاك آمریكا را نداشت. خیلی‌ها او را یك خائن و شورشی می‌دانستند و خود ماركز هم هرگز بابت این قضیه عذرخواهی نكرد.


نویسندگی و موفقیت
گارسیا ماركز پس از پشت سر گذاشتن یك دوره 3 ساله انسداد ذهنی نویسنده كه تا ابتدای سال 1965 طول كشیده رمانی شخصی‌ای‌ كه همیشه دنبال نوشتن آن بود، از ذهنش ‌تراوش كرد. در طول فقط یك هفته از انتشار رمان «صد سال تنهایی» در سال 1967 تمامی‌ 8 هزار نسخه این رمان به فروش رفت.
این رمان به چندین و چند زبان زنده دنیا ‌ترجمه شد و جوایز ادبی معتبری چون چیانچیانو در ایتالیا، جایزه بهترین كتاب خارجی در فرانسه و جایزه رومولو گالگوس و در نهایت جایزه نوبل ادبیات را به دست آورد.
گابو در پی این موفقیت به نویسندگی خود همچنان ادامه داد. رمان‌های او، هم جادویی و هم افسانه‌ای، از سال 1970 تاكنون او را در صف اول ادبیات قرار داده است: پاییز پدرسالار، وقایع‌نگاری یك مرگ پیش‌بینی شده، عشق سال‌های وبا، تیمسار در هزار تویش و از عشق و شیاطین دیگر.
او همچنان به نوشتن كتاب‌های پر و پیمان و جذاب ادامه می‌دهد. در مورد كتاب‌های گارسیا ماركز، خواننده از یك بابت می‌تواند كاملا مطمئن باشد، این كه از خواندن كتاب‌های این نویسنده به هیچ وجه احساس خستگی و كسالت نخواهد كرد. او از وقتی در سال 2003 كتاب بیوگرافی‌اش با اسم مناسب «زنده‌ام تا روایت كنم» را منتشر كرد، با تحسین‌های فراوانی رو به‌رو شد. این كتاب غیرداستانی مثل كتاب‌های داستانی‌اش قلب خوانندگان سراسر جهان را ربود. گارسیا ماركز «خاطرات دلبركان غمگین من» را سال 2005 منتشر كرد.
***
گفتنی است اسداله امرایی، روزنامه‌نگار و مترجم معروف، بتازگی یكی از رمان‌های ماركز را كه پیش از این با عنوان پاییز پدرسالار در ایران شناخته شده بود، با نام «خزان خودكامه»‌ ترجمه و منتشر كرده است.


نویسنده بی‌ادا
گارسیا ماركز با مو‌های مجعد و قدی كوتاه در حالی كه یك لباس كار آبی‌رنگ زیپ‌دار به تن داشت، از ماشینش پیاده شد. ظاهرا این لباسی است كه گارسیا برای نویسندگی هنگام صبح تن می‌كند. اتاق كار ماركز در واقع یك خانه ویلایی جداگانه است كه با وسایل تهویه هوای مخصوص تجهیز شده (ماركز هنوز نتوانسته خودش را با سرمای صبحگاهی مكزیكوسیتی وفق دهد.) علاوه بر این، هزاران صفحه موسیقی، دایره المعارف‌های مختلف و دیگر كتاب‌های مرجع، تابلو‌های نقاشی از نقاشان آمریكای لاتین و یك مكعب روبیك روی میز عسلی، توجه آدم را به خود جلب می‌كنند.
اثاثیه باقیمانده شامل یك میز تحریر و صندلی ساده بود و یك كاناپه و یك صندلی راحتی كه با هم ست بودند. گارسیا ماركز با وجود شهرت جهانی‌اش، همچنان آدمی ‌متواضع و فروتن است و هیچ‌گونه ادا و اطوار غیرعادی از خودش در نمی‌آورد كه این جای تحسین دارد.

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

LaDy Ds DeMoNa
11th February 2010, 06:55 PM
نگاهی به رمان «توفان برگ» نوشته گابریل گارسیا مارکز http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/49700.jpg
این رمان، 12 سال قبل از رمان صد سال تنهایی نوشته شده است و جوانه‌های رمان صد سال تنهایی در آن به شکلی بارز دیده می‌شود. یکی از این جوانه ها به وجود آمدن و پا گرفتن سرزمین خیالی...
در این رمان که اولین رمان گابریل گارسیا مارکز است، تاثیر ویلیام فاکنر نویسنده مشهور امریکا کاملاً بارز است. این تاثیر نه تنها در شیوه روایت که در آفرینش اراده شگفت انسان‌های خستگی ناپذیر و متعصبی که با معیارهای عوام درک ناشدنی هستند و تنهایی عظیم آنها در میان این مردم بارز است. ابتدا درباره شیوه روایت و دیدگاه این رمان سخن می‌گوییم که شباهتی انکارناپذیر با دیدگاه رمان مشهور فاکنر خشم و هیاهو یا رمان دیگرش گور به گور دارد.

دیدگاه رمان توفان برگ هم مانند آن دو رمان فاکنر، اول شخص مرکب است به این معنا که ما با راوی‌های اول شخص متعددی روبه رو هستیم که هر کدام بخشی از هر فصل کتاب را روایت می‌کنند. البته در دو رمان فاکنر هر راوی، کل یک فصل رمان را روایت می‌کند. رمان توفان برگ 11 فصل است و سه راوی به تناوب آن را روایت می‌کنند. این سه راوی عبارت اند از سرهنگ، ایسابل، دخترش و نوه 11ساله سرهنگ. به عبارت دیگر رخداد ثابت است اما دیدگاه سه گانه، تا خواننده تفاوت نگرش هر یک از راوی‌ها را در برخورد با رخدادی واحد دریابد. راوی نوجوان در مجموع پنج بار سخن می‌گوید، ایسابل 10 بار و سرهنگ 11 بار. سرهنگ به رخدادهای بیرونی توجه دارد و به خاطر قولی که داده است، دشواری‌ها را به جان می‌خرد تا نماینده ارزش‌های رو به زوال نسل گذشته باشد. از طرفی او دغدغه‌های مردم شهر را نیز بیان می‌کند. روایت ایسابل اغلب آمیخته به احساسات و عواطف است و برخلاف سرهنگ درونی است. او علاوه بر ماجرای دفن دکتر به نکته‌هایی که ممه از مادر او نقل می‌کند و خاطرات شوهر ناپدیدشده اش هم می‌اندیشد. مهم ترین دغدغه او زمان است و اغلب درباره گذر زمان می‌اندیشد. شاید سال‌ها انتظار عبث برای بازگشت شوهر در بروز این دغدغه بی تاثیر نباشد.

آنچه برای راوی نوجوان حائز اهمیت است ابتدا غرابت مرگ و احساسی است که از دیدن یک مرده برای اولین بار به او دست می‌دهد، سپس ماجراها و مسائل نوجوانانه خودش است. در این بخش‌ها گاه سخنان راوی نوجوان با موقعیت سنی او نمی‌خواند و فراتر از سن اوست. این نکته به خصوص هنگام بیان توصیف‌ها و تشبیه‌ها به چشم می‌خورد. مثلاً «پدربزرگم ظاهراً آرام است اما آرامشش نیمه تمام و نومیدانه است. به آرامش مرده شوی تابوت نمی‌ماند، آرامش آدم بی قراری است که سعی می‌کند احساس خود را بروز ندهد. آرامش سرکش و مضطربانه یی است، آرامشی که تنها پدربزرگ من دارد...» در همین صفحه موارد دیگری هم مانند نحوه یی که با خشونت پنجره اتاق دکتر را باز می‌کنند، دیده می‌شود.

یکی از عناصر مهم این داستان زمان است. زمان رخدادهای این رمان و زمان خواندن خواننده بر هم منطبق نیست. زمان سپری شده در داستان یک ساعت و نیم است چون در فصل اول گفته می‌شود ساعت 30/2 دقیقه است. در فصل پنجم 47/2 و در فصل آخر ساعت 3 است. با توجه به اینکه رمان حدود 130 صفحه است، آشکار است که زمان خواندن، طولانی تر از زمان سپری شده رخدادهای درون متنی است. دلیل این امر درونی شدن زمان برای شخصیت‌هاست. به عبارت دیگر اگر زمان رمان، صرفاً رخدادهای بیرونی و عینی را دربرمی‌گرفت، با توجه به انتخاب زمان حال برای زمان روایت لزوماً این دو زمان منطبق می‌شد. اما در این رمان ما شاهد زمان‌های ذهنی شخصیت‌ها هم هستیم و آنها به کمک حافظه، خاطرات گذشته شان را مرور می‌کنند و عواطف و دیدگاه‌های خود را درباره شخصیت‌های دیگر در ذهن بیان می‌کنند، همین تفاوت زمان ذهنی و زمان گاهشمارانه باعث می‌شود این تطابق صورت نگیرد.

این رمان، 12 سال قبل از رمان صد سال تنهایی نوشته شده است و جوانه‌های رمان صد سال تنهایی در آن به شکلی بارز دیده می‌شود. یکی از این جوانه‌ها به وجود آمدن و پا گرفتن سرزمین خیالی ماکوندو و در کنار آن حضور استعماری و استثماری شرکت موز است و دیگری آفرینش شخصیتی به نام سرهنگ آئورلیانو بوئندیاست که در رمان صد سال تنهایی شخصیت اصلی است.
از شخصیت‌های دیگر این رمان، علاوه بر سه راوی آن، ابتدا باید از دکتر نام برد که هر چند در زمان حال رمان زنده نیست، مهم ترین شخصیت داستان است، چرا که نه تنها ماجرای دفن او رخداد اصلی داستان است، بلکه غرایب رفتاری او باعث شده است شخصیت اش کاملاً تشخص بیابد. او سال‌های سال در خانه اش می‌ماند و بیرون نمی‌آید. تنهایی عظیم و خاص دکتر و ایستادگی اش در برابر خواسته‌های جامعه، از ویژگی‌هایی است که به میس امیلی در داستان کوتاه گل سرخی برای امیلی نوشته ویلیام فاکنر تعلق دارد. حتی سرهنگ این داستان هم یادآور سرهنگ سارتوریس همان داستان است. دکتر انسانی نامتعارف است که انگار از اعماق تاریخ به ماکوندو پرتاب شده است. سرهنگ در فصل چهار رمان درباره او می‌گوید؛ بعد از چهار سال که او آمده ما حتی اسمش را هم نمی‌دانیم... یعنی از گذشته این شخصیت کسی چیزی نمی‌داند و تنها مدرکی که او از خود نشان می‌دهد توصیه نامه سرهنگ آئورلیانو بوئندیا برای این سرهنگ است. زمانی هم که دکترهای شرکت موز اعلام می‌کنند همه دکترها باید برای کار مدرک شان را نشان دهند، او باز اقدامی‌در این جهت انجام نمی‌دهد. از طرفی رفتار او انتقام جویانه و کینه توزانه است. هنگامی‌که با ورود دکترهای شرکت موز بیماران ماکوندو دیگر به او مراجعه نمی‌کنند، او هم تصمیم می‌گیرد طبابت را رها کند و طوری بعدها روی این موضعش پافشاری می‌کند که وقتی مردم شهر زخمی‌هایشان را که دم مرگ اند نزد او می‌آورند، او باز در به روی کسی نمی‌گشاید و از آن زمان دشمنی مردم شهر را نسبت به خود ایجاد می‌کند. مرگ او نیز جالب است. به گفته سرهنگ او زمانی خود را به دار می‌آویزد که دیگر مدت‌هاست ظاهرش مانند مردگان شده است.

شخصیت بعدی ممه است. خدمتکار سرخ پوستی که برخلاف باورها و موضع گیری‌های مردم شهر نه تنها مقابل دکتر جبهه نمی‌گیرد بلکه همسر غیرقانونی او هم می‌شود و سال‌ها با او در خانه می‌ماند و بیرون نمی‌آید تا مردم شهر به این نتیجه می‌رسند که او به دست دکتر کشته شده است، ولی از نظر دکتر او یک روز دکتر را رها می‌کند و به دنبال زندگی خود می‌رود. مارتین شوهر گمشده ایسابل، شخصیت بعدی است. او نمونه آدم‌های منفعت طلبی است که از اعتماد سرهنگ سوءاستفاده می‌کند و تعدادی سفته به امضای او می‌گیرد و ناپدید می‌شود. ازدواج او با ایسابل تنها به خاطر جلب اعتماد سرهنگ بوده است. آدلایدا نامادری ایسابل و شهردار که نماد فساد اداری است از دیگر شخصیت‌های این رمان اند.
رمان با یک مقدمه سخت خوان شروع می‌شود. این مقدمه شرح آمدن شرکت موز به ماکوندو و مقدمات وزش توفان برگ است که آغاز کننده بحران‌های متعدد در ماکوندوست. این شرکت در کوتاه مدت پول فراوانی به این سرزمین وارد می‌کند و باعث می‌شود گروه‌های سرگردانی که با بوی پول به هر کجا سرازیر می‌شوند به ماکوندو بیایند.

در رمان، تاریخچه زوال این خانواده اشرافی را خدمتکار سرخ پوست برای ایسابل روایت می‌کند. از نشانه‌های این اشرافیت رو به زوال، صندوق‌های انباشته از لباسی است که سرهنگ و همسر اولش هنگام آمدن به ماکوندو با خود می‌آورند یا جعبه‌های پر از ظروف بی مصرفی است که از خویشان دورشان به آنها رسیده است. در متن آمده است؛ «ورودشان به روستای جدید ماکوندو در طول آخرین روزهای قرن، ورود خانواده یی تباه شده بود که هنوز به گذشته متاخر شکوهمندی پیوند داشت که جنگ آن را از هم گسسته بود.» شگرد سخن گفتن از گذشته به وسیله ممه، باعث می‌شود خواننده در حجمی‌کم از آنچه لازم است درباره این خانواده بداند، اطلاع بیابد. از سوی دیگر اطلاعات ضروری داستان، نه یکجا که تکه تکه روایت می‌شود، به همین خاطر مدتی طول می‌کشد تا خواننده دریابد که مثلاً دکتر از کجا و به چه بهانه آمده است، یا پدربزرگ راوی نوجوان، سرهنگ است، یا چرا مردم شهر با دفن دکتر مخالف اند؟ تکه تکه دادن اطلاعات به تعلیق داستان می‌افزاید. این کارکرد باعث شده است بعضی از نویسندگان حتی به شکلی مصنوعی و کاذب هم که شده، سعی کنند اطلاعات ضروری خواننده را هرچه دیرتر ارائه کنند، اما مارکز به گونه یی از این شگرد استفاده می‌کند که خواننده احساس نمی‌کند که مثلاً فلان اطلاعات می‌توانسته زودتر به او داده شود.
داستان هم در جزء زمانمند است، هم در کل به این معنا که خواننده هم از ساعت و کیفیت لحظه روایت مانند گرمای شدید مطلع می‌شود، هم به کمک تاریخ روزنامه‌های دکتر از سال مرگ او مطلع می‌شود.

رمان مثل اغلب رمان‌های مدرن مدور است و از انتها روایت می‌شود. در این حالت نویسنده نمی‌خواهد برای جلب توجه خواننده او را به دنبال «بعد چه شد؟» بکشاند بلکه خواننده را شایق دانستن «چرا این طور شد؟» می‌کند. در این شگرد نویسنده ناچار است اغلب رخدادها را به کمک بازگشت به گذشته ذهنی شخصیت‌ها روایت کند و با این کار زمان رمان را بیگانه سازی کند.
مهم ترین اشکال رمان، آن روایت‌هایی است که با کارکرد حافظه نمی‌خواند. مثلاً وقتی شخصیتی درباره ماجرایی سخن می‌گوید که 25 سال پیش رخ داده است، دیگر نمی‌تواند آن را با جزییات کامل نقل کند. به همین دلیل روایت دقیق سرهنگ درباره جزییات ورود دکتر به ماکوندو به گونه یی است که انگار سرهنگ همین حالا ماجرا را می‌بیند و روایت می‌کند.

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد