PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اناتومی مغز



آبجی
11th February 2010, 02:29 AM
مغز انسان حدود 1500 گرم وزن داشته كه كلاً داخل جمجمه قرار دارد .
مغز از قسمتهاي زير درست شده است :
1- نيم كره هاي مغز
2- تالاموس و عقده هاي عصبي قاعده اي
3- مغز مياني
4- پل دماغي
5- مخچه
6- بصل النخاع
نيم كره هاي مغز
نيم كره هاي مغز دو عدد بوده كه از نظر نردبان تكاملي جديدترين قسمت مغز مي باشند . آنها هديه اصلي خداوند به انسان بوده و تكامل آن از پستانداران از حدود پنجاه ميليون سال پيش شروع شده و در انسان نماهائي مانند « استرالوپيتكوس» به اوج خود رسيد (2 ميليون سال پيش ) .
اختصاص ترين صفت تكاملي ازدياد تعداد ياخته هاي عصبي بوده كه پيشرفت شايان آن را در « هموهابيليس» و « همواركتوس » مي توان مشاهده كرد .دوران طلائي بزرگ شدن مغز در « نئاندرتال » « و هموساپينس» (حدود يكصد هزارسال پيش ) آغاز و به انسان ختم مي شود .
بدون نيمكره هاي مخ ، انسان جاندار بي شعوري بيش نيست . تكوين شعور انسان عبارت بوده است از ازدياد ياخته ها ( نتيجتاً اضافه شدن وزن مغز ) و ارتباطات آنها با يكديگر براي بهتر شدن قدرت پردازش اطلاعات محيطي و دروني . در « مرگ مغزي » اين قدرت از بين ميرود چون كل ساختار مغز مضمحل مي شود . در درون نيمكره ها حفره هايي پر از مايع نخاعي و جود دارند كه بطن ها ناميده مي شوند . دو نيمكره توسط جسم پينه اي به هم متصل مي باشند كه در حقيقت ارتباط اصلي نرونهاي دو نيمكره با هم مي باشند . قسمت هاي مختلف تشكيل دهندة نيمكره ها شامل قسمت هاي زير است :
1- لوب پيشاني .
2- لوب آهيانه اي .
3- لوب پس سري .
4- لوب گيجگاهي .
5- لوب حاشيه اي .
لوب پيشاني
لوب پيشاني مهمترين قسمت تكامل يافتة مغز است . مخصوصاً در انسان و انسان نماها اين قسمت فوق العاده وسعت پيدا كرده است . قسمتهاي خلفي لوب پيشاني ويژة فرمانهاي حركتي بوده و از هم گسيختگي نسج اين قسمت باعث از كارافتادگي يك اندام مي شود . تحريك هر قسمت از اندامها و سر بر روي مكان مخصوصي از اين نوار باريك وجود دارد ، قسمتي از اين ناحيه ، كه بين دو نيمكره وجود دارد، مختص حركات اندامهاي تحتاني مي باشد . درقسمت قدامي ناحية حركتي سرو دست مركز كنترل حركات چشم وجود دارد .
در نيمكرة چپ ، مركز حركتي تكلم درلوب پيشاني مي باشد . از هم پاشيدگي نسوج اين ناحيه باعث گنگي شده و بيمار قادر به گفتار نيست .آنچه از لوب پيشاني باقي مي ماند عبارتست از ناحيه اي كه در جلو قرار داشته و مركز شعور ، منطق ، تفكر و تا حدودي حافظه است . از بين رفتن اين قسمت از مغز در دو طرف منجر به كم اهميت دادن اصول اخلاقي شده و تصميمات بيمار انفعالي مي گردد . اگر آسيب بسيار شديد باشد خلاقيت حركات از بين رفته و ممكن است با حالت اغماء اشتباه شود . يكي از راههاي درمان امراض رواني ، در ابتداي سدة حاضر ، عبارت بود از تخريب دو طرفة قسمتهاي عمقي لوب هاي پيشاني و تبديل بيمار به فردي كه از نظر اجتماعي بيشتر قابل تحمل باشد . متأسفانه اثرات سوء اين عمل جراحي باعث شد كه بعداً كمتر مورد استفاده قرار گيرد .
لوب آهيانه اي
وظايف لوب هاي آهيانه اي در طرف راست و چپ تا حدودي با هم فرق مي كنند . علاوه بر تشخيص محل درد ، گرما ، لمس و محسوسات عمقي در باريكة پشت شيار مركزي ، لب آهيانه اي در طرف راست بينش فضائي را در شخص بوجود مي آورد . عوارض عمقي لوب طرف راست منجر به از دست دادن جهت يابي فضائي فرد گشته وطرف چپ بدن را در كارهاي روزمره فراموش مي كند . به حوزة بينائي چپ توجه نكرده و مثلاً ريش خود را در طرف چپ نمي تراشد ، چنين شخصي رديابي فضائي خود را از دست مي دهد . شدت عارضه در بعضي بحدي است كه بيمار عضوي در طرف چپ بدن خود را از ياد مي برد و فكر مي كند مربوط به شخص ديگري است . لب آهيانه اي در طرف چپ علاوه بر جهت يابي فضائي و محسوسات طرف راست ، وظيفة تكلم را نيز بعهده دارد . اختلال در رياضيات ، محاسبه ، تشخيص راست و چپ بدن ،خواندن و نوشتن و تكلم پس از آسيب رسيدن به لوب آهيانة چپ ديده مي شود .
لوب پس سري
لوب پس سري مسئوليت بينائي را عهده دار بوده و آسيب رسيدن به اين ناحيه شخص را بطوركامل يانافص نابينا مي كند . يكي از بهترين محسوسات محيطي كه به وسيلة آن مكانيسم پردازش اطلاعات در مغز به وسيلة فيزلوژيست هائي مثل « هوبل » و « ويسل » در دانشگاه هاروارد برملا گشته عبارت است از « حس بينائي » اين دو دانشمند به طور سيستماتيك پردازش اطلاعات را از شبكيه تا لوب پس سري دنبال كردند . كار اصلي اين پژوهشگران عبارت بود از ثبت تحريك پذيري سلول هاي شبكيه ، ايستگاه زانوئي و قشر خاكستري مخ ( سلول هاي ساده ،پيچيده و فوق پيچيده ) در مناطق به اصطلاح 17 و18و19 « برودمن » لازم به يادآوري است كه « برودمن» پژوهشگري بود كه سطح مغز را از 1 تا 52 منطقه بر حسب انواع ياخته هاي قشر خاكستري طبقه بندي كرد. مثلاً منطقة 46 ويژه حافظه بوده و 44 بيان تكلم را به عهده دارد . « هوبل و ويسل» دريافتند كه به ترتيب كه اطلاعات از يك ايستگاه به ايستگاه ديگري منتقل مي شده پيچيده تر و به حقيقت نزديك تر مي شود . مثلاً سلول هاي شبكيه و ايستگاه زانوئي فقط به بك نقطة نوراني پاسخ داده ، درحالي كه سلول هاي سادة كورتكس بينائي تنها به يك نوار نوراني با محور خاص پاسخ مي دهند . مي توان تصور كرد كه اين نوار از تعدادي نقطة نوراني درست شده است . بنابر اين ، سلول هاي سادة قشر خاكستري نسبت به يك نقطة نوراني بي تفاوتند . به همين ترتيب كه جلو برويم مشاهده مي شود كه سلو لهاي پيچيدة كورتكس توسط يك لبة نوراني تحريك مي شوند كه محور مشخصي داشته ولي محل آن مهم نيست . بهترين ، تحريك براي يك سلول فوق پيچيده يك گوشه است . با در نظر گرفتن بحث بالا ، هر چقدر از منطقة 17 به طرف منطقة 19 مي رويم وظيفة سلول ها پيچيده تر شده به تحريكي نوين پاسخ مي دهند . اين موضوع در تشخيص فاصله و رنگها بسيار صادق است .
لوب گيجگاهي
اين لوب در طرف راست نقش مهمي از نظر هنر تشخيص رنگها و جوانب مختلف دستگاههاي موسيقي داشته و در طرف چپ تأثير مهم آن درتكلم انسان است . درك صداهاي شنيده شده و پردازش دستوري گفتار و آماده كردن پاسخ شايسته ، به وسيله لوب آهيانة چپ صورت مي گيرد . آسيب رسيدن به لوب گيجگاهي گاهي باعث از بين رفتن توانائي نامگذاري افراد و اشياء مي شود . همچنين لوب هاي گيجگاهي راست و چپ با هم نقش مهمي در فعال نگهداشتن حافظه دارند. دروازة اصلي ورود اطلاعات محيطي به مغز و ثبت آنها در گرو سلامتي لوب گيجگاهي است .
به نظر مي رسد كه « هيپوكامپ» اين ناحيه همگام با قسمت هاي ديگر لوب حاشيه اي نقش كليدي در قبول يا رد اطلاعات داشته باشند .از اين مكان است كه اطلاعات منتشر شده از محسوسات محيطي به نقاط ديگر مغز مخصوصاً لوب هاي پيشاني مي روند .بخش ديگري از فيبرهاي آورندة اطلاعات به لوب گيجگاهي از ساقة مغز و هستة « مينرت» مي باشد .
از بين رفتن « هيپوكامپ » منجر به عدم توانائي انسان در تثبيت حافظه شده و شخص قدرت انتقال اطلاعات رابه ساير نقاط مغز از دست مي دهد .
اگر انساني هر دو لوب گيجگاهي مخصوصاً دو « هيپوكامپ » را از دست بدهد براي هميشه قدرت ثبت اطلاعات از محيط را براي يادآوري در دراز مدت از دست خواهد داد .در ام- آر- آي روبرو هر دو لوب گيجگاهي به خاطر انسفاليت آسيب ديده و قدرت حافظه بيمار شديداً صدمه ديده است . حس شامه نيز با لوب گيجگاهي ارتباط دارد . لوب حاشيه اي
لوب حاشيهاي از قديمي ترين قسمتهاي مغز بوده و وظيفه اش بيان غرايض جنسي و تأمين احتياجات احساسي و تنازع بقاست . لوب حاشيه اي در اصطلاع به « مغز اول » مشهور شده و از اينجاست كه تمام اطلاعات پس از بررسي و فيلتر شدن مي توانند به ساير نقاط مغز رسوخ كنند . احساس امنيت دروني با وجود لوب حاشيه اي امكان پذير است . اينجا محل احساسات قلبي و فردي و عشق و دلدادگي است . با تكيه به« مغز اول » است كه انسان كاري را انجام داده و سپس با مراجعه به منطق و « مغز جديد» يا « نئوپاليوم » پشيمان مي شود . در اين مكان است كه موجود براي حفظ خود و خانواده حاضر است به استدلال كم محلي كند . كنترل اصلي سلسله اعصاب نباتي هنگام جنگ و ستيز يا پشيماني و غم و اندوه در دست« مغز اول » يا « آركي پاليوم » مي باشد . بالاخره زبان اصلي نهفته در نگاه افراد به يكديگركه حاصل آن دوست داشتن فردي و يا تنفر از فردي ديگر مي شود در لوب حاشيه اي است .
تالاموس
تالاموس توده اي از سلولهاي عصبي با اندازه هاي مختلف است كه وظيفة پردازش و هم آهنگ كردن پيامهاي حسي را در ارتباط با فعاليت هاي حركتي داشته و دراين خصوص با گره هاي عصبي قاعدة جمجمه ، قشر خاكستري مغز و مخچه در تماس دائم مي باشد . تالاموس نيز نقش بي نهايت مهمي در دريافت درد و محسوسات محيطي دارد . آسيب يك طرفه به تالاموس باعث كرخ شدن طرف مقابل بدن و آسيب دو طرفه ، بيمار را به حالت بيهوشي مي برد .
گره هاي عصبي قاعدة مغز
هسته هاي دم دار و عدسي شكل از مهمترين گره هاي عصبي قاعدة مغز مي باشند كه ارتباط تنگاتنگ با تالاموس ، قشر خاكستري مغز و مخچه داشته و عملكرد اصلي آنها تنظيم فعاليت هاي حركتي ماهيچه ها بوده و در تداوم حركات آنها نقش مهمي دارند . نارسائي گره هاي عصبي قاعدة مغز باعث لرزش هاي غيرارادي و سفتي و كمي تحريك ماهيچه ها شده و تابلوئي شبيه مرض پاركينسون را بوجود مي آورد .

آبجی
11th February 2010, 02:29 AM
ساقة مغز
از نظر تكاملي ساقة مغز يكي از قديمي ترين قسمت هاي سلسلة اعصاب بوده كه علاوه بر حفظ هوشياري و كنترل خواب ، تنفس و گردش خون ، محل گردهم آئي اعصاب جمجمه اي نيز مي باشد كه در تعيين تكليف مرگ مغزي بسيار پراهميت اند . اندازه و پاسخ مردمك ها به نور ، رفلكس هاي قرينه و سرفه ، حركات چشمها ، زبان ، صورت ، حلق و حنجره نيز عمدتاً توسط ساقة مغز كنترل مي شود .ساقة مغز گذرگاهي است دوطرفه براي گذشتن محسوسات از محيط خارج به طرف مغز و آوردن پيامهاي عصبي از مغز و ساقة مغز به طرف نخاع و اندامها .
ساقة مغز محلّ تمركز و پخش پيام هاي مهم و ابراني به اقصي نقاط نخاع براي حفظ و كنترل قوام ماهيچه ها است كه نهايتاً بر روي رفلكس هاي وتري نيز تأثير مي گذارند . اين پيامها ، به طور مستقيم و غير مستقيم ، از هسته هاي ساختمان مشبك در سطح « پل دماغي » و « بصل النخاع » و « مغز مياني » نشأت گرفته و به همراهي پيام هاي « هسته هاي قرمز » و « هسته هاي گوش داخلي » بر روي « نرون هاي حركتي گاما » سرازير مي شوند . تحريك نرون هاي حركتي گاما ، به طور غير مستقيم ، پس از تحريك « نرون هاي حركتي آلفا » قوام ماهيچه ها را زياد كرده و آنها را سفت مي كند . در اين گونه موارد رفلكس هاي وتري نيز تشديد مي شوند . هرگاه مغز از بين رفته ولي ساقة مغز از مغز مياني به پائين در حيات باشد ، رفلكس هاي وتري بسيار شدت يافته و ماهيچه ها آنقدر سفت مي شوند كه دست ها و پاها سيخ شده حالت « دِسِرِ بره» به خود مي گيرند ، يا اينكه دست ها از آرنج خم شده و پاها سيخ مي شوند كه به اين حالت « دكورتيكه» گويند . به تدريج كه ساقة مغز وظايف خود را از دست داد ، قوام ماهيچه نيز از بين رفته آنها لَخت مي شوند . در اين زمان رفلكس هاي وتري نيز وجود ندارند . اين حالت در « مرگ مغزي » به خوبي مي شود به طوري كه تمام ماهيچه ها شل بوده و رفلكس ها ناپديد گشته اند چون تمام ساقة مغز از كار افتاده است . ساقة مغز از قسمتهاي زير تشكيل شده است .مغز مياني ، پل دماغي و بصل النخاع .
1- مغز مياني
بخش هاي مهمي از مغز مياني كه در مرگ مغزي اهميت دارند عبارتند از : ساختمان مشبك كه مسئول حفظ سطح هوشياري ، بوده ، پايك هاي مغزي كه از الياف و ابران حركتي درست شده اند و اعصاب جمجمه اي سه و چهار كه حركات چشمها ، اندازه و پاسخ مردمك ها را به نور به عهده دارند . آسيب دو طرفه به ساختمان مشبك باعث حالت اغماء شده و اگر پايكهاي مغز آسيب ببينند فلج اندامها و در مورد اعصاب سه و چهار ضعف حركات چشم ها و بزرگ شدن مردمك ها با عدم پاسخ به نور را موجب مي شود و اگر آسيب بسيار شديد باشد حركات چشم عروسكي نيز از بين مي روند . پس به اين ترتيب با معاينه و تعيين سطح هوشياري ، حركات و مردمك هاي چشم و قدرت اندامها مي توان به سالم بودن مغز مياني پي برد .
2- پل دماغي
اجزاء مهم پل دماغي عبارتند از : قسمت ديگري از ساختمان مشبك ، اعصاب جمجمه اي پنج ، هسته عصبي شش و هفت و الياف مرتبط كنندة مخچه به سلسله اعصاب مركزي .
آسيب دو طرفه به دو سوم فوقاني ساختمان مشبك پل دماغي باعث حالت اغماء شده و گرفتاري عصب شش ، حركات چشمها را در محور افقي مختل و آسيب به عصب پنج باعث از بين رفتن حس قرنيه و رفلكس قرنيه مي شود . بنابر اين مي توان با در نظر گرفتن سطح هوشياري بيمار ، حركات كرة چشم و صورت و رفلكس قرنيه به و ضعيت تشريحي آن پي برد .
3- بصل النخاع
اين قسمت از ساقة مغز از ساختمان مشبك ، مراكز كنترل تنفس و گردش خون ، اعصاب جمجمه اي 9، 10،11،12 و الياف حسي و حركتي اي كه مخچه ، نخاع ، ساقة مغز و نيمكره ها را به يكديگر مربوط مي كنند درست شده است . در بصل النخاع ، ساختمان مشبك نقشي در تأمين سطح هوشياري نداشته و بلكه آسيب به اين قسمت از مغز به صورت نارسائي شديد و تنفس و گردش خون خود را نشان داده و رفلكس سرفه از بين مي رود . در صورتي كه بيمار هوشيار باشد ، قدرت بلع در او از بين خواهد رفت .
مخچه
مخچه درست در پشت سر و در قسمت خلفي پل دماغي و بصل النخاع قرار گرفته است . در حقيقت مخچه جعبه سياه سلسله اعصاب مركزي بوده كه تعادل انسان را كنترل كرده سرعت و دامنةحركات را طوري تنظيم مي كند كه آنها بدون نقص باشند . مخچه در ارتباط دائم با گيرنده هاي حسي محيطي و جمجمه اي بوده و از طريق مغز مياني و پل دماغي پيوسته وضعيت تعادل بدن را در اختيار تالاموس ، گره هاي عصبي قاعدة مغز و قشر خاكستري مي گذارد . سه منبع اصلي ارتباط مخچه با اطلاعات محيطي عبارتند از :
1- پيام هائي كه از نخاع به مخچه مي رسند و نقطة شروع آنها در ماهيچه ها ، زردپي ها ، پوست و مفاصل است . اين پيام ها به سرعت مخچه را از وضعيت اندام ها ، مخصوصاً اندام هاي تحتاني ، در فضا آگاه مي سازند . توسط همين پيام هاست كه انسان دائماً بررسي كرده و حركات را ظريف تر مي سازد . اشكال در اين سيستم باعث تلوتلو خوردن شخص هنگام راه رفتن مي شود . كرمينه قسمتي از مخچه است كه پردازش اطلاعات فوق را در دست دارد .
2- پيام هائي كه از گوش دروني به مخچه رسيده و دائماً آن را در جريان موقعيت فضايي سروگردن قرار مي دهند . به وسيله اين اطلاعات مركز ثقل انسان درون سطح مقطع بدن بر روي زمين قرار مي گيرد . كنترل اصلي تعادل حركات چشمها و محور عمودي بدن از وظايف اين سيستم است . حفظ تعادل در حركات مستلزم چرخشي سلامتي اين قسمت از مخچه است كه در قاعدة آن قرار دارد .
3- اطلاعاتي كه از مغز رسيده و نقش اصلي كنترل حركات ظريف اندام ها ( مخصوصاً دست ها ) را به عهده دارند . اختلال در اين سيستم باعث شلختگي در حركات مهارتي مي شود . نيمكره هاي مخچه همگام با مغز در اين مورد به انسان ياري مي كنند . عملكرد مخچه در بيماري كه به حالت اغماء است از اهميت كمتري برخوردار است .
جريان خون مغز
خون رساني به مغز توسط سرخرگ هاي سبات و مهره اي صورت مي گيرد كه مجموعاً چهار عدد بوده و حدود يكهزار سانتي متر مكعب در دقيقه به مغز خون مي رسانند . اين ميزان بسيار زياد خون مبين سرعت متابوليسم بالاي مغز بوده و نياز شديد به اكسيژن و گلوكز است . زمان جريان خون از سرخرگ هاي سبات تا سياهرگ هاي وداج حدود ده ثانيه است .قطع كامل جريان خون مغز پس از مدت پنج تا ده ثانيه منجر به بيهوشي مي شود و اگراين زمان از ده دقيقه بيشتر شود نسج مغز از بين مي رود .
ساختمان مشبك
يكي از سري ترين مناطق سلسلة اعصاب مركزي ، ساختمان مشبك است كه درست در مركز ساقة مغز قرار داشته و از بصل النخاع تا قسمت فوقاني مغز مياني كشيده مي شود . كمتر جائي از سلسلة اعصاب مركزي است كه ساختمان مشبك در آن دست نداشته باشد . ساختمان مشبك از تعداد زيادي سلول به اندازه هاي مختلف درست شده كه زوائد آنها نسبتاً كوتاه مي باشند . علاوه برساقة مغز ، نخاع ،مخچه ، اعصاب جمجمه اي ،گره هاي عصبي قاعدة مغز ، تالاموس و نيمكره ها همه با ساختمان مشبك ارتباط دارند . علاوه بر اين كه ساختمان مشبك قديمي ترين قسمت سلسلة اعصاب مركزي است ، دركنترل خواب ، قوام ماهيچه ها « تن ماهيچه اي» و درد نيز نقش كليدي دارد ولي وظيفة اصلي آن برقرار داشتن سطح هوشياري است . هرگونه ضايعة نسجي ، حتي يك ميلي متر ، اگر دو طرفه باشد و در ساختمان مشبك اتفاق افتد منجر به از دست رفتن هوشياري مي شود .
بطن هاي مغز
درون مغز انسان حفره هائي وجود دارند كه بطن ناميده مي شوند . دو بطن درنيمكره ها و بطن سوم بين گره هاي عصبي قاعدة مغز ، بطن چهارم در پشت ساقة مغز بوده كه مخچه آن را مي پوشاند . درون بطن هاي مغز مايع مغزي نخاعي وجود دارد كه درون بطن ها و روي سطح مغز درجريان است تا جذب شود . وزن مغز درون مايع مغزي نخاعي حدود 50 گرم است .
پوشش هاي مغز ، مخچه و ساقة مغز
اين قسمت ها توسط سخت شامه و دو لاية نرم شامه پوشانيده شده است كه وظيفة حفظ و حراست آن را به عهده دارند .

آبجی
11th February 2010, 02:29 AM
فيزيولوژي مغز
مغز از فعال ترين و آسيب پذير ترين اعضاي بدن انسان بوده و در حالي كه جزء كوچكي از ساختار ماست اما براي تأمين تغذية خود احتياج به بيش از يك ليتر خون در دقيقه دارد . زياد بودن ميزان سوخت و ساز مغز است كه مقاومت آن را نسبت به كمبود اكسيژن و گلوكز بسيار كم مي كند . ياخته هاي مغز بيش از چند دقيقه توانائي كمبود اكسيژن را ندارند و در صورد ادامة هيپوكسي براي هميشه قدرت پردازش خود را از دست مي دهند . از دست رفتن قدرت پردازش خود را به صورت تضعيف مشاعر و خلاقيّت فكري نشان مي دهد .
اگر سي تي اسكن طبيعي با سي تي اسكن مغزي كه اكسيژن به آن نرسيده مقايسه شود ، مي توان شدت آسيب به مغز را از ميزان كم شدن ضخامت قشر مخ تشخيص داد .
يكي از دلايل مهم ضربه پذيري مغز فراواني تعداد و ارتباطات ياخته هاي آن است . از حدود سه ميليون سال پيش ، به طور روز افزوني ، به وزن مغز انسان نماها اضافه شده است ، مثلاً درحالي كه حجم مغز يك انسان نما پا نصد سانتي متر مكعب است ، در انسان اين حجم به يكهزارو پانصد سانتي متر مكعب مي رسد . تعداد ياخته هاي مغز ما حدود پنج تا ده هزار ميليون بوده كه با هم شبكة بسيار پيچيده اي از ارتباطات عصبي را درست مي كنند. اين تعداد ياخته در جانداران پست كمتر بوده و ارتباطات عصبي ضعيف تر مي باشند . مدارهاي الكتريكي فعال ، پايه و اساس كار مغز را تشكيل مي د هند كه به صورت سطح هوشياري جلوه گر مي شوند . مغز جزء لاينفك پديدة حيات بوده و ساير اعضاء ناگزير از فرمانبرداري هستند و تلاش آنها براي بر پانگداشتن آن است . از قديم در ضمير انسان هميشه اين پرسش مطرح بوده كه چه چيز باعث زنده و فعال بودن انسان مي شود ؟
حيات كجاست ؟ روح چيست ؟ و نتيجتاً در اين مورد بحث هاي زياد فلسفي ، ديني وعلمي وجود داشته و دارد .
حدود چهار هزار سال پيش ، سومري ها ، آشوري ها و مردم بين النهرين ، سرچشمة حيات را در كبد مي دانستند. در زمان فراعنه ، مصري ها معتقد بودند كه همراه با مرگ انسان روح « با» از بدن پرواز مي كند . آنها باور داشتند كه روح انسان در قلب و احشاء او مي باشد . در زمان تمدن طلائي يونان قديم ، حدود چهار صد سال قبل از ميلاد ، افلاطون ، به دليل اين كه ستارگان و عالم به صورت كروي بودند و مغز نيز گرد بود ، وجود روح را در سر مي پنداشت . ارسطو كه خود شاگرد افلاطون بود ، برعكس ، مي پنداشت كه حيات انسان در قلب اوست و محتملاً برهاني كه اين طرز فكر از آن نشأت گرفته عبارت بود از مردن حيوان با از دست رفتن گردش خون بدن .
با شروع مسيحيت و ابتداي تمدن روم ، در حدود دويست سال بعد از ميلاد ، به اعتقاد ابن سينا ، جالينوس با كالبد شكافي هاي خود به وجود بطن هاي مغزي پي برد ( دو بطن در طرفين يكي در وسط و يكي در پشت ساقة مغز ).
همچنين ، او كه پزشك گلادياتورهاي رومي بود شديداً با گفته هاي ارسطو ، كه محسوسات و حيات در قلب جاي دارند ، مخالف بود . وي با بررسي هاي آزمايشگاهي مشاهده كرد كه هرگاه بر روي مغز حيواني فشار آورده شود بلافاصله بدن او فلج مي شود در حالي كه فشار بر روي قلب اين حالت را بوجود نمي آورد . متأسفانه شدت نفوذ عقايد افلاطوني و ارسطوئي آن چنان زياد بود كه افكار جالينوس مورد قبول عام واقع نشد .
اصول طرز تفكر قرون وسطائي را در ادغام افكار جالينوس و افلاطون مي توان دانست . پس از گذشت زمان اعتقاد بر اين قرار گرفت كه بطن هاي طرفي مغز مركز دريافت محسوسات بوده كه بتدريج دربطن سوم تبديل به منطق شده و نهايتاً در بطن چهارم به صورت حافظه باقي مي مانند . اين روند فكري بيش از يكهزار وسيصد سال دوام آورد . از جمله پژوهشگراني كه در تغيير طرز فكر آن دوران نقش مهمي را بازي كرد لئوناردو داوينچي بود . او با كالبدشكافي هاي خود دريافت كه محسوسات به تالاموس رفته و هم او بود كه قالب مومي بطن هاي مغز گاو را ساخت .حتي داوينچي نيز در سدة پانزدهم تحت تأثير شديد افكار « جالينوس ، افلاطون » بود و مصّر بود كه بطن سوم ، و نه بطن هاي طرفي ، مركز حواس پنجگانه مي باشد . مخالفت داوينچي با اصولي غير اصول علمي براي پژوهش در مورد فرضيات علمي و سعي او در رواج كالبد شكافي باعث شد كه كليسا با او سخت مخالفت كند به طوري كه درسال 1515 حكم اخراج او از رم توسط پاپ امضاء شد .
بت شكن بعدي ، در مورد تفحص در علوم ، دكارت بود . برخلاف داوينچي ، دكارت علاقه اي به كالبد شكافي نداشت و ظنّ او درمورد امكان اشتباه حواس پنجگانه باعث شد اصول تفكر را در پژوهش بنيان گذارد . در قرون شانزدهم و هفدهم نحوة عملكرد مغز در مورد حيات انسان هنوز از آنچه درقرون گذشته رواج داشت نشأت مي گرفت . در نموداري كه دكارت وصف مي كرد طرح كلي اين بود : حيات انسان در كبد بوجود آمده و به قلب مي رود . از قلب به قاعدة مغز رفته پس از مخلوط شدن با هواي تنفسي از طريق غذة كاجي به بطن هاي مغز مي ريزد . سپس روان از طريق روزنه هاي متعدد وارد مجاري باريكي شده و از آنجا به اعضاء مختلف حركتي ، مخصوصاً ماهيچه ها ، مي رود .
نا گفته نماند كه پيشرفت علوم و فلسفه در مشرق زمين بين قرون هشتم و يازدهم زبانزد خاص وعام بوده و اغلب پژوهشگران دوران طلائي اسلام در نشان دادن تشريح انسان از نمودارهاي هندسي استفاده مي كردند .شهرت پژوهشگران و اطبائي همانند « رازي» در سدة دهم و « ابن سينا» با كتاب قانون وي در سدة يازدهم هجري بر كسي پوشيده نيست .
بالاخره رسالت بزرگاني درعلوم مانند داوينچي و ابوعلي سينا بدست كالبد شكافاني مانند « وساليوس» و « توماس ويليس» افتاد . بتدريج تشريح دقيق تر و بهتر شد به طوري كه دقت « وساليوس» درثبت جزئيات تشريح مغز كاملاً آشكار است . گرچه از قرون شانزدهم و هفدهم بر همه آشكار بود كه مركز حيات و منطق و مشاعر در مغز مي باشد ولي اين كه آيا كدام نقطه از مغز چه چيزي را كنترل مي كند هنوز مشخص نبود . آنچه مسلم است اين كه در اذهان تبلور چنين افكاري ديده مي شد و همه درپي آن بودند كه فلان خط شخصيتي افراد از كجا سرچشمه مي گيرد . تصوراتي كه گاهي اوقات نيز منجر به استفاده هاي نامشروع از علم بشود رواج داشت .
يكي از پديده هاي بسيار جالب سدة هيجدهم كه شبيه به « كف شناسي » بود به نام «فرنولوژي» خوانده مي شد . باني فرنولوژي شخصي بود به اسم « ژوزف گال» اين فرد زرنگ در پي اين بود كه روشي را پيدا كند تا توسط آن بتواند شخصيت فكري و شعوري شخص را بيان كند .« گال» متوجه شده بود دانش آموزاني كه چشم هاي مشخص و برجسته اي دارند داراي ضريب هوشي بالائي مي باشند . به همين دليل او به زندانها ، دبيرستانها و ديوانه خانه ها رفت تا بتواند فرمولي پيدا كند كه بتوان به وسيلة آن از وضع ظاهري سر يك نفر به ذات او پي برد . آقاي گال سطح سر را به مناطقي تقسيم كرد كه هر كدام برحسب برآمدگي و فرورفتگي بخصوصي كه داشتند بيانگر يك صفت خاص فرد بود . فرنولوژي در قرون هيجدهم و نوزدهم در بيشتر جاهاي اروپا رواج كامل داشت . كلينيك هاي مخصوص فرنولوژي در اروپا تأسيس شد و به آمريكا نيز سرايت كرد . به اين ترتيب در مي يابيم كه حتي تا سدة هيجدهم و اوايل سدة نوزدهم نيز در بررسي كاركرد مغز در مجامع علمي از هم گسيختگي كلي وجود داشته است .
ضربه اصلي به فرنولوژي زماني وارد شد كه در اواسط سدة نوزدهم حادثه غير منتظره اي در آمريكا و چشم هاي تيزبين طبيبي در اروپا اساس آن را در هم ريختند .
داستان از اين قرار بود كه در فرانسه جراحي به اسم « پيربروكا» بيماري را با ضعف طرف راس و گنگي پيگيري مي كرد . درمانهاي معمولي تأثيري نبخشيده و بيمار مزبور نهايتاً فوت كرد . خوشبختانه « بروكا» در انديشه بود و بلافاصله بيمار را كالبد شكافي كرده و در مغز او ناحيه اي را پيدا كرد كه بر اثر سكتة مغزي از بين رفته بود . « بروكا» براي اولين بار رازي را كه در قرون گذشته بر بشر نهفته بود برملا كرد كه آن اختصاص مناطق مختلف مغز به وظايف مشخص و ويژه اي بود . او مبناي پژوهشهائي را گذاشت كه بعداً ما را قادر كردند كه سطح مغز را بر حسب كار ويژه اي كه انجام مي دهد تقسيم بندي كنيم .
در همان ايام در منطقه صخره اي ايالت « ورمانت» آمريكا حادثة مشابهي رخ داد . كارگران بشدت مشغول نصب ريل هاي آهن بودند . سركارگر « گِيج» در حال بررسي علت عمل نكردن انفجار باروت بود كه جرقة ناشي از برخورد ديلم با سنگ موجب انفجار و پرتاب آن به بيرون و مجروح شدن پيشاني او گرديد . جراحت مغز آقاي گِيج بتدريج در بيمارستان التيام يافت ولي اثرات آن بر روي شخصيت او غيرقابل باور و انكاربود . اين حادثه آقاي گِيج را از فردي جدي و وقت شناس و با ادب تبديل به شخصي انفعالي ، بي ادب و لاابالي كرد . در حالي كه قبل از سانحه او به فكرخانواده و آيندة خود بود ، بعد از آن دربدر شد و بدور از خانواده آس و پاس و گمنام درگذشت .
دو حادثة بالا مبناي تشخيص تشريحي امراض مختلف توسط حرفة اعصاب داخلي تا كنون مي باشد . مثل جانبازي كه به خاطر ورود و خروج تركش از نيمكرة چپ دچار فلج راست شده است .
جنبه ديگر كاركرد مغز ، « فيزيولوژي» مستلزم آزمايش هاي بسيار سادة « گالواني» در ايتاليا بود . گالواني براي اولين بار ثابت كرد كه در مغز حيوانات الكتريسيته وجود دارد . از جمله تفريحات او اين بود كه در شب هاي توفاني سربرقگيري را به مغز قورباغه و پاي قورباغه را توسط سيمي به زمين وصل مي كرد . سپس او با كمال تعجب مشاهده مي كرد كه هنگام رعد و برق بدن قورباغه به تشنج در مي آيد . «گالواني» پيش بيني كرد كه در مغز انسان و حيوانات چيزي به اسم« الكتريسيتة حيواني» وجود دارد . اثبات وجود« الكتريسيته حيواني» مستلزم اختراع « گالوانومتر» در سال 1820 بود .
كشف الكتريسيته و تحريك پذيري مغز توسط آن به وسيله « فريش و هيتزيك» دو دانشمند آلماني در اواخر سدة نوزدهم انجام شد . اين دو دانشمند مشاهده كردند كه تحريك سطح مغز باعث تحريك و حركت ناگهاني اندامهاي آنها مي شود .
مجموعة مشاهدات كلينيكي بيماران صرعي توسط « جاكسون» در انگليس به همراه نتايج حاصل از آسيب هاي وارده به سطح مغز توسط « فلورنس» فرانسوي ، « گولتز» و « مانك» آلماني مقدمه اي شد براي بسيج همگاني به منظور يافتن نقاط ويژه اي از سطح مغز كه مسئول وظيفه اي بخصوص مي باشند . اين كوشش ها تا زمان « پنفيلد» كانادائي تا اوايل سدة بيستم طول كشيد تا بتوان نقشة سطح مغز را كشيده و نقاطي را كه وظايف مشخصي دارند رديابي كرد . «پنفيلد» توانست با تحريك الكتريكي سطح مغز در بيماراني كه با بي حسي موضعي عمل مي شدند و تحليل پاسخ آنها به تحريك ، نقاط مختلف قشر خاكستري را از نظر وظيفه اي كه انجام مي دهند دقيقاً طبقه بندي كند . طبق يافته هاي او لوب پيشاني مخصوص اعمال حركتي و مشاعر عالي فرد ، دو طرف آهيانه ويژة اعمال حسي و لوبهاي پس سري مختص حس باصره هستند . طبق همين پژوهش ها ، نيمكره چپ مغز اختصاص به تكلم داشته و نيمكرة راست ، ارتباطات فضائي را براي انسان به وجود مي آورد .
شروع فيزيولوژي مستلزم ثبت امواج مغزي توسط « برگر» آلماني بود كه در اواخر سدة نوزدهم انجام شد و نواز مغزي را به ما معرفي كرد . سرعت پيشرفت فيزيولوژي سلولي زماني به اوج خود رسيد كه « رامون كاخال» اسپانيائي تئوري سلولي را درمغز به اثبات رساند و سپس پژوهش هاي مداوم توسط « هاجكينز» و « هاكسلي» كه اختلاف سطح الكتريكي را درياخته هاي مغزي اندازه گرفتند و سپس انجام تحقيقات « جان اكلز» در انگليس و « هوبل» و « ويسل» در آمريكا مي باشد .
هم اكنون يك بار ديگر بشر بر سر دوراهي قرارگرفته است . چگونه اطلاعات محيطي توسط حواس پنجگانه گرفته شده و درنقاط مختلف ذخيره مي شود؟
حافظة فعال چگونه بوجود مي آيد ؟ ارتباطات مغز چگونه است ؟ زبان ارتباطي و شيميايي مغز چيست ؟ در اين مورد بايستي از كارهاي با ارزش « اريك كاندل» و « ورنون مانت كاسل» درآمريكا صحبت به ميان آيد كه يك بار ديگر فيزيولوژي مغز را ورق زده و به جنبة نوين و ملكولي آن پرداخته اند .
درحال حاضر براي بشر ثابت گشته كه همه چيز ما مغز ماست :
تحرك ، زبان و خط ، سرازير شدن در ورطة عصيان ، عشق و دلدادگي ، خشم و ترس و كنترل تمام كارهاي حياتي بدن مثل گردش خون و تنفس .

آبجی
11th February 2010, 02:30 AM
تعريف سطح هوشياري و حالت اغماء
درتعريف سطح هوشياري اختلاف نظر وجود دارد . آيا سطح هوشياري يك طوطي به اندازة سطح هوشياري انسان است ؟ و آيا سطح هوشياري تمام افراد روي زمين با هم برابر است ؟ چه فرقي است بين سطح هوشياري يك سياستمدار زبردست و انسانهاي معمولي اجتماع ؟ يا اين كه چه بُعدي از هوشياري را مولانا درك مي كرد كه ديگران از فهم آن عاجز بودند ؟ به نظر مي رسد كه همه متفق القولند كه دو شق در سطح هوشياري وجود دارد ، يكي آن كه از ساختمان مشبك ساقه مغز نشأ‌ت گرفته و در تمام موجودات زنده از ماهي طلائي تا طوطي و سنجاب و انسان وجود داشته و عامل اصلي اطلاع جاندار از محيط درون و بيرون خود است . هدف از اين چنين سطح هوشياري عبارتست از كمك به موجود زنده براي توليد مثل ، تغذيه ، جنگ و جدال و آنچه لازم است كه موجوديت او تأمين شود . بنابر اين مي توان گفت كه سطح هوشياري حاصل از ساختمان مشبك ساقة مغز در دايناسورها كه دويست ميليون سال پيش روي زمين پرسه مي زدند به همان ميزان در بقاي حيوان با ارزش بود كه سطح هوشياري انسان فعلي كه عمري حدود يكصدهزارسال دارد. با وجودي كه مغز دايناسورها به مراتب از مغز پستانداران فعلي پست تر بود ولي قرعة تكامل با جهشي برتر نصيب انسان نماها شد كه عمري حدود دو ميليون سال بيش ندارد يعني در حقيقت زماني كه انسان نماها شروع به كاربري دست خود كردند . اولين آثار مدون بكارگيري مغز جديد در انسان حدود هفده هزارسال پيش بود كه آثارش به صورت نقاشي بر روي ديوارهاي غاري در فرانسه نمايان است . در اين زمان است كه انسان باضمير خود در تماس بوده و تصوير از بين رفتن همنوع خود را توسط يك گاو وحشي به وجود مي آورد .آنچه مغز جديد به انسان داد در هيچ موجود زنده ديگري نظير آن وجود ندارد . دو فرآيند مهم مغز جديد عبارت بودند از قدرت تكلم و گسترش بي همتا در تجزيه و تحليل محيط خود . هيچ كلمه اي به تنهائي نمي تواند اين توانائي فكري انسان را بيان كند . توانائي كه مشتمل مي شود بر قدرت تصور ، آينده نگري ، استدلال ، حكمت ، بيان احساسات ، منطق ، حافظه تحليل و …….. اين شاخة دوم سطح هوشياري است كه توسط نواحي مختلف قشر خاكستري نيمكره هاي مغز به مرحلة عمل درمي آيد . تا كنون پژوهش در مورد يافتن مركزي براي اين همه فعاليت ها در سطح عالي مغز عقيم بوده ولي تصور مي شود كه رمز كار در ازدياد تعداد واحدهاي مسئول براي پردازش اطلاعات در مغز انسان است . با در نظر گرفتن بحث بالا ، از بين رفتن سطح هوشياري مستلزم عدم كارآئي ساقة مغز ( ساختمان مشبك ) و يا قشر خاكستري دو نيمكره مي باشد . به همين دليل است كه در مرگ مغزي بررسي ساقه و نيمكره مغز از اهميت زيادي برخوردار مي باشد .
چه كسي در حال اغماء است ؟
بيماري كه به پزشك معاينه كننده پاسخ مقتضي ندهد و پلكهايش بسته باشد در حال اغماء است .در بيشتر موارد چنين بيماري قدرت تكلم را از دست داده و تماس با او غيرممكن است . بديهي است اگر بيمار سخنان ما را درك نكند در اين صورت از نحوة پاسخ به تحريكات دردآور مي توانيم به عمق حالت اغماء پي ببريم و در صورتي كه بيمار پاسخي به تحريكات دردآور ندهد اغماء او كامل است .به زبان ساده مي توان گفت كه در مرگ مغزي ، بيمار به هيچ گونه تحريكات محيطي پاسخ نداده ، چشمان او بسته است ، سخني بر زبان نياورده و درك مفاهيم گفتاري در او از بين رفته است .
چه عوامل باعث حالت اغماء مي شوند ؟
هرعاملي كه باعث از كار افتادن دو طرفة قشر خاكستري مغز شود ، موجب حالت اغماء خواهد شد . بنظر مي رسد كه آسيب به يك نيمكره براي ايجاد حالت اغماء كافي نيست .از عللي كه به دونيمكره آسيب مي زنند عبارتند از : ضربه هاي مغزي ، خفگي با گاز ذغال ، مننژيت ، نرسيدن اكسيژن به مغز در اثر ايست قلبي يا دار زدن ، نارسائي هاي كليه و كبد .
همانطوري كه برترين عملكرد قشر خاكستري مغز در نيمكره ها هوشياري كامل است برعكس آن حالت اغماء مي باشد .
بيشتر ضايعاتي كه به ساقة مغز وارد مي شوند ، اگر ساختمان مشبك را در دو طرف گرفتار كنند ، توليد حالت اغماء مي كنند . اين ضايعات معمولاً در ناحية مغز مياني يا پل دماغي مي باشند .
در اينجا لازم است گفته شود كه بيشتر تحريكات عصبي كه از ساختمان مشبك نشأت مي گيرند از طريق راههائي كه اين قسمت از مغز را به تالاموس متصل مي كند به قشر خاكستري مغز رسيده باعث فعال شدن اين ساختمان مي گردند . در اين صورت مي توان گفت كه آنچه به قشر مغز نيرو مي دهد ، كه خود را به بهترين وجهي بيان كند ،هسته مركزي ساقة مغز يا ساختمان مشبك است .

معاينه بيماري كه در حالت اغماء مي باشد
همان طوري كه گفته شد عالي ترين فرآيند مغز انسان ميزان هوشياري است.
در گذشته راه ساده اي براي بررسي كمّي ميزان از دست دادن سطح هوشياري وجود نداشت ولي امروزه ضريب هوشياري را مي توان با معيارهاي زير اندازه گرفت .
1- ميزان بيداري ( چشمها ) ضريب 1تا4
2- ميزان حرف زدن ضريب 1تا5
3- ميزان دقت در حركات ضريب 1تا6
بيماري كه ضريب هوشياري پانزده داشته باشد كاملاً طبيعي بوده و بر عكس ضريب هوشياري 3 اغماء كامل را نشان مي دهد ، يعني اينكه در همة حالات چشمهاي او بسته است . هم چنين تحت هيچ شرايطي او صحبت نكرده و به هيچ نوع تحريك دردآور يا غيره پاسخ نشان نمي دهد .
مردمك
همان طوري كه در يك دوربين عكاسي براي داشتن عكس واضح و زيبا ميزا ن نوري كه به فيلم برخورد مي كند بايستي كنترل شده باشد ، در چشم نيز براي اينكه شييء را مشخص تر ببينيم لازم است ميزان نوري كه به شبكيه برخورد مي كند حساب شده باشد . مردمك چشم چنين وظيفه اي را به عهده دارد .عملكرد مردمك نياز به هماهنگي چشم ،اعصاب باصره ، مغز مياني ، اعصاب سمپاتيك و پارا سمپاتيك دارد .
انقباض تارهاي ماهيچه اي حلقوي كه با تحريك اعصاب پاراسمپاتيك صورت مي گيرد باعث كوچك شدن و انقباض تارهاي ماهيچه اي شعاعي كه توسط اعصاب سمپاتيك صورت مي گيرد موجب بزرگ شدن مردمك ها مي گردد . جزئي از تحريكات نوري كه از شبكيه به سمت مغز در حركت هستند ويژه عملكرد مردمك مي باشند . اصولاً پيامهاي عصبي كه مخصوص روئيت اشياء مي باشند نهايتاً به لوب پس سري مغز رسيده ولي آن جزئي كه مخصوص باز و بسته شدن مردمكها است از وسط راه به مغز مياني رفته و به هستة عصب سوم جمجمه اي مي رسد . انقباض و انبساط ماهيچه هاي حلقوي و شعاعي در عنبيّه در حال تعادل است . گرچه مراكز اصلي اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك در مغز مي باشند ولي آن عده از اليافي كه به طور ثانويه پيامهاي خود را به مردمك رسانيده و مربوط به اعصاب سمپاتيك هستند درنخاع جاي داشته و توسط شريان سبات به مردمك وارد مي شوند در حالي كه آن عده كه ارتباط با پاراسمپاتيك دارند در مغز مياني بوده و از طريق عصب جمجمه اي سوم مردمك را تحريك مي كنند . در اين صورت قابل فهم است كه هرگونه آسيبي كه به چهارچوب قاعدة مغز ( هيپوتالاموس) ، مغز مياني ، پل دماغي ،بصل النخاع ، و نخاع و گيرنده هاي محيطي آنها وارد شود روي اندازة مردمك و سرعت پاسخ آنها به نور تأثير مي گذارد . دربيشتر موارد، بزرگ شدن مردمكها نشانگر كم شدن اثر اعصاب پاراسمپاتيك و غلبه اعصاب سمپاتيك روي ماهيچه هاي عنبيّه مي باشد . براي مثال ، تخريب عصب سوم جمجمه اي و مغز مياني منجر به بزرگ شدن مردمكها شده و اگر آسيب و سيع بوده و علاوه بر مغز مياني ، ساقه مغز و هيپوتالاموس را نيز از بين ببرد ، اندازة مردمكها در حد وسط بوده و به نور پاسخ نمي دهند .
رفلكس هاي چشم عروسكي
براي واضح ديدن اشياء الزاماً بايستي تصاوير آنها بر روي نقطة زرد قرار گرفته و همان جا بمانند ، ولي حركات سر ، گردن و بدن به طور مرتب باعث جابه جائي تصاوير بر روي شبكيه شده كه براي مقابله با اين وضعيّت ، مغز دائماً پيامهائي را كه از گردن و گوش مي رسند تجزيه و تحليل كرده و حركات چشم را منظم مي كند . به عبارت ديگر ، حركات كرة چشم در حدقه تابع حركات سر نبوده و بر عكس آنهاست تا تصوير بر روي نقطة زرد تغيير وضعيّت ندهد .
اگر زماني كه به طور مستقيم به طرف جلو نگاه مي كنيم سر به طرف چپ برگردد ، كرة چشم خيلي سريع به طرف راست منحرف شده و محور ديد را ثابت نگه مي دارد . اگر كرة چشم كوركورانه از سر پيروي مي كرد ، محور ديد تغيير كرده وهدف ، كه ديدن شيئي بود ،برآورده نمي شد.
در مورد بالا چرخش محور كرة چشم به طرف راست توسط ماهيچه هاي آن صورت مي گيرد . اگر بخواهيم كمي به جزئيات وارد شويم متوجه خواهيم شد كه خبر تغيير مكان سر از طريق گيرندهائي كه در گردن و گوش قرار دارند به مغز داده سپس شرايط مكاني كرة چشم توسط مغز محاسبه شده و به ماهيچه هاي چشم دستور مي دهد كه دقيقاً چشم ها را چقدر به طرف راست منحرف كنند . پس الياف عصبي آورندة اين پيامها از گردن و گوش داخلي به ساقة مغز و ارتباط آنها به مخچه و مغز و الياف آورندة فرمانهاي مغز به ساقة مغز و ماهيچه ها بايد كاملاً سالم باشند . وارد شدن هرگونه آسيب به اين سيستم باعث ضعف حركات چشم عروسكي شده و يا اينكه آنها را كاملاً از بين مي برد . از بين رفتن حركات چشم عروسكي مي تواند نشان دهندة آسيب به ساقة مغز باشد . حركات چشم عروسكي فقط با كم شدن سطح هوشياري ظاهر مي شوند و با مرگ مغزي از بين مي روند.
رفلكس آب سرد
اگر به دلائلي نتوان حركات چشم عروسكي را بررسي كرد ( مثلاً شكستگي گردن ) ، با بكارگيري آب سرد مي توان مجاري نيم دايره اي گوش داخلي را تحريك كرده و حركاتي شبيه حركات چشم عروسكي توليدكرد . معمولاً در حالت اغماء حركات جهشي چشمها از بين رفته و حركات تعقيبي باقي مي مانند . اگر ارتباط بين گوشها‌ ، ساقة مغز ، مغز و مخچه سالم باشد ، تحريك مجاري نيم دايره باعث انحراف چشمها به طرف گوش تحريك شده مي باشد. اگربه دلائلي ساقة مغز كار خود را درست انجام ندهد رفلكس آب سرد از بين رفته وچشم ها با تحريك از جاي خود تكان نمي خورند .
رفلكس قرنيه
تحريك قرنيه باعث بسته شدن پلكها به طور خودكار شده تا آسيبي به چشم نرسد .قوس آوران اين رفلكس توسط عصب سه قلو بوده كه درساقة مغز با هستة عصب حركتي صورت ارتباط حاصل كرده و نهايتاً قوس و ابران به ماهيچة پلك رسيده و چشم را مي بندد . رفلكس قرنيه در مقابل آسيب ها بسيار مقاوم است و معمولاً آخرين رفلكس است كه از بين مي رود . از كار افتادن رفلكس قرنيه از معيارهاي قوي مرگ مغزي است .
حركات تنفسي
نظم حركات تنفسي توسط لوب هاي پيشاني ، داينسفال ، مغز مياني ، پل دماغي و بصل النخاع صورت مي گيرد . وارد شدن آسيب به هركدام از قسمت هاي بالا تركيب به خصوصي از دم و بازدم را به وجود آورده ، ولي هرگاه آسيب به بصل النخاع برسد سيستم خودكار دم و بازدم از كار افتاده دامنه و فركانس تنفس كاملاً مختل مي شود . اگر بصل النخاع به طور كلي مضمحل شود ، بيمار دچار ايست تنفسي شده و تلف مي شود . در بيماري كه مبتلا به مرگ مغزي است اگر تنفس به طور مصنوعي كنترل نشود ، قلب نيز از كارافتاده و فرد از بين مي رود .
رفلكس سرفه
تحريكات ناي و نايچه ها معمولاً توليد سرفة شديد كرده ، قوس هاي آوران و وابران توسط عصب دهم جمجمه اي و اعصاب مهره اي كنترل مي شوند . آسيب جبران ناپذير به ساقة مغز اين رفلكس را نيز از بين مي برد .
قوام عضلات « تُن»
در بيشتر مواردي كه به مغز آسيب مهمي وارد شده و سطح هوشياري كم مي شود قوام عضلات نيز تغيير كرده و عمدتاً سفت تر مي شوند . دراين صورت باز و بسته كردن مفاصل مشكل مي شود چون ماهيچه ها شل نيستند . البته در بعضي موارد از مسموميت ها ، در حالي كه بيمار در حال اغماست ، ممكن است « تُن» ماهيچه كمتر گردد . زياد شدن « تُن » بخاطر برداشته شدن اثر مهاري قشر خاكستري مغز از روي ساقة مغز است كه دائماً سعي دارد قوام عضلات را زياد كند . ازدياد قوام عضلات به خاطر تحريك نرون حركتي « گاما» مي باشد . هرگاه قوام به حداكثر برسد ، بيمار به صورت « دِسِره بره» شده و ماننده چوب خشكي مي شود كه دست ها و پاها كنار او قرار دارند .
در بيشتر موارد مرگ مغزي ، برعكس ، بخاطر اضمحلا ل ساقة مغز ، « تُن» ماهيچه نيز از بين رفته ، اندامها شل شده و مفاصل را به راحتي مي توان حركت داد .
رفلكس هاي وتري
همگام با بدتر شدن حالت اغماء ( جز در موارد مسموميت ) ، رفلكس هاي وتري نيز شدت پيدا كرده و با رفلكس هاي غيرطبيعي مانند رفلكس « هافمن» يا « بابينسكي» مخلوط مي شوند . در بيشتر موارد مرگ مغزي ، رفلكس هاي وتري از بين رفته ، « بابينسكي» نيز ناپديد مي شود .

مرگ مغزي
مقدمه
در طول سه دهة گذشته نظريه هاي گوناگوني درمورد مرگ مغزي ارائه شده كه مسلماً در كشور ما نيز نقطه نظرات فرهنگي ،‌مذهبي و عاطفي وجود داشته كه همه محترم هستند . در حدود يكصد سال پيش پزشكان متوجه وجود بيماراني شدند كه قلبشان پس از « ايست تنفسي » تا مدت زماني به ضربان خود ادامه مي داد . آنها قادر بودند با وسايل اولية خود به تنفس اين بيمارا ن كمك كنند . از جملة اين دانشمندان مي توان « هورسلي» را نام برد .
« هاروي كوشينگ» در سال 1902 موردي را در باره بيماري گزارش كرد كه در اثر ازدياد فشار داخل جمجمه ، به خاطر غدة مغزي ، دچار ايست تنفسي شده بود ولي قلب او تا 23 ساعت بعد به ضربان خود ادامه داد . « مولارت» در سال 1959 بيماري را كه مدتها با تنفس مصنوعي زنده نگهداشته بود كالبد شكافي كرد و متوجه شد كه در مغز او مناطق وسيعي از انهدام سلولي و ورم مغزي وجود دارند . در حقيقت بخش هاي مراقبت هاي ويژه در ريشه گرفتن مفهوم مرگ مغزي نقش مهمي را بازي كردند ، زيرا كه با داشتن تكنولوژي تنفس مصنوعي قادر شدند بيماران را ، به ظاهر ، تا مدتي زنده نگهدارند .
از سالهاي 1965 تا 1972 به تدريج معيارهاي كنوني مرگ مغزي در دانشگاه هاروارد و انستيتوي ملّي بهداشت آمريكا مشخص شدند ، ولي تا دهة هشتاد محرز نشده بود كه چقدر از شبكية پيچيدة عصبي بايستي از بين رفته باشد تا بتوان عنوان « مرگ مغزي» را به آن اطلاق كرد .هنوز هم مسئله به طور كامل مورد قبول واقع نشده است . مثلاً پژوهشگراني هستند كه ميل دارند بيماراني را كه « وظايف عالي» مغز را از دست داده اند جزء‌افرادي بياورند كه درحقيقت مرده اند . اين بيماران شعور ،عقل ، تكلم …..خود را از دست داده اند و با سلسلة اعصاب نباتي زندگي مي كنند . اما اين پژوهشگران با مخالفت هاي شديد اخلاقي و فرهنگي روبرو هستند . پس بايد گفت كه در مرگ مغزي « هوشياري» بيمار تبديل به اغماء شده و « وظايف عالي» مغز نيز براي هميشه ناپديد شده اند . دراصل ، « سطح هوشياري» توسط ساختمان مشبك ساقة مغز و « وظايف عالي» مغز توسط نيمكره تعيين مي شوند .

تعريف تشريحي
آسيب و تخريب غير قابل جبران به نيمكره ها و ساقة مغز را مرگ مغزي گويند .
تعريف فيزيولوژيك
محو كامل تظاهرات فيزيولوژيك قشر خاكستري و هسته هاي قاعدة مغز و همچنين ساختمان مشبك و ساير اجزاء ساقة مغز به عنوان مرگ مغزي تلقي مي شود .
تظاهرات باليني
شخص بيمار ظاهراً خواب بوده ولي در اصل در وضعيّت اغماست و به هيچ وسيله يا تحريك درد آور نمي توان با او تماس دهني برقرار كرده و يا حتي تظاهرات انفعالي در او مشاهده كرد .
روش هائي كه معمولاً براي تماس ذهني با بيمار در حال اغماء مورد استفاده قرار مي گيرند عبارتند از : حرف زدن با او ، تكان دادن بدن او و يا فشارآور روي ناخن او وارد كردن . به عبارت ساده تر ، مغز از ثبت و پاسخ به آنچه

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد