PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عاشق هميشه حاضر



touraj atef
9th February 2010, 11:00 AM
نگاه عاشقانه مي تواند هر واقعه اي را تفسير زيبائي كند از دير باز قصه آدم و حوا را شنيده ايم گويند كه اهريمن سوي حوا آمد تا او را مجاب كند تا آدمي را وادار نمايد كه از سيب ممنوعه يا گندم به تعبير ديگر تناول كند و اين گونه نافرماني خداي را نمايد و از پرديس رانده شوند و...حكايت را عاشقانه نيز بيان كرده اند مي گويند كه حوا رانده شده از پرديس بود ليك آدم گفت پرديس بي حوا نمي تواند بهشتي باشد و هر كجا كه حوا بود آنجا پرديس است و به همين دليل آدمي دنيا را طلبيد زيرا در كنار حوا ويار توان كه پرديسي داشت اين حكايت را در قالب داستان كوتاهي نيز گفته اند
سارا پس از 40 سال ازدواج در بستر بيماري است و پزشكان به جو, همسرش گفته اند چند ساعتي بيشتر سارا زنده نخواهد ماند و جو ,فرزندانش را فرا مي خواند تا با مادر آخرين ديدار را داشته باشند پس از وداع سارا با فرزندان او جورا طلب مي كند و به او مي گويد كه به فرزندانش توصيه كرده به گونه اي زندگي كنند تا در بهشت بار ديگر همديگر را بيابند و حال به جو مي گويد
-در بهشت منتظر او خواهد بود
و جو با طنزي تلخ مي گويد
- از كجا مي داني كه به بهشت خواهيم رفت ؟
و سارا جواب مي دهد
- زيرا عاشق بوده ايم و دلدادگي هديه اي است كه لايق ساكنان بهشت و پرديس است
حكايت اين چنين را بارها را ديده ايم در فيلم معروف وقتي رويا ها به حقيقت مي پيوندند **(اسمش را اطمينان ندارم )كه با هنرمندي رابين ويليامز شاهكاري سينمائي را به تصوير در مي آيد رابين ويليماز به دنبال همسرش پاي به دوزخ مي گذارد تا او را بيابد اما همسر به علت خودكشي لايق پرديس ندانستند و همراه ويليامز به او مي گويد
- تو بهشت را داري بگذار و برو
و ويليامز گريان مي گويد
- بهشت من همراه همسرم خواهد بود و بخاطر او حتي از بهشت هم گذشته و به دوزخ مي روم
و حكايت جالب اين است كه بهر عشق مي توان كسي را كه به جرم كشتن عشق به زندگي مستوجب دوزخ بود توان ره يافتن به پرديس را مي يابد
آري حكايت عشق بسيار است و شبه قول حافظ
يك قصه بيش نيست غم عشق واين عجب/ كز هر زبان كه مي شنوي نامكرر است
اما اين حكايت يعني " سخن عشق " تنها در قصه ها و گفته ها و بازيهاي تصاوير متحرك نيست اصولا سينما مبنائي جز ادبيات ندارد و ادبيات در گروي افكاري است كه دل انديش هستند و عشق مي تواند حكايت جاودانه اي داشته باشد مشروط به آن كه خود بخواهيم و اين خواستن ها مي تواند از كوچكترين قدمها تا ناباور ترين حرفها و اعمال باشند حكايت عشق مي تواند قصه آدمهائي باشند كه بي هيچ غوغا در صحنه زندگيمان حضور دارند به ما مهر مي دهند بي آن كه شايد بخواهند كه ديده شوند اين مهر ورزي بي نشانه ها عاشق كمال عشق است و شايد مهمترين نمونه هاي آن در حكايتهاي مردان و زنان بي شماري است كه در عرصه تاريخ بهر بقا و اقتدار و آزادي كشورشان مبارزه كرده و شايد هيچگاه نامي از آنها برده نشده است در حاليكه خون آنها خاك ميهن عزيزشان را گلگون كرد حكايت اين مهر ورزان بي نام و نشان در بسياري از مبارزات انسان دوستانه نيز وجود دارد و بسياري از آنها بهر خصيصه هاي انساني و انسان دوستانه فداكاريهائي كرد ه و جان باخته اند بي آن كه هيچ كس حكايتي روشن از آنها راتاريخ به يادگار داشته و يا يادي از آنها بكند همين غوغا عشق ورزي مي تواند در بسياري از عرصه هاي زندگي وجود داشته باشد بي آن كه شايد حس " بزرگي " از آنها به نظر آيد شايد اگر در زندگي روزمره كمي از غوغاهاي روزمره را از ياد بريم و بخواهيم كه عشق ورزي را توشه راه كنيم آنگاه بتوانيم خود در عاشقانه ها همواره حضور داشته باشيم
حضور در عاشقانه ها به گونه آن ترانه زيباي قديمي كه نامش " عاشق هميشه حاضر " بود را در ذهن تداعي مي كند براي عاشق هميشه حاضر نياز نيست كه حتما پرديسي را به بودن با يار بخشيم و يا اين كه دوزخ را با يار پرديس بينيم كه صد البته آنها اوج عاشق هميشه حاضر است گاهي اوقات براي عاشق هميشه حاضر يك لبخند صبحگاهي هم كافي است و يا اين كه مي توان عاشق ياري ماند كه در روياي خود ديده ايم و بهر آن معشوق روزي را كه در پي آن خواب آمده را با دلي سرشار ازشور آغاز كرد مي توان عاشق هميشه حاضر را با ديدن برفهاي كوهستان و يا حس نوازش باد و يا ديدن دريا و جنگل و حتي كوير ..باور كرد مي توان دست همسر را گرفت اندكي او را در آغوش داشت مي توان دستي به موهاي پريشان همسري كرد آن را آرايش نو بداد مي توان كمي با فرزند بازي نمود و حكايت " تند باش " و " زو د باش " و.. برايش تكرار نكرد مي توان در هنگام رانندگي كمي گذشت داشت به هم ميهن و مادر وپدري كه از دير رسيدن فرزندش به مدرسه عذاب مي كشد كمك نمود مي توان كارگري را با لبخندي, صبحش را شيرين كرد و نگذاشت كه در وحشت صاحب كار خشمگينش عذاب كشد مي تواند به بيماري كه در انتظاردرمان نگاهي به پزشكش مي كند كمي زمان بيشتري داد دستهايش را گرفت و از اميد با اوسخن گفت مي توان معلمي را با خنداندن شاگردان در اول صبح شروع كرد دغدغه شيطنت هاي پس از محيط شاد را نداشت و باور داشت كه جواني بايد همراه شيطنت وشادماني باشد مي توان كاسبي همراه با انصاف داشت مي توان به عابر پياده روي خط كشي احترام گذاشت مي توان راننده اتوبوسي و يا تاكسي بود كه به مسافرانش با رانندگي خوب و لبخند اطمينان و حس خوب مي دهد مي توان وحشت لباس نظامي و انتظامي را با لبخندي به كودكي كاهش داد مي توان زيبا نوشت و زيبا خواند و زيبا گفت و زيبا رفتار كرد و مي توان عاشق هميشه حاضر بود اگر افكار زيبا داشت امرو زمي تواند اولين روز عاشق هميشه حاضر باشد عاشقي كه خود را و نزديكانش را و ملتش را و ميهنش را و دنيايش را نگاه ديگر دارد و عاشقانه دوستشان مي دارد و هميشه حاضر در عشق و پرديسي را بهشتي بيند كه همراه ياران باشد/تورج عاطف

www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com

.
**when dreams are coming true

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد