باور کنیم خدا وجود دارد...

[Mobarake]

روزی مردی برای کوتاه کردن موهایش به آرایشگاهی رفت. در حین اینکه آرایشگرموهایش راکوتاه میکرد ، با هم صحبت میکردند تا اینکه صحبت از خدا و نشانه هایش شد. آرایشگر به مرد گفت: "من به وجود خدا اعتقادی ندارم ، به نظر من اینها فقط خرافات است." مرد پرسید: "چرا اینطور فکر میکنی؟" آرایشگر جواب داد:" من نمی توانم قبول کنم که خدای مهربانی وجود داشته باشد اما در کوچه و خیابان، در خانه ها و در همه جا اینقدر بیماری، ظلم، تنهایی، بی کسی و هزاران مشکل دیگر برای انسانها باشد. چون اگر خدایی بود و اگر مهربان بود نمی گذاشت بندگانش اینقدر غصه دار باشند...". مرد دیگر هیچ نگفت و بعد از خداحافظی از آنجا خارج شد. در خیابان در حالی که به آن صحبتها فکر میکردو راه می رفت ، ناگهان مردی را دید که موهای بلند و نا مرتبی داشت. با سرعت به آرایشگاه برگشت و گفت: "به نظر من آرایشگری وجود ندارد"!!! آرایشگر گفت:" چرا این را میگویی؟ مگر من الان موهایت را کوتاه و مرتب نکردم؟" مرد گفت:" بله اما به نظر من آرایشگر وجود ندارد، اگر وجود داشت چرا این مرد با این وضع موهایش در خیابان است؟" آرایشگر گفت:" آرایشگر وجود دارد اما بعضی مردم به آن مراجعه نمیکنند و در نتیجه اینطور هستند". در این لحظه مرد خندید و گفت: "دوست خوبم پس بدان که خدا هم وجود دارد و در همه جا و همه وقت حاضر است این ما هستیم که پیش او نمی رویم و اینگونه غصه دار می شویم...". آرایشگر خنده ای کرد و با تمام وجود حضور خدا را در قلبش احساس کرد....