ورود

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تأملي در «خلق عظيم»



Victor007
20th January 2010, 02:33 PM
چکيده


به نام آن که با قلم زبرجد بر دفتر ياقوت، نوشت و به آن سوگند ياد کرد: «ن و القلم و ما يسطرون»، و سلام او بر سيد اولاد آدم، معتکف در گاه عزت و مجاور محله ي محبت؛ انساني که در خلوت «او ادني» گام نهاد و به خلق عظيم آراسته شد.
پيچيدگي وجود آدميان و راز آلود و اسرارآميز بودن آن به گونه اي است که آرا و انظار در حوزه ي انسان شناسي به تفاوت درآمد و دشوارترين پرسش در اين قلمرو، پرسش از چيستي او شد. گاه او را تک انگار و گاه دوانگار شناخته اند و در تفسير هر يک، شماري چند از تئوري ها و نظريه ها پديد آمد. اما در اين سخن وفاق حاصل شد که انسان از سه ساحت انديشه، عواطف و رفتار جداناپذير است و با هم بودن و درهم تنيدن اين سه ساحت به حدي است که يک واقعيت را نشان مي دهد و تجزيه ي آنها امري غير واقع بينانه و يا غير ممکن مي باشد.
در اين مقاله با توجه به پيوند ناگسستني اين سه ساحت، نخست به معناي «خلق»، «اخلاق»، «نظام هاي اخلاقي» و «مسلک هاي پرورشي» اشاره رفته، و پس از آن به تحليل و بررسي نظام اخلاقي و روش تربيتي دين اسلام نگاه شده، و سرانجام به معناي عظمت خلق و سر اتصاف پيامبر اعظم(ص) به «خلق عظيم» پرداخته شده است و به اين نتيجه دست يافتيم که اخلاق پيامبر اسلام بازتاب اخلاق خداوند است.
واژه هاي کليدي: اخلاق، عظيم، پيامبر اعظم، غيب، شهود.

پيشگفتار


محمد مصطفي(ص) ، نامش محبوب و برگزيده و جانش سپيده دم روزگار گشت. او وقتي از تپه هاي هستي فرود مي آمد غمي بر دلش نشست و با خود انديشيد که چگونه مي توان با فراغت و آرامش و بي رنج و غصه در اينجا زندگي کرد و چه نوع زيستي را با همشهريان مي توان داشت و با کدامين روحيه و حالت مي توان اين ديار را به قصد مأواي حقيقي ترک کرد. آري، او چه روزهاي پر رنج و محنت که در حصار اين ديار گذراند و چه شب هايي دراز که در تنهايي به سر برد و چه تکه ها و پاره هاي تن و جانش را که بر کوچه ها و خيابان هاي اين شهر افشاند و سرانجام نه تنها يک تفکر و انديشه ي بي مانند، بلکه يک جان و قلبي با حلاوت و طراوت را بر جاي گذاشت: «اني تارک فيکم الثقلين؛ کتاب الله و عترتي».
مصطفي با لطف، محبت و خلق عظيم از اين شهر و ديار گذر کرد و رسالتش را در هاله اي از نور ولايت، همچون خورشيد در منظومه ي آفرينش، تا ابد به يادگار نهاد.
او فرمود: هر زمان که عشق (ولي) اشارتي به شما کرد در پي او بشتابيد، هر چند راه او سخت و ناهموار باشد و هر زمان که با شما سخن گويد او را باور کنيد هر چند دعوت او رؤياهاي شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند، زيرا عشق، چنان که شما را تاج بر سر مي نهد، به صليب نيز مي کشد. عشق، شما را چون خوشه هاي گندم دسته مي کند، آن گاه به خرمن کوب از پرده ي خوشه بيرون مي آورد و سپس به غربال از کاه مي رهاند و به گردش آسياب مي سپارد تا آرد سپيد از آن بيرون آيد. سپس شما را خمير مي کند تا نرم و انعطاف پذير شويد و بعد از آن بر آتش مقدس مي نهد تا براي ضيافت مقدس خداوند، نان مقدس شويد: « لقد خلقنا الانسان في کبد» (2). «ارجعي الي ربک راضيه مرضيه فادخلي في عبادي وادخلي جنتي» (3).
دين محمد(ص) عشق است، و حيات آن ايمان، و برنامه ي آن دمساز شدن با اسرار آفرينش و همگام شدن با زمين و آسمان، و کار و تلاش براي تحصيل حقيقت زندگي، و در يک کلام، دين او انديشه و کردارهاي برگرفته از هستي شناختي توحيدي است که ميان سه ساحت آدميان وحدت مي بخشد و آنها را پرورش مي دهد و نمونه هاي برتر و بي بديل مي سازد. او که برگزيده و آخرين مرد آسماني و کامل ترين انسان است ميوه ي همين دين است: «لقد کان لکم في رسول الله اسوه حسنه» (4).
در اين مقاله در پي سر خلق عظيم، نخست به معناي خلق و گزاره هاي اخلاقي و ساحت وجود آدميان و پس از آن به نظام اخلاقي ديني و مسلک هاي تربيتي و سرانجام به تحليل چرايي اتصاف پيامبر به وصف «خلق عظيم» و معناي عظمت خلق پرداخته مي شود.

مقدمه


خلق، ويژگي و ملکه ي دروني آدميان است که افعال و کردار بر پايه ي آن به آساني پديد مي آيد؛ گاه فضيلت و ستودني است و گاه رذيلت و زدودني.(5)
راغب اصفهاني مي نويسد: خَلق و خُلق يک ريشه دارند، اما خَلق در هيأت، شکل و صورت هاي آشکار و پيدا که به چشم ديده مي شود به کار مي رود، ولي خُلق به صفات، نيروها و سجاياي باطني که با بصيرت ديده مي شود، اطلاق مي گردد: «و الاخلاق ما اکتسبه الانسان من الفضيله بخلقه.» (6)
علامه طباطبايي، در خصوص علم اخلاق مي نويسد: «و هو الفن الباحث عن الملکات الانسانيه المتعلقه بقواه النّباتيه و الحيوانيه و الانسانيه و تميز فضايل منها من الرّذايل ليستکمل الانسان بالتحلي و الاتصاف بها...»(7)
علم اخلاق دانش و فنوني است که از صفات، خصلت ها و ويژگي هاي دروني انسان که مربوط به نيروهاي نباتي، حيواني و انساني است، بحث مي کند و رسالتش تشخيص فضايل از رذايل است؛ به منظور اين که انسان در اثر آراستگي و اتصاف به فضايل و پيراسته از رذايل به کمال خويش دست يابد.
اين نيروها و قوا به طور کلي به سه گروه تقسيم مي شود: شهويه، غضبيه، فکريه. نقش نيروي شهوي جلب منابع است، نيروي غضب دفع مضار مي کند و کارکرد نيروي فکري، ادراک و تشخيص است. با بهره گيري از اين کارکرد اخير است که انسان از افراط و تفريط کنترل مي شود و حد اعتدال در جلب و دفع حاصل مي آيد و سرانجام اصول اخلاقي، يعني عفت، شجاعت، حکمت و عدالت در او شکل مي گيرد.
برخي واژه ي «خلق» در آيه ي «انک لعلي خلق عظيم» (8) را دين معنا کرده اند، يعني: «اي پيامبر! تو داراي دين بزرگ (اسلام) هستي.» طبرسي مي نويسد: «و انک يا محمد لعلي خلق عظيم اي علي دين عظيم و هو دين الاسلام...» (9) زيرا مفهوم اخلاق، گاه وصف نفس آدميان و بيانگر حالت راسخ در آنان است و گاه وصف رفتار مختارانه ي آدميان و گاه وصف قوانين و اصولي که در سامان بخشيدن به زندگي آدميان به کار مي آيد. در آيه ي فوق نيز واژه ي خلق به معناي دين که قوانين و آيين زندگي است، به کار رفته.
علامه ي طباطبايي مي نويسد: آيه «انک لعلي خلق عظيم» اگرچه در ستايش از حسن و بزرگي خلق پيامبر است، به لحاظ سياق آيات پيشين و پسين، ناظر به اخلاق زيباي اجتماعي پيامبر است که در معاشرت و تعامل اجتماعي ظهور و عينيت يافته است، مانند ثبات بر حق، صبر در برابر اذيت هاي مردم، گذشت و اغماض از آنها، رفق و مدارات و تواضع در برابر مردم. (10)
طبرسي مي نويسد: «وقيل الخلق العظيم الصبر علي الحق وسعه البذل و تدبير الامور علي مقتضي العقل بالصلاح و الرفق و المداراه و تحمل المکاره في الدعاء الي الله سبحانه و التجاوز و العفو...» (11)

گزاره هاي اخلاقي


مفاهيم اخلاقي از روابط عيني و حقيقي ميان افعال اختياري انسان و نتايج حاصل از آنها حکايت دارد. به ديگر عبارت، در قضاياي اخلاقي ارتباط از قبيل ضرورت بالقياس است. مثلاً در جمله ي «بايد خدا را عبادت کرد»، ميان عبادت و کمال نفس، ضرورت بالقياس وجود دارد، يعني عبادت علت کمال نفس است. و جمله ي «بايد از سمت راست حرکت کرد»، جهت در حرکت، علت حفظ امنيت و نظم در زندگي اجتماعي است. از اين رو، ميان بايد و نبايدها در حکمت عملي و ضرورت ها در حکمت نظري سنخيت و ارتباط است، بدين معنا که گزاره هاي عملي و ارزشي از پشتوانه ي عيني و واقعي برخوردارند و منشأ انتزاعي عيني دارد؛ پس جمله ي «راست گويي خوب است» از آن روست که راستي، علت براي کمال روح و آرامش فرد و اجتماع است، بسان اين که گوييم «نويشدن آب خوب است»، چون حيات و بقاي حيات در گرو آن است.
در قرآن نيز به اين رابطه تصريح شده و از نگاه آيات (طلاق/2 و انفال /29). نيز ارتباط در قضاياي اخلاقي حکايت کننده از امري حقيقي و واقعي دانسته شده است. (12)

ساحت هاي وجود انسان


همان طور که پيش از اين اشاره شد، در حوزه ي انسان شناسي فلسفي و تبيين واقعيت انسان، آرا و انظار بسيار متفاوت است. گاه او را موجودي طبيعي و مادي و تک انگار مي شناسند و ويژگي هاي انسان و طبيعت او را گرچه غير همسان با ساير موجودات طبيعي مي دانند و دو گروه از گزاره هاي متفاوت را در او پذيرفته اند، بر اين باورند که ويژگي هايي همچون «سعيد 70 کيلو وزن و 150 سانتيمتر قد دارد و رنگ چشم او مشکي است»، که توصيف گر جسم و اوضاع و احوال جسماني هستند، صفات اساسي و بنيادي انسانند و هر يک از ويژگي هاي
گروه دوم، همچون: ترس، عشق، شجاعت، اميد، ايمان و محبت نمي تواند بدون ويژگي هاي گروه اول وجود داشته باشد. مثلاً صفت «اميد» تابعي از حالت هاي خاصي است که در اندامواره ي بدن، به ويژه مغز و سلسله ي اعصاب، رخ مي دهد. پس انسان دو وجود ناهمگون و مستقل نيست، بلکه به منزله ي ماشيني مرکب از قطعات سلولي است.
گاه انسان را دو گانه انگاشته اند و دو گروه از ويژگي هاي او را آن چنان متمايز و دور از هم يافته اند که گروه اول را به بدن و گروه دوم را به موجودي ديگر، به نام روح نسبت داده و حتي بر اصالت بخش دوم در هويت انساني پاي فشرده اند. البته اين دو موجود به گونه اي بسيار اسرارآميز با يکديگر ارتباط دارند، به طوري که هر دو يک هويت انساني را شکل مي دهند، اما مي توان هر يک را بدون ديگري موجود دانست.
پژوهش در اين مسأله مقاله اي مستقل مي طلبد، اما آنچه مورد وفاق تمام انديشمندان قرار گرفته اين مطلب است که انسان داراي سه ساحت انديشه، عواطف و رفتار است و هويت او از اين سه ساحت شکل گرفته است. از اين رو، در يک نظام اخلاقي کامل و فراگير، اولاً گزاره هاي اخلاقي بايد هر سه ساحت آدمي را تحت پوشش قرار دهد و ثانيا همواره ارتباط و تأثير و تأثر متقابل آنها بايد مد نظر باشد؛ چرا که هويت آدمي در ترکيب و تعالي اين سه ساحت نهفته است.
هويت و ارزش انسان = رفتار + عواطف+ انديشه
رفتار=نمايشگر - عواطف=گرايش گر - انديشه= هدايت گر
ساحت انديشه، منبع و مبدأ آگاهي است و از عالم غيب آدميان است که هم هدايت گر و هم جهت دهنده است. اين ساحت در زمان وصول به حکمت، که اوج اعتدال دانش است، به مرتبه ي ادراک وابستگي مطلق به خداي هستي دست يافته و با ساختار و اسرار واقعي آفرينش و ساحت گرايش گر توأم مي گردد و عشق و ايمان را در ساحت جان انسان تولد مي بخشد؛ در نتيجه، آنچه در رفتار ظهور و نمود مي يابد، هدفمند و معنادار خواهد شد. يعني رفتار که عالم شهود آدميان است بر پايه ي حکمت توحيدي و عاقبت انديشي شکل مي گيرد.
اين بدان معناست که آدميان از رهگذر تعقل و ساحت هدايت گر به ساحت گرايش هاي معنوي رفته و گرايش به دانايي، زيبايي، اخلاق، تقديس و پرستش را در ساحت فتاري به نمايش مي کشند و گل سرسبد آفرينش مي گردند و به تعبير بلند قرآن در معرفي انسان، و به دليل ظرفيت شگرف وجودي او، به مقام خلافت الهي بار مي يابند: «و اذ قال ربک للملائکه إني جاعل في الارض خليفه» (13) و او تنها موجودي است که توان امانتداري الهي را داراست (14) و بر اساس اين جايگاه براي انسان است که سراسر گيتي کارگزاران آدميان شده است: «الم تروا أن الله سخر لکم ما في السماوات و ما في الارض و اسبغ عليکم نعمه ظاهره و باطنه» (15) و خود او داراي کرامتي بي مانند گرديده است: «و لقد کرمنا بني آدم...» (16).
از اين رو، عنصر ايمان که ميوه ي ساحت دانش گر و گرايش گر آدميان است، در حکمت الهي بسيار مهم شناخته شد و محبوب ترين چيز نزد خداوند واقع گرديد و سنگ بناي تمام کمالات قرار گرفت؛ چرا که موجب آرامش روح و روان انسان است (17) و روشن بيني و تشخيص (18) و توکل، سعادت و رستگاري (19) و نفس مطمئنه (20) از برکات وجودي آن است.
ايمان و عشق که ترکيب ساحت هدايت گر و گرايش گر است، آثار بسيار زيبا خلق مي کند که در ساحت رفتار به نمايش در مي آيد. الگوي عيني اين ادعا وجود پيامبر اعظم است که رفتارهاي بسيار زيبا از ثبات، صبر، گذشت، مدارا، تواضع در ميدان معاشرت با مردم و تعامل اجتماعي هنرمندانه از خود بروز داد و به «خلق عظيم» آراسته گشت.
البته در اينجا نبايد از آن روي ديگر سکه، آدمي غفلت گردد، زيرا انسان يگانه موجودي است که از يک جامعيت برخوردار است، يعني جنبه هاي ملکوتي و جنبه هاي ناسوتي در او وجود دارد. از اين رو، مي تواند بر صدر کاينات نشيند و با فعليت بخشيدن به بعد ملکوتي، بعد حيواني و نباتي اش را در اختيار و استخدام گيرد و به مقام پسنديده ي ستودني گام نهد. اما اگر در ساحت انديشه به حکمت توحيدي دست نيافت و در ساحت عواطف به گرايش هاي منفي روي آورد، بديهي است که در ساحت رفتار نمودي بس زشت مي آفريند و سزاوار سرزنش و نکوهش قرار مي گيرد « أولئک کالانعام بل هم أضل» (21). در حديث آمد که خلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يک گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
يک گروه ديگر از دانش تهي
همچو حيوان از علف در فربهي
او نبيند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
و آن سوم هست آدمي زاد و بشر
از فرشته نيمي و نيمش زخر
نيم خر خود مايل سفلي بود
نيم ديگر مايل علوي شود
تا کدامين غالب آيد در نبرد
زين دوگانه تا کدامين برد نرد
(مولوي)
قرآن نيز در نکوهش آدمي و بيان کاستي ها و ناراستي هاي وي، او را چنين معرفي مي کند:
ستم گر و نادان (احزاب/ 72)، بسيار ناسپاس (حج/66)، سرکش و طغيان گر (علق/6)، تنگ چشم( اسراء/ 100)، حريص (معارج/19)، عجول و شتاب گر (اسراء/1) و مجادله گرترين آفريدگان الهي (الکهف/ 54) .
نگارنده بر اين اعتقاد است که جامعيت انسان، اقتضاي دو گونه بودن او را در هر سه ساحت وجودي فراهم مي سازد. از اين رو، هم در ساحت انديشه مي تواند دو نگاه و دو گونه هدايت گري مثبت و منفي داشته باشد، و هم در ساحت صفات و حالات دو گونه ي عمل گرا و گرايش گر به وجود آورد، و هم در ساحت رفتار دو گونه ي متضاد (زيبايي و زشت) بيافريند.


نظام اخلاقي دين


جامعيت ترکيبي در وجود آدميان، قابليت هاي شگرفي را در او نهاده است، به گونه اي که مي تواند با بهره گيري از اراده و اختيار، آنها را در خود شکوفا سازد. از اين رو، انسان در ساحت انديشه فرهنگ هاي گوناگوني را به وجود آورده است. اين فرهنگ ها منشأ پيدايش تکثر در نظام هاي اخلاقي شد و در نتيجه گونه هاي متفاوت، در ساحت گرايش و در ساحت رفتار، در او رخ داد، يعني در تفسير از خود و جهان هستي، زبان ها و فرهنگ هاي متفاوتي را ارايه کرد و اين تفسيرها بازتاب هاي متفاوتي در رفتار آدميان را به وجود آورد. اديان آسماني نيز در طول تاريخ، رسالتي را در ايجاد فرهنگي خاص انجام دادند.
اسلام نيز که به عنوان « دين خاتم» در سرزمين حجاز طلوع نمود، يک نظام فرهنگي و اخلاقي ارايه کرد. قرآن که سند مستند اين رويداد عظيم است با واژگان ها و زباني کاملاً ملموس و روشن، بيانگر نظام فکري و اخلاقي خاصي شد. در عصر معروف به عصر جاهليت، آداب و انديشه هاي عجيب و غريبي در ميان اعراب متداول بود. اسلام بيشتر آنها را مردود شمرد و بعضي از آنها، همچون برخي روحيات و حالات و صفات فرهنگي، مانند: سخاوت، شجاعت، وفا ... را با تغييرات و اصلاحاتي در شکل و جوهر آنها، پذيرفت و در نهايت موفق به ارايه ي يک انديشه و فرهنگ متعالي گشت. (22)
طبيعت انديشه ي قرآني ما را بر آن مي دارد که در تبيين نظام و زبان اخلاقي قرآن به سه لايه ي موجود در گزاره هاي آن توجه داشته باشيم؛ يعني سه گروه متمايز را در مفاهيم اخلاقي قرآن از يکديگر بازشناسي کنيم: 1- گروه اول، گزاره هايي است که درباره ي طبيعت اخلاقي خداوند وجود دارد و در قرآن با واژگان هاي بسيار زيبا از اين طبيعت سخن گفته شده و توصيف گرديده است؛ 2- گروه دوم، گزاره هايي است که جنبه هاي مختلف آدمي را نسبت به ذات باري تعالي به عنوان آفريدگار انسان توصيف مي نمايد؛ 3- گروه سوم، گزاره هايي است که درباره ي اصول و قواعد و قوانين مربوط به رفتار آدميان سخن مي گويد و ميان افراد متعلق به جامعه ي اسلامي، ارتباطي خاص و نظم و پيوندي ويژه ايجاد مي کند.
گروه دو و سه از اخلاقيات انساني است، با اين تفاوت که گروه دوم ارتباط بنيادي اخلاقي ميان انسان و خدا را ساز و کار مي دهد و به مقتضاي مفاد آيات قرآن، اين حقيقت که خداوند داراي طبيعت اخلاقي است و با انسان نيز از طريق اخلاق برخورد مي کند، يک تعهد عظيم را در انسان به وجود مي آورد که انسان نيز به سهم خودش در ارتباط با خدا رفتار و واکنش اخلاقي داشته باشد و اين واکنش در مفاهيم اخلاقي دين ظهور يافته است، اما گروه سوم مربوط است به بينش اخلاقي فرد نسبت به ساير افراد جامعه اي که در آن زندگي مي کند.
توجه به اين نکته بسيار مهم است که گزاره هاي گروه اول در نظام اخلاق ديني که مربوط به طبيعت اخلاقي خداوند است، در گذر زمان در حوزه ي دين شناسي به صورت نظريه اي در باب صفات ربوبي بدان پرداخته شد و در قلمرو مباحث کلامي قرار گرفت و به مباحث خداشناسي مرتبط گشت و تعبير اخلاق الهي را از دست داد؛ همچنان که گزاره هاي گروه دوم به صورت نظريه اي در حوزه ي انسان شناسي و مباحث تربيتي و اخلاق انسان اختصاص يافت و گزاره هاي گروه سوم به صورت نظام گسترده ي فقه اسلامي پرورده گشت.
به نظر نگارنده، اين سه مقوله و يا سه گروه از مفاهيم اخلاقي قرآن، همچون سه ساحت وجود آدميان، به هيچ وجه مجزا از يکديگر نيستند و نبايد آنها را از همديگر تفکيک کرد؛ چرا که مفاهيم اخلاقي در قرآن در هر سه گروه از گزاره ها از يک حقيقت حکايت دارد و آن «خدامرکزي» است، يعني هيچ مفهوم اخلاقي از مفهوم خداوند جدا نيست؛ چرا که مفاهيم اخلاقي گروه دوم که مربوط به انسان است نيز بازتابي از طبيعت اخلاقي خداوند است و يا به عبارتي واکنش خاصي از اعمال الهي است، زيرا اصطلاحات اخلاقي در اين گروه مآلاً قابل تأويل و تفسير به بنيادي ترين مفاهيم اخلاقي، يعني تسليم و تقوا و يا ايمان و تقوا و يا اعتماد کامل به خداوند و ترس پرهيزگارانه از اوست و اين چيزي نيست جز همان اخلاق خداوند که به نيکي، مهرباني، و محبت مطلق از يک سو و به قهار، جبار و منتقم از سوي ديگر ياد مي شود. مفاهيم اخلاق ديني که از سنخ گروه سوم است نيز بر عدالت و صداقت استوار است که اين دو نيز بازتاب اخلاق خداوند است، زيرا او عادل است و ظلم نمي کند: « و ما انا بظلام للعبيد» (23).
آيات قرآن (نور/22 و اسراء /23-24) به روشني نشان دهنده ي اين است که اين سه گروه مفاهيم اخلاقي به يکديگر وابستگي دارد. از اين رو، در تجزيه و تحليل هر يک از مفاهيم عمده در ارتباط با اخلاقيات انسان، نبايد پيوند بنيادي آنها را با طبيعت اخلاقي ذات باري تعالي ناديده گرفت. اين ويژگي منحصر به نظام اخلاق ديني است و در نظام هاي ديگر اخلاقي که بيشتر بر خوب و بد تکيه دارد، ديده نمي شود.
مفاهيم گروه اول در طبيعت اخلاق خداوند، زباني توصيفي دارند و مفاهيم گروه دوم در حوزه ي انسان، از زبان ارزشي برخوردارند. به عنوان مثال، واژه ي «کفر» که يکي از مهم ترين واژه هاي ارزشي در قرآن کريم است، به معناي ناسپاسگزار بودن در برابر نعمت ها و الطاف الهي است. از اين رو، واژه ي «کفر» يک واژه ي اصيل و عميق است که با محتوايي کاملاً عيني و واقعي در ارتباط است. روشن است که اين واژه را هاله اي از ارزش در بر گرفته است که آن را از محدوده ي توصيفي بودن بيرون مي برد و همين هاله ي ارزشي سبب شده است که به صورت يک اصطلاح اخلاقي مهم در سطح اول مفاهيم اخلاقي قرآن قلمداد شود. اين واژه (کفر) با واژه ي (بد) که فرازبان است و در تمام فرهنگ ها و نظام هاي اخلاقي به کار مي رود، به لحاظ نگاه مذکور، کاملاً فرق دارد.
در جامعه ي عصر ظهور اسلام اين تحول بنيادي بسيار مشهود است. در بافت غير ديني عصر جاهليت، تواضع و تسليم از صفات موهن و نکوهيده و نشان زبوني و منش پست بود، ولي تکبر، گردنکش بودن و تسليم نشدن، در چشم اعراب آن زمان، نشانه ي طبع نجيب و علامت شرافت و بزرگي بود، زيرا در آن نظام فرهنگي و اخلاقي جايي براي خداوند کريم وجود نداشت و واژه هاي اخلاقي ريشه در فرهنگ قبيله داشت.
با ظهور اسلام، اين نگاه و فرهنگ کاملاً دگرگون شد. در نظام فرهنگي اخلاقي ارايه شده در اسلام، تواضع در برابر خدا و تسليم کامل او بودن، برترين فضيلت ها گشت و تکبر و عصيان و گردنکش بودن نشان بي ديني و بي ارزشي شد و واژه هاي اخلاقي عصر ظهور در چنين فرهنگي کاملاً دگرگون گرديد. (24)
البته همان طور که در پيش اشاره رفت، گاه برخي از واژه ها نيز اصلاح گرديد. به عنوان مثال، کلمه ي «سخاوت» و «بخشش» در اوضاع و احوال زندگي صحرايي، يک صفت پسنديده و از روحيه ي نوع دوستي و از سجاياي اخلاقي ارجمند به حساب مي آمد. اما رويکرد عرب جاهلي به اين ويژگي با موضع اسلام يک تفاوت بنيادي داشت و آن تفاوت در اين بود که اسلام، هر عمل سخاوتمندانه اي را که از ميل به خودنمايي سرچشمه گرفته باشد توخالي دانست و آن را طرد کرد. بذل و بخشش در ميان اعراب جاهلي که ريشه در فرهنگ خود برتر بيني داشت، گاه به خاطر تظاهر به افراط مي کشيد و براي يک انگيزه ي لحظه اي و يا براي خودنمايي و ابراز روحيه ي تفرعن گونه، مثلاً شخص همه ي شتران خود را مي کشت بدون آن که يک لحظه بينديشد که اين کار، او و خانواده اش را به خاک مذلت و تباهي خواهد نشاند.
در دوران جاهليت چنين کسي سرمشق و مظهر مروت و مردانگي و کرم بود، اما در نگاه اسلام، بخشيدن و سخاوتمندي براي خودستايي و ارضاي غرور، يک عمل پوچ و بي ارزش قلمداد گرديد (بقره/6- 264). سخاوت در فرهنگ اخلاق ديني، به انگيزه ي انساني و با روحيه ي تقواي الهي و پرهيزگاري ارزشمند شناخته مي شود. پس شالوده سخاوت در اين نظام ديني تقوا و تقرب الهي است و به عبارت ديگر بازتاب اخلاق الهي است: (حديد/7 و بقره 98-100و بقره/191-195).

پی نوشت ها :

1. استاديار گروه الهيات دانشگاه اصفهان
2. بلد/ 4. ترجمه: «ما انسان را به حقيقت در رنج و مشقت آفريديم.»
3. فجر/28-30. ترجمه: «به حضور پروردگارت باز آي که تو خشنود و او راضي از توست. باز آي و در صفت بندگان من در آي و در بهشت من داخل شو.»
4. احزاب/21. ترجمه : «شما را در اقتداي به رسول خدا نيکي و سعادت بسيار است.»
5. طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج19، ص 369.
6. اصفهاني، راغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 159.
7. طباطبايي، محمدحسين، الميزان، ج1، صص 370 به بعد.
8. قلم/4. ترجمه: «و در حقيقت، تو بر نيکو خلقي عظيم آراسته اي».
9. طبرسي، ابي علي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10، ص 333.
10. الميزان، ج 19، ص 369.
11. مجمع البيان، ج10، ص 333.
12.مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، ج 6، ص 431.
13. بقره/30. ترجمه: «به ياد آر آن گاه که پروردگار فرشتگان را فرمود من در زمين خليفه اي خواهم گماشت.»
14. احزاب/ 72.
15. لقمان/20. ترجمه: «آيا شما مردم به حس مشاهده نمي کنيد که خدا انواع موجوداتي که در آسمان ها و زمين است براي شما مسخر کرده و نعمت هاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان فرمود.»
16. اسراء /70 . ترجمه : «ما فرزندان آدم را بسيار گرامي داشتيم.»
17. فتح/4 و يونس / 62-63.
18. انفال/ 29.
19. صف/ 10-11.
20. فجر / 27-30.
21. اعراف / 179. ترجمه: «آنان مانند چهارپايانند، بلکه بسي گمراه ترند.»
22. ايزوتسو، توشيهيکو، مفاهيم اخلاقي- ديني در قرآن، ترجمه: دکتر فريدون بدره اي، صص 49-50.
23.ق/21. ترجمه: «و هيچ ستمي به بندگان نخواهم کرد.»
24.ايزوتسو، مفاهيم اخلاقي- ديني در قرآن، ترجمه : دکتر فريدون بدره اي، صص 33-46.

منبع:پايگاه اطلاع رساني نور
نويسنده: حجه الاسلام و المسلمين دکتر جعفر شانظري

Victor007
20th January 2010, 02:36 PM
روش هاي تربيتي در اسلام


با تدبر در قرآن و مفاهيم اخلاقي آن در حوزه ي انسان شناسي به اين نکته ي بسيار مهم مي رسيم که اسلام براي تکامل انسان تا سر حد انسان کامل، از روش هاي گوناگون تربيتي، همچون پرورش انديشه، گزينش برترين ها در رفتار، خودشناسي و خودسازي، الگوپذيري، تهذيب و تطهير درون و انتخاب حالات روحي و رواني آدميان بهره گرفته است. در پرورش انديشه، انسان ها را به تعقل، تفکر، تدبر، فهم، علم و حکمت دعوت نموده است: (بقره /22، زخرف/22-24، انعام/116، انفال/22، يوسف/105 و زمر/18).
ميدان هاي رشد و انديشه را طبيعت و جهان آفرينش، انسان و تاريخ مي داند و از شيوه هاي اعطاي بينش برتر، اصلاح نگرش، منطق و برهان (حجرات/12، مدثر/40-44) و مشاوره و توصيه به ارزش هاي اخلاقي نيز استفاده کرده است.
مفاهيم اخلاق ديني در پرورش و حالات دروني و تهذيب نفس نيز بر تأمين نيازها، ايجاد محيط مساعد پرورش، سالم سازي فضاي رشد، عبرت آموزي از تاريخ و سرانجام به نظارت برخورد، مشاهده ي خود، خودسنجي، مداومت عمل، و تمرين و تشويق اصرار مي ورزد: (نجم/39-40، نساء /124).
علامه ي طباطبايي مي نويسد: «اعلم أن اصلاح اخلاق النفس و ملکاتها في جانبي العلم و العمل و اکتساب الأخلاق الفاضله و إزاله الأخلاق الرذيله إنما هو بتکرار الأعمال الصالحه المناسبه لها و مزاولتها و المداومه عليها حتي تثبت في النفس.» (1).
علامه طباطبايي در بحث روش ها و مسلک هاي اخلاقي و تربيتي در ذيل آيات 153-157 سوره ي بقره مي نويسد:
« المسلک الأول: تهذيبها بالغايات الصالحه الدنيويه و العلوم و الآراء المحموده عند الناس ... و خلاصه اصلاح النفس و تعديل ملکاتها لغرض الصفه المحموده و الثاء الجميل .... و غايته الفضيله المحموده عند الناس و الثناء الجميل منهم.» (2)
گاه براي تربيت و پرورش علمي و عملي انسان و پاک سازي روحي او، از توجه به آرا و ديدگاه پسنديده نزد عموم مردم بهره مي گيريم و براي اصلاح نفس و تعديل صفات و حالات دروي براي رسيدن به صفات پسنديده از منظر عموم مردم، يعني نگاه عقلا، استفاده مي کنيم و تحسين و تبريک مردم را شاخص عمل قرار مي دهيم. و براي اين که بتوانيم در زندگي جمعي از زيست مسالمت آميز برخوردار گرديم بايد به رفتارهاي خوب و پسنديده نزد عموم انسان ها احترام بگذاريم و خوب و بد عقلايي را ملاک عمل خويش بدانيم.
«المسلک الثاني: و نظيره مايقتضيه المسلک الثاني و هو مسلک الأنبياء و أرباب الشرايع ... و غايته ... السعاده الحقيقيه للإنسان و هو إستکمال الايمان بالله و آياته و الخير الاخروي و هي سعاده و کمال في الواقع لا عند الناس فقط ...» (3)
دومين روش براي پرورش و تربيت انسان ها که شبيه مسلک پيشين است، روشي است که انبيا و صاحبان اديان و شرايع در طول تاريخ از آن استفاده کرده اند: اولاً توجه آدميان را به سرانجام زندگي و پيامدهاي آن معطوف داشته اند و ثانيا کمال واقعي و حقيقي انسان را در رشد ايمان به خدا و آيات او و سعادت در جهان آخرت دانسته اند، يعني افزودن بر مطلوب بودن زندگي مسالمت آميز در نزد عموم مردم. آنان بر کمال واقعي که همان سعادت در دنياي پسين است نيز تأکيد داشته اند و انسان را موجودي جاودان و ناميرا معرفي کرده اند.
«و أما المسلک الثالث مخصوص بالقران الکريم لا يوجد في شيء مما نقل إلينا من الکتب السماويه و تعاليم الأنبياء الماضين سلام الله عليهم أجمعين و لا في المعارف المأثوره من الحکماء الالهيين ... و هو تربيه الانسان ... لا يبقي معها موضوع الرذايل و بعباره أخري إزاله الأوصاف الرذيله بالرفع لا بالدفع...» (4)
سومين روش در پرورش و تعالي آدميان روشي مخصوص به قرآن کريم است؛ آخرين کلمات وحياني خداوند که بر آخرين مرد آسماني نازل شد، که در هيچ يک از گفته ها و کتب آسماني انبياي پيشين يافت نمي شود و در تعاليم و آموزه هاي حکيمانه ي حکماي الهي نيز نيامده است.

خلق عظيم


پيامبر(ص) چون پرورش يافته ي اين مسلک و روش قرآني است به وصف «خلق عظيم» درآمده است، يعني او ميوه و محصول اين روش بي نظير و برتر است. در اين روش، انسان به گونه اي تربيت مي شود که اساساً رذايل در او ورود نمي يابد و محل و موضوعي پيدا نمي کند، يعني نفس را به گونه اي آگاه مي سازد و تهذيب مي کند که بستر و زمينه ي رذيله در آن فراهم نيايد. اين مسلک که مخصوص آموزه هاي دين خاتم است و توسط خاتم الانبياء ارايه شده از ويژگي هاي زير برخوردار است.
1- همان طور که پيش تر اشاره شد، در مفاهيم اخلاقي ديني، طبيعت اخلاق خداوند به عنوان يک مقوله مد نظر است و اساساً اخلاق در حوزه ي انسان بازتاب اخلاق خداوند است. از اين رو، اخلاق و صفات اخلاقي در انسان از منظر قرآن ريشه در اخلاق خداوند دارد: (طه / 11-14 و بقره/116) و تمام فضايل و نيکي ها در خدا ديده ميشود: (طه/ 8، سجده/7).
2- بر خلاف مسلک اول که پايه ها و اصول اخلاق بر حسن و قبح اجتماعي بنا شده، و بر خلاف مسلک دوم که اصول اخلاقي آن بر آموزه ها و گزاره هاي عقايد عامه ي ديني و در ساختار تکاليف انساني يعني بايد و نبايدهاي ديني، با توجه به پاداش و مجازات هاي اخروي استوار گرديده است، در مسلک سوم - که مخصوص دين خاتم است- مباني اخلاق بر اخلاق توحيدي، يعني خداشناسي خالص بنا شده است. در اين مسلک، توحيد ذاتي، صفاتي، افعالي و عبادي شالوده ي نظام فرهنگي و اخلاقي را مي سازد.
3- نقطه ي مرکزي پرگار پرورش در اين مسلک، عشق ربوبي و حب عبودي است: (آل عمران/31). اوج قله ي رشد انديشه و تعقل در ساحت فکري آدميان در اين مسلک اين است که «فلايري شيئاً إلا و يري الله سبحانه قبله و معه و بعده ... و تسقط الأشياء عنده من حيّز الاستقلال.» انسان پرورش يافته در اين مسلک، در ساحت فکر و انديشه، غير از خداوند، نمي بيند و در ساحت صفات، عشق و علاقه اي جز به او ندارد و در ساحت رفتار نيز حرکتي و فعلي جز به قصد او انجام نمي دهد.
4- از منظر قرآن انسان هاي رونده در اين راه، هدايت يافتگان اند و رحمت و صلوات الهي که مقدمه ي هدايت واقعي است بر آنها فرستاده مي شود: «اولئک عليهم صلوات من ربهم و رحمه و اولئک هم المهتدون» (5).
طبرسي در ذيل آيه ي «و انک لعلي خلق عظيم» (6) به آرا و احوال مفسران اشاره کرده است و مي نويسد:
« قيل: معناه إنک متخلق بالاخلاق الاسلام و علي طبع کريم و حقيقه الخلق...» (7)؛ برخي آيه را اين گونه معنا کرده اند: اي پيامبر! تو به اخلاق اسلام آراسته شده اي، يعني حقيقت دين و گزاره هاي اخلاقي آن در تو با طبيعت لطيفانه و کريمانه آميخته شده و تو عين اسلام هستي.
با توجه به آنچه گفتيم، يعني اين که گزاره هاي اخلاقي در مفاهيم ديني بازتاب طبيعت اخلاقي خداوند است، به اين نتيجه مي رسيم که وجود پيامبر بازتاب وجود خداوند است و اين است سرّ اتصاف او به «خلق عظيم».
«و قيل: الخلق العظيم الصبر علي الحق و سعه البذل و تدبير الامور علي مقتضي العقل بالصلاح و الرفق و المداراه و تحمل المکاره في الدعاء إلي الله سبحانه و التجاوز و العفو و بذل و الجهد في نصره المومنين و ترک الحسد و الحرص و نحو ذلک.» (8)
اين معنا در تفسير آيه ي فوق، همان طور که علامه ي طباطبايي نيز اشاره دارند، ناظر به اخلاق اجتماعي پيامبر است که او با بردباري و صبر و سعه ي وجودي و با تدبير خردمندانه و با مدارات و رفاقت دوستانه مي کوشيد مردم را و تمام انسان ها را به باور الهي سوق دهد و آنها را خدا گونه سازد و اين مطلب نيز نکته ي دوم در سر اتصاف او به اخلاق عظيم است؛ يعني او نه تنها در حوزه ي انديشه و رفتار، تجسم و عينيت خداوند است، بلکه در حوزه رفتار مي کوشد تا تمام انسان ها را به گونه اي پرورش دهد که آنچه باور دارند و آنچه انجام مي دهند بازتاب همان اخلاق خداوند باشد، و در اين راه، با ابلاغ گزاره هاي موجود در هر سه ساحت آدميان و با ايجاد بذر عشق و محبت، هيچ کوتاهي و درنگي نکرد.
«و قيل سمّي خلقه عظيما لأنه عاشرالخلق بخلقه و زايلهم بقلبه فکان ظاهره مع الخلق و باطنه مع الحق و قيل لأنه إمتثل تأديب الله سبحانه إياه بقوله خذالعفو و أمر بالعرف و أعرض عن الجاهلين و قيل سمي خلقه عظيما لإجتماع مکارم الاخلاق فيه و يعضده ما روي عنه قال إنما بعثت لأتمم مکارم الأخلاق و قال أدبني ربي فأحسن تأديبي.» (9)
بر مبناي آنچه در سر عظيم بودن خلق او و سر معناي عظمت خلق آورديم، روشن شد که باطن او با حق و ظاهرش با خلق است. او با ظاهري که بازتاب باطن است، انسان را در هر سه ساحت، در بازتاب حق وامي دارد و به خاطر اين رسالت بسيار خطير، به «خلق عظيم» متصف شد. به عبارت ديگر، حقيقت انسان در مکتب او بسان حقيقت آفرينش به دو ساحت غيب و شهود يا باطن و ظاهر تفسير مي گردد. انسان يک حقيقت واحد مشکک سيال و ناآرامي است که سري در عرش دارد و پايي در فرش، وجودي است که ناپيدا و پيداست. هستي نيز واقعيت واحد مشککي است که در دو ساحت غيب (خداوند) و شهود(آفرينش) تفسير مي گردد و شهود او بازتاب غيب است: «ذلک عالم الغيب و الشهاده العزيز الرحيم» (10). از اين رو، در حوزه ي اخلاق با توجه به مفاهيم بي نظير قرآن و متد پرورش انسان، به اين نتيجه مي رسيم که صفات و رفتار اخلاقي آدميان در عالم شهود بازتاب اخلاق خداوند است و در اين ميان پيامبر خاتم توانسته است در عالم شهود بازتاب کامل اخلاق خداوندي باشد؛ چرا که عظمت و يا کوچکي صفات و رفتار آدميان منوط به توان ارايه ي حد طبيعت اخلاق خداوند است.
مولانا مطلب فوق را در اشعار بسيار زيبايي چنين ارايه مي کند: مصطفي مي گفت پيش جبرئيل
که چنا که صورت توست، اي خليل
مر مرا بنما تو محسوس آشکار
تا ببينم مر تو را نظّاره وار
گفت: نتواني و طاقت نبودت
حس ضعيف است و تنک سخت آيدت
گفت: بنما تا ببيند اين جسد
تا چه حد، حس نازکست و بي مدد
آدمي را هست حس تن سقيم
ليک در باطن يکي خلق عظيم
باز در تن شعله ابراهيم وار
که از مقهور گردد برج نار (11)
آدمي در ظاهر و عالم شهادت، پيدا و خاموش است، اما در باطنش آتشي نهفته است؛ يعني بالفعل خموش و سرد است، اما بالقوه فروزان است.
مانند سنگ آهن و زغال که بالفعل تيره و افسرده است، اما بالقوه فروزان و مشتعل است.
مولانا تمايز روح قدسي و جسم را به آتش در سنگ و آهن تشبيه کرده است.
پس در درون و ساحت ناپيداي اين آدم شعله اي همچون ابراهيم است که برج آتش در برابر آن مقهور و مغلوب است. مولانا مقايسه اي مي کند ميان روح الهي و تن جسماني. «شعله اي ابراهيم وار»، کنايه از روح الهي دميده شده در انسان است. همان گونه که حضرت ابراهيم به مدد الهي در ميان آن برج آتشين افکنده شد و آن آتش مهيب، بر او سرد و سازگار افتاد و او صحيح و سالم درآمد، انسان ها نيز اگر به روح الهي خود، يعني ساحت غيب و ناپيداي وجودشان توجه کنند از آتش عظيم شهوت نجات خواهند يافت.
پس انسان يک حقيقتي است که ظاهرش فرع و نمود و باطنش اصل و بود او به شمار مي آيد. (12)
الگوي واقعي انسان کامل، حقيقت پيامبر اعظم و خاتم است که متصف به «خلق عظيم» گشت و توانست با اين وصف تمام انسان ها را مجذوب خود سازد و خود در جايگاه صدق و راستي نشيند.
و آن عظيم الخلق او، کان صفدرست
بي تغير مقعد صدق اندرست
احمد ار بگشايد آن پر جليل
تا ابد بيهوش ماند جرئيل
گفت او را هين بپر اندر پي ام
گفت: رو رو من حريف تو ني ام
باز گفت او را: بيا اي پرده سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت: بيرون زين حد اي خوش فر من
گر زنم پرّي بسوزد پرّ من (13)
آري، باطن و غيب آدمي اقيانوسي است بي حد و مرز و وجودي است ناآرام و مواج که بر تمام هستي سيطره دارد و در تمام راه هاي آفرينش قدم مي زند و در سير تکاملش طومار هستي خود را که در آينه ي خداي خود است مي گشايد.


نتيجه


در مرور بر آنچه گذشت به اين نتيجه مي رسيم که اگر «خلق»، هويت و شاکله ي حقيقت انسان را مي سازد، همان طور که «خلق» هيأت ظاهر را شکل مي دهد، و اگر سه ساحت انديشه، عواطف و رفتار- بدون تفکيک از يکديگر- در هويت حقيقي انسان، مد نظر است و اساس واقعي انسانيت واقعي در پرورش و رشد اين سه ساحت به وجود آيد، و اگر به نظام ها و مسلک هاي اخلاقي در پرورش انسان توجه کنيم و مسلک خاص قرآن با ويژگي هاي آن را ملاحظه نماييم، به سر اين که پيامبر به «خلق عظيم» متصف شد و بلکه به معناي «عظيم بودن اخلاق او» دست خواهيم يافت.
معناي عظمت در خلق و سر عظيم بودن آن در اين نکته نهفته است که او بازتاب صفات عظيم خداوند است؛ يعني در نظام توحيدي هيچ چيز به عظمت خداوند نيست. پس اگر تنها او «عظيم » است، خلقي که بازتاب اخلاق اوست نيز عظيم مي باشد و سر اتصاف پيامبر اسلام به اين وصف، مربوط به نوع پرورش اوست که در مسلک سوم يادآور شديم؛ يعني پايه و اساس در پرورش انسان، اخلاق خداوند است و بازتاب صفات و رفتار او در انسان، بر محور عشق ربوبي و حب عبودي بنا شده است و پيامبر(ص) برترين نمونه ي انسان پرورش يافته ي اين مسلک است و بازتاب دهنده ي کامل اخلاق خداوند است.
1- قال النبي(ص): «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.» (14)
2- قال النبي(ص): «ادبني ربي فأحست تأديبي.» (15)
3- قال النبي(ص): «ما من شيء أثقل في الميزان من خلق حسن.» (16)
4- قال النبي(ص): «عليکم بحسن الخلق فان حسن الخلق في الجنه لا محاله.» (17)


منابع
1. قرآن کريم.
2. ايزوتسو، توشيهيکو، مفاهيم اخلاقي ديني در قرآن، ترجمه: دکتر فريدون بدره اي، چاپ اول، نشر فروزان، 1378ش.
3. جبران، خليل جبران، پيامبر، ترجمه و شرح: دکتر حسين الهي قمشه اي، چاپ 12، انتشارات روزنه، 1382ش.
4. راغب اصفهاني، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: نديم مرعشي، مکتبه المرتضويه لاحياء الآثار الجعفريه، بي تا.
5. زماني، کريم، شرح جامع مثنوي معنوي، 7 جلد، چاپ پنجم، انتشارات اطلاعات، 1380ش.
6. طباطبايي، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، 20 جلد، موسسه الاعلمي، بيروت، لبنان، 1394 هـ / 1974 م.
7. ـــــ، اصول فلسفه و روش رئاليسم، 5 جلد، بي تا.
8. الطبرسي، ابي علي، مجمع البيان في تفسير القرآن، 10 جلد، کتابفروشي اسلاميه، 1390 ق.
9. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئاليسم)، چاپ هفتم، انتشارات صدرا، 1379ش.
پی نوشت ها :

1- الميزان، ص 354. ترجمه: « بدان که اصلاح اخلاق و ملکات نفس در دو جنبه ي علم و عمل و به دست آوردن اخلاق نيک و زدودن اخلاق ناپسند، همانا به تکرار رفتارهاي نيکو و مناسب براي نفس و استمرار و دوام بخشيدن به آنهاست، تا در نفس رسوخ کند و ثابت گردد.»
2- الميزان، ج1، صص 354 به بعد.
3. الميزا، ج1، ص 355. ترجمه: «مسلک دوم: و نظير مسلک اول است آنچه را مسلک دوم اقتضا دارد و آن عبارت است از مسلک و روش انبيا و صاحبان شرايع و هدف اين روش سعادت حقيقي براي انسان است؛ يعني کمال ايمان به خدا و آيات او و باور به خوبي هاي جهان آخرت که در واقع، اين، سعادت و کمال است، نه اين که فقط نزد مردم سعادت باشد.»
4. همان.
5. بقره/ 157. ترجمه: «آن گروهند مخصوص به درود و الطاف الهي و رحمت خاص خداوند و آنها به حقيقت هدايت يافتگانند.»
6. قلم/4
7. مجمع البيان، ج10، ص 333.
8. مجمع البيان، ج10. ص 333.
9. همان.
10. سجده/6. ترجمه: «اين است همان خدايي که بر غيب و شهود عالم دانا و مقتدر و مهربان است.»
11. مثنوي، دفتر چهارم، ابيات 3755-3763.
12. زماني، کريم، شرح جامع مثنوي، دفتر چهارم، ج4، صص 1050-1053.
13. مثنوي، دفتر چهارم، ابيات 3787-3804.
14.مجمع البيان، ج10، ص 333.
15. همان.
16. همان.
17. همان.

منبع:پايگاه اطلاع رساني نور

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد