PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان كوتاه توله هاي فروشي



سلوى
15th January 2010, 10:16 AM
مغازه داري روي شيشه ي مغازه اش اطلاعيه اي به اين مضمون نصب كرده بود: "توله هاي فروشي". نصب اين قبيل اطلاعيه ها بهترين روش جلب مشتري، به خصوص مشتريان نوجوان است. چيزي نگذشته بود كه پسركي در زير همين اطلاعيه هويدا شد و بعد از چند لحظه مكث وارد مغازه شد و پرسيد: قيمت توله ها چنده؟
مغازه دار پاسخ داد: هر جا كه بري، قيمتشون از 30 تا 50 دلاره.
پسر كوچك دست تو جيبش كرد و مقداري پول خرد بيرون آورد و گفت: من 2 دلار و 37 سنت دارم. مي توانم يه نگاهي به توله ها بيندازم؟
» براي خواندن ادامه داستان روي ادامه مطلب كليك كنيد..
صاحب مغازه پس از لبخندي، سوت زد. با صداي سوت، يك ماده سگ با پنج تا توله ي فسقلي اش كه بيشتر شبيه توپ هاي پشمي كوچولو بودند، پشت سر هم از لانه شان بيرون آمدند و توي مغازه به راه افتادند. يكي از توله ها به طور محسوسي مي لنگيد و از بقيه عقب مي افتاد. پسر كوچولو بلافاصله به آن توله ي لنگ كه عقب مانده بود، اشاره كرد و پرسيد: اون توله چشه؟
صاحب مغازه توضيح داد كه دامپزشك، بعد از معاينه اظهار داشته است كه آن توله فاقد حفره ي مفصل ران است و به همين خاطر، تا آخر عمر خواهد لنگيد. پسر كوچولو هيجان زده گفت: من همون توله رو مي خوام.
مغازه دار پاسخ داد: نه، بهتره كه اونو انتخاب نكني. تازه اگر واقعاً اونو مي خواي، حاضرم كه همين جوري بدمش به تو.
پسر كوچولو با شنيدن اين حرف منقلب شد. او مستقيم به چشمان مغازه دار نگريست و در حالي كه با تكان دادن انگشت سبابه روي حرفش تأكيد مي كرد، گفت: من نمي خوام كه شما اونو همين جوري به من بديد. اون توله به اندازه ي توله هاي ديگه تون ارزش داره و من كل قيمتشو به شما پرداخت خواهم كرد. در واقع، 2 دلار و 37 سنتشو همين الان نقدي مي دم و بقيه شو هر ماه 50 سنت، تا اين كه كل قيمتشو پرداخت كرده باشم.
مغازه دار بلافاصله به حرف درآمد و گفت: شما حتماً اين توله رو نخواهيد خريد، چون اون هيچ وقت قادر به دويدن و پريدن و بازي كردن با شما، مثل اون توله ها نخواهد بود.
پسرك كوچولو با شنيدن اين حرف خم شد، با دو دست لبه ي چپ شلوارش را گرفت و آن را بالا كشيد. پاي چپش را كه بدجوري پيچ خورده و به وسيله ي بازوبند فلزي محكم نگهداشته بود، به مغازه دار نشان داد و در حالي كه به اون مي نگريست، به نرمي گفت: مي بينيد، من خودم هم نمي تونم خوب بدوم. اين توله هم به كسي نياز داره كه وضع و حالشو خوب درك كنه.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد