میهن
6th January 2010, 04:53 PM
ازدواج هاى اجبارى (1)
حصارى كه ديگران مى چينند
درتمام كشورها، زنان مشخصاً براى ازدواج تحت فشار فرهنگى هستند. هر چند بيشتر زنان و مردان بخش عمده اى از عمر خود را در وضعيت تأهل بسر مى برند، اما زنان بيش از مردان ازدواج را جزو لاينفك زندگى خود مى دانند. آنها به مرور در مى يابند كه زنان بدون همسر از نظر اجتماعى در حاشيه قرار مى گيرند. همين عامل سبب تحت فشار قرار گرفتن زنان براى ازدواج و گاه حتى تن دادن آنها به ازدواج هاى اجبارى يا انتخاب همسر بدون ميل و رغبت كافى مى شود. در شرايطى كه زنان ناچار مى شوند به دليل فرار از طرز تلقى ديگران، برخوردهاى اجتماعى و فشارهاى خانواده، تن به ازدواج هاى اجبارى بدهند و قربانى خواسته هاى ديگران شوند، مردان نيز به نوعى ديگر ناچارند شرايط ناشى از ازدواج هاى اجبارى را بپذيرند. ازدواج هايى كه در بيشتر مواقع به جهنم زندگى زنان و شوهران تبديل مى شوند.
مردم نمى توانند پدر و مادرشان را به اختيار خود انتخاب كنند. در مقابل مى توانند با زن يا مردى كه دوست دارند، ازدواج كنند. اما اگر اين قاعده در همه ازدواج ها حاكم بود، آيا در آن صورت كسى از اين كه همسرش آن كسى نيست كه او مى خواسته گله مى كرد؟
ازدواج هاى اجبارى نمادى از تضييع حقوق انسان ها است كه بيشتر در شهرهاى كوچك و مناطق دورافتاده رخ مى دهند، با اين حال، زن و شوهرهاى زيادى هر روز در دادگاه ها و مجتمع هاى قضايى شهرها براى رها كردن خود از حصار زندگى مشتركى كه به اجبار ديگران تشكيل شده است، تلاش مى كنند و در اين ميان تعداد دختران جوانى كه به دليل فقدان موانع قانونى و فشار رسوم اجتماعى، ناچار به پذيرش ازدواج هاى ناخواسته مى شوند، بيشتر است.
زهره از زندگي اش مي گويد:
«در خانواده ما رسم نبود دختر براى ازدواجش نظر بدهد. اين بود كه موقع شوهر دادن دخترها هم كه شد، پدر و مادرم خودشان بريدند و دوختند. من را هم دادند به پسر عمويم كه نه تحصيلات داشت و نه كار درست وحسابى. اما پدرم مى گفت: فاميل سگش مى ارزد به غريبه.
* آن موقع چند سال داشتى؟
يك دختر 15 ساله بودم و شوهرم 26 سال داشت.-
*بعدها به همسرت علاقه مند نشدى؟
- من دوست داشتم درس بخوانم. اصلاً ازدواج برايم زود بود. اما از پشت نيمكت درس و مدرسه كشيدنم بيرون و به زور شوهرم دادند، آن هم به مردى كه اصلاً نمى خواستمش. چطورى مى توانستم به او علاقه مند شوم.
* حالا چرا مى خواهى طلاق بگيرى؟
- گفتم كه كار و بار درست و حسابى ندارد. اهل زندگى كردن نيست. مى گويد: «مادرم آمد خواستگارى، خودم تو را نمى خواستم.» شايد به همين خاطر دل به زندگى نمى دهد، من هم ديگر نمى توانم تحمل كنم.»
يك مشاور خانواده و متخصّص تعليم و تربيت مى گويد: «هر جا معيار رضايت و توافق طرفين در ازدواج در نظر گرفته نشده و فرد به اجبار و اصرار اطرافيان وادار به ازدواج با مرد يا زنى شود، اين ازدواج در زمره ازدواج هاى اجبارى قرار مى گيرد و ازدواج هايى كه در آنها ميل و رضايت زن و شوهر براى همسرى يكديگر در نظر گرفته نمى شود، بعدها در جريان زندگى مشترك با آسيب هاى بيشترى مواجهند. خانواده ها گمان مى كنند محبت و علاقه ميان دختر و پسر كه مى خواهند با هم ازدواج كنند، بعدها به وجود مى آيد و با در نظر داشتن اين مسأله، فرزندانشان را به ازدواج هاى ناخواسته اى مى كشانند كه عواقب آن پاى همه را از زن و شوهر گرفته تا فرزندانشان به ميان مى آورد.
هر چند به اعتقاد گروهى از صاحبنظران اجتماعى و به استناد برخى پژوهش هاى انجام گرفته، فقر و بحران مالى والدين و ناتوانى آنها در تأمين نيازهاى فرزندان، يكى از عوامل اجبار و اصرار والدين به ازدواج هاى ناخواسته فرزندان است، اما اين عامل نيز هميشه و در مورد همه ازدواج هاى اجبارى صدق نمى كند. «رؤيا 26 ساله در شرايطى تن به ازدواجى ناخواسته و اجبارى داد كه گمان مى كرد به دليل بالا بودن ميزان تحصيلات پدر ومادرش و وضعيت مالى مناسب خانواده، آزادى بيشترى براى انتخاب همسر خواهد داشت؛ او مى گويد: بين من و همسرم هيچ علاقه اى نبود. از همان ابتدا اين را به خانواده ام گوشزد كردم، آنها گفتند: «محبت بعد از عقد توى دل زن و شوهر مى افتد.» امّا ما نه فقط به هم علاقه مند نشديم، بلكه رابطه مان روز به روز بدتر هم شد.» رؤيا در ادامه تعريف مى كند: «بعدها فهميدم همسرم قصد داشته با يكى از همكلاسى هايش ازدواج كند و چون آن دختر بيمارى قند داشت، خانواده اش با اين وصلت مخالفت مى كنند و به خواستگارى من مى آيند تا پسرشان هم از فكر همكلاسى اش بيرون بيايد... حالا در زندگى ما همه چيز وجود دارد، پول، خانه، ماشين، الا عشق...»
دكتر سيما الوندى، مشاور خانواده و روانشناس مى گويد: اين كه بيش از نيمى از ازدواج هاى صورت گرفته در روستاها و ميان عشاير و حتى در شهرهاى كوچك دور از مركز ،اجبارى و بنا به تشخيص و انتخاب والدين است، البته موضوع مهمى است، اما متأسفانه ما شاهد شيوع اين قبيل ازدواج ها در خانواده هاى شهرى كه از لحاظ طبقه بندى اجتماعى در ميان قشر متوسط قرار دارند، هستيم. در حال حاضر شاهديم در برخى خانواده ها دختران فقط به خاطر فرار از نگاه ها و گفته هاى ديگران شوهر مى كنند.
درواقع چون اين باور هنوز در جامعه ما رسوخ دارد كه زنان بدون همسر از نظر اقتصادى آسيب پذيرترند و از آنجا كه دستمزد زنان پايين تر و فرصت هاى كار براى آنها كمتر از مردان است، بيشتر آنها به دنبال اين هستند با ازدواج براى خود امنيت اقتصادى فراهم كنند.
روانشناسان معتقدند دختران و پسرانى كه به اجبار تن به ازدواج مى دهند، با مسائلى نظير خلأهاى عاطفى و روانى روبرو هستند و ناخواسته اين مشكلات را در طول زندگى مشترك، به همراه دارند و به فرزندانشان نيز منتقل مى كنند.
نويسنده:فاطمه اميري
حصارى كه ديگران مى چينند
درتمام كشورها، زنان مشخصاً براى ازدواج تحت فشار فرهنگى هستند. هر چند بيشتر زنان و مردان بخش عمده اى از عمر خود را در وضعيت تأهل بسر مى برند، اما زنان بيش از مردان ازدواج را جزو لاينفك زندگى خود مى دانند. آنها به مرور در مى يابند كه زنان بدون همسر از نظر اجتماعى در حاشيه قرار مى گيرند. همين عامل سبب تحت فشار قرار گرفتن زنان براى ازدواج و گاه حتى تن دادن آنها به ازدواج هاى اجبارى يا انتخاب همسر بدون ميل و رغبت كافى مى شود. در شرايطى كه زنان ناچار مى شوند به دليل فرار از طرز تلقى ديگران، برخوردهاى اجتماعى و فشارهاى خانواده، تن به ازدواج هاى اجبارى بدهند و قربانى خواسته هاى ديگران شوند، مردان نيز به نوعى ديگر ناچارند شرايط ناشى از ازدواج هاى اجبارى را بپذيرند. ازدواج هايى كه در بيشتر مواقع به جهنم زندگى زنان و شوهران تبديل مى شوند.
مردم نمى توانند پدر و مادرشان را به اختيار خود انتخاب كنند. در مقابل مى توانند با زن يا مردى كه دوست دارند، ازدواج كنند. اما اگر اين قاعده در همه ازدواج ها حاكم بود، آيا در آن صورت كسى از اين كه همسرش آن كسى نيست كه او مى خواسته گله مى كرد؟
ازدواج هاى اجبارى نمادى از تضييع حقوق انسان ها است كه بيشتر در شهرهاى كوچك و مناطق دورافتاده رخ مى دهند، با اين حال، زن و شوهرهاى زيادى هر روز در دادگاه ها و مجتمع هاى قضايى شهرها براى رها كردن خود از حصار زندگى مشتركى كه به اجبار ديگران تشكيل شده است، تلاش مى كنند و در اين ميان تعداد دختران جوانى كه به دليل فقدان موانع قانونى و فشار رسوم اجتماعى، ناچار به پذيرش ازدواج هاى ناخواسته مى شوند، بيشتر است.
زهره از زندگي اش مي گويد:
«در خانواده ما رسم نبود دختر براى ازدواجش نظر بدهد. اين بود كه موقع شوهر دادن دخترها هم كه شد، پدر و مادرم خودشان بريدند و دوختند. من را هم دادند به پسر عمويم كه نه تحصيلات داشت و نه كار درست وحسابى. اما پدرم مى گفت: فاميل سگش مى ارزد به غريبه.
* آن موقع چند سال داشتى؟
يك دختر 15 ساله بودم و شوهرم 26 سال داشت.-
*بعدها به همسرت علاقه مند نشدى؟
- من دوست داشتم درس بخوانم. اصلاً ازدواج برايم زود بود. اما از پشت نيمكت درس و مدرسه كشيدنم بيرون و به زور شوهرم دادند، آن هم به مردى كه اصلاً نمى خواستمش. چطورى مى توانستم به او علاقه مند شوم.
* حالا چرا مى خواهى طلاق بگيرى؟
- گفتم كه كار و بار درست و حسابى ندارد. اهل زندگى كردن نيست. مى گويد: «مادرم آمد خواستگارى، خودم تو را نمى خواستم.» شايد به همين خاطر دل به زندگى نمى دهد، من هم ديگر نمى توانم تحمل كنم.»
يك مشاور خانواده و متخصّص تعليم و تربيت مى گويد: «هر جا معيار رضايت و توافق طرفين در ازدواج در نظر گرفته نشده و فرد به اجبار و اصرار اطرافيان وادار به ازدواج با مرد يا زنى شود، اين ازدواج در زمره ازدواج هاى اجبارى قرار مى گيرد و ازدواج هايى كه در آنها ميل و رضايت زن و شوهر براى همسرى يكديگر در نظر گرفته نمى شود، بعدها در جريان زندگى مشترك با آسيب هاى بيشترى مواجهند. خانواده ها گمان مى كنند محبت و علاقه ميان دختر و پسر كه مى خواهند با هم ازدواج كنند، بعدها به وجود مى آيد و با در نظر داشتن اين مسأله، فرزندانشان را به ازدواج هاى ناخواسته اى مى كشانند كه عواقب آن پاى همه را از زن و شوهر گرفته تا فرزندانشان به ميان مى آورد.
هر چند به اعتقاد گروهى از صاحبنظران اجتماعى و به استناد برخى پژوهش هاى انجام گرفته، فقر و بحران مالى والدين و ناتوانى آنها در تأمين نيازهاى فرزندان، يكى از عوامل اجبار و اصرار والدين به ازدواج هاى ناخواسته فرزندان است، اما اين عامل نيز هميشه و در مورد همه ازدواج هاى اجبارى صدق نمى كند. «رؤيا 26 ساله در شرايطى تن به ازدواجى ناخواسته و اجبارى داد كه گمان مى كرد به دليل بالا بودن ميزان تحصيلات پدر ومادرش و وضعيت مالى مناسب خانواده، آزادى بيشترى براى انتخاب همسر خواهد داشت؛ او مى گويد: بين من و همسرم هيچ علاقه اى نبود. از همان ابتدا اين را به خانواده ام گوشزد كردم، آنها گفتند: «محبت بعد از عقد توى دل زن و شوهر مى افتد.» امّا ما نه فقط به هم علاقه مند نشديم، بلكه رابطه مان روز به روز بدتر هم شد.» رؤيا در ادامه تعريف مى كند: «بعدها فهميدم همسرم قصد داشته با يكى از همكلاسى هايش ازدواج كند و چون آن دختر بيمارى قند داشت، خانواده اش با اين وصلت مخالفت مى كنند و به خواستگارى من مى آيند تا پسرشان هم از فكر همكلاسى اش بيرون بيايد... حالا در زندگى ما همه چيز وجود دارد، پول، خانه، ماشين، الا عشق...»
دكتر سيما الوندى، مشاور خانواده و روانشناس مى گويد: اين كه بيش از نيمى از ازدواج هاى صورت گرفته در روستاها و ميان عشاير و حتى در شهرهاى كوچك دور از مركز ،اجبارى و بنا به تشخيص و انتخاب والدين است، البته موضوع مهمى است، اما متأسفانه ما شاهد شيوع اين قبيل ازدواج ها در خانواده هاى شهرى كه از لحاظ طبقه بندى اجتماعى در ميان قشر متوسط قرار دارند، هستيم. در حال حاضر شاهديم در برخى خانواده ها دختران فقط به خاطر فرار از نگاه ها و گفته هاى ديگران شوهر مى كنند.
درواقع چون اين باور هنوز در جامعه ما رسوخ دارد كه زنان بدون همسر از نظر اقتصادى آسيب پذيرترند و از آنجا كه دستمزد زنان پايين تر و فرصت هاى كار براى آنها كمتر از مردان است، بيشتر آنها به دنبال اين هستند با ازدواج براى خود امنيت اقتصادى فراهم كنند.
روانشناسان معتقدند دختران و پسرانى كه به اجبار تن به ازدواج مى دهند، با مسائلى نظير خلأهاى عاطفى و روانى روبرو هستند و ناخواسته اين مشكلات را در طول زندگى مشترك، به همراه دارند و به فرزندانشان نيز منتقل مى كنند.
نويسنده:فاطمه اميري