PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : وقتی دخترا سربازی برن!!!



hoora
5th January 2010, 03:41 PM
صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازه ها(بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !)
كجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میكردن

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی

صبحانه:
وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا كره بو میده؟
بچه ها، من این نون رونمیتونم بخورم، دلم نفغ میكنه
آقای فرمانده، پنیر كاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر كاله بخورم

...

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاكی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاك میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...

....

ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم كم داره
فكر كنم سبزی اش نپخته باشه
من كه نمی خورم، دل درد میگیرم
من هم همینطورچون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی كنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما كلفتیم؟
بروخودت غذا درست كن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی كنم،حالا واسه تو..

چون كسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند،كسی ناهار نخورد



بعد از ناهار
فرمانده: كجان اینا؟
معاون: رفتن حمام

فرمانده با لگد درب حمام را باز میكنید و داد میكشد، اما صدای داد او
در میان جیغ سربازه ها گم میشود...
هوووو....بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
كثافت حمال...
كل خانم ها به فرمانده فحش میدهنداما او همچنان با لبخندی بر لب وچشمانی گشاده ایستاده است!!)



بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره،راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسك بزنم.



شب در آسایشگاه
یك خانم بدو بدومیاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از
دست ماناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینكه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال
فرار اززندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یاالله یچیزی بگو

فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر كنان رفتند جز 2 نفر كه روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیكار میكنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون لاكش تموم بشه بعد میریم.
آره فری جون؛ صبر كن این یكی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلكی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد