PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : كسي كه مثل هيچ كس نيست



AvAstiN
17th December 2009, 07:29 AM
من خواب ديده ام كه كسي مي آيد
من خواب يك ستاره ي قرمز ديده ام

و پلك چشمم هي مي پرد

و كفش هايم هي جفت مي شوند

و كور شوم

اگر دروغ بگويم

من خواب آن ستاره ي قرمز را

وقتي كه خواب نبودم ديده ام

كسي مي آيد

كسي مي آيد

كسي ديگر

كسي بهتر

كسي كه مثل هيچكس نيست، مثل پدر نيست، مثل انسي نيست، مثل يحيي

نيست، مثل مادر نيست

و مثل آنكسي ست كه بايد باشد

و قدش از درخت هاي خانه ي معمار هم بلندتر است

و صورتش

از صورت امام زمان هم روشنتر

و از برادر سيد جواد هم

كه رفته است

و رخت پاسباني پوشيده است نمي ترسد

و از خود سيد جواد هم كه تمام اتاق هاي منزل ما مال اوست نمي ترسد

و اسمش آنچنانكه مادر

در اول نماز و در آخر نماز صدايش مي كند

يا قاضي القضات است

يا حاجت الحاجات است

و مي تواند

تمام حرف هاي سخت كتاب كلاس سوم را

با چشم هاي بسته بخواند

و مي تواند حتي هزار را

بي آنكه كم بيآورد از روي بيست ميليون بردارد

و مي تواند از مغازه ي سيد جواد، هر چقدر كه لازم دارد، جنس نسيه بگيرد

و مي تواند كاري كند كه لامپ �الله�

كه سبز بود: مثل صبح سحر سبز بود

دوباره روي آسمان مسجد مفتاحيان

روشن شود

آخ . . .

چقدر روشني خوبست

چقدر روشني خوبست

و من چقدر دلم مي خواهد

كه يحيي

يك چارچرخه داشته باشد

و يك چراغ زنبوري

و من چقدر دلم مي خواهد

كه روي چارچرخه ي يحيي ميان هندوانه ها و خربزه ها بنشينم

و دور ميدان محمديه بچرخم

آخ . . .

چقدر دور ميدان چرخيدن خوبست

چقدر روي پشت بام خوابيدن خوبست

چقدر باغ ملي رفتن خوبست

چقدر مزه ي پپسي خوبست

چقدر سينماي فردين خوبست

و من چقدر از همه ي چيزهاي خوب خوشم مي آيد

و من چقدر دلم مي خواهد

كه گيس دختر سيد جواد را بكشم



چرا من اينهمه كوچك هستم

كه در خيابان ها گم مي شوم

چرا پدر كه اينهمه كوچك نيست

و در خيابان ها هم گم نمي شود

كاري نمي كند كه آنكسي كه بخواب من آمده ست، روز آمدنش را

جلو بيندازد

و مردم محلة كشتارگاه

كه خاك باغچه هاشان هم خونيست

و آب حوض هاشان هم خونيست

و تخت كفش هاشان هم خونيست

چرا كاري نمي كنند

چرا كاري نمي كنند



چقدر آفتاب زمستان تنبل است



من پله هاي پشت بام را جارو كرده ام

و شيشه هاي پنجره را هم شسته ام

چرا پدر فقط بايد

در خواب، خواب ببيند



من پله هاي پشت بام را جارو كرده ام

و شيشه هاي پنچره را هم شسته ام



كسي مي آيد

كسي مي آيد

كسي كه در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدايش با ماست

كسي كه آمدنش را

نمي شود گرفت

و دستبند زد و به زندان انداخت

كسي كه زير درخت هاي كهنه ي يحيي بچه كرده است

و روز به روز

بزرگ مي شود، بزرگتر مي شود

كسي از باران، از صداي شرشر باران، از ميان پچ و پچ گل هاي اطلسي



كسي از آسمان توپخانه در شب آتش بازي مي آيد

و سفره را مي اندازد

و نان را قسمت مي كند

و پپسي را قسمت مي كند

و باغ ملي را قسمت مي كند

و شربت سياه سرفه را قسمت مي كند

و روز اسم نويسي را قسمت مي كند

و نمره ي مريضخانه را قسمت مي كند

و چكمه هاي لاستيكي را قسمت مي كند

و سينماي فردين را قسمت مي كند

درخت هاي دختر سيد جواد را قسمت مي كند

و هر چه را كه باد كرده باشد قسمت مي كند

و سهم ما را هم مي دهد

من خواب ديده ام . . .

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد