Victor007
12th December 2009, 11:33 AM
خبرگزاري فارس: ماجراي مباهله، بيش از هر چيز، اعتقاد راسخ و محكم رسول گرامي اسلام و گامهاي استوار او را در اثبات دين خدا نشان ميدهد.
http://media.farsnews.com/Media/8709/Images/jpg/A0557/A0557831.jpg
مدينه اولين باري است كه ميهماناني چنين غريبه را به خود ميبيند. كارواني متشكل از 60 ميهمان ناآشنا كه لباسهاي بلند مشكي پوشيدهاند، به گردنشان صليب آويختهاند، كلاههاي جواهرنشان بر سرگذاشتهاند، زنجيرهاي طلا به كمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهاي خود نصب كردهاند.
وقتي اين 60 نفر براي ديدار با پيامبر، وارد مسجد ميشوند، همه با حيرت و تعجب به آنها نگاه ميكنند. اما پيامبر بياعتنا از كنار آنان ميگذرد و از مسجد بيرون ميرود.
هم هيأت ميهمان و هم مسلمانان، از اين رفتار پيامبر، غرق در تعجب و شگفتي ميشوند. مسلمانان تاكنون نديدهاند كه پيامبر مهربانشان به ميهمانان بيتوجهي كند.
به همين دليل، وقتي سرپرست هيأت مسيحي، علت بياعتنايي پيامبر را سئوال ميكند، هيچكدام از مسلمانان پاسخي براي گفتن پيدا نميكنند.
تنها راهي كه به نظر همه ميرسد، اين است كه علت اين رفتار پيامبر را از حضرت علي (ع) بپرسند، چرا كه او نزديكترين فرد به پيامبر (ص) و آگاهترين، نسبت به دين و سيره و سنت اوست. مشكل، مثل هميشه به دست علي حل ميشود. پاسخ او اين است كه: «پيامبر با تجملات و تشريفات، ميانهاي ندارند. اگر ميخواهيد مورد توجه و استقبال پيامبر قرار بگيريد، بايد اين طلاجات و جواهرات و تجملات را فرو بگذاريد و با هيأتي ساده، به حضور ايشان برسيد.»
اين رفتار پيامبر، هيأت ميهمان را به ياد پيامبرشان، حضرت مسيح مياندازد كه خود با نهايت سادگي ميزيست و پيروانش را نيز به رعايت سادگي سفارش ميكرد.
آنان از اينكه ميبينند، در رفتار و كردار، اين همه از پيامبرشان فاصله گرفتهاند، احساس شرمساري ميكنند.
ميهمانان مسيحي وقتي جواهرات و تجملات خود را كنار ميگذارند و با هيأتي ساده وارد مسجد ميشوند، پيامبر از جاي بر ميخيزد و به گرمي از آنان استقبال ميكند.
60 دانشمند مسيحي، دور تا دور پيامبر (ص) مينشينند و او به يكايك آنها خوشامد ميگويد. در ميان اين افراد، كه همه از پيران و بزرگان مسيحي نجران هستند، ابوحارثه اسقف بزرگ نجران و شرحبيل نيز به چشم ميخورند. پيداست كه سرپرستي هيأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران برعهده دارد. او نگاهي به شرحبيل و ديگر همراهان خود مياندازد و با پيامبر (ص) شروع به سخن گفتن ميكند: «چندي پيش نامهاي از شما به دست ما رسيد، آمديم تا از نزديك، حرفهاي شما را بشنويم.»
پيامبر ميفرمايد: «آنچه من از شما خواستهام، پذيرش اسلام و پرستش خداي يگانه است.»
و براي معرفي اسلام، آياتي از قرآن را برايشان ميخواند.
اسقف اعظم پاسخ ميدهد: «اگر منظور از پذيرش اسلام، ايمان به خداست، ما قبلاً به خدا ايمان آوردهايم و به احكام او عمل ميكنيم.»
پيامبر ميفرمايد: «پذيرش اسلام، آثار و علايمي دارد كه با آنچه شما معتقديد و انجام ميدهيد، سازگاري ندارد. شما براي خدا فرزند قائليد و مسيح را خدا ميدانيد، در حالي كه اين اعتقاد، با پرستش خداي يگانه متفاوت است.»
اسقف براي لحظاتي سكوت ميكند و در ذهن دنبال پاسخي مناسب ميگردد. يكي ديگر از بزرگان مسيحي كه اسقف را درمانده در جواب ميبيند، به يارياش مي آيد و پاسخ ميدهد: «مسيح به اين دليل فرزند خداست كه مادر او مريم، بدون اينكه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد. اين نشان ميدهد كه او بايد خداي جهان باشد.»
پيامبر لحظهاي سكوت ميكند. ناگهان فرشته وحي نازل ميشود و پاسخ اين كلام را از جانب خداوند براي پيامبر ميآورد. او بلافاصله پيام خداوند را براي آنان بازگو مي كند: «وضع حضرت عيسي در پيشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است كه او را به قدرت خود از خاك آفريد....» (1)
و توضيح ميدهد كه «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدايي كند، حضرت آدم كه نه پدر داشت و نه مادر، بيشتر شايسته مقام خدايي است. در حالي كه چنين نيست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به كندي ميگذرد، همه سرها را به زير مياندازند و به فكر فرو ميروند. هيچ يك از 60 دانشمند مسيحي، پاسخي براي اين كلام پيدا نميكنند. لحظات به كندي ميگذرد. دانشمندان يكييكي سرهايشان را بلند ميكنند و در انتظار شنيدن پاسخ به يكديگر نگاه ميكنند، به اسقف اعظم، به شرحبيل؛ اما ... سكوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف ميآيد: «ما قانع نشديم. تنها راهي كه براي اثبات حقيقت باقي ميماند، اين است كه باهم مباهله كنيم. يعني ما و شما دست به دعا برداريم و از خداوند بخواهيم كه هركس خلاف ميگويد، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پيامبر (ص) لحظهاي ميماند. تعجب ميكند از اينكه اينان اين استدلال روشن را نميپذيرند و مقاومت ميكنند. مسيحيان چشم به دهان پيامبر ميدوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در اين حال، باز فرشته وحي فرود ميآيد و پيام خداوند را به پيامبر ميرساند. پيام اين است: «هركس پس از روشن شدن حقيقت، با تو به انكار و مجادله برخيزد، [به مباهله دعوتش كن] بگو بياييد، شما فرزندانتان را بياوريد و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بياوريد و ما هم زنانمان. شما جانهايتان را بياوريد و ما هم جانهايمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رويم و لعنت او را بر دروغگويان طلب كنيم.» (2)
پيامبر (ص) پس از انتقال پيام خداوند به آنان اعلام ميكند كه من براي مباهله آمادهام. دانشمندان مسيحي به هم نگاه ميكنند. پيداست كه برخي از اين پيشنهاد اسقف رضايتمند نيستند، اما انگار چارهاي نيست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مكان آن صحراي بيرون مدينه تعيين ميشود.
دانشمندان مسيحي موقتاً با پيامبر خداحافظي ميكنند و به اقامتگاه خود باز ميگردند تا براي مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است. 60 دانشمند مسيحي در بيرون مدينه ايستادهاند و چشم به دروازه مدينه دوختهاند تا محمد (ص) با لشكري از ياران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پيدا كند.
تعداد زيادي از مسلمانان نيز در كنار دروازه شهر و در اطراف مسيحيان و در طول مسير صف كشيدهاند تا بيننده اين مراسم بينظير و بيسابقه باشند. نفسها در سينه حبس شده و همه چشمها به دروازه مدينه خيره شده است.
لحظات انتظار سپري ميشود و پيامبر (ص) در حالي كه حسين را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدينه خارج ميشود. پشت سر او تنها يك مرد و زن ديده ميشوند. اين مرد علي (ع) است و اين زن فاطمه (س).
تعجب و حيرت، همراه با نگراني و وحشت بردل مسيحيان سايه ميافكند.
شرحبيل به اسقف ميگويد: نگاه كن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف كه صدايش از التهاب ميلرزد، ميگويد: «همين نشان حقانيت است. به جاي اينكه لشكري را براي مباهله بياورد، فقط عزيزان و نزديكان خود را آورده است، پيداست به حقانيت دعوت خود مطمئن است كه عزيزترين كسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبيل ميگويد: «ديروز محمد گفت كه فرزندانمان و زنانمان و جانهايمان. پيداست كه علي را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آري، علي براي محمد از جان عزيزتر است. در كتابهاي قديمي ما، نام او به عنوان وصي و جانشين او آمده است….»
در اين حال، چند نفر از مسيحيان خود را به اسقف ميرسانند و با نگراني و اضطراب ميگويند: «ما به اين مباهله تن نميدهيم. چرا كه عذاب خدا را براي خود حتمي ميشماريم.»
چند نفر ديگر ادامه ميدهند: «مباهله مصلحت نيست. چه بسا عذاب، همه مسيحيان را در بر بگيرد.»
كمكم تشويش و ولوله در ميان تمام دانشمندان مسيحي ميافتد و همه تلاش ميكنند كه به نحوي اسقف را از انجام اين مباهله بازدارند.
اسقف به بالاي سنگي ميرود، به اشاره دست، همه را آرام ميكند و در حالي كه چانه و موهاي سپيد ريشش از التهاب ميلرزد، ميگويد: «من معتقدم كه مباهله صلاح نيست. اين پنج چهره نوراني كه من ميبينم، اگر دست به دعا بردارند، كوهها را از زمين ميكنند، در صورت وقوع مباهله، نابودي ما حتمي است و چه بسا عذاب، همه مسيحيان جهان را در بر بگيرد.»
اسقف از سنگ پايين ميآيد و با دست و پاي لرزان و مرتعش، خود را به پيامبر ميرساند. بقيه نيز دنبال او روانه ميشوند.
اسقف در مقابل پيامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زير ميافكند و ميگويد: «ما را از مباهله معاف كنيد. هر شرطي كه داشته باشيد، قبول ميكنيم.»
پيامبر با بزرگواري و مهرباني، انصرافشان را از مباهله ميپذيرد و ميپذيرد كه به ازاي پرداخت ماليات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت كند.
خبر اين واقعه، به سرعت در ميان مسيحيان نجران و ديگر مناطق پخش ميشود و مسيحيان حقيقتجو را به مدينه پيامبر سوق ميدهد.
پانوشتها:
1ـ ان مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون. (آل عمران3. آيه 59).
2ـ فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنتالله علي الكاذبين. (آل عمران3. آيه 61).
منبع: مجله بشارت، شماره اول، مهر و آبان 1376
http://media.farsnews.com/Media/8709/Images/jpg/A0557/A0557831.jpg
مدينه اولين باري است كه ميهماناني چنين غريبه را به خود ميبيند. كارواني متشكل از 60 ميهمان ناآشنا كه لباسهاي بلند مشكي پوشيدهاند، به گردنشان صليب آويختهاند، كلاههاي جواهرنشان بر سرگذاشتهاند، زنجيرهاي طلا به كمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهاي خود نصب كردهاند.
وقتي اين 60 نفر براي ديدار با پيامبر، وارد مسجد ميشوند، همه با حيرت و تعجب به آنها نگاه ميكنند. اما پيامبر بياعتنا از كنار آنان ميگذرد و از مسجد بيرون ميرود.
هم هيأت ميهمان و هم مسلمانان، از اين رفتار پيامبر، غرق در تعجب و شگفتي ميشوند. مسلمانان تاكنون نديدهاند كه پيامبر مهربانشان به ميهمانان بيتوجهي كند.
به همين دليل، وقتي سرپرست هيأت مسيحي، علت بياعتنايي پيامبر را سئوال ميكند، هيچكدام از مسلمانان پاسخي براي گفتن پيدا نميكنند.
تنها راهي كه به نظر همه ميرسد، اين است كه علت اين رفتار پيامبر را از حضرت علي (ع) بپرسند، چرا كه او نزديكترين فرد به پيامبر (ص) و آگاهترين، نسبت به دين و سيره و سنت اوست. مشكل، مثل هميشه به دست علي حل ميشود. پاسخ او اين است كه: «پيامبر با تجملات و تشريفات، ميانهاي ندارند. اگر ميخواهيد مورد توجه و استقبال پيامبر قرار بگيريد، بايد اين طلاجات و جواهرات و تجملات را فرو بگذاريد و با هيأتي ساده، به حضور ايشان برسيد.»
اين رفتار پيامبر، هيأت ميهمان را به ياد پيامبرشان، حضرت مسيح مياندازد كه خود با نهايت سادگي ميزيست و پيروانش را نيز به رعايت سادگي سفارش ميكرد.
آنان از اينكه ميبينند، در رفتار و كردار، اين همه از پيامبرشان فاصله گرفتهاند، احساس شرمساري ميكنند.
ميهمانان مسيحي وقتي جواهرات و تجملات خود را كنار ميگذارند و با هيأتي ساده وارد مسجد ميشوند، پيامبر از جاي بر ميخيزد و به گرمي از آنان استقبال ميكند.
60 دانشمند مسيحي، دور تا دور پيامبر (ص) مينشينند و او به يكايك آنها خوشامد ميگويد. در ميان اين افراد، كه همه از پيران و بزرگان مسيحي نجران هستند، ابوحارثه اسقف بزرگ نجران و شرحبيل نيز به چشم ميخورند. پيداست كه سرپرستي هيأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران برعهده دارد. او نگاهي به شرحبيل و ديگر همراهان خود مياندازد و با پيامبر (ص) شروع به سخن گفتن ميكند: «چندي پيش نامهاي از شما به دست ما رسيد، آمديم تا از نزديك، حرفهاي شما را بشنويم.»
پيامبر ميفرمايد: «آنچه من از شما خواستهام، پذيرش اسلام و پرستش خداي يگانه است.»
و براي معرفي اسلام، آياتي از قرآن را برايشان ميخواند.
اسقف اعظم پاسخ ميدهد: «اگر منظور از پذيرش اسلام، ايمان به خداست، ما قبلاً به خدا ايمان آوردهايم و به احكام او عمل ميكنيم.»
پيامبر ميفرمايد: «پذيرش اسلام، آثار و علايمي دارد كه با آنچه شما معتقديد و انجام ميدهيد، سازگاري ندارد. شما براي خدا فرزند قائليد و مسيح را خدا ميدانيد، در حالي كه اين اعتقاد، با پرستش خداي يگانه متفاوت است.»
اسقف براي لحظاتي سكوت ميكند و در ذهن دنبال پاسخي مناسب ميگردد. يكي ديگر از بزرگان مسيحي كه اسقف را درمانده در جواب ميبيند، به يارياش مي آيد و پاسخ ميدهد: «مسيح به اين دليل فرزند خداست كه مادر او مريم، بدون اينكه با كسي ازدواج كند، او را به دنيا آورد. اين نشان ميدهد كه او بايد خداي جهان باشد.»
پيامبر لحظهاي سكوت ميكند. ناگهان فرشته وحي نازل ميشود و پاسخ اين كلام را از جانب خداوند براي پيامبر ميآورد. او بلافاصله پيام خداوند را براي آنان بازگو مي كند: «وضع حضرت عيسي در پيشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است كه او را به قدرت خود از خاك آفريد....» (1)
و توضيح ميدهد كه «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدايي كند، حضرت آدم كه نه پدر داشت و نه مادر، بيشتر شايسته مقام خدايي است. در حالي كه چنين نيست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به كندي ميگذرد، همه سرها را به زير مياندازند و به فكر فرو ميروند. هيچ يك از 60 دانشمند مسيحي، پاسخي براي اين كلام پيدا نميكنند. لحظات به كندي ميگذرد. دانشمندان يكييكي سرهايشان را بلند ميكنند و در انتظار شنيدن پاسخ به يكديگر نگاه ميكنند، به اسقف اعظم، به شرحبيل؛ اما ... سكوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف ميآيد: «ما قانع نشديم. تنها راهي كه براي اثبات حقيقت باقي ميماند، اين است كه باهم مباهله كنيم. يعني ما و شما دست به دعا برداريم و از خداوند بخواهيم كه هركس خلاف ميگويد، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پيامبر (ص) لحظهاي ميماند. تعجب ميكند از اينكه اينان اين استدلال روشن را نميپذيرند و مقاومت ميكنند. مسيحيان چشم به دهان پيامبر ميدوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در اين حال، باز فرشته وحي فرود ميآيد و پيام خداوند را به پيامبر ميرساند. پيام اين است: «هركس پس از روشن شدن حقيقت، با تو به انكار و مجادله برخيزد، [به مباهله دعوتش كن] بگو بياييد، شما فرزندانتان را بياوريد و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بياوريد و ما هم زنانمان. شما جانهايتان را بياوريد و ما هم جانهايمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رويم و لعنت او را بر دروغگويان طلب كنيم.» (2)
پيامبر (ص) پس از انتقال پيام خداوند به آنان اعلام ميكند كه من براي مباهله آمادهام. دانشمندان مسيحي به هم نگاه ميكنند. پيداست كه برخي از اين پيشنهاد اسقف رضايتمند نيستند، اما انگار چارهاي نيست.
زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مكان آن صحراي بيرون مدينه تعيين ميشود.
دانشمندان مسيحي موقتاً با پيامبر خداحافظي ميكنند و به اقامتگاه خود باز ميگردند تا براي مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است. 60 دانشمند مسيحي در بيرون مدينه ايستادهاند و چشم به دروازه مدينه دوختهاند تا محمد (ص) با لشكري از ياران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پيدا كند.
تعداد زيادي از مسلمانان نيز در كنار دروازه شهر و در اطراف مسيحيان و در طول مسير صف كشيدهاند تا بيننده اين مراسم بينظير و بيسابقه باشند. نفسها در سينه حبس شده و همه چشمها به دروازه مدينه خيره شده است.
لحظات انتظار سپري ميشود و پيامبر (ص) در حالي كه حسين را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدينه خارج ميشود. پشت سر او تنها يك مرد و زن ديده ميشوند. اين مرد علي (ع) است و اين زن فاطمه (س).
تعجب و حيرت، همراه با نگراني و وحشت بردل مسيحيان سايه ميافكند.
شرحبيل به اسقف ميگويد: نگاه كن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف كه صدايش از التهاب ميلرزد، ميگويد: «همين نشان حقانيت است. به جاي اينكه لشكري را براي مباهله بياورد، فقط عزيزان و نزديكان خود را آورده است، پيداست به حقانيت دعوت خود مطمئن است كه عزيزترين كسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبيل ميگويد: «ديروز محمد گفت كه فرزندانمان و زنانمان و جانهايمان. پيداست كه علي را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آري، علي براي محمد از جان عزيزتر است. در كتابهاي قديمي ما، نام او به عنوان وصي و جانشين او آمده است….»
در اين حال، چند نفر از مسيحيان خود را به اسقف ميرسانند و با نگراني و اضطراب ميگويند: «ما به اين مباهله تن نميدهيم. چرا كه عذاب خدا را براي خود حتمي ميشماريم.»
چند نفر ديگر ادامه ميدهند: «مباهله مصلحت نيست. چه بسا عذاب، همه مسيحيان را در بر بگيرد.»
كمكم تشويش و ولوله در ميان تمام دانشمندان مسيحي ميافتد و همه تلاش ميكنند كه به نحوي اسقف را از انجام اين مباهله بازدارند.
اسقف به بالاي سنگي ميرود، به اشاره دست، همه را آرام ميكند و در حالي كه چانه و موهاي سپيد ريشش از التهاب ميلرزد، ميگويد: «من معتقدم كه مباهله صلاح نيست. اين پنج چهره نوراني كه من ميبينم، اگر دست به دعا بردارند، كوهها را از زمين ميكنند، در صورت وقوع مباهله، نابودي ما حتمي است و چه بسا عذاب، همه مسيحيان جهان را در بر بگيرد.»
اسقف از سنگ پايين ميآيد و با دست و پاي لرزان و مرتعش، خود را به پيامبر ميرساند. بقيه نيز دنبال او روانه ميشوند.
اسقف در مقابل پيامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زير ميافكند و ميگويد: «ما را از مباهله معاف كنيد. هر شرطي كه داشته باشيد، قبول ميكنيم.»
پيامبر با بزرگواري و مهرباني، انصرافشان را از مباهله ميپذيرد و ميپذيرد كه به ازاي پرداخت ماليات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت كند.
خبر اين واقعه، به سرعت در ميان مسيحيان نجران و ديگر مناطق پخش ميشود و مسيحيان حقيقتجو را به مدينه پيامبر سوق ميدهد.
پانوشتها:
1ـ ان مثل عيسي عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون. (آل عمران3. آيه 59).
2ـ فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنتالله علي الكاذبين. (آل عمران3. آيه 61).
منبع: مجله بشارت، شماره اول، مهر و آبان 1376