matrix
18th November 2009, 10:04 PM
در مورد اشعار (رباعيات) خيام، تا به حال تحقيقات زياد و دامنهداري صورت گرفته است و «شايد بيش از دو هزار كتاب و رساله و مقاله دربارهي خيام نوشته شده باشد. خيام فيلسوف و رياضيدان، موجودي است مشخص و يافتن او به واسطهي رسانههاي علمي و فلسفي وي آسان. ولي خيام شاعر ناشناخته مانده، سيمايي دارد مشوش و مغشوش؛ زيرا وسيلهي تشخيص سيماي او رباعيهايي است كه معلوم نيست از خيام باشند، بلكه رباعيهايي است كه محققاً از او نيست.»(3)
همهي خيامشناسان آگاهند كه رباعيات الحاقي بسيار در طي قرون به رباعيات اصيل حكيم نيشابور پيوستهاند و بسياري از رباعيگويان به دلايلي چند، از جمله بيم از اوضاع سياسي، نداشتن شهامت كافي براي بيان عقايد خويش و يا به منظور برخورداري از شهرت خيام و ترويج سرودههاي خويش در سايهي اين شهرت عالمگير، سرودههايشان را به او منسوب كردهاند. از سوي ديگر گاهي برخي از كاتبان نيز براي تعديل فلسفهي خيامي و آميختن آن با تصوف، رباعيهاي صوفيانهاي نوشتهاند و به اين ترتيب با اين افزايشها كار تشخيص و تحليل را دشوارتر كردهاند.(4) با اين همه اگر با ديدهي انصاف به همان معدود رباعياتي كه تعلقشان به خيام قطعي مينمايد بنگريم، اقرار خواهيم كرد كه – بر خلاف استنباط و تفسير سفسطهآميز برخي از پژوهشگران متعصب – نهتنها با خرد و دانش مغايرتي ندارد، بلكه مؤيد فرزانگي و حجتي قاطع بر دانش و بصيرت او هستند؛ زيرا كه فقط بخردان انديشمند از كنار مجهولات عالم هستي بيتفاوت نميگذرند و همواره ذهن وقّاد و پرسشگرشان جوياي اسرار نايافته است.
اما قبل از هر چيز بايد به گونهاي مطمئن شويم كه خيام منجم و رياضيدان، رباعيسرا نيز بوده است. اگر كساني همچون نويسندهي كتاب خيامِ پنداري به نام هواداري از خيام رياضيدان، به هجو و طردِ خيامِ رباعيگو پرداختهاند و با ذكر دلايلي كه چندان اساس و استحكامي ندارند، خيام عالم را از خيام شاعر جدا كردهاند و حتي شهرت و محبوبيت او را در دنياي غرب نتيجهي غرضورزي غربيان دانستهاند و گفتهاند: «كسي چه ميداند كه غربيان آزمند و پولاندوز از ترويج رباعيات خيام در شرق اين نتيجه را نخواستهاند كه كارخانههاي شرابكشي خود را به كار اندازند و از اين راه كيسهي شرقيان را از زر و سيم تهي كرده و كاسهشان را به باده پر سازند.»(5) بايد يادآوري كنم كه به حقيقت از انصاف دور افتادهاند و راه افراط رفتهاند. حقيقت امر اين است كه خيام منجم و رياضيدان بيهيچ ترديدي، رباعيگو هم بوده است و ديگر اين كه فراموش نبايد كرد كه داوري يكبُعدي، دور از رويهي تحقيق و پژوهش است. بنابراين شايسته است كه اولاً حقيقتبين باشيم و ثانياً به نكات مثبت و چشمگير تفكر خيامي كه حاكي از فلسفهي خوشبينانه، آزادگي و نظريات بديع علمي او هستند و در رباعيات اصيل خيام – نه الحاقي – ميدرخشند، توجه كنيم و در قضاوت واقعبين و معتدل باشيم نه متعصب؛ به علاوه باور كنيم كه اشاعهي افكار و اشعار خيام در جهان غرب – با پذيرفتن منت و ديني كه بيترديد فيتز جرالد بر ادب و فرهنگ ما دارد – ناشي از صراحت بيان، از دل برخاستگي سخن و وسعت انديشهي خيام است، نه زد و بندهاي سياسي!(6)
از خصايص كلام حكيم عمر خيام ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
1. كلام او در نهايت فصاحت و بلاغت است و از تصنّع و تكلف به دور است. او در پي آرايش كلام نيست و مقام حواس خود را متوجه معني و پيام شعر ميكند.
2. از ديگر خصايص خيام ذوق لطيف و حس شديد اوست. با اينكه قصد شاعري ندارد، از ديدن مناظر زيباي طبيعت و ديدن مهتاب و ابر و باران، بياختيار به سرودن شعر ميپردازد. از سخنان او برميآيد كه از مرگ بيمي ندارد؛ زيرا كسي كه از مردن ميترسد، اين اندازه اصرار در يادآوري مرگ ندارد، بلكه تا ميتواند خود را از ياد آن منصرف و غافل ميسازد.
«آن كس كه زمين و چرخ و افلاك نهاد
بس بس داغ كه او بر دل غمناك نهاد
بسيار لب چو لعل و زلفين چو مُشك
در طبل زمين و حقه خاك نهاد»
3. خاصيت ديگر كلام خيام، سنگيني، متانت و مناعت اوست. او اهل مزاح و مطايبه نبود، بلكه حكيمي متفكر و متذكر مينمود كه مدار فكرش حول اين مطالب ميگشت: تذكر مرگ، تأسف بر ناپايداري زندگاني و بياعتباري روزگار. كلام او سرشار از پند و عبرت براي همگان است. حكيم عمر خيام از ديرگاه سرآمد رباعيسرايان شناخته شده بود و گاهي ميگفتند همچنان كه فردوسي در رزمسازي و سعدي در غزلسرايي در نخستين پايهاند، خيام هم در سرودن رباعي اين مقام را دارد.
بازار رباعيات خيام وقتي گرم شد كه يك شاعر با ذوق انگليسي به نام «فيتز جرالد» تعدادي از رباعيات خيام را در نهايت مهارت به شعر انگليسي درآورد و شاهكاري گرانبها از خود به جا گذاشت. ترجمهي «فيتز جرالد» به قدري زيبا و موزون بود كه به او لقب «خيام انگليسي» را دادند. بعد از اين كار فيتز جرالد، اهل ذوق بسياري از كشورها به ترجمهي رباعيات خيام به زبانهاي مختلف مشغول شدند و اين رباعيات هزاران بار در انواع و اقسام كتابهاي كوچك و بزرگ و مصور و غيرمصور به چاپ رسيد و امروزه كمتر كسي در دنيا هست كه از رباعيات خيام بيخبر باشد.
سرانجام تعدادي از اروپائيان تصميم گرفتند كه به بررسي رباعيات منسوب به خيام بپردازند و تشخيص دهند كه كدام رباعيها به راستي متعلق به خيام هستند. از جمله اين افراد ميتوان به «والانتن ژوكونسكي» خاورشناس روسي، «فريدريخ رُزن» دانشمند آلماني و «آرتور كريستين سن» محقق دانماركي اشاره كرد. در كشور خودمان نيز تلاشهايي در اين زمينه صورت گرفته است، ولي هنوز هم در مورد بسياري از رباعيات، شك و ترديد وجود دارد. رباعياتي كه نام خيام در آنهاست، معدودند و نميتوان مطمئن بود كه حتي آنها هم متعلق به خيام باشند؛ زيرا تعدادي از آنها خطاب به خيام و يا نقل قول از اوست. مانند اين رباعي كه ظاهراً مولانا جلالالدين در جواب خيام گفته است:
خيام تنت به خيمهاي ماند راست
سلطان روح است و منزلش دار فناست
فرّاش ازل ز بهر ديگر منزل
ويران كند اين خيمه چون سلطان برخاست
يا رباعي ديگري كه مشخص است در آن استناد به قول خيام شده است:
تا بتواني خدمت رندان ميكن
بنياد نماز و روزه ويران ميكن
بشنو سخني راست ز خيام اي دوست
مي خور و ره مي زن و احسان ميكن
باري، اكنون نخست، به طور اجمالي و به استناد مآخذ معتبر، به اصل رباعيسرايي خيام ميپردازيم، با مطالعهي متون كهن و قابل اعتبار، به ويژه آنها كه به زمان زندگي خيام نزديكترند، درمييابيم كه او سرايندهي رباعياتي است كه حتي در روزگار حيات خودش، بر دلها مينشستهاند و بر لبها زمزمه ميشدهاند و حتي گاهي برايش دردسرآفرين بودهاند.
اولين كساني كه با ذكر نام گوينده يعني خيام، در آثار خود، رباعياتي آوردهاند، امام فخر رازي و نجمالدين رازي، معروف به «نجم دايه» هستند. امام فخر رازي در رسالهي التنبيه علي بعض الاسرار المودعه في بعض سور القرآن العظيم، ضمن بيان مسألهي معاد، رباعي زير را به نام خيام آورده است:
دارنده چو تركيب طبايع آراست
باز از چه سبب فكندش اندر كم و كاست
گرخوب نيامد اين بنا، عين كه راست
ور خوب آمد، خرابي از بهر چراست
نجم دايه نيز در كتاب مرصاد العباد رباعي فوق و رباعي زير را به نام خيام ذكر نموده است:
در دايرهاي كامدن و رفتن ماست
آن را نه بدايت، نه نهايت پيداست
كس مينزند دمي در اين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست(7)
شيخ نجمالدين رازي، با وجود متعصب بودن، به فضل و دانش خيام اشاره نموده و به دانشمندي و حكمتدانيش اقرار كرده است.
از ديگر مآخذي كه خيام در آنها مورد ستايش فراوان قرار گرفته است، رسالهي اعتقادي يكي از پيروان و مؤمنان فرقهي اسماعيليه است كه در آن لقب «صدر كونين» به خيام داده شده است و از فضايل و دانش و بينش او، ستايش شده است.(8) علاوه بر موارد فوق، در آثار بسياري از بزرگان علم و ادب و عرفان ايران، نشانههايي از خيام و سردوههايش مييابيم كه در مجموع برهان قاطعي بر شهرت علمي و فلسفي و همچنين دال بر شهرت او به رباعيسرايي هستند.
و در آخر هم اين دو رباعي كه در كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و تاريخ گزيدهي حمدالله مستوفي آمده است:
«اجزاي پياله كه در هم پيوست
بشكستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر دست
بر مهر كه پيوست و به نام كه شكست.»
«هر ذره كه بر روي زميني بوده است
خورشيد رخي زُهره جبيني بوده است
گَرد از رخ نازنين بآرزم منشان
كان هم رخ و زلف نازنيني بوده است.»
بررسي انديشههاي خيام
اينك با حصول اطمينان به تعلق رباعيات اصيل به حكيم نيشابور، به تلحيل اجمالي انديشه و فلسفهي او از خلال اين سرودههاي ارزشمند و مغتنم ميپردازيم. ملاك كار و مرجع استناد در اين تحليل، رباعيات محدود و اصيلي است كه تعلق آنها به خيام مورد تأييد همهي خيامشناسان محقق است.
رباعيات خيام در زمينه افكار فلسفي است و زبان اصلي او در خدمت بيان تفكراتش است؛ آن هم نه فيلسوفي كوچك بلكه با تمام شرايطي كه يك فيلسوف بزرگ ميطلبد به ميدان آمده است. شناخت پيشينههاي انديشه مهم است و وظيفه محقق آن است كه اين پيشينهها را برجسته و آشكار سازد.
رگ و ريشهي تفكرات فلسفي خيام در نهايت، سر از فلسفهي يوناني درميآورد. قفطي نيز در تاريخ الحكماء به تأسي خيام از فيلسوفان يونان اشاره كرده است.
اما خلط شبهه نشود. فلسفهاي كه عمر خيام ارائه ميدهد با آن كه آميزهاي از فلسفهي يونان است اصالت انديشهي ايراني دارد و خلاف گفته ارنست رنان است كه ميگويد «فلسفهي اسلامي همان فلسفهي يوناني است كه به خط عربي نگاشتهاند». حكيم در رباعيها به فلسفهي افلاطون نزديك ميشود اما نه به نظام اشراقي او بل به سياست، اخلاق و فضائل انسانياش. فلسفه افلاطون در اوج پايگاهش با سياست ميپيوندد و عمر خيام از اين مقام است كه بر فلسفهي حكومت مينگرد و به اجراي آن سفارش ميكند. تأثير خيام از دموكريت و اپيكور نيز كم نبوده است اما آنچه از مقدمهي ابنقفطي مستفاد ميشود نظرگاه حكيم در توجيه و اجراي قواعد يوناني، كتابها يا رسالههايي همچون جمهوري، قوانين، تيمائوس (جهان و انسان) پروتاگوراس (سوفيست) پولتيتكيوس (سياست) تئهتتوس (شناخت) فايدروس (عشق و زيبايي) از افلاطون است. از سويي وي فلسفهي ارسطو را تا حد ابنسينا تأييد ميكند و به آثار جالينوس، اقليدس و بطلميوس احاطه كامل دارد.(9) با مطالعهي اوضاع و شواهد تاريخي آن روزگار به قرايني دست مييابيم كه به قول آقاي فولادوند نتيجه ميگيريم كه «مسلماً كتاب التحقيق ماللهند بيروني و رواج فلسفهي يوناني به خصوص افكار افلاطون و فيثاغورث و انتشار اشعار ابوالعلاء معري شاعر نابيناي عرب و يادآوريهاي فردوسي از گذشتهي دردناك و پرشكوه شاهان ايراني و حتي پارهاي از قسمتهاي قرآن و تورات (جامعهي سليمان) در پيدايش اين جهانبيني خاص مدخليت داشتهاند.(10)
اما با وجود همهي تأثيراتي كه وي از فلسفهي يونان و به خصوص افلاطون پذيرفته است وي حركتي كاملاً خلاف آنچه توصيه ميكند انجام داده است. افلاطون شعر را نوعي هذيان ميداند و شاعر را كسي ميداند كه آشفته و پريشان است و اينها را ناشي از ديوانگي و جنون برميشمرد اما در عين حال ديوانگي را نوعي نعمت الهي ميداند. افلاطون شاعران را بيدانش ميشمرد و به زعم وي شاعر نميتواند حكمي راستين دربارهي گفتههاي خود را ابراز كند و آنها را بسنجد و مورد نقد و بررسي قرار دهد زيرا شاعر در حالت وجد و شور سخن ميگويد و بر آنچه ميگويد وقوف ندارد با اين همه خيام درست در نقطهي مقابل وي براي بيان افكار فلسفي خود شعر را برميگزيند مضاميني كه خيام در اشعار خود ميپرورد مضاميني هستند كه درونمايهي جان هر انساني كه اندك خرد و تمييزي داشته باشد دغدغه ايجاد ميكند و به نوعي ميتوان گفت كاملاً انساني هستند كه هر كس به هنگام تفكر دربارهي سرنوشت خود و دنياي پيرامون خود از خود سؤال كند و از آنجا كه جواب قانعكنندهاي نمييابد در درونش غلغله بر پا ميشود و او را در غم و اندوه ميبرد.(11)
يكي از ويژگيهاي فلسفي در سخن خيام «واقعگرايي» اوست و اينكه او «زندگي را شيرين و دلانگيز ميداند». خيام ميداند و ميگويد كه اين ما هستيم كه شرايط شادماني يا غم را براي خود فراهم ميكنيم. به عبارت بهتر هرچه پيش ميآيد، از خود ماست:
ماييم كه اصل شادي و كان غميم
سرمايهي داديم و نهاد ستميم
پستيم و بلنديم و تماميم و كميم
آيينهي زنگ خورده و جام جميم.(11)
پيداست كه او با اصل قرار دادن خود ما – دستكم در شيوهي زيستن – ضمن خط بطلان كشيدن بر ادعاي برخي كه او را جبري محض ميدانند – ما را به انتخاب احسن دعوت ميكند. خيام، فناپذيري و بياعتباري دنيا و گذرا بودن عمر را همچون يك واقعيت غيرقابل تغيير ميپذيرد؛ دچار يأس و نوميدي نميشود، بلكه با ديدگاهي خوشبينانه، صلاي مبارزه با غم و استقبال از شادماني سر ميدهد:
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است
هر ذره زخاك كيقبادي و جمعي است
احوال جهان و عمر فاني و وجود
خوابي و خيالي و فريبي و دمي
شاعر فرزانه، با بينشي منطقي، عزم خود را جزم ميكند تا از فرصت ناپايدار و بيبديل موجود، نهايت بهره را برگيرد؛ زيرا ميداند كه تنها حقيقت ملموس و معتبر، «حال» است و «گذشته» و «آينده» به هيچ روي در اختيار كسي نيستند و نيز خوب دريافته است كه انديشيدن به گذشتهي از دست رفته و آيندهي نيامده و تضمين نشده، نتيجهاي جز خراب كردن «حال» و بر باد دادن عمر ندارد، بنابراين ميگويد:
از دي كه گذشت هيچ از او ياد مكن
فردا كه نيامده است فرياد مكن
از نامده و گذشته بنياد مكن
حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
فلسفهي اپيكوري خيام، برخلاف تصور برخي از مردم، با لااباليگيري و گريز از مسووليت و به يك سو نهادن تجسس علمي همسويي ندارد؛ بلكه بر عكس، آثار و خدمات علمي او، نشانهي آن هستند كه وي پرهيز از غمهاي بيهوده و خودخوريهاي كاهنده را براي داشتن جسم سالمي ميخواهد كه عقل سالمي در آن مجال جولان يابد. عقلي كه – دست كم دربارهي هويت بشري خود در اين غم آشيان – جوياي دانستن باشد:
دشمن به غلط گفت كه من فلسفيم
ايزد داند كه آنچه او گفت نيم
ليكن چو در اين غم آشيان آمدهام
آخر كم از آن كه من بدانم كه كيم(13)
اگر ميبينيم كه خيام با وسواس بيسابقه بر غنيمت شمردن دم تأكيد ميكند و نميخواهد كه عمر گرامي را به هيچ ببازد، به اين دليل است كه ميخواهد با شاد زيستن زمينهي باروري استعداد و هوش فطري خويش را در جهت خلاقيتهاي علمي فراهم سازد. شاهد اين مدعا، سخن خود اوست كه ميگويد:
تركيب طبايع چو به كام تو دمي است
رو شاد بزي اگرچه بر تو ستمي است
با اهل خرد باش كه اصل تن تو
گردي و شراري و نسيمي و نمي است(14)
و بار ديگر، در مورد عالم زيستن خود، عمري فكر كردن و فهم اسرار و رموز دنيا چنين ميگويد:
هرگز دل من ز علم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
تفكر طولاني هفتاد و دو ساله و رسيدن به جايي كه عليرغم دانستهها و يافتههاي فراوان علمي به انبوه مجهولات و معماهاي نگشودهاي ميانديشد كه او را احاطه كردهاند، خود، گواه پايهي بلند دانش و بينش اوست.
نكتهي ديگري كه در نگرش فلسفي خيام برجسته مينمايد، هشدارهاي مكرر اوست نسبت به رعايت حال خشت، كوزه، سبزه، لاله و ... تكرار گوشزدهاي مداوم او به اين دليل است كه هر يك از موارد فوق، حاصل دگرگوني وجود ماهرويي سيمين عذار، جواني سروبالا و يا پادشاه و وزيري صاحب جلال است:
خاكي كه به زير پاي هر ناداني است
زلفين بتي و ابروي جاناني است
هر خشت كه بر كنگرهي ايواني است
انگشت وزيري و سر سلطاني است
خيام در اين دسته از رباعيات، نه تنها با ديدگاهي واقعگرايانه، فناپذيري انسان و جهان را يادآوري ميكند و مورد تأكيد قرار ميدهد، بلكه به يك اصل مهم و جديد علمي نيز اشاره ميكند؛ اصلي كه مطابق آن عناصر موجود، بيشي و كمي نميپذيرند و تنها تغيير و تبديل مينمايند. به عبارت ديگر اصل بقاي عناصر. به اين ترتيب حكيم نيشابور، قرنها پيش، با بياني شاعرانه و به ظاهر قلندرانه، اين واقعيت مهم علمي را كه دنياي غرب در دوران اخير مدعي رسيدن به آن و اثبات آن است، به جهان عرضه كرده است.
نكتهي شاخص و عالمانهي ديگري كه گوياي سلطهي خيام بر دانش و دليل فراخي انديشهي اوست، اذعان اين امر است كه انسان با همهي عظمتش، تنها جزئي از آفرينش است، نه كل آن:
يك قطرهي آب بود با دريا شد
يك ذرهي خاك بود با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندرين عالم چيست
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد.
همهي خيامشناسان آگاهند كه رباعيات الحاقي بسيار در طي قرون به رباعيات اصيل حكيم نيشابور پيوستهاند و بسياري از رباعيگويان به دلايلي چند، از جمله بيم از اوضاع سياسي، نداشتن شهامت كافي براي بيان عقايد خويش و يا به منظور برخورداري از شهرت خيام و ترويج سرودههاي خويش در سايهي اين شهرت عالمگير، سرودههايشان را به او منسوب كردهاند. از سوي ديگر گاهي برخي از كاتبان نيز براي تعديل فلسفهي خيامي و آميختن آن با تصوف، رباعيهاي صوفيانهاي نوشتهاند و به اين ترتيب با اين افزايشها كار تشخيص و تحليل را دشوارتر كردهاند.(4) با اين همه اگر با ديدهي انصاف به همان معدود رباعياتي كه تعلقشان به خيام قطعي مينمايد بنگريم، اقرار خواهيم كرد كه – بر خلاف استنباط و تفسير سفسطهآميز برخي از پژوهشگران متعصب – نهتنها با خرد و دانش مغايرتي ندارد، بلكه مؤيد فرزانگي و حجتي قاطع بر دانش و بصيرت او هستند؛ زيرا كه فقط بخردان انديشمند از كنار مجهولات عالم هستي بيتفاوت نميگذرند و همواره ذهن وقّاد و پرسشگرشان جوياي اسرار نايافته است.
اما قبل از هر چيز بايد به گونهاي مطمئن شويم كه خيام منجم و رياضيدان، رباعيسرا نيز بوده است. اگر كساني همچون نويسندهي كتاب خيامِ پنداري به نام هواداري از خيام رياضيدان، به هجو و طردِ خيامِ رباعيگو پرداختهاند و با ذكر دلايلي كه چندان اساس و استحكامي ندارند، خيام عالم را از خيام شاعر جدا كردهاند و حتي شهرت و محبوبيت او را در دنياي غرب نتيجهي غرضورزي غربيان دانستهاند و گفتهاند: «كسي چه ميداند كه غربيان آزمند و پولاندوز از ترويج رباعيات خيام در شرق اين نتيجه را نخواستهاند كه كارخانههاي شرابكشي خود را به كار اندازند و از اين راه كيسهي شرقيان را از زر و سيم تهي كرده و كاسهشان را به باده پر سازند.»(5) بايد يادآوري كنم كه به حقيقت از انصاف دور افتادهاند و راه افراط رفتهاند. حقيقت امر اين است كه خيام منجم و رياضيدان بيهيچ ترديدي، رباعيگو هم بوده است و ديگر اين كه فراموش نبايد كرد كه داوري يكبُعدي، دور از رويهي تحقيق و پژوهش است. بنابراين شايسته است كه اولاً حقيقتبين باشيم و ثانياً به نكات مثبت و چشمگير تفكر خيامي كه حاكي از فلسفهي خوشبينانه، آزادگي و نظريات بديع علمي او هستند و در رباعيات اصيل خيام – نه الحاقي – ميدرخشند، توجه كنيم و در قضاوت واقعبين و معتدل باشيم نه متعصب؛ به علاوه باور كنيم كه اشاعهي افكار و اشعار خيام در جهان غرب – با پذيرفتن منت و ديني كه بيترديد فيتز جرالد بر ادب و فرهنگ ما دارد – ناشي از صراحت بيان، از دل برخاستگي سخن و وسعت انديشهي خيام است، نه زد و بندهاي سياسي!(6)
از خصايص كلام حكيم عمر خيام ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
1. كلام او در نهايت فصاحت و بلاغت است و از تصنّع و تكلف به دور است. او در پي آرايش كلام نيست و مقام حواس خود را متوجه معني و پيام شعر ميكند.
2. از ديگر خصايص خيام ذوق لطيف و حس شديد اوست. با اينكه قصد شاعري ندارد، از ديدن مناظر زيباي طبيعت و ديدن مهتاب و ابر و باران، بياختيار به سرودن شعر ميپردازد. از سخنان او برميآيد كه از مرگ بيمي ندارد؛ زيرا كسي كه از مردن ميترسد، اين اندازه اصرار در يادآوري مرگ ندارد، بلكه تا ميتواند خود را از ياد آن منصرف و غافل ميسازد.
«آن كس كه زمين و چرخ و افلاك نهاد
بس بس داغ كه او بر دل غمناك نهاد
بسيار لب چو لعل و زلفين چو مُشك
در طبل زمين و حقه خاك نهاد»
3. خاصيت ديگر كلام خيام، سنگيني، متانت و مناعت اوست. او اهل مزاح و مطايبه نبود، بلكه حكيمي متفكر و متذكر مينمود كه مدار فكرش حول اين مطالب ميگشت: تذكر مرگ، تأسف بر ناپايداري زندگاني و بياعتباري روزگار. كلام او سرشار از پند و عبرت براي همگان است. حكيم عمر خيام از ديرگاه سرآمد رباعيسرايان شناخته شده بود و گاهي ميگفتند همچنان كه فردوسي در رزمسازي و سعدي در غزلسرايي در نخستين پايهاند، خيام هم در سرودن رباعي اين مقام را دارد.
بازار رباعيات خيام وقتي گرم شد كه يك شاعر با ذوق انگليسي به نام «فيتز جرالد» تعدادي از رباعيات خيام را در نهايت مهارت به شعر انگليسي درآورد و شاهكاري گرانبها از خود به جا گذاشت. ترجمهي «فيتز جرالد» به قدري زيبا و موزون بود كه به او لقب «خيام انگليسي» را دادند. بعد از اين كار فيتز جرالد، اهل ذوق بسياري از كشورها به ترجمهي رباعيات خيام به زبانهاي مختلف مشغول شدند و اين رباعيات هزاران بار در انواع و اقسام كتابهاي كوچك و بزرگ و مصور و غيرمصور به چاپ رسيد و امروزه كمتر كسي در دنيا هست كه از رباعيات خيام بيخبر باشد.
سرانجام تعدادي از اروپائيان تصميم گرفتند كه به بررسي رباعيات منسوب به خيام بپردازند و تشخيص دهند كه كدام رباعيها به راستي متعلق به خيام هستند. از جمله اين افراد ميتوان به «والانتن ژوكونسكي» خاورشناس روسي، «فريدريخ رُزن» دانشمند آلماني و «آرتور كريستين سن» محقق دانماركي اشاره كرد. در كشور خودمان نيز تلاشهايي در اين زمينه صورت گرفته است، ولي هنوز هم در مورد بسياري از رباعيات، شك و ترديد وجود دارد. رباعياتي كه نام خيام در آنهاست، معدودند و نميتوان مطمئن بود كه حتي آنها هم متعلق به خيام باشند؛ زيرا تعدادي از آنها خطاب به خيام و يا نقل قول از اوست. مانند اين رباعي كه ظاهراً مولانا جلالالدين در جواب خيام گفته است:
خيام تنت به خيمهاي ماند راست
سلطان روح است و منزلش دار فناست
فرّاش ازل ز بهر ديگر منزل
ويران كند اين خيمه چون سلطان برخاست
يا رباعي ديگري كه مشخص است در آن استناد به قول خيام شده است:
تا بتواني خدمت رندان ميكن
بنياد نماز و روزه ويران ميكن
بشنو سخني راست ز خيام اي دوست
مي خور و ره مي زن و احسان ميكن
باري، اكنون نخست، به طور اجمالي و به استناد مآخذ معتبر، به اصل رباعيسرايي خيام ميپردازيم، با مطالعهي متون كهن و قابل اعتبار، به ويژه آنها كه به زمان زندگي خيام نزديكترند، درمييابيم كه او سرايندهي رباعياتي است كه حتي در روزگار حيات خودش، بر دلها مينشستهاند و بر لبها زمزمه ميشدهاند و حتي گاهي برايش دردسرآفرين بودهاند.
اولين كساني كه با ذكر نام گوينده يعني خيام، در آثار خود، رباعياتي آوردهاند، امام فخر رازي و نجمالدين رازي، معروف به «نجم دايه» هستند. امام فخر رازي در رسالهي التنبيه علي بعض الاسرار المودعه في بعض سور القرآن العظيم، ضمن بيان مسألهي معاد، رباعي زير را به نام خيام آورده است:
دارنده چو تركيب طبايع آراست
باز از چه سبب فكندش اندر كم و كاست
گرخوب نيامد اين بنا، عين كه راست
ور خوب آمد، خرابي از بهر چراست
نجم دايه نيز در كتاب مرصاد العباد رباعي فوق و رباعي زير را به نام خيام ذكر نموده است:
در دايرهاي كامدن و رفتن ماست
آن را نه بدايت، نه نهايت پيداست
كس مينزند دمي در اين معني راست
كاين آمدن از كجا و رفتن به كجاست(7)
شيخ نجمالدين رازي، با وجود متعصب بودن، به فضل و دانش خيام اشاره نموده و به دانشمندي و حكمتدانيش اقرار كرده است.
از ديگر مآخذي كه خيام در آنها مورد ستايش فراوان قرار گرفته است، رسالهي اعتقادي يكي از پيروان و مؤمنان فرقهي اسماعيليه است كه در آن لقب «صدر كونين» به خيام داده شده است و از فضايل و دانش و بينش او، ستايش شده است.(8) علاوه بر موارد فوق، در آثار بسياري از بزرگان علم و ادب و عرفان ايران، نشانههايي از خيام و سردوههايش مييابيم كه در مجموع برهان قاطعي بر شهرت علمي و فلسفي و همچنين دال بر شهرت او به رباعيسرايي هستند.
و در آخر هم اين دو رباعي كه در كتاب تاريخ جهانگشاي جويني و تاريخ گزيدهي حمدالله مستوفي آمده است:
«اجزاي پياله كه در هم پيوست
بشكستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر دست
بر مهر كه پيوست و به نام كه شكست.»
«هر ذره كه بر روي زميني بوده است
خورشيد رخي زُهره جبيني بوده است
گَرد از رخ نازنين بآرزم منشان
كان هم رخ و زلف نازنيني بوده است.»
بررسي انديشههاي خيام
اينك با حصول اطمينان به تعلق رباعيات اصيل به حكيم نيشابور، به تلحيل اجمالي انديشه و فلسفهي او از خلال اين سرودههاي ارزشمند و مغتنم ميپردازيم. ملاك كار و مرجع استناد در اين تحليل، رباعيات محدود و اصيلي است كه تعلق آنها به خيام مورد تأييد همهي خيامشناسان محقق است.
رباعيات خيام در زمينه افكار فلسفي است و زبان اصلي او در خدمت بيان تفكراتش است؛ آن هم نه فيلسوفي كوچك بلكه با تمام شرايطي كه يك فيلسوف بزرگ ميطلبد به ميدان آمده است. شناخت پيشينههاي انديشه مهم است و وظيفه محقق آن است كه اين پيشينهها را برجسته و آشكار سازد.
رگ و ريشهي تفكرات فلسفي خيام در نهايت، سر از فلسفهي يوناني درميآورد. قفطي نيز در تاريخ الحكماء به تأسي خيام از فيلسوفان يونان اشاره كرده است.
اما خلط شبهه نشود. فلسفهاي كه عمر خيام ارائه ميدهد با آن كه آميزهاي از فلسفهي يونان است اصالت انديشهي ايراني دارد و خلاف گفته ارنست رنان است كه ميگويد «فلسفهي اسلامي همان فلسفهي يوناني است كه به خط عربي نگاشتهاند». حكيم در رباعيها به فلسفهي افلاطون نزديك ميشود اما نه به نظام اشراقي او بل به سياست، اخلاق و فضائل انسانياش. فلسفه افلاطون در اوج پايگاهش با سياست ميپيوندد و عمر خيام از اين مقام است كه بر فلسفهي حكومت مينگرد و به اجراي آن سفارش ميكند. تأثير خيام از دموكريت و اپيكور نيز كم نبوده است اما آنچه از مقدمهي ابنقفطي مستفاد ميشود نظرگاه حكيم در توجيه و اجراي قواعد يوناني، كتابها يا رسالههايي همچون جمهوري، قوانين، تيمائوس (جهان و انسان) پروتاگوراس (سوفيست) پولتيتكيوس (سياست) تئهتتوس (شناخت) فايدروس (عشق و زيبايي) از افلاطون است. از سويي وي فلسفهي ارسطو را تا حد ابنسينا تأييد ميكند و به آثار جالينوس، اقليدس و بطلميوس احاطه كامل دارد.(9) با مطالعهي اوضاع و شواهد تاريخي آن روزگار به قرايني دست مييابيم كه به قول آقاي فولادوند نتيجه ميگيريم كه «مسلماً كتاب التحقيق ماللهند بيروني و رواج فلسفهي يوناني به خصوص افكار افلاطون و فيثاغورث و انتشار اشعار ابوالعلاء معري شاعر نابيناي عرب و يادآوريهاي فردوسي از گذشتهي دردناك و پرشكوه شاهان ايراني و حتي پارهاي از قسمتهاي قرآن و تورات (جامعهي سليمان) در پيدايش اين جهانبيني خاص مدخليت داشتهاند.(10)
اما با وجود همهي تأثيراتي كه وي از فلسفهي يونان و به خصوص افلاطون پذيرفته است وي حركتي كاملاً خلاف آنچه توصيه ميكند انجام داده است. افلاطون شعر را نوعي هذيان ميداند و شاعر را كسي ميداند كه آشفته و پريشان است و اينها را ناشي از ديوانگي و جنون برميشمرد اما در عين حال ديوانگي را نوعي نعمت الهي ميداند. افلاطون شاعران را بيدانش ميشمرد و به زعم وي شاعر نميتواند حكمي راستين دربارهي گفتههاي خود را ابراز كند و آنها را بسنجد و مورد نقد و بررسي قرار دهد زيرا شاعر در حالت وجد و شور سخن ميگويد و بر آنچه ميگويد وقوف ندارد با اين همه خيام درست در نقطهي مقابل وي براي بيان افكار فلسفي خود شعر را برميگزيند مضاميني كه خيام در اشعار خود ميپرورد مضاميني هستند كه درونمايهي جان هر انساني كه اندك خرد و تمييزي داشته باشد دغدغه ايجاد ميكند و به نوعي ميتوان گفت كاملاً انساني هستند كه هر كس به هنگام تفكر دربارهي سرنوشت خود و دنياي پيرامون خود از خود سؤال كند و از آنجا كه جواب قانعكنندهاي نمييابد در درونش غلغله بر پا ميشود و او را در غم و اندوه ميبرد.(11)
يكي از ويژگيهاي فلسفي در سخن خيام «واقعگرايي» اوست و اينكه او «زندگي را شيرين و دلانگيز ميداند». خيام ميداند و ميگويد كه اين ما هستيم كه شرايط شادماني يا غم را براي خود فراهم ميكنيم. به عبارت بهتر هرچه پيش ميآيد، از خود ماست:
ماييم كه اصل شادي و كان غميم
سرمايهي داديم و نهاد ستميم
پستيم و بلنديم و تماميم و كميم
آيينهي زنگ خورده و جام جميم.(11)
پيداست كه او با اصل قرار دادن خود ما – دستكم در شيوهي زيستن – ضمن خط بطلان كشيدن بر ادعاي برخي كه او را جبري محض ميدانند – ما را به انتخاب احسن دعوت ميكند. خيام، فناپذيري و بياعتباري دنيا و گذرا بودن عمر را همچون يك واقعيت غيرقابل تغيير ميپذيرد؛ دچار يأس و نوميدي نميشود، بلكه با ديدگاهي خوشبينانه، صلاي مبارزه با غم و استقبال از شادماني سر ميدهد:
شادي بطلب كه حاصل عمر دمي است
هر ذره زخاك كيقبادي و جمعي است
احوال جهان و عمر فاني و وجود
خوابي و خيالي و فريبي و دمي
شاعر فرزانه، با بينشي منطقي، عزم خود را جزم ميكند تا از فرصت ناپايدار و بيبديل موجود، نهايت بهره را برگيرد؛ زيرا ميداند كه تنها حقيقت ملموس و معتبر، «حال» است و «گذشته» و «آينده» به هيچ روي در اختيار كسي نيستند و نيز خوب دريافته است كه انديشيدن به گذشتهي از دست رفته و آيندهي نيامده و تضمين نشده، نتيجهاي جز خراب كردن «حال» و بر باد دادن عمر ندارد، بنابراين ميگويد:
از دي كه گذشت هيچ از او ياد مكن
فردا كه نيامده است فرياد مكن
از نامده و گذشته بنياد مكن
حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
فلسفهي اپيكوري خيام، برخلاف تصور برخي از مردم، با لااباليگيري و گريز از مسووليت و به يك سو نهادن تجسس علمي همسويي ندارد؛ بلكه بر عكس، آثار و خدمات علمي او، نشانهي آن هستند كه وي پرهيز از غمهاي بيهوده و خودخوريهاي كاهنده را براي داشتن جسم سالمي ميخواهد كه عقل سالمي در آن مجال جولان يابد. عقلي كه – دست كم دربارهي هويت بشري خود در اين غم آشيان – جوياي دانستن باشد:
دشمن به غلط گفت كه من فلسفيم
ايزد داند كه آنچه او گفت نيم
ليكن چو در اين غم آشيان آمدهام
آخر كم از آن كه من بدانم كه كيم(13)
اگر ميبينيم كه خيام با وسواس بيسابقه بر غنيمت شمردن دم تأكيد ميكند و نميخواهد كه عمر گرامي را به هيچ ببازد، به اين دليل است كه ميخواهد با شاد زيستن زمينهي باروري استعداد و هوش فطري خويش را در جهت خلاقيتهاي علمي فراهم سازد. شاهد اين مدعا، سخن خود اوست كه ميگويد:
تركيب طبايع چو به كام تو دمي است
رو شاد بزي اگرچه بر تو ستمي است
با اهل خرد باش كه اصل تن تو
گردي و شراري و نسيمي و نمي است(14)
و بار ديگر، در مورد عالم زيستن خود، عمري فكر كردن و فهم اسرار و رموز دنيا چنين ميگويد:
هرگز دل من ز علم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو سال فكر كردم شب و روز
معلومم شد كه هيچ معلوم نشد
تفكر طولاني هفتاد و دو ساله و رسيدن به جايي كه عليرغم دانستهها و يافتههاي فراوان علمي به انبوه مجهولات و معماهاي نگشودهاي ميانديشد كه او را احاطه كردهاند، خود، گواه پايهي بلند دانش و بينش اوست.
نكتهي ديگري كه در نگرش فلسفي خيام برجسته مينمايد، هشدارهاي مكرر اوست نسبت به رعايت حال خشت، كوزه، سبزه، لاله و ... تكرار گوشزدهاي مداوم او به اين دليل است كه هر يك از موارد فوق، حاصل دگرگوني وجود ماهرويي سيمين عذار، جواني سروبالا و يا پادشاه و وزيري صاحب جلال است:
خاكي كه به زير پاي هر ناداني است
زلفين بتي و ابروي جاناني است
هر خشت كه بر كنگرهي ايواني است
انگشت وزيري و سر سلطاني است
خيام در اين دسته از رباعيات، نه تنها با ديدگاهي واقعگرايانه، فناپذيري انسان و جهان را يادآوري ميكند و مورد تأكيد قرار ميدهد، بلكه به يك اصل مهم و جديد علمي نيز اشاره ميكند؛ اصلي كه مطابق آن عناصر موجود، بيشي و كمي نميپذيرند و تنها تغيير و تبديل مينمايند. به عبارت ديگر اصل بقاي عناصر. به اين ترتيب حكيم نيشابور، قرنها پيش، با بياني شاعرانه و به ظاهر قلندرانه، اين واقعيت مهم علمي را كه دنياي غرب در دوران اخير مدعي رسيدن به آن و اثبات آن است، به جهان عرضه كرده است.
نكتهي شاخص و عالمانهي ديگري كه گوياي سلطهي خيام بر دانش و دليل فراخي انديشهي اوست، اذعان اين امر است كه انسان با همهي عظمتش، تنها جزئي از آفرينش است، نه كل آن:
يك قطرهي آب بود با دريا شد
يك ذرهي خاك بود با زمين يكتا شد
آمد شدن تو اندرين عالم چيست
آمد مگسي پديد و ناپيدا شد.