PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جايگاه کتاب وکتابخانه درتمدن اسلامي



MR_Jentelman
17th November 2009, 08:35 PM
پايه ي شکوفايي علمي يک تمدن کتاب و بالتبع کتابخانه است .ومسلما مي توان ازاين نظر به چگونگي وميزان رشد علم ، درجامعه وتمدن اسلامي پي برد.زيرا هرقدر که استفاده ازيک علم يا صنعت دريک جامعه شايع شود ، به همان مقدار وسايل وابزار مورد نياز آن براي بدست آوردن علوم بيشتر مي شود . والحق اين قسمت از تمدن عظيم اسلامي اعجاب برانگيز است .
بدينگونه، شوق معرفت جويي و حس کنجکاوي قلمرو اسلام را در اندک مدتي کانون انوار دانش کرد . رواج صنعت کاغذ مخصوصاً از اسباب عمده رواج علم ومعرفت شد . هنوز قرن اول هجرت تمام نشده بود که مسلمانان صنعت کاغذ را ازماوراء النهربه داخل بلاد عرب زبان بردند . در قرن دوم ، هم بغداد کارخانه کاغذسازي داشت هم مصر . طولي نکشيد که در ساير بلاد اسلام حتي درسيسيل و اندلس هم صنعت کاغذ راه يافت .در زمان مأمون ، د ربغداد کاغذ بقدري زياد بود که ميگويند يک تن از بزرگان طبرستان در سفر حج وقتي به بغداد رسيد و دعوتهائي کرد که درچار مشکل شد چون مأمون گفت تا در بغداد هيزم و تره به او نفروشند او کاغذ مي خريد و به جاي هيزم مي سوخت و حرير سبز پاره مي کرد و به جاي تره بر خوان مي نهاد و درباره ابن فرات وزير مقتدر هم نقل است که در خانه اش حجره يي بود مخصوص کاغذ، هرکس آنجا مي رفت هر قدر کاغذ مي خواست مي توانست ببرد . اين نکته نيز با آنکه حکايت دارد از تکلف وتنعم ابن فرات ، وجود و وفور کاغذ را در بغداد آن زمان نشان مي دهد .(درباره کاغذ ونقشي که مسلمين دراشاعه آن داشتند،رجوع شودبه : تاريخ صنايع واختراعات ،تاليف پير روسو،ترجمه حسن صفاري ) ابن النديم انواع گوناگون کاغذ را در عهد خويش مي شمرد و اين امر نشان مي دهد که صناعت کاغذ در آن زمان رونق تمام داشته است . اين رواج صنعت کاغذ از اسباب بوجود آمدن کتاب و توسعه يافتن کتابخانه ها گشت و در هر جا صنعت کاغذ راه يافت کار تأليف هم آسان شد . از برکت وجود کاغذ در زمان يعقوبي در بغداد بيشتر از صد کتابفروش وجود داشت که غير از فروش کتاب در آنها از کتب نسخه ـ برداري مي کردند والبته اين امور کار تشکيل کتابخانه را هم آسان مي کرد.
http://img.tebyan.net/big/1388/01/52511352714514523324712412825119199821842.jpg
در واقع ، درغالب بلاد اسلامي تدريجاً کتابخانه ها بوجودآمد متعلق به مساجد يا مدارس که درهاشان به روي طالبان علم گشوده بود . بيت الحکمه مأمون کتابخانه يي معتبر داشت که از کتب گوناگون به زبان هاي مختلف درآن وجود داشت . کتابخانه عضد الدوله ديلمي در شيراز چنان عظيم بود که مقدسي مي پنداشت هيچ کتابي در انواع علوم تأليف نشده است الا که نسخه يي از آن در آنجا هست . کتب اين کتابخانه بر حسب انواع علوم در حجره هاي جداگانه قرار داشت . نظير همين وصف درباره کتابخانه سامانيان هم صادق بود که ابن سينا مدتها در آن به مطالعه و استنساخ کتب اشتغال داشت . کتابخانه شخصي صاحب بن عباد وزير فخرالدوله ديلمي که مي گويند چهارصد شتر براي حمل آنها لازم بود معروف است و قسمتي از آن در غلبه سلطان محمود غزنوي بر ري تباه شد . سابوربن اردشير، وزير بهاءالدوله ديلمي ، کتابخانه يي در کرخ بغداد ساخت که در آن ده ها هزار جلد کتاب بود به خط ائمه مشهور ومعتبر. در شام ومصر هم از کتابخانه هاي متعدد ياد شده است . در کتابخانه يي که يعقوب بن کلس وزير العزيزبالله ثاني درست کرد گاه ده ها و صدها نسخه مکرر از يک کتاب وجود داشت.
درزمان «الحاکم» کتابخانه فاطميان مصر صدهزار کتاب داشت و اين تعداد در زمان مستنصرفاطمي به دويست هزار رسيد واين کتاب ها به اهل علم عاريه هم داده مي شد .در اندلس حراجهايي که برا ي کتاب تشکيل مي شد محل معارضه شوق بود با ثروت و تفنن. در قرطبه خليفه اموي اندلس کتابخانه عظيمي تأسيس کرد که مي گويند در حدود چهارصد هزار جلد کتاب داشت وتنها فهرست آن بالغ بر چهل و چهار مجلد مي شد . حکم دوم براي بدست آوردن کتاب و جلب مؤلفين ، نمايندگاني از اندلس به بغداد و شام مي فرستاد . درغرناطه در عصرامويها ، هفتاد کتابخانه عمومي وجود داشت در صورتيکه حتي چهار صد سال بعد ازاين تاريخ شارل عاقل که خواست کتابخانه يي درست کند بعد از سالها سعي کتابهايش به هزار جلد هم نرسيد و ثلث آن نيز ادعيه و اوراد راهبان و کشيشان بود . کتابخانه سلطان مراکش که مي گويند هنگام عزيمت از اندلس آن را در يک کشتي به مقصد فرستاد و در راه بدست دزدان دريايي افتاد بالغ بر سيصد چهارصد هزار کتاب بود و همين کتابها بود که به دست فيليپ سوم پادشاه اسپانيا افتاد وهسته اصلي کتابخانه معروف اسکوريال شد

http://img.tebyan.net/big/1387/11/561372016814672061539216620812696100393.jpg
تنها کتاب الفهرست ابن النديم که يک وراق شيعي يا معتزلي بغداد بوده است در قرن چهارم کافي است تا نشان دهد در آن دوره از انواع علوم و فنون چه مايه کتابها در نزد مسلمين وجود داشته. انواع دائر? المعارف – از امثال مفاتيح العلوم خوارزمي وجامع العلوم فخر رازي گرفته تا نفايس الفنون آملي و کشاف اصطلاحات تهانوي – که درعالم اسلامي تأليف شد از وسعت دايره کنجکاوي مسلمين حکايت دارد و از تنوع و وفور مواد کتابخانه ها ، در حقيقت ، مسلمين مؤسسين واقعي کتابخانه هاي عظيم عمومي درعالم بوده اند و نيکو کارانشان در تأسيس و وقف کردن کتابخانه هاي عام المنفعه مکرر با يکديگر رقابت مي کرده اند .
اما اين که بعضي محققان گفته اند کتابخانه اسکندريه را عمروعاص به دستور عمربن خطاب ،نابودکرد ، اصل روايت از عبد اللطيف بغدادي و ابن القفطي – قرن هفتم هجري – فراتر نمي رود و روايت آنها نيز به نقل افسانه بيشتر مي ماند تا يک روايت تاريخي . ابن عبري هم که در مختصر الدول عربي آن را نقل مي کند ظاهراً خودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاريخ سرياني خويش هم آن را تکرار کند . حق آنست که قرنها قبل از اسلام قسمت اعظم اين کتابها ازبين رفته بود و ديگر آنقدر کتاب در اسکندريه نمانده بود تا عمروعاص به قول ابن عبري آنرا بين حمامهاي شهر براي تأمين سوخت تقسيم کند( درباب اصل اين روايت ونقد آن رجوع شود به : جرجي زيدان تاريخ التمدن الاسلامي 3/51-44وحواشي دکتر حسين مونس /51). روايتي هم که گفته اند کتابخانه مدائن را اعراب نابود کردند ظاهراً هيچ اساس ندارد و مآخذ آن تازه است . در هر صورت ، با آنکه وقوع حريق مکرر به کتابخانه هاي قديم لطمه زده است کثرت نسخه هاي خطي اسلامي که هم اکنون در کتابخانه هاي شخصي وعمومي باقي است ميزاني است از کثرت و غناي کتابخانه هاي قديم مسلمين.





منبع:www.iiny.org (http://www.iiny.org)

MR_Jentelman
17th November 2009, 08:38 PM
کتاب و کتابخوانی در آینه کلام رهبری

http://img.tebyan.net/big/1388/08/22122511223022524187117415134103133154137.jpg
رهبر فرزانه انمقلاب اسلامی در بسیاری از ملاقات هایی که با اهالی فرهنگ و قلم داشته اند از منظر زاویه دید خود به مقوله کتاب و کتابخوانی حاضرین را شگفت زده کرده اند. عمق بینش ایشان به مساله فرهنگ و به ویژه کتابخوانی همواره یکی از نکاتی بوده است که زبانزد خاص و عام بوده است. به مناسبت آغاز هفته کتاب نگاهی داریم به مقوله کتاب و کتابخوانی از منظر ایشان
الف) اهالی قلم

گزیده ای از سخنان ایشان در ارتباط با شخصیت جلال آل احمد (http://www.tebyan.net/Celebrated_Authors/2008/9/8/74017.html)
1ـ دقیقاً یادم نیست كه كدام مقاله یا كتاب مرا با آل‌احمد آشنا كرد. دو كتاب «غربزدگی و دست‌های آلوده» جزو قدیمی‌ترین كتاب‌هایی است كه از او دیده و داشته‌ام. اما آشنایی بیشتر من بوسیله و بركت مقاله «ولایت اسرائیل» شد كه گله و اعتراض من و خیلی از جوان‌های امیدوار آن روزگار را برانگیخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً برای این كار) تلفنی با او تماس گرفتم. و مریدانه اعتراض كردم. با اینكه جواب درستی نداد از ارادتم به او چیزی كم نشد. این دیدار تلفنی برای من بسیار خاطره‌انگیز است. در حرف‌هایی كه رد و بدل شده هوشمندی، حاضر جوابی، صفا و دردمندی كه آن روز در قلّه‌ی «ادبیات مقاومت» قرار داشت، موج می‌زد. جلال قصه‌نویس است (اگر این را شامل نمایشنامه‌نویسی هم بدانید) مقاله‌نویسی كار دوّم او است. البته محقّق و عنصر سیاسی هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاری كه من او را شناختم به هیچ‌وجه ضد مذهب نبود، بماند كه گرایش هم به مذهب داشت. بلكه از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته‌ی آن به‌عنوان سنت‌های عمیق و اصیل جامعه‌اش، دفاع هم می‌كرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی كه باید در راه تحقق آن مبارزه كرد، نمی‌نگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مكتب فلسفی شناخته‌شده‌‌ای را هم به این صورت جایگزین آن نمی‌كرد. تربیت مذهبی عمیق خانوادگی‌اش موجب شده بود كه اسلام را ــ اگرچه به‌صورت یك باور كلی و مجرد ــ همیشه حفظ كند و نیز تحت تأثیر اخلاق مذهبی باقی بماند. حوادث شگفت‌انگیز سال‌های 41 و 42 او را به موضع جانبدارانه‌تری نسبت به اسلام كشانیده بود. و این همان چیزی است كه بسیاری از دوستان نزدیكش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمی‌كردند و حتی به رو نمی‌آوردند!
اما توده‌‌ای بودن یا نبودنش؛ البته روزی توده‌ای بود. روزی ضد توده‌ای بود. و روزی هم نه این بود و [نه] آن. بخش مهمی از شخصیت جلال و جلالت قدر او همین عبور از گردنه‌ها و فراز و نشیب‌ها و متوقّف نماندن او در هیچكدام از آنها بود. كاش چند صباح دیگر هم می‌ماند و قله‌های بلندتر را هم تجربه می‌كرد.
اگر هر كس را در حال تكامل شخصیت فكری‌اش بدانیم و شخصیت حقیقی او را آن چیزی بدانیم كه در آخرین مراحل این تكامل بدان رسیده است، باید گفت «در خدمت و خیانت روشنفكران» نشان دهنده و معیّن كننده‌ی شخصیت حقیقی آل احمد است. در نظر من، آل‌احمد، شاخصه‌ی یك جریان در محیط تفكر اجتماعی ایران است. تعریف این جریان، كار مشكل و محتاج تفصیل است. امّا در یك كلمه می‌شود آن را «توبه‌ی روشنفكری» نامید. با همه‌ی بار مفهوم مذهبی و اسلامی كه در كلمه «توبه» هست.
جریان روشنفكری ایران كه حدوداً صد سال عمر دارد با برخورداری از فضل «آل‌احمد» توانست خود را از خطای كج‌فهمی، عصیان، جلافت و كوته‌بینی برهاند و توبه كند: هم از بدفهمی‌ها و تشخیص‌های غلطش و هم از بددلی‌ها و بدرفتاری‌هایش.
http://img.tebyan.net/big/1387/06/7117223411806164136658472032026218693.jpg
آل‌احمد، نقطه‌ی شروع «فصل توبه» بود. و كتاب «خدمت و ...» پس از غربزدگی، نشانه و دلیل رستگاری تائبانه. البته این كتاب را نمی‌شود نوشته‌ی سال 43 دانست. به گمان من، واردات و تجربیات روز به روز آل‌احمد، كتاب را كامل می‌كرده است. در سال 47 كه او را در مشهد زیارت كردم؛ سعی او در جمع‌آوری مواردی كه «كتاب را كامل خواهد كرد» مشاهده كردم. خود او هم همین را می‌گفت.
البته جزوه‌‌ای كه بعدها به نام «روشنفكران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و یكی دو افاده از زید و عمرو، به نظر من تحریف عمل و اندیشه‌ی آل‌احمد بود. خانواده آل‌احمد حتی در «نظام نوین اسلامی» هم، تاكنون موفق نشده‌اند ناشر قاچاقچی آن كتاب را در محاكم قضایی اسلامی محكوم یا تنبیه كنند. این كتاب مجمع‌الحكایات نبود كه مقداری از آن را گلچین كنند و به بازار بفرستند. اثر یك نویسنده‌ی متفكر، یك «كل» منسجم است كه هر قسمتش را بزنی، دیگر آن نخواهد بود. حالا چه انگیزه‌‌ای بود و چه استفاده‌‌ای از نام و آبروی جلال می‌خواستند ببرند بماند. ولی به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بیماران گرفت...
به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یك نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع می‌شود. روشنفكر درست آن كسی است كه در جامعه‌ی جاهلی، آگاهی‌های لازم را به مردم می‌دهد و آنان را به راهی‌نو می‌كشاند. و اگر حركتی در جامعه آغاز شده است؛ با طرح آن آگاهی‌ها، بدان عمق می‌بخشد.
برای این كار، لازم است روشنفكر اولاً جامعه‌ی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر كند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است كه می‌شود: العلماء ورثة الانبیاء.
آل‌احمد، آن اولی را به تمام و كمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بی‌بهره نبود. وجود چنین كسی برای یك ملّت كه به سوی انقلابی تمام‌عیار پیش می‌رود، نعمت بزرگی است. و آل‌احمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یك نسل را او آگاهی داده است. و این برای یك انقلاب، كم نیست.
این شایعه (باید دید كجا شایع است. من آن را از شما می‌شنوم و قبلاً هرگز نشنیده بودم.) باید محصول ارادت به شریعتی باشد و نه چیز دیگر. البته حرف فی حد نفسه، غلط و حاكی از عدم شناخت است. آل‌احمد كسی نبود كه بنشیند و مسلمانش كنند. برای مسلمانی او همان چیزهایی لازم بود كه شریعتی را مسلمان كرده بود. و ای كاش آل‌احمد چند سال دیگر هم می‌ماند.
آن روز هر پدیده‌ی ناپسندی را به شاه ملعون نسبت می‌دادیم. درست هم بود. امّا از اینكه آل‌احمد را چیز‌خور كرده باشند، من اطلاعی ندارم، یا از خانم دانشور بپرسید یا از طبیب خانوادگی.
مسكوت ماندن جلال، تقصیر شماست ـ شمایی كه او را می‌شناسید و نسبت به او انگیزه دارید. از طرفی مطهری و طالقانی و شریعتی در این انقلاب، حكم پرچم را داشتند. همیشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است. و این همیشه بودن و با مردم بودن، چیز كمی نیست. اگر جلال هم چند سال دیگر می‌ماند ... افسوس.
گزیده‌ی سخنان رهبر معظم انقلاب درباره‌ی كتاب "خاك‌های نرم كوشك" http://img.tebyan.net/big/1388/07/17518717423912797642179072342179317922243.jpg


الان چند سالى است كه كتاب‌هایى درباره‌ى سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مى‌نویسند و بنده هم مشترى این كتاب‌هایم و مى‌خوانم. با این‌كه بعضى از این‌ها را من خودم از نزدیك مى‌شناختم و آنچه را هم كه نوشته، روایت‌هاى صادقانه است- این هم حالا آدم مى‌تواند كم و بیش تشخیص دهد كه كدام مبالغه‌آمیز است و كدام صادقانه است- بسیار تكان‌دهنده است. آدم مى‌بیند این شخصیت‌هاى برجسته، حتى در لباس یك كارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسى، یك جوان مشهدى بنّا كه قبل از انقلاب یك بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه مى‌كنم و واقعاً دوست مى‌دارم شماها بخوانید. من مى‌ترسم این كتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این كتاب "خاك‌هاى نرم كوشك" است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبرى نداشتم. بعد از شهادتش، بعضى از دوستان ما كه به مجموعه‌هاى دانشگاهى و بسیج رفته بودند و با این جوان بى‌سواد- بى‌سواد به معناى مصطلح؛ البته سه، چهار سالى درس طلبگى خوانده بوده، مختصرى هم مقدمات و ابتدایى و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت كرده بودند، مى‌گفتند آن‌چنان براى این‌ها صحبت مى‌كرده و حرف مى‌زده كه دل‌هاى همه‌ى این‌ها را در مشت مى‌گرفته. به‌‌خاطر همین كه گفتم؛ یك معرفت درونى را، یك ادراك را، یك احساس صادقانه را و یك فهم از عالم وجود را منعكس مى‌كرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌هاى بسیار و حضور در میدان‌هاى دشوار، به شهادت مى‌رسد؛ كه حالا كارى به جزئیات آن ندارم. این زیبایی‌هایى كه آدم در زندگى یك چنین آدمى یا شهید همت و شهید خرازى مى‌تواند پیدا كند و یا این‌هایى كه حالا هستند، نظیرش را شما كجا مى‌توانید پیدا كنید؟ كجا مى‌شود پیدا كرد؟
ب) بیانات مقام معظم رهبری در ارتباط با اهمیت کتاب و کتابخوانی http://img.tebyan.net/big/1388/07/13313019161402191091491411301841547812023195.jpg


ارتباط مردم با كتاب، باید بیش از این باشد. من مى‏بینم كه متأسفانه كتاب در جامعه ما، آن مقدار كه شأن این جامعه اقتضا مى‏كند، رواج ندارد. اگر ما یك جامعه بى‏فرهنگ و تاریخ بودیم؛ جامعه‏اى بودیم كه گذشته و كسان فرهنگىِ با معرفت و برجسته‏اى ندارد؛ انسانهاى بااستعداد و فهیم و داراى بینش و طرز فكر بالا ندارد (مثل بعضى از جوامع گوناگونى كه در گوشه و كنار دنیا هستند) بى‏رغبتى به كتاب قابل توجیه بود؛ امّا در جامعه ما با این همه انسانهاى فرهنگى، برجسته، والا، اساتید، مؤلّفین، آشنایان با كتاب، شعرا، نویسندگان، علماى بزرگ، دانشگاهیان برجسته و عناصر فرهنگى و عالِم، چرا باید اُنس با كتاب این‏طور باشد؟! سابقه فرهنگى و تاریخى ما خیلى زیاد است. جامعه ما اساساً جامعه‏اى پخته و بالغ شده است؛ یك جامعه ابتدایى و بدوى نیست. مردم ما باید بیش از این با كتاب آشنا باشند.
منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال مطالعه خوابشان مى‏برد. خود من هم همین‏طورم. نه این‏كه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مى‏كنم؛ تا خوابم مى‏آید، كتاب را مى‏گذارم و مى‏خوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مى‏خواهند بخوابند حتماً یك كتاب كنار دستشان است. من فكر مى‏كنم كه همه خانواده‏هاى ایرانى باید این‏گونه باشند. توقّع من، این است. باید پدرها و مادرها، بچه‏ها را از اوّل با كتاب محشور و مأنوس كنند. حتّى بچه‏هاى كوچك باید با كتاب اُنس پیدا كنند. باید خریدِ كتاب، یكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم باید بیش از خریدن بعضى از وسایل تزییناتى و تجمّلاتى - مثل این لوسترها، میزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهمیّت بدهند. اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسایل معیشتى لازم بخرند؛ بعد كه این تأمین شد به زواید بپردازند. خلاصه، باید با كتاب اُنس پیدا كنند. در غیر این صورت، جامعه ایرانى به هدف و آرزویى كه دارد - كه حقّ او هم هست - نخواهد رسید.
متأسفانه كتابخوانى، جز در بین یك عده از اهل علم و اهل تحصیل و كسانى كه به طور قهرى با كتاب سر و كار دارند، یك كار رایج و روزمره به حساب نمى‏آید؛ در حالى كه كتابخوانى باید مثل خوردن و خوابیدن و سایر كارهاى روزانه، در زندگى مردم وارد بشود.
چرا ما وقتى كه یك كتاب خوب را نگاه مى‏كنیم، مى‏بینیم كه مثلاً ده هزار نسخه از آن چاپ شده است؛ بعد اگر خیلى استقبال شده باشد، به چاپ دوم و سوم مى‏رسد و مجموعاً چهل، پنجاه هزار نسخه در ظرف چند سال چاپ مى‏شود؟ در حالى كه كشور ما با بیش از پنجاه میلیون نفوس - كه اگر بچه‏ها و بى‏سوادان را از اینها خارج كنیم - شاید بیش از بیست میلیون نفر هستند كه مى‏توانند از كتاب استفاده كنند. چرا باید پنج هزار، ده هزار و حداكثر پنجاه هزار نسخه كتاب چاپ بشود؟ اصلاً یعنى چه؟ معلوم مى‏شود كه در بین مردم ما، كتابخوانى رایج نیست. این، خیلى تأسف‏آور است.
من مى‏گویم بایستى جوانان، پیران، مردان، زنان، شهریها، روستاییها و هر كسى كه با كتاب مى‏تواند ارتباط برقرار كند، باید كتاب را در جیبش داشته باشد و تا یك‏جا بى‏كار نشست - مثل اتوبوس، تاكسى، مطب پزشك، اداره، درِ دكان وقتى كه مشترى نیست، در خانه به هنگام اوقات فراغت - كتاب را دربیاورد و بخواند.




منبع: سایت مقام معظم رهبری

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد