توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستانهای شگفت
آبجی
17th November 2009, 03:47 PM
به نام خدا
عمربن ابي المقدم گويد از امام باقر(ع) شنيدم گفت: هركه آية الكرسي (آيات 255 و 256 سوره مباركه بقره) را بخواند خداي تعالي هزار مكروه از مكاره دنيا و هزار مكروه از مكاره آخرت از او برگرداند كه خوار ترين مكاره دنيا فقر و خوارترين مكاره آخرت عذاب گرو باشد.
عبدالله ابي جعفر گويد مرا بيماري سختي پيش آمد كه اطباء از درمان آن عاجز شدند. شبي رنجور در فكر رفته و انديشه كردم. با خود گفتم به چيزي از قرآن استشفا كنم آية الكرسي را خواندم و بر خود دميدم مرا خواب برد. در خواب دو مرد را ديدم جلو من ايستاده اند به يكديگر مي گويند:اين مرد آيتي از قرآن را خواند كه در آن 365رحمت است و آن مرد را هنوز به يك رحمت رسانيدند...
از آن هيبت از خواب بيدار شدم. دردم ساكت شده بود!....
آبجی
17th November 2009, 03:47 PM
در بعضي از تفاسير نوشته شده است كه سلطان روم نامه اي خدمت امير المؤمنين علي بن ابيطالب(ع) نوشت و از سر درد عجيبي كه به آن مبتلا شده بود گله كرد و معالجه را خواستار گرديد.آنچه اطباء مداوا كرده بودندفايده نكرده بود و لذا از وصي پيغمبر(ص) چاره اش را جويا شده بود.
نامه اش كه رسيد حضرت علي (ع)كلاهي را به قاصد داد و به او فرمود كه هر وقت سلطان سردرد گرفت اين كلاه را بر سرش بگذارد.پس از رسيدن كلاه به سلطاه،هرگاه به سردرد مبتلا مي شد طبق سفارش حضرت، كلاه را بر سر مي گذاشت و سر آرام مي گرفت،دو سه مرتبه كه به سر درد مبتلا شد و آن را بر سر گذاشت و آرام گرفت به فكر افتاد كه ببيند علي(ع) چه كرده است كه اين طور اين كلاه اثر مي كند.دستور داد آن را شكافتند،ديد لاي آن نوشته شده است: " بسم الله الرحمن الرحيم".
***************
"فاتحةالكتاب " شهيد آيت الله دستغيب
آبجی
17th November 2009, 03:47 PM
ابوبكربن نوح گويد پدرم نقل كرد دوستي در نهروان داشتم گفت: عادت داشتم هر شب "آية الكرسي" را مي خواندم و بر دكان ميدميدم.شبي يادم رفت بخوانم به خانه رفتم وقت خواب يادم آمد آنرا خواندم و به اطراف دكان دميدم .فردا دكان را باز كردم ديدم دزدي هرچه در دكان است جمع كرده و مردي آنجا نشسته گفتم كيستس و اينجا چه مي كني؟
گفت داد نزن من چيزي از تو نبرده ام نگاه كن تمام متاع تو موجود است من اينها را بستم هر گاه خواستم ببرم درب را نيافتم چ.ن بر زمين نهادم و نشان كردم باز تا خواستم ببرم ديوار شد شب را به اين بلا بسر بردم تا اينكه تو درب را باز كردي. اكنون اگر خواهي مرا عفو كن كه من توبه كردم و چيزي هم از تو نبرده ام. آن مرد گويد دست از او برداشتم و خدا را شكر كردم.
*****************
ختوم و اذكار-جلد اول
آبجی
17th November 2009, 03:48 PM
شش آيه در قرآن كريم است كه هريك داراي 10 قاف است و جهت دژ محكم رسيدن به مطالب بهترين وسيله است.
نوشته اند سلطاني وزيرش را بسيار دشمن مي داشت و قصد كشتن او را كرده و به مآمورين امر كرده بود هر گاه من اشاره كردم او را بكشيد ولي هر وقت وزير را مي ديد خداوند بغض را به محبت بدل مي كرد بر اينحال بودند تا روزي در جايي خلوت دو به دو قرار گرفتند سلطان گفت واقعيت اين است كه من تو را دشمن خود مي دانم و روزي نيست كه قصد كشتن تو را نداشته باشم ولي وقتي تو را مي بينم دوست مي دارم چه علت دارد راست بگو! گفت: اي سلطان بدان من رفيقي داشتم دانا كه قرآن را به من ياد داد.روزي به من گفت تحفه ئي به تو مي دهم بر آن مداومت كن و آن را نگهدار و شب و روز بخوان تا در امان باشي و از دشمن حفظ شوي و آن شش آيه از قرآن است كه در هر يك ده قاف مي باشد و هر كس بر آنها قبل از آفتاب و قبل از غروب مواظبت كند مورد لطف الهي گردد و هر سلطان يا حاكمي بخواند سلطنت او محكم شود و خدا او را بر مردم محبوب كند و هر كس حاجت داشته باشد برآورده شود و محبوب خلايق گردد و با هيبت شود.شرح زيادي داد و آن آيات اينها هستند:
آيه اول : (سوره بقره آيه 246).
آيه دوم: (سوره آل عمران آيه 181).
آيه سوم: (شوره نسآء آيه 77).
آيه چهارم: (سوره ماعده آيه 27).
آيه پنجم: (سوره رعد آيه 16).
آيه ششم: (سوره مزمل آيه 20)
******************
ختوم و اذكار جلد دوم
آبجی
17th November 2009, 03:48 PM
جناب حاج محمد حسن ايماني گفتند زماني امر تجارت مرحوم پدرشان آقاي علي اكبر مغازه مختل شد و گرفتار مطالب بسيار و نبودن قدرت بر اداء شدند در آن اوان جناب عالم رباني مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيد آبادي كه از اصفهان به قصد شيراز حركت نمودند و چون آن بزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند در شيراز به منزل ما وارد مي شدند.
به مرحوم والد خبر رسيد كه آقاي بيد آبادي به آباده رسيده اند.مرحوم والد گفت: در اين هنگام شدت گرفتاري،آمدن ايشان مناسب نبود.چون ايشان به زرقان مي رسند پنج تومان اضافخ مي دهند و مركب تندرو اي كرايه مي نمايند تا اينكه قبل از ظهر روز جمعه شيراز برسند و غسل جمعه را به جا آوردند(چون آن بزرگوار سخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه كه از سنن اكسده است) و خلاصه پيش از ظهر جمعه وارد منزل شدند و هنگام ملاقات مرحوم والد به ايشان فرمودند بي موقع و بيمناسبت نيامدم. شما از امشب با تمام اهل خانه سرگرم خواندن سوره مباركه انعام شويد با اين تفصيل كه بين الطلوعين مشغول قرائت شويد و آيه ي ( و ربك الغنب ذو الرحمه ..) را تا آخر 202 مرتبه تكرار كنيد بعدد اسماء مباركه رب و محمد(ص) و علي(ع). پس به حمام رفته و غسل جمعه را بجا آوردند و به منزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع به خواندن كرديم پس از دو هفته فرج شد و از هر جهت رفع گرفتاريها گرديد و تا آخر عمر مرحوم والد در كمال رفاه و آسايش بوديم.
******************
آبجی
17th November 2009, 03:48 PM
عثمان بن مظعون كه از صحابه معروف پيامبر اسلام(ص) است مي گويد: من در آغاز،اسلام را تنها به طور ظاهري پذيرفته بودم نه با قلب و جان و دليل آن هم اين بود كه پيامبر (ص) كراراً به من پيشنهاد اسلام مي كرد و من هم از روي حيا پذيرفتم.
اين وضع ادامه داشت تا اينكه روزي خدمتش بودم، ديدم سخت در انديشه فرو رفته است،ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت،گويي پيامي را دريافت مي دارد،وقتي به حال عادي بازگشت از ماجرا پرسيدم،فرمود: آري هنگامي كه با شما سخن مي گفتم ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه را براي من آورد: "ان الله يامربالعدل و الاحسان و..."(1).
پيامبر كه اين آيه را براي من خواند،چنان محتواي آيه در قلب من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در جان من نشست.من به سراغ ابوطالب عموي پيامبر(ص) رفتم و جريان را به او خبر دادم، فرمود اي طايفه ي قريش! از محمد(ص) پيروي كنيد كه هدايت خواهيد شد زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نمي كند.
*******************
1.سوره مباركه نحل _آيه 90
داستانهاي تفسير نمونه-آية الله مكارم شيرازي
آبجی
17th November 2009, 03:48 PM
فضيل بن عياضي در ابتداي زندگي خود يكي از راهزنان مشهور در نواحي سرخس و ابيورد بود.او مدتي از عمر خود را به اين كار گذرانيد و در سرقت شهرتي يافت.
كمكم در قلبش عشق محبت دختري پيدا شد. شبي خيال داشت خود را به آن دختر برساند و به اين منظور از ديواري كه بين او و معشوقه اش فاصله انداخته بود بالا رفت.در اين هنگام صداي شخصي را شنيد كه آيه ايي از قرآن را تلاوت مي كرد:
الم يان للذين امنو ان تخشع...(1)
آيا مؤمنان را هنگام آن نرسيده است كه دلهايشان در مقابل ياد خدا خاشع شود؟!...
فضيل از نيمه راه ديوار فرود آمد.اين ايه چنان بر قلب او اثر گذاشت كه زندگيش را دگرگون كرد و با كمال اخلاص و صفاي دل گفت:
پروردگارا! چرا، نزديك شده و هنگام خشوع رسيده است.
فضيا از صميم قلب به سوي خدا بازگشت.آن شب را به خرابه ايي پناه برد كه در آن عده اي نشسته بودند و با هم صحبت مي كردند.آنها مسافراني بودند كه در آنجا بار انداخته و در فكر كوچ و حركت بودند و با يكديگر مي گفتند:چگونه از شر فضيل خلاص شويم؟،زيرا قطعا در اين موقع شب بر سر راه ما كمين كرده است تا دستبردي بزند.
فضيل از شنيدن گفتگوي كاروانيان بيشتر متاثر شد و با خود گفت : چقدر من بدبختم كه پيوسته خاطر آسوده ي خانواده هايي را به تشويش مي اندازم و آنها را از طرف خود نگران مي كنم.سپس از جا برخاست و خود را به كاروانيان معرفي كرد و گفت: آسوده باشيد كه ديگر كارواني از دست من ناراحت نخواهد شد...
********************
1.سوره مباركه حديد_آيه 16
روضات الجنات،لفظ فضيل.در مكتب شكوه-تفسير نمونه
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.