PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله آيا بهره بانكى همان رباست



Victor007
9th November 2009, 12:00 PM
آقاى موسى غنى‏نژاد در مقاله‏اى تحت عنوان «تفاوت ربا و بهره بانكى‏» (فصلنامه نقدونظر، شماره‏12، پاييز 1376) سعى در اثبات اين نظريه دارند كه دو مقوله ياد شده ماهيتا با يكديگر متفاوت بوده و ربطى به هم ندارند; تا از اين طريق مجوز فعاليت‏بانكهاى مبتنى بر نظام بهره را فراهم كنند. البته تلاش صادقانه ايشان براى آشتى دادن ميان اثرات مخرب اجتماعى‏اقتصادى ربا و نفى شرعى‏اخلاقى آن از يك طرف، و ضرورت جلوگيرى از احتكار پس‏اندازها از طريق دادن پاداشى تحت عنوان بهره بانكى از طرف ديگر، قابل فهم است. اما به نظر مى‏رسد كه ايشان در اين راه به خطا رفته‏اند و در صورت موفقيت راه‏حل پيشنهادى ايشان، ما در نهايت، در راه كشورهاى غربى قدم نهاده‏ايم; كه اين نمى‏تواند مطلوب ما باشد. در اين مقاله نشان داده خواهد شد كه هيچ فرقى بين ربا و بهره بانكى وجود ندارد و تنها تفاوت اين دو، شكل سازمان يافته بهره بانكى است كه بانكها در آن، نقش واسطه را بازى مى‏كنند.
به خاطر محدوديت در پرداختن به تمامى موضوعات ياد شده، در اين نوشتار فقط به نكات اصلى پرداخته، اميدواريم كه در فرصتهاى بعدى امكان نقد جامع‏تر مقاله فوق فراهم آيد.
وجود عرضه و تقاضا بيانگر تحقق بازار است
ايشان در مقام بيان فرق بين اقتصادهاى پيشين و اقتصاد مدرن مى‏نويسند:
«در اين جوامع [ جوامع پيشين] تقاضا و بازار براى سرمايه، به مفهوم اقتصادى آن، اساسا وجود نداشت. به عبارت ديگر، آن كاركرد اقتصادى و اجتماعى مهمى را كه سرمايه در نظامهاى اقتصادى جديد دارد، اندوخته‏هاى پولى در دنياى قديم عملا نداشتند.»
در جاى ديگر مى‏نويسند:
«از لحاظ اقتصادى، سرمايه، كه ريشه در پس‏انداز دارد، وسيله‏اى براى بالا بردن توان توليد است. پس‏انداز به معنى امساك از مصرف آنى است كه مى‏تواند منشا شكل گرفتن سرمايه باشد. مصرف، به عنوان هدف نهايى توليد، عبارت است از برآورده كردن خواسته‏هاى بشرى. واضح است كه از تعاريف فوق نبايد اين استنباط را كرد كه سرمايه تنها وسيله افزايش توانايى توليدى است، يا اين كه هرگونه امساك از مصرف (پس‏انداز) ناگزير به تشكيل سرمايه منجر مى‏گردد. پس‏انداز زمانى به سرمايه تبديل مى‏شود كه هدف نهايى آن در جهت فعاليتهاى توليدى باشد.»
ايشان همان‏گونه كه در نقل‏قولهاى ياد شده مطرح كرده‏اند، وجود هر نوع بازار سرمايه را در گذشته نفى مى‏كنند. در اينجا بايد به اين سؤال پاسخ داده شود كه ريشه پولهاى رباخواران آيا غير از پس‏انداز بوده است كه در اثر درآمد از ربا و رباى مركب، به شكل تصاعدى بر آن افزوده شده است. اصولا آن كسى مى‏تواند پول قرض دهد كه بيش از نياز خود، پول در اختيار داشته باشد; و اين اصل عام چه درگذشته و چه در حال تغييرى نكرده است. در شرايطى كه شخصى عرضه‏كننده پول است و شخص ديگرى متقاضى آن، آيا اين خود به تنهايى نشان‏دهنده موجوديت‏بازار پول (سرمايه) نيست؟ و اگر اين را بازار پول نمى‏توان نام نهاد، مقاله ياد شده در نام‏گذارى اين رابطه كوتاهى كرده است. شايد طبق تعريف ايشان، وام ربوى براى افزايش توليد نبوده است. در اينجا اين سؤال مطرح است كه دلايل شخص متقاضى براى گرفتن وام چه بوده است. آيا در گذشته، افراد براى خريد مصارف لوكس و غيرتوليدى مقروض مى‏شده‏اند؟ آيا كشاورزانى كه با حداقل شرايط معيشتى بايد ادامه حيات مى‏دادند و تا زمان برداشت محصول مجبور به اخذ وام مى‏شدند، براى مصارف غيرضرورى وام مى‏گرفتند؟ آيا اصولا وامى كه كشاورزان مى‏گرفتند جهت تداوم و بالا بردن توليد بوده است; چه، در غير اين صورت ناچار به ترك زمين بودند و اين افت توليد را به دنبال داشته است؟ اتفاقا در حال حاضر اخذ وام براى مصارف لوكس، بيشتر رايج است تا در گذشته. در حال حاضر در كشورهاى صنعتى اخذ وام براى مصارف غيرضرورى از قبيل مسافرت، خريد اتومبيل جديد، تغيير مبلمان و... كه كاملا جنبه لوكس دارند، امرى كاملا عادى است. ما چنين وضعيتى را جز در ريخت و پاشهاى پادشاهان و حكام خودكامه در گذشته نمى‏شناسيم و عملا هم وجود نداشته است. اين شيوه كه در اثر تبليغات وسيع صورت مى‏گيرد، زندگى مردم كشورهاى صنعتى بخصوص امريكا را مختل كرده است. هركسى مى‏تواند خود شاهد زندگى اسف‏بار امريكاييان باشد. شيوه زندگى ايرانيان مقيم امريكا كه گه‏گاه در مطبوعات هم انعكاس پيدا مى‏كند، خود شاهد اين مدعاست و تمامى كسانى كه براى ديدار اقوامشان به آنجا مسافرت مى‏كنند، شاهد اين ماجرا هستند. آنان براى خريد خانه، اتومبيل، لباس و... به مقدار هنگفتى مقروض مى‏باشند و هيچ راه ديگرى جز كار كردن زن و شوهر به مدت طولانى در روز و حتى در ايام تعطيل برايشان باقى نمى‏ماند و عملا افراد خانواده بندرت همديگر را مى‏بينند. در كشور آلمان بين سالهاى 1960 تا 1993 مقدار وامهاى مردم براى امور مصرفى 45 برابر شده است ،در صورتى كه در همين زمان حقوق نيروى انسانى فقط 8 برابر شده است. (1)
اگر سرمايه به شكل امروزى آن را تنها دليل رشد توان توليد بدانيم بايد به اين دو پرسش پاسخ دهيم: 1.چگونه رشد تقاضا براى كالا و خدمات در اثر رشد جمعيت كه هميشه وجود داشته، برطرف مى‏شده است؟ 2.چگونه مى‏توان رشد كيفى و بالا رفتن استانداردهاى زندگى را كه در تمام دوران تاريخ شاهد آن بوده‏ايم، توضيح داد؟
اگر بپذيريم كه در گذشته پس‏اندازى صورت نمى‏گرفته و به همين خاطر سرمايه‏اى وجود نداشته، نرخ رشد توليد بايد صفر مى‏بوده و اين به معناى عدم تغيير در سطح زندگى از لحاظ كمى و كيفى بوده است، و اين امر با واقعيات تاريخى مطابقت ندارد. با تعريف ايشان، انسانها بايستى هميشه در غار زندگى مى‏كردند و با شكار زندگى خود را مى‏گذراندند و فرهنگهاى باشكوه گذشته مانند ايران، چين، مصر، يونان و... محلى از اعراب نداشتند.
پس‏انداز امرى فطرى است
ايشان مى‏نويسند:
«شايد علت اين كه فيلسوفان باستان ربا را محكوم مى‏كردند در همين نكته نهفته باشد; يعنى هيچ توجيه اخلاقى، از جهت‏سياسى، اجتماعى يا اقتصادى براى آن پيدا نمى‏كردند، در حالى كه نتايج زيانبخش آن به صورت ستمى كه بر وام‏گيرندگان مى‏رفت‏برايشان آشكارا قابل مشاهده بود.»
و در جاى ديگر مى‏نويسند:
«بنابراين، از يك اقتصاد معيشتى بسته، مانند اقتصاد جوامع روستايى يا عشايرى خودكفا، كه توليدكنندگان علاوه بر توليد كالاهاى مصرفى مورد نياز خود، ابزار ابتدايى توليدشان را نيز خود توليد مى‏كنند، تقاضا براى سرمايه و به طريق اولى بازار سرمايه عملا وجود ندارد. در چنين جوامعى كه بازدهى توليد در سطح بسيار پايينى قرار دارد، امكان پس‏انداز نيز بسيار اندك است و در نتيجه امكان تشكيل سرمايه نيز فوق‏العاده محدود مى‏باشد.»
مطمئنا فيلسوفان قديم اصل وام‏دهى را محكوم نمى‏كرده‏اند و حتما آن را از نظر عقلانى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى براى بالا بردن توان توليد لازم و ضرورى هم مى‏دانستند و فقط با اصل ربا مخالفت مى‏كردند.
اصولا حيات جوامع انسانى بدون پس‏انداز كردن و وام‏دادن نمى‏تواند تداوم داشته باشد. از دوران سه‏گانه زندگى يك انسان كودكى، جوانى، كهولت فقط در دوران جوانى انسان مى‏تواند به كار و فعاليت دست‏بزند و در اين دوران بايستى آن مقدار درآمد و پس‏انداز داشته باشد كه دوران كهولت او را هم كفايت كند.
تداوم قرارداد نسلها بدون پس‏انداز و وام دادن به يكديگر غير ممكن است. ضرب‏المثل «ديگران كاشتند و ما خورديم، ما مى‏كاريم تا ديگران بخورند» خود دليل بارز اين اصل عام و جهانشمول است. بنابراين فعاليت دوران جوانى، خود نوعى سرمايه‏گذارى براى دوران پيرى است كه هزينه تربيت فرزندان هم بخشى از آن است; كه امروزه به شكل بيمه بازنشستگى تجلى يافته است. بنابراين وام‏دادن و پس‏انداز كردن در تمامى دوران حيات انسان امرى لازم و ضرورى و حياتى مى‏باشد. همچنين به اين اصل بايستى ضروريات ديگر را نيز اضافه كرد; مانند بيمارى، حوادث غير مترقبه و.... بدين ترتيب انسان، ناگزير و به‏طور غريزى به پس‏انداز كردن روى مى‏آورد و اتفاقا اين رفتار در شرايطى كه هيچ‏گونه سيستم رفاه اجتماعى وجود نداشته، بسيار قوى‏تر از امروزه بوده است. ما حتى در طبيعت‏شاهد اين نوع رفتار در بسيارى از حيوانات هستيم كه براى دوران سخت زمستان آذوقه ذخيره مى‏كنند. چطور مى‏توان انسان را كه داراى عقل، شعور و فكر است و توانايى پيش‏بينى حوادث آينده را دارد، از اين رفتار حياتى مستثنا دانست؟ با توجه به مطالب ياد شده، بايد اين نتيجه را گرفت كه پس‏انداز امرى فطرى است و اين اصل را ما حتى در مسائل تربيت فرزندان نيز در نظر مى‏گيريم. معمولا ما افرادى را كه هرچه در مى‏آوردند خرج مى‏كنند نكوهش كرده، اين نوع رفتار را ضد ارزش مى‏دانيم. بنابراين اين بانكها نيستند كه مردم را تشويق به پس‏انداز و تشكيل سرمايه مى‏كنند، بلكه بانكها با انگيزه جمع‏آورى پس‏اندازهاى مردم، كه در هر حال به اين كار اقدام مى‏كنند، و در شرايط انقلابهاى صنعتى و احتياج اقتصاد به سرمايه‏هاى كلان، به وجود آمدند. مشكل اصلى در اين امر نهفته است كه بعد از پيدايش پول، وام‏دهى شكل ربوى به خود گرفته است.
بهره نمى‏تواند فقط نتيجه توليد باشد
نظريه اصلى مقاله ياد شده در دفاع از بهره بانكى، «بالا بردن بازدهى توليد» است و همان طور كه نشان داده شد، هيچ فرقى در گذشته و حال در مورد موضوع ياد شده وجود ندارد. كشاورزى كه بايستى تا زمان برداشت محصول (توليد) صبر كند، به نوعى بايد امرار معاش كند. در غير اين صورت بايد زمين را ترك كرده (كاهش توليد) و به كارهاى ديگر بپردازد. امروزه هم بهره بانكى «درآمد قطعى و معين از قبل‏» مى‏باشد و چون به نظر نويسنده مقاله، از طريق بالا بردن بازدهى توليد به دست مى‏آيد اشكالى ندارد. حال سؤالى كه مطرح مى‏شود اين است كه، اگر به هر دليلى بازدهى بالا نرفت تكليف چيست؟ اين مساله امرى دور از انتظار نيست. در حال حاضر به خاطر بحران جهانى و ركود اقتصادى در بسيارى از نقاط دنيا، اقتصاد بسيارى از كشورها با رشد منفى توليد ملى رو به رو مى‏باشد و چنين وضعيتى همان طور كه تجربه نشان داده است، هميشه وجود داشته و خواهد داشت. با در نظر گرفتن اين واقعيت، تكليف بهره بانكى كه از قبل معين شده است، چه خواهد شد؟
براى روشن شدن موضوع به مورد مشخص اقتصاد آلمان، كه به عنوان اقتصادى نمونه در سطح جهانى است، رجوع مى‏كنيم:
طبق آمار موجود، در آلمان حدود ده هزار ميليارد مارك سرمايه‏هاى نقدى و غير نقدى وجود دارد. با احتساب نرخ بهره پايه 3 در صد (نرخ خالص بهره كه سرمايه در اشكال مختلف آن به گردش درخواهد آمد) بايد سالانه سيصد ميليارد مارك به سرمايه ياد شده تعلق گيرد. اگر رشد اقتصادى در عرض يك سال برابر 3 درصد باشد، مبلغ ياد شده به راحتى تامين خواهد شد. ولى اگر چنين رشدى به دست نيايد (كه در تمامى سالهاى دهه 1990 چنين بوده است)، از كجا بايد اين بهره از قبل تعيين شده پرداخت‏شود؟ براى ملموس شدن اين مبلغ يادآورى اين نكته ضرورى است كه سيصد ميليارد مارك حدود 15 درصد توليد ناخالص سالانه كشور آلمان مى‏باشد. (2)
آيا راه ديگرى جز پرداخت آن از طريق درآمدها و داراييها باقى مى‏ماند؟ آيا بالا رفتن مالياتها، اجاره‏بها، اخراج كارگران براى كاهش هزينه‏ها و همچنين كاهش حقوق نيروى انسانى و... توضيح قانع‏كننده اين وضعيت نمى‏باشد؟ طبق آمار موجود، درآمد نيروى انسانى در اتحاديه اروپايى به سطح سالهاى 1960 نزول پيدا كرده است. (3)
اگر قرار باشد بهره بانكى به بالا بردن سطح توليد بينجامد تكليف مؤسسات ورشكسته چه مى‏شود؟ در سالهاى اخير ركوردهاى جديدى از ورشكستگى مؤسسات اقتصادى در ژاپن و آلمان، كه بسيارى از آنان به دليل عدم توانايى در باز پرداخت ديون مى‏باشد، ثبت‏شده است. (4) آيا مى‏توان براى آن دلايل «عقلانى‏» پيدا كرد؟
نويسنده مقاله سعى در اثبات اين موضوع دارد كه از بالا رفتن بازده توليد، بهره بانكى به دست مى‏آيد; به بيان ديگر، توان توليد مقدم بر بهره بانكى است، در حالى كه واقعيت عكس آن است. اين بهره بانكى است كه شرايط خود را بر توليد، تحميل مى‏كند و باعث رشد اجبارى آن مى‏شود. چون بهره بانكى «درآمد قطعى معين از قبل‏» است، بايد توليد رشد داشته باشد تا آن را تامين كند و چون نرخ بهره خالص بانكى بايد هميشه مثبت‏باشد (در غير اين صورت پول از گردش خارج شده و موجب ركود مى‏شود). در اين مورد رجوع شود به نرخ بهره در پنجاه سال گذشته در كشور آلمان. (5) بنابراين بايد نرخ رشد اقتصاد همواره مثبت‏باشد. چه، در غير اين صورت بهره بانكى نه از طريق رشد اقتصادى، بلكه از طريق درآمدها و داراييها پرداخت مى‏شود، كه در درازمدت به فقير شدن اكثريت مردم جامعه مى‏انجامد.
وجود بهره بانكى به عنوان پيش شرط توليد، دو معضل خانمان‏برانداز براى جامعه و اقتصاد پديد مى‏آورد:
1. رويكرد اقتصاد به سمت توليداتى كه سودى بيش از نرخ بهره داشته باشند; يعنى صرفا بايد سودآور باشند بدون آن كه ضرورت داشته باشند. و فعاليتهايى كه براى جامعه لازم و ضرورى بوده و از نرخ سوددهى پايين‏ترى برخوردارند و يا اصولا سودده نيستند و ضرر هم نمى‏دهند، مورد توجه سرمايه‏هايى كه خواهان نرخ بهره مثبت مى‏باشند قرار نمى‏گيرند. در چنين شرايطى دولت مجبور به مداخله در روند اقتصاد مى‏شود، كه نتايج مخرب آن بر همگان روشن است. ما خود در ايران شاهد اين رخداد مى‏باشيم. اكثر سرمايه‏گذاريهاى بخش خصوصى در زمينه كالاهاى مصرفى و احيانا غير ضرورى است و سرمايه‏گذاريهاى ضرورى و زيربنايى فقط به وسيله دولت انجام مى‏گيرد.
2. چون مقدار سرمايه به دليل بهره مركب، رشد تصاعدى داشته، بنابراين اقتصاد نيز بايستى به موازات آن رشد كند. احتياجى نيست كه انسان رياضيدان باشد تا بداند كه رشد تصاعدى به بى‏نهايت ميل مى‏كند و چنين روندى براى اقتصاد غير ممكن است. اثرات ناگوار آن بخصوص در مساله محيط زيست از هم اكنون آشكار است. على‏رغم هشدارها و كنفرانسهاى محيط زيست و شواهد كافى، بشر همچنان براى باز توليد اجبارى كه از طرف سيستم بهره به آن تحميل شده است، همچنان مشغول نابودى طبيعت و مصرف آن مى‏باشد. بالاخره هر رشد اقتصادى‏اى نياز فزاينده به مواد خام و انرژى دارد كه اين دو، خود باعث تخريب محيط زيست مى‏شوند. در كشورهاى صنعتى على‏رغم اشباع بازار از توليدات صنعتى و مصرفى و رواج گسترده فرهنگ مصرفى، باز هم براى رشد و مصرف هرچه بيشتر محصولات تبليغ مى‏شود. هم اكنون ريشه اصلى بسيارى از بيماريها در كشورهاى صنعتى پرخورى است، ولى با اين حال بخش گسترده‏اى از تبليغات تجارى در رسانه‏هاى گروهى اختصاص به مواد غذايى دارد. دليل اين موضوع روشن است:
اگر اقتصاد به سطح مطلوب رسيده باشد و نيازى به رشد نرخ اقتصادى براى تامين نرخ بهره سرمايه‏هاى نقدى و غير نقدى نداشته باشد، تكليف بهره بانكى از قبل تعيين شده چه مى‏شود؟
پول و ويژگيهاى متضاد
آقاى غنى‏نژاد در مقاله مطرح مى‏كند:
«در نظام اقتصادى جديد، پول ديگر صرفا وسيله مبادله نيست، بلكه نقش مهم و اساسى ديگرى نيز، به عنوان ذخيره سرمايه و وسيله اندازه‏گيرى آن، پيدا مى‏كند. در اين نظام، پس‏اندازها، در جهت‏بالا بردن بازدهى توليد، به سهولت از طريق پول به سرمايه تبديل مى‏شود. پس‏اندازهاى كوچك و متوسط در سايه توسعه نظم بازار و بالا رفتن بازدهى توليدى، پديدار مى‏گردد.» يعنى آنچه قبلا قابل تصور نبود. اين پس‏اندازها كه روز به روز بر دامنه آنها افزوده مى‏شود، از طريق نهادهاى سپرده‏گذارى و بانكى جديد، امكانات سرمايه‏گذارى بزرگى را در سطح جامعه فراهم مى‏آورند.»
از هر گونه منطقى به دور است كه گفته شود فقط در نظام اقتصادى جديد پول به عنوان ذخيره سرمايه به كار مى‏رود. پول به عنوان تنها وسيله‏اى كه تلف نمى‏شود، از مد نمى‏افتد، مخارج انباردارى ندارد، و مهم‏تر اين كه در هر زمانى قابل خرج كردن است، به عنوان مهم‏ترين وسيله ذخيره سرمايه در تمامى ادوار به كار مى‏رفته است. دلايل ذكر شده كشف جديدى نيستند و هر انسانى ناخودآگاه به چنين شناختى دست پيدا مى‏كند.
پول در همان اوايل به وجود آمدنش، بهترين وسيله براى رفع احتياجات در مواقع ضرورى تشخيص داده شد و بدين‏وسيله خاصيت ذخيره سرمايه، ناخواسته به وجود آمد. اصولا بايد ريشه ربا و بهره را در همين موضوع جستجو كرد. دو خاصيت وسيله مبادله كالا و ذخيره سرمايه بودن، يك تضاد فاحش مى‏باشد و يكى نافى ديگرى است. اولى حركت است و دومى سكون. يك شى‏ء چگونه مى‏تواند در آن واحد هر دو خاصيت را در خود جمع كند؟ راه حل اين تضاد در تمامى اعصار ربا و يا بهره بانكى بوده و مى‏باشد، تا از اين طريق خاصيت ذخيره سرمايه را به نفع خاصيت مبادله كالا از بين ببرند. تا زمانى كه پول هر دو خاصيت نامبرده را داشته باشد، ما با اشكال مختلف ربا و بهره بانكى و... رو به رو خواهيم بود. اشار ه به اين نكته ضرورى است كه خاصيت ذخيره سرمايه به دليل مزاياى منحصر به فرد پول، ناخواسته به وجود آمد و براى از بين بردن آن بايد پولى رايج گردد كه مانند هر كالاى ديگرى در خطر تلف شدن و هزينه نگهدارى باشد.
در مورد پديدار شدن پس‏اندازهاى كوچك و متوسط و افزوده شدن روز به روز آن، نويسنده حتى زحمت ارائه يك آمار براى اثبات آن را به خود نداده است. بهتر است‏براى رفع اين ادعا رجوع كنيم به كشورهاى ثروتمند غربى، كه خود آنان مدعيان اين تئورى‏اند و بعد از جنگ جهانى دوم، به جهت جلوگيرى از تمركز ثروت، به وسيله ابزارهاى مالياتى، سياست تقسيم دوباره درآمدها را در پيش گرفتند و به اين ترتيب قشر متوسط وسيعى را در جامعه به وجود آوردند. طبق اظهارات مقامات رسمى آلمان، بخش اعظم بازپرداخت اصل و فرع ديون دولت فدرال آلمان كه در حال حاضر در مقام دوم بودجه اين كشور قرار دارد، فقط به يك اقليت 10درصدى از مردم اين كشور تعلق مى‏گيرد. (6)
طبق آمار رسمى موجود در امريكا و آلمان، بخش اعظمى از ثروتها و درآمدهاى موجود جامعه، در اختيار گروه 10 درصدى از ثروتمندان جامعه قرار دارد و از طرف ديگر همه روزه به تعداد كسانى كه به زير خط فقر سقوط مى‏كنند افزوده مى‏شود. طبق آمارى كه به تازگى از سوى سازمان ملل ارائه شده است نيمى از ثروتها و درآمدهاى دنيا در اختيار حدود 350 نفر قرار دارد. طبق گزارش روزنامه آلن ساى تونگ در تاريخ 26 آوريل 1991، مردم كشور آلمان غربى در سال 1990 مبلغ 136 ميليارد مارك بهره دريافت داشته‏اند (اين مبلغ حدود 40 در صد كل بودجه دولت آلمان (فدرال) بوده است. 26 درصد مبلغ ياد شده به 80 درصد كل جمعيت آلمان رسيده است و قسمت اعظم آن يعنى 74 درصد را فقط 20 درصد جمعيت آلمان تصاحب كرده‏اند. آمارها نشان مى‏دهند كه نيمى از ثروتهاى مالى در آلمان فقط به 4 درصد جمعيت و نيم ديگر به 96 درصد باقيمانده تعلق دارد. (7) آمار و ارقام ياد شده بى‏پايه بودن ادعاى آقاى غنى‏نژاد را اثبات مى‏كند كه: «نكته مهم ديگرى كه كينز و طرفداران حذف بهره سرمايه، در قضاوتهاى ارزشى و اخلاقى خود مورد غفلت قرار مى‏دهند، اين است كه اگر در دوران قبل از سرمايه‏دارى رباخواران عمدتا ثروتمندان و صاحبان اندوخته‏هاى پولى بودند كه با وام دادن به افراد عموما بى‏چيز و يا در تنگنا، با مطالبه نرخهاى بالاى ربا آنها را مورد ستم قرار مى‏دادند، در نظامهاى اقتصادى جديد، دريافت‏كنندگان بهره سرمايه عمدتا صاحبان پس‏اندازهاى كوچك و متوسط هستند، نه صاحبان سرمايه‏هاى بزرگ و غير فعال‏».
در ايران متاسفانه آمار دقيقى وجود ندارد، ولى به‏راحتى مى‏توان با مشاهده وضعيت درآمدى اقشار وسيعى از مردم به اين نتيجه رسيد كه براى اكثريت آنان امكان پس‏انداز وجود ندارد و بخش زيادى از ثروت و درآمد در اختيار اقليتى بيش نيست و اين تمركز نابرابر و ناعادلانه ثروت و درآمد همچنان با شتاب در حال پيشروى است. اين اقليت ثروتمند معمولا مديريت‏سرمايه‏هاى خود را شخصا بر عهده دارند و فقط در شرايطى كه سود خالص تضمين شده به آن تعلق گيرد، سرمايه‏هاى خود را به جريان خواهند انداخت. در اين موضوع، بايستى ريشه وضعيت فعلى يعنى ركود تورمى را جستجو كرد. به دليل عدم امكان سرمايه‏گذارى‏هاى سودآور، بسيارى از سرمايه‏ها به حالت راكد باقى مانده‏اند و از طرف ديگر به دليل چاپ اسكناس به صورت بى‏رويه در گذشته و حال و ايجاد تقاضاى كاذب به وسيله چكهاى بدون پشتوانه با وضعيت تورمى رو به رو هستيم.
بهره پاداش امساك از مصرف نيست
در اين قسمت‏به موضوعى مى‏پردازيم كه به عنوان توجيه استاندارد حاميان بهره بانكى تلقى مى‏شود. ايشان مى‏نويسند:
«پس‏اندازكننده با امساك از مصرف آنى، امكان تشكيل سرمايه و سرمايه‏گذارى را فراهم مى‏آورد و نتيجه سرمايه‏گذارى عبارت است از بالا رفتن بازدهى توليد در آينده. يعنى امساك از مصرف آنى (پس‏انداز) موجب افزايش محصولات توليدى در آينده مى‏شود و پس‏اندازكننده به خاطر اين كه طى يك مدت زمانى، خود را از مصرف محروم كرده، يعنى هزينه فرصتى را از جهت مصرف متحمل شده است، بخشى از بازدهى اضافى توليد در آينده را به صورت بهره دريافت مى‏دارد. در اين چارچوب، بهره حقى است كه از مشاركت در بالا بردن توان توليدى ناشى مى‏شود.»
اين فرضيه به دو شرط صحيح است: 1.توان بازدهى توليد حتما رشد مثبت داشته است. 2.منظور، پس‏اندازكنندگان كوچك و متوسط باشند. همان‏طور كه در مورد شرط اول نشان داده شد اقتصاد ملى كشورها هميشه با يك وضعيت رو به رو نيست و در دوران ركود اقتصادى، يا رشدى صورت نمى‏گيرد يا حتى رشد منفى نيز وجود دارد. در مورد شرط دوم همان طور كه نشان داده شد، از تعداد پس‏اندازكنندگان كوچك و متوسط و حجم سرمايه‏هاى آنان به شدت كاسته شده است. در مورد پس‏اندازكنندگان بزرگ، كه بخش اعظمى از سرمايه‏ها را در اختيار دارند، نمى‏توان ادعا كرد كه بايد به آنان ابت‏خوددارى از مصرف پاداش داد.
چگونه مى‏توان در مورد فردى كه يك ميليارد دلار به بانك مى‏سپارد و با احتساب نرخ بهره ده درصدى، بهره خالص صد ميليون دلارى در سال به او تعلق مى‏گيرد، ادعا كرد كه ايشان از مصرف خوددارى مى‏كند. البته مثال ياد شده در مورد ميلياردرهاى ريالى هم صدق مى‏كند. چنين مبلغ هنگفتى را نمى‏توان به هيچ وجه جهت مصارف شخصى صرف كرد و براى ثروتمندان تنها راه حل، سرمايه‏گذارى مجدد مى‏باشد. بنابراين اين ثروتمنداند كه به امكان سرمايه‏گذارى نيازمندند نه برعكس; و در نتيجه آنان بايستى پاداش به اقتصاد جامعه بپردازند، و نه اقتصاد جامعه به آنان. انتقاد اصلى به نظام بهره، تمركز ثروت در دست اقليتى است كه از طريق بهره مركب انجام مى‏گيرد. به طور مثال، در مورد مثال ياد شده سرمايه اوليه در اثر بهره مركب هر هفت‏سال دوبرابر مى‏شود.
در اين مورد جاى آن دارد كه اشاره‏اى به محاسبات آقاى هاينريش هاسمن، ( Hausmann Heinrics) از شهرفورت آلمان بشود. ايشان به وسيله كامپيوتر به محاسبه اين مساله پرداختند كه مقدار پولى كه از يك فنيك (يك‏صدم مارك) سپرده با نرخ 5 درصد بهره از شروع شمارش سال ميلادى صفر تا سال 1990 به دست مى‏آيد، چه مقدار خواهد بود. نتيجه اين محاسبه خارج از تصور بوده و فقط مى‏توان از وزن كره زمين براى بيان آن كمك گرفت: 134 ميليارد گلوله طلا به وزن كره زمين. جالب‏تر اين كه ايشان همين محاسبه را بدون بهره بانك (بهره بهره) انجام دادند. يعنى بهره به دست آمده را در آخر هر سال در حساب ديگرى كه بهره‏اى به آن تعلق «نمى‏گرفت‏» واريز كردند. نتيجه اين كه بعد از 1990 سال فقط يك مارك به دست آمد. مثال ياد شده به خوبى نشان مى‏دهد كه بهره مركب همانند گلوله برفى مى‏ماند كه در اوايل يك توپ كوچك است و به مرور و با هر چرخش بر اندازه و حجم آن افزوده شده به طورى كه ديگر غير قابل مهار مى‏باشد.
بهره، بهاى كمبود سرمايه
مقاله براى رد نظريه كينز، كه طبق آن بهره صرفا يك پديده پولى است، اين طور مطرح مى‏كند: «بهره بانكى يا بهره سرمايه در اقتصاد جديد يك پديدار صرفا پولى نيست، بلكه متغيرى است وابسته به كميابى سرمايه (پس‏انداز). كينز در دوران معاصر سئوليت‏بزرگى در دامن زدن به اين شبهه داشته كه گويا بهره، متغيرى صرفا پولى است، به طورى كه با افزايش حجم آن مى‏توان نرخ بهره را پايين آورده حتى آن را نهايتا صفر نمود. همچنان كه خواهيم ديد شبهه كينز دامن برخى از محققان متاخر اسلامى را گرفته و آنها را وادار به ارزيابى‏هاى نادرست نموده است.» از نقل قول ياد شده بايستى اين نتيجه را گرفت كه چون هميشه نرخ بهره خالص مثبت مى‏باشد، بنابراين طبق استدلال مقاله، هميشه و در همه ادوار كمبود سرمايه وجود خواهد داشت. سؤالى كه در اينجا مطرح مى‏شود اين است كه، اين چگونه محصولى است كه بشر هيچ‏گاه نمى‏تواند كمبود آن را از ميان ببرد؟
در يك بازار متعادل كه عرضه و تقاضا در سطح رضايت‏بخشى باشند، قيمت كالاى عرضه شده برابر هزينه توليد مى‏باشد و به آن سود اضافى بابت كمبود تعلق نمى‏گيرد. و اين وضعيت‏بهترين شرايط بازار است. حال اين سؤال مطرح است كه چرا اين موضوع حياتى در مورد بازار سرمايه امكان‏پذير نيست. چرا ما نمى‏توانيم عرضه و تقاضاى سرمايه را به آن حدى برسانيم كه پاداش اضافى بابت كمبود به آن تعلق نگيرد. البته فرضيه كمبود، توجيهى بيش نيست و واقعيات عكس آن را ثابت مى‏كنند. هم اكنون ما چه در چارچوب اقتصاد ايران و چه در سطح اقتصاد جهانى با ميلياردها ريال و دلار سرمايه‏هاى سرگردان رو به رو هستيم. آيا اين خود دليل وفور سرمايه نمى‏باشد؟
طبق گزارش تلويزيون آلمان در تاريخ 23/11/1992 به نقل از سخنگوى سيتى بانك فرانكفورت، روزانه حدود هزار ميليارد دلار در سطح جهانى جا به جا مى‏شود. اين سرمايه‏هاى سرگردان كه چه در جامعه ما و چه در سطح جهانى به صورت يك معضل جدى درآمده است، در دست اقليتى بيش نمى‏باشد. به عنوان مثال در بحران مالى سال 1993 اروپا طبق تاييد آقاى جرج زروش، (Soros Georg) ايشان در عرض چند هفته يك ميليارد دلار سود بردند. در حالى كه محصولات ديگر، به محض عرضه بيش از تقاضا، از توليد آن محصول كاسته شده و در كوتاه‏ترين زمان ممكن، تعادل بازار دوباره برقرار مى‏شود. به همين خاطر هيچ‏گاه شنيده نشده كه مثلا اتومبيل سرگردان، گندم سرگردان و... وجود داشته باشد. چگونه مى‏توان در حالى كه دهها هزار ميليارد ريال و دلار سرگردان در سراسر جهان به دنبال سرمايه‏گذارى سودآور مى‏گردند، از كمبود آن صحبت كرد؟
و چرا با وجود چنين مقدار غير قابل تصورى از سرمايه كه شايد در تاريخ شريت‏بى‏سابقه بوده است، نرخ بهره همچنان مثبت‏بوده و از حد مشخصى پايين‏تر نمى‏رود؟ آيا مى‏توان پاسخى غير از اين داشت كه نگهدارى پول و سرمايه، نه تنها هزينه‏اى در بر نخواهد داشت، بلكه هيچ گونه خطر تلف شدن هم آن را تهديد نمى‏كند. اين دو خاصيت‏ياد شده را ما نمى‏توانيم در هيچ محصول و كالاى ديگرى كه به دست‏بشر ساخته شده باشد سراغ بگيريم. بهره، پاداش كمبود پول نيست، بلكه پاداش احتكارپذيرى آن است تا از اين طريق به گردش درآيد. و همانند گردش خون در شريان اقتصاد، حيات آن را تضمين كند. منظور كينز از ازدياد حجم سرمايه آن است كه بايستى شرايطى را فراهم كرد، كه سرمايه مانند هر كالاى ديگرى مجبور شود خود را عرضه كند، تا تعادل بين عرضه و تقاضا به وجود آيد. در چنين وضعيتى ارزش سرمايه همان هزينه توليد آن مى‏باشد; نه كمتر و نه بيشتر (نرخ بهره صفر).
اين موضوع هيچ گونه تضادى با «نقش كليدى و مهم پيوند و تنظيم رابطه ميان پس‏انداز و سرمايه‏گذارى ندارد. بلكه حتى كارايى آن را به مراتب بهبود خواهد بخشيد. براى همين، در صورتى كه بر اثر نگهدارى سرمايه و پول، خطر تلف شدن آن را تهديد كند، پس‏اندازكنندگان با كمال ميل و با رغبت كامل آن را در اختيار كسانى قرار خواهند داد، كه دست‏كم تضمين بازپرداخت اصل آن را بر عهده گيرند و در مقابل، كسانى كه چنين مناسب به سرمايه دسترسى مى‏يابند، به مراتب از توانايى و كارايى بهترى برخوردار خواهند بود، تا كسانى كه بايستى هزينه سنگين بهره را بپردازند، و خطر ورشكستگى به دليل عدم توانايى در بازپرداخت ديون آنان را تهديد مى‏كند.
همچنين اين راه‏حل در تضاد با اصل «هدايت پس‏انداز، بويژه پس‏اندازهاى متوسط و كوچك، به سوى سرمايه‏گذارى‏» هم نخواهد بود. در راه حل ياد شده، پس‏اندازكنندگان، نه با انگيزه كسب بهره حداكثر، بلكه با انگيزه حفظ ارزش پول و فرار از تلف شدن، پس‏اندازهاى خود را در اختيار بانكها قرار خواهند داد.
قوانين بازار بر بازار سرمايه حاكم نيستند
دكتر غنى‏نژاد در ادامه مقاله مى‏نويسد:
«در نظام بازار، نرخ بهره جايى معين مى‏شود كه هزينه نهايى امساك از مصرف ميل نهايى به پس‏انداز با نفع نهايى ناشى از سرمايه‏گذارى برابر گردد. نرخ بهره، مانند ساير قيمتها در سيستم بازار، به هيچ وجه از قبل به طور دقيق قابل پيش‏بينى نيست و تحت تاثير عوامل مؤثر بر بازار، كه غير قابل پيش‏بينى‏اند تغيير مى‏يابد».
اين كه نرخ بهره در بازار سرمايه مشخص مى‏شود كاملا درست است. ولى اين كه مانند ساير قيمتها نوسان مى‏كند نمى‏تواند درست‏باشد. همان‏گونه كه اشاره شد، ساير قيمتها در صورت عرضه بيش از تقاضا سقوط كرده، و حتى به پايين‏تر از هزينه توليد نيز مى‏رسند، ولى ما در مورد پول و سرمايه با چنين وضعيتى رو به رو نيستيم. همان طور كه آمار رسمى كشورهاى صنعتى مانند آلمان نشان مى‏دهد، نرخ خالص بهره هيچ‏گاه به زير 2 درصد سقوط نكرده است و اگر چنين شود، بحران تمام عيارى دامن اقتصاد را فرا خواهد گرفت. پول و در نتيجه، سرمايه بايستى خاصيت منحصر به فردى را دارا باشند، كه قوانين بازار بر آنها به طور كامل حاكم نيست. ادعاى مقاله دال بر اين كه در شرايطى، نرخ بهره واقعى ممكن است منفى باشد، كاملا نادرست است. اگر هم چنين وضعيتى تحت‏شرايط موجود پديد آيد، خود نشان‏دهنده ناهنجاريهاى اقتصادى خواهد بود. نرخ بهره بانكى در ايران را نمى‏توان معيار قرار داد. چه، اين نرخ در بازار واقعى به دست نيامده است. شايد نرخ بهره در معاملات پولى بازار كه ماهانه 3 الى 4 درصد است واقعى‏تر باشد. ايشان اين نظريه را به كينز نسبت مى‏دهند كه: «از ديدگاه وى نرخ بهره يك بار، متغيرى صرفا پولى تلقى مى‏شود كه مقامات پولى با افزايش عرضه پول مى‏توانند آن را تا حد صفر كاهش دهند، و بار ديگر ملاحظه مى‏شود كه كينز پاداش سرمايه‏دار غير فعال يعنى بهره را ناشى از كميابى سرمايه مى‏داند».
ايشان در نقل قول ياد شده نظريه‏اى را به كينز نسبت مى‏دهند كه واقعيت نداشته و يك تحريف آشكار است. از ايشان خواهش مى‏كنم كه ماخذ اين سخن را كه «مقامات پولى با افزايش عرضه پول‏» مى‏توانند نرخ بهره را صفر كنند، روشن كند. كينز در دوران تورمى نجومى آلمان مى‏زيسته در شرايطى كه يك تمبر معمولى پست‏يك ميليون مارك بوده است و با وجود عرضه چنين حجم هنگفتى از پول، هيچ‏گاه نرخ بهره صفر نشده است. (8)
چطور مى‏توان چنين حرفى را به كينز نسبت داد؟ چطور كينز مى‏توانسته با توجه به واقعيات ياد شده و اثرات خانمان‏برانداز چاپ بى‏رويه اسكناس كه نهايتا اعث‏شروع جنگ جهانى دوم از سوى‏آلمان شد، خواهان افزايش عرضه پول از طرف مقامات باشد؟ بنابراين، اين دور باطلى را كه‏ايشان به كينز نسبت مى‏دهند، در اثر برداشت غلط ايشان از نظرات كينز مى‏باشد. كينز معتقد بود كه بايد كارى كرد تا كميابى (مصنوعى سرمايه) از بين رود و در اثر عرضه فراوان آن ديگر كسى نتواندپاداشى (ربا و بهره بانكى) براى آن درخواست كند. جمع‏بندى ايشان از نظرات كينز، يعنى اين دور باطل كه «براى كاهش نرخ بهره بايد نرخ بهره را پايين آورد»، تحريفى بيش نيست و نشان‏دهنده عدم درك صحيح از نظرات كينز مى‏باشد. مقاله پرسش اساسى‏اى را مطرح مى‏كند كه «پايان بخشيدن به كميابى سرمايه تا چه حد علمى و حتى معقول است؟» پاسخ مقاله به اين سؤال روشن است. ايشان مدافع سرسخت كميابى سرمايه مى‏باشند. راستى چرا نبايد طرفدار كميابى گندم و يا ديگر محصولات كشاورزى بود، تا انگيزه قوى در كشاورزان براى كسب سودهاى سرشار به وجود آيد؟ چرا نبايد طرفدار كميابى محصولات صنعتى بود، تا كارخانه‏داران سودهاى سرشار به دست آورند؟
اگر بخواهيم فقط منافع توليدكنندگان را در نظر بگيريم بايد طرفدار سياست كمبود و احتكار باشيم; ولى اگر بخواهيم طرفدار عموم مردم و منافع كل جامعه باشيم ديگر نمى‏توان طرفدار احتكار و كمبود بود، تا قيمتها از اين طريق به طور مصنوعى در سطح بالايى قرار گيرند. همان طور كه نويسنده مقاله اذعان دارد: «سرمايه وسيله توليد كالا و خدماتى است كه نيازها و خواسته‏هاى گوناگون و بى‏پايان انسانها انگيزه ايجاد آنهاست‏». ايشان در نقل قول ياد شده صحبت از سرمايه مى‏كند و نه كمبود سرمايه. اين دو مقوله كاملا مجزا از يكديگر مى‏باشند. ما احتياجى نداريم در انسانها انگيزه پس‏انداز به وجود آوريم. پس‏انداز همان طور كه نشان داده شد، بخشى از شرايط حيات مى‏باشد و امرى است غريزى و چه با پاداش و چه بى‏پاداش شكل خواهد گرفت. فقط بايد شرايطى را ايجاد كرد تا انسانها در زمانى كه به آن احتياج ندارند از نگهدارى و احتكار آن، كه شرايط كمبود را به وجود مى‏آورد، خوددارى كنند و در اختيار جامعه قرار دهند كه در نهايت، نفع خود پس‏اندازكنندگان در اين امر نهفته است.
ريشه دشمنى رباخواران با بانكداران
ايشان مى‏نويسند:
«مكاولى، مورخ بزرگ انگليسى، در اثر معروف خود تاريخ انگلستان تاكيد دارد كه چگونه تشكيل سيستم بانكى و طرح ايجاد «بانك انگلستان‏» در اواخر قرن هفدهم، فريادهاى خشم و نفرت «زرگرها» و «وام‏دهندگان‏» ربوى (رباخواران) را برانگيخت. به عقيده وى طرفداران نظام اعتبارى و بانكى جديد، رباخواران را بلاى جان ملت مى‏دانستند كه زيانشان به عموم جامعه بيش از زيان ارتش مهاجم و اشغالگر خارجى است.»
مقاله از دشمنى بين رباخواران و بانكداران اين نتيجه را مى‏گيرد كه اين دو ماهيتا دو چيز جداگانه مى‏باشند. اين نتيجه را نمى‏توان به اين صورت پذيرفت. خود اين موضوع كه اين دو دشمن هم بودند، نشانى از اشتراكات بين اين دو مى‏باشد. چرا رباخوار و بانكدار دشمن تاجر و يا صنعت كار نبوده‏اند؟ دشمنى اين دو، ريشه در رقابت‏بين ايشان داشته است. هر دو، براى تداوم كسب و كار خود و به دست آوردن سود، احتياج مبرم به متقاضيان وام داشتند و به همين خاطر رقابتى سخت‏بين آنان درگرفته بود، كه شباهت‏بسيارى به رقابت‏بين توليدكنندگان خرده پا و توليدكنندگان عمده داشت. همان طور كه در اين نوع رقابتها برنده اصلى هميشه توليدكنندگان بزرگ بوده‏اند و باعث نابودى پيشه‏وران خرده‏پاى شده‏اند و خشم و نفرت آنان را عليه توليدكنندگان بزرگ برانگيخته‏اند، اين وضعيت در مورد رباخوار و بانكدار هم صدق مى‏كند. بانكداران به دليل امكان دسترسى به سرمايه‏هاى ديگران و فعاليتهاى منظم سازمان يافته، از مزاياى غير قابل مقايسه‏اى نسبت‏به فعاليتهاى فردى و سنتى رباخواران برخوردار بودند و به همين خاطر به دشمن اصلى رباخواران بر سر كسب سهم بيشترى از بازار سرمايه تبديل شدند. بنابراين، ريشه دشمنى بين اين دو، نه بر سر ماهيت ربا و يا بهره بانكى، بلكه بر سر خارج كردن رقيب از بازار سودآور سرمايه بوده است.
ثابت‏بودن قيمتها در دوران ماقبل نظام سرمايه‏دارى
ايشان مى‏نويسد:
«در اين جوامع (معيشتى‏سنتى) به علت اين كه روابط مبادله‏اى پولى در حاشيه فعاليتهاى اصلى توليدى قرار دارند و نيز به علت‏بطئى بودن تحرك اجتماعى و اقتصادى... تغييرات در قيمتها نسبى و نيز سطح قيمتها، حتى در درازمدت بسيار ناچيز است‏».
بازهم ادعايى بدون دليل! اولا منظور از «حاشيه فعاليتهاى اصلى‏» ناروشن است. بر سر اين اصل در بين تمامى تاريخدانان و اقتصاددانان اتفاق نظر وجود دارد، كه با متنوع شدن توليدات و ضرورت مبادله آن، پول به عنوان يك ضرورت وسيله مبادله از طرف همگان پذيرفته شد و بدون اين عامل مهم مبادله، كه در اوايل از كالاهاى بادوام استفاده مى‏شد، امكان توسعه و متنوع شدن كالاها وجود نداشته است. حاشيه‏اى و يا غير حاشيه‏اى فرقى در اين اصل نمى‏گذارد.
ثانيا از هر گونه منطق به دور است كه گفته شود، «حتى در دراز مدت (سطح قيمتها) بسيار ناچيز است‏».

حميدرضا شهميرزادى

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد