LaDy Ds DeMoNa
8th November 2009, 12:57 PM
اولین بار كه صورتم را سیاه كردم! (از خاطرات عزتالله انتظامی)
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/47376.jpg
از آنجا كه بچه شیطانی بودم، یك بار در دالان خانهمان بچههای محل را جمع و برایشان تعریف كردم كه من مطرب روحوضی دیدهام و این طوری بود و آنجوری! چادر مشكی مادرم را آوردم و ...
به گزارش جام جم،
بین بچهها خیلی این حرفها بود كه دوست داری چه كاره شوی.
یكی میگفت: خلبان.
یكی میگفت: دكتر.
ولی كسی به هنرپیشگی فكر نمیكرد، اما من ته ذهنم همان نمایشهایی بود كه دیده بودم. مانده بودم كه این چه حرفهای است كه آدم میتواند تا صبح باعث خنده جماعتی شود. از آنجا كه بچه شیطانی بودم، یك بار در دالان خانهمان بچههای محل را جمع و برایشان تعریف كردم كه من مطرب روحوضی دیدهام و این طوری بود و آنجوری! چادر مشكی مادرم را آوردم و با مركب كه آن موقع به جای خودكار و مداد استفاده میشد، صورتم را سیاه كردم. یكی سیاه شد و یكی مطرب كه مادرم از راه رسید و همه را دعوا كرد و بساطمان را جمع كردیم، ولی از همان بچگی این حرفه را دوست داشتم و پدرم این را متوجه شده بود.
وقتی برای اولین بار تست نمایشخوانی دادم، این قدر خوششان آمد كه بعد از شب اول به من گفتند از فردا میتوانی بیایی و پیشپرده بخوانی.
من آن شب از خوشحالی در خیابانها میدویدم و باورم نمیشد كه میتوانم روی صحنه بروم. شب دوم و شب سوم بهتر و بهتر كار كردم و بعد رفتم رادیو تهران و این باعث شد تا یك قدم اساسی به سمت بازیگری بردارم.
گردآوری:گروه فرهنگ وهنرسیمرغ
http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/47376.jpg
از آنجا كه بچه شیطانی بودم، یك بار در دالان خانهمان بچههای محل را جمع و برایشان تعریف كردم كه من مطرب روحوضی دیدهام و این طوری بود و آنجوری! چادر مشكی مادرم را آوردم و ...
به گزارش جام جم،
بین بچهها خیلی این حرفها بود كه دوست داری چه كاره شوی.
یكی میگفت: خلبان.
یكی میگفت: دكتر.
ولی كسی به هنرپیشگی فكر نمیكرد، اما من ته ذهنم همان نمایشهایی بود كه دیده بودم. مانده بودم كه این چه حرفهای است كه آدم میتواند تا صبح باعث خنده جماعتی شود. از آنجا كه بچه شیطانی بودم، یك بار در دالان خانهمان بچههای محل را جمع و برایشان تعریف كردم كه من مطرب روحوضی دیدهام و این طوری بود و آنجوری! چادر مشكی مادرم را آوردم و با مركب كه آن موقع به جای خودكار و مداد استفاده میشد، صورتم را سیاه كردم. یكی سیاه شد و یكی مطرب كه مادرم از راه رسید و همه را دعوا كرد و بساطمان را جمع كردیم، ولی از همان بچگی این حرفه را دوست داشتم و پدرم این را متوجه شده بود.
وقتی برای اولین بار تست نمایشخوانی دادم، این قدر خوششان آمد كه بعد از شب اول به من گفتند از فردا میتوانی بیایی و پیشپرده بخوانی.
من آن شب از خوشحالی در خیابانها میدویدم و باورم نمیشد كه میتوانم روی صحنه بروم. شب دوم و شب سوم بهتر و بهتر كار كردم و بعد رفتم رادیو تهران و این باعث شد تا یك قدم اساسی به سمت بازیگری بردارم.
گردآوری:گروه فرهنگ وهنرسیمرغ