LaDy Ds DeMoNa
7th November 2009, 06:40 AM
نقطه مشترک شعر و موسيقي -
شعر کلاسيک داراي وزني است که اين وزن معادل ريتم در موسيقي است.
در حقيقت نقطه مشترک شعر و موسيقي که باعث پيوند آن دو با هم شده، وجود وزن و ريتم در آنهاست. حال در شعر کلاسيک دور وزني ثابت است و شعري که بيت اول آن با يک دور ريتميک آغاز شده تا پايان با همان روال ادامه پيدا ميکند. بنابراين انتخاب چنين شعري براي يک قطعه موسيقي، کار آهنگساز را ساده ميکند.
اما در شعر نيمايي گرچه اين وزن و ريتم وجود دارد اما نه در دورهاي مساوي؛ يعني چنين شعري داراي چند وزن مختلف است که کم و زياد ميشوند.
بنابراين اگر آهنگساز از اين نوع شعر شناخت داشته باشد، از اين ويژگي براي تنوع ريتميک ملودي قطعاتش استفاده ميکند. هر قطعه موسيقايي شاخص و خوبي که ميشنويم يک خصوصيت بارز و عمده دارد؛ اينکه الگوي ريتميک آنها يکسان نيست و هنگام شنيدن آن متوجه ميشويم که اين الگو در حال تغيير است. اگر چه ممکن است براي مخاطب عادي اين تنوع ريتميک از نظر موسيقايي قابل تشخيص نباشد اما او هم متوجه اين تغييرات و زيبايي آنها ميشود.
از طرفي شعر نيمايي اين الگوي ريتميک را در اختيار آهنگساز قرار ميدهد و تنوع در کار او ايجاد ميکند. البته يکي از سختيهاي اين کار، کوتاه و بلندي مصراعهاست.
در شعر کلاسيک مصراعها يکسان است و به موتيف مستقل نياز ندارد، اما يک مصرع شعر نو ممکن است در سه نت خلاصه شود اما اين سه نت يک موتيف مستقل تشکيل نميدهند.
به همين دليل اغلب کارهايي که براساس شعر نو ساخته ميشوند شبيه دکلمه هستند چون موتيفها کوتاه و بلند شده و معناي خود را از دست ميدهد، اما آهنگساز بايد در مصراعهاي بلند، ملوديهايي که پرش بيشتري دارند انتخاب کند و در مصراعهاي کوچک ترکيبي از موتيف موسيقايي بلند، کارش را جذاب کند. اگرچه همه اين حرفها شکل تئوري است و آهنگساز در عمل به اين قواعد توجه نميکند و ناخودآگاه آهنگش را ميسازد.
سرپرست گروه قمر و آهنگساز
همشهري آنلاين
شعر کلاسيک داراي وزني است که اين وزن معادل ريتم در موسيقي است.
در حقيقت نقطه مشترک شعر و موسيقي که باعث پيوند آن دو با هم شده، وجود وزن و ريتم در آنهاست. حال در شعر کلاسيک دور وزني ثابت است و شعري که بيت اول آن با يک دور ريتميک آغاز شده تا پايان با همان روال ادامه پيدا ميکند. بنابراين انتخاب چنين شعري براي يک قطعه موسيقي، کار آهنگساز را ساده ميکند.
اما در شعر نيمايي گرچه اين وزن و ريتم وجود دارد اما نه در دورهاي مساوي؛ يعني چنين شعري داراي چند وزن مختلف است که کم و زياد ميشوند.
بنابراين اگر آهنگساز از اين نوع شعر شناخت داشته باشد، از اين ويژگي براي تنوع ريتميک ملودي قطعاتش استفاده ميکند. هر قطعه موسيقايي شاخص و خوبي که ميشنويم يک خصوصيت بارز و عمده دارد؛ اينکه الگوي ريتميک آنها يکسان نيست و هنگام شنيدن آن متوجه ميشويم که اين الگو در حال تغيير است. اگر چه ممکن است براي مخاطب عادي اين تنوع ريتميک از نظر موسيقايي قابل تشخيص نباشد اما او هم متوجه اين تغييرات و زيبايي آنها ميشود.
از طرفي شعر نيمايي اين الگوي ريتميک را در اختيار آهنگساز قرار ميدهد و تنوع در کار او ايجاد ميکند. البته يکي از سختيهاي اين کار، کوتاه و بلندي مصراعهاست.
در شعر کلاسيک مصراعها يکسان است و به موتيف مستقل نياز ندارد، اما يک مصرع شعر نو ممکن است در سه نت خلاصه شود اما اين سه نت يک موتيف مستقل تشکيل نميدهند.
به همين دليل اغلب کارهايي که براساس شعر نو ساخته ميشوند شبيه دکلمه هستند چون موتيفها کوتاه و بلند شده و معناي خود را از دست ميدهد، اما آهنگساز بايد در مصراعهاي بلند، ملوديهايي که پرش بيشتري دارند انتخاب کند و در مصراعهاي کوچک ترکيبي از موتيف موسيقايي بلند، کارش را جذاب کند. اگرچه همه اين حرفها شکل تئوري است و آهنگساز در عمل به اين قواعد توجه نميکند و ناخودآگاه آهنگش را ميسازد.
سرپرست گروه قمر و آهنگساز
همشهري آنلاين