Victor007
24th October 2009, 11:56 AM
گزيدههايي از كتاب «شهر طلا: دبي و روياي
خبرگزاري فارس: "شهر طلا: دبي و روياي سرمايهداري " عنوان كتابي است كه در فصلي از آن به فعاليتهاي جاسوسي سازمان اطلاعات آمريكا عليه ايران از طريق كنسولگري واشنگتن در دبي اشاره شده است. خبرگزاري فارس نظر به اهميت موضوع، اقدام به تهيه و ترجمه اين كتاب كرده كه بخشهايي از آن ارايه ميشود.
http://media.farsnews.com/Media/8807/Images/jpg/A0753/A0753469.jpg
خبرگزاري فارس نظر به اهميت موضوع، اقدام به تهيه و ترجمه كتاب "شهر طلا: دبي و روياي سرمايهداري " كرده است كه بخشهايي از آن خدمت مخاطبين محترم ارايه ميگردد. ضمنا ترجمه كامل كتاب بزودي توسط انتشارات فارس منتشر خواهد شد.
آتشبسها و پيامدهاي آن
توان سرسختانه خاندان مكتوم خود را بيشتر مديون قراردادهاي حمايتي انگيس يا آتشبسهايي بود كه آنها با شورشيان و ديگر خانوادههاي حاكم مناطق شيخ نشين امضا مي كردند تا نبردهاي مسلحانه. حاكماني مانند شيخ سعيد مشروعيت خود را از طريق روابط با انگليس بدست آورد. و انگليس نيز در عوض به شيوخ متحد خود براي فرار از پيشنهادات اغواگرانه قدرتهاي خارجي مانند فرانسه و آلمان تكيه ميكرد.
آتش بس 1820 و دهههاي بعدي، دزدي دريايي و دشمنيها در دريا را فرونشاند. در پيمانهاي بعدي، شيوخ حاكم بيشتر حاكميت خود را در ازاي حفاظت، با انگليس معاوضه كردند. در سال 1892، اين حاكمان امور خارجي خود را به انگليس واگذار كردند. در سال 1922، شيوخ از حق امضاي قراردادهاي اكتشاف نفت با ايالات متحده و ديگر كشورها صرفنظركرده و موافقت نمودند كه تنها با انگليس قرارداد ببندند.(37)
پيمانها به تثبيت كنندههايي باورنكردني تبديل شدند. آنها دموكراسي قبيلهاي ستيزه جويانه را با سلطنتهايي كه در برخي از رژيمهاي باثبات در جهان در حال توسعه وجود داشت تعويض كردند. حكومت ارثي استبدادي كه انگليس در مناطق شيخ نشين از آن حمايت كرد امروزه ادامه دارد. حكمرانان دوبي و ديگر كشورهاي شيخ نشين امارات عربي متحده هنوز جانشينان خود را ازميان پسران و برادرانشان انتخاب ميكنند يعني يكي از سيستمهايي كه كمترين دموكراسي در آن وجود دارد را حفظ كردهاند.
انگليسيها از استعمار شيخ نشينهاي تضعيف شده كه تا اواخر دهه 1950 هيچ نشانهاي از ثروت معدني آنها نبود دچار محنت نشدند. امپراتوري انگليس، در سراسر دنيا گسترش يافت، براي كنترل عربهاي خليج كمترين زحمت را به خرج داد. بالغ بر شش كشتي جنگي گهگاه در خليج [فارس] گشت ميزدند. تا اوايل دهه 1900 تنها يك انگليسي سفيد پوست در مناطق جنوبي خليج فارس ديده شد، كه توسط سه عامل اقامتگاهي كه اعراب محلي يا هنديها بودند حمايت ميشد. بدين ترتيب تنها چهار نماينده تمام وقت وجود داشت.
انگليسيها بوسيله القاء قدرت، بوسيله تهديد و بوسيله بمباران گاه و بيگاه قلعههاي حكمرانان، كنترل همه چيز را به دست گرفتند. آنها ديپلماسي بمباران خود را فراتر از اين زمان كه از لحاظ سياسي پذيرفتني بود ادامه دادند.
يكي از اين نمونهها در سال 1952 اتفاق افتاد. "شيخ حمد " حكمران فجيره، به يك دختر برده بلوچ كه در مسقط عمان ديده بود دل بست. حمد مادر اين دختركه خود نيز يك برده بود را متقاعد نمود تا او را به وي بفروشد. اين شيخ، معشوقه خود را بر خلاف ممنوعيت انگليس در مورد واردات بردگان قاچاق كرد. زماني كه انگيسيها متوجه اين موضوع شدند از حمد خواستند تا اين دختر را آزاد سازد. حمد سر باز زد اما پيشنهاد كرد جريمهاي بپردازد تا به او اجازه داده شود كه اين دختر را نگاه دارد. انگليسيها تصميم گرفتند كه اين شيخ نافرمان را مجازات كنند. كشتي جنگي "لورنس "، قلعه او را منفجر كرد و دو برج آن را فرو ريخت اما حمد اين دختر برده را نگه داشت.(38)
انگليسيها همچنين كشتيهاي حكمرانان را به عنوان غرامت از چنگ آنها در مياوردند. در سال 1930 انگليسيها كل ناوگان صيد مرواريد در راسالخيمه را توقيف كردند و تنها زماني اين ناوگان را آزاد كردند كه شيخ موافقت نمود نيروي هوايي سلطنتي يك پايگاه سوخت گيري مجدد ايجاد نمايد.(39)
عوامل انگليسي بسيار مغرور، سران عرب را همانند كودكان تهديد ميكردند. سرگرد "تي سي فوول " كه مناطق شيخ نشين را از پايگاهش در ايران براي تمام دهه 1930 مديريت ميكرد دوست داشت كه بگويد او در حال متمدن كردن مردم در قرن هفدهم است.(40) در حقيقت، خلاف اين امر صادق بود. فوول و همدستانش هيچ اقدامي براي پيشرفت جامعه خليج عرب نكردند، هيچ تلاشي براي اصلاحات بهداشتي، آموزش يا سياست انجام ندادند. زماني كه انگليسيها در سال 1971 از منطقه خارج شدند، ميزان بيسوادي بيش از 70 درصد بود، اميد به زندگي بيش از 50 سال نبود و حتي يك دانشگاه نيز وجود نداشت.(41) زندگي در اين منطقه دقيقا بعد ازخروج انگليسيها پيشرفت كرد.
ثباتي كه انگليس براي اين ساحل شيخ نشين آورده بود براي صد سال اول، كسادي و ركود بود. شيخ نشينها به عنوان مناطق دور افتاده جهان سوم باقي ماندند زيرا انگليس بر انزواي آنها افزود و [ورود] افكار و ايدههاي خارجي را بلوكه كرد. ارتباطات دوبي به جهان عليرغم حضور انگليسيها و نه به دليل حضور آنها به وجود آمد.
اما ثبات در نتيجه آتش بس بوجود آمده توسط انگليس بسيار حياتي بود. اين ثبات به شيخهاي حاكم اجازه ميداد تا هفت سلطنت قدرتمند كه سرانجام به يكديگر پيوسته و امارات عربي متحده را تشكيل دادند، گسترش دهند. انگليسيها همچنين از بلعيدن شيخ نشينهاي كوچك توسط وهابيون توسعه طلب سعودي جلوگيري كردند. زماني كه نفت كشف شد، اين پادشاهيها براي حركت دادن كشورشان به يكي از سريعترين و كامل ترين مدرنسازيهاي تاريخ، كاملا قدرتمند بودند. ثبات سياسي در طول 38 سال استقلال بدون هيچ مانع جدي بوجود آمد. اين يك دليل اساسي است كه دوبي و امارات عربي متحده به تدريج از ديگر كشورهاي خاورميانه پيشي گرفتند.
پول براي هيچ: نفت و كشور اجاره دهنده
در يك روز سوزان ماه جولاي 1973، صداي غرشي خواب بعد از ظهر دبي را به هم زد. مردم دوبي از خانههاي كاهگلي باراستي خود سراسيمه خارج شده و به آسمان نگاه كردند و يك هواپيماي غول پيكر را ديدند كه بدنه آلومينيومي نقرهاي آن در نور خورشيد ميدرخشيد. اين هواپيما همانند يك بالون تنومند بود و قسمت هلالي زيرين آن به گونهاي ساخته شده بود كه يك پليكان را تداعي ميكرد. به طرزي هيجانانگيز اين هواپيما در حال گذر نبود. آن از يك سوي شهر به سوي ديگر آن ميرفت وسپس آنقدر ارتفاعش را كم ميكرد كه گويي در حال فرود آمدن است. اما دوبي هيچ فرودگاهي نداشت. بدتر از آن، اين جسم عظيمالجثه تمايلي به فرود نداشت. به نظر ميرسيد كه در حال سقوط در خور است.
در اين كشتي پرنده شركت هوايي "امپريال "، اضطراب نيز به همان اندازه وجود داشت. اين هواپيما اوج سفر تفريحي بود، با دو طبقه همانند يك بوئينگ 747. آن يك باشگاه هوايي براي نجيب زادگان بود كه داراي يك اتاق براي كشيدن سيگار، سالن تفرج بود و همچنين براي افراد دائم الخمر كه زياد مينوشيدند اتاق استراحت بود كه هر كسي ميتوانست در آن بخوابد. تعداد كمي از 200 مسافر اين هواپيما اطلاعاتي در مورد دبي داشتند. از آسمان، دبي همچون پايان دنيا به نظر ميرسيد. قطعا اين جا مكاني نبود كه تنفسي در بازي "رامي " را براي آنها تضمين كند يا اين كه آنها در سر راهشان به هند، در اين جا توقف كنند. اما نه تنها آنها براي سوخت گيري توقف كرده بودند بلكه قرار بود آنها شب را در اين جا سپري كنند.
مسافرين كه چهار روز پيش "ساوتهمپتون " را ترك كرده بودند به صحراي خالي از آب و علف و درياي درخشان خيره شده بودند و نگران بودند كه چه سرنوشتي در انتظار آنهاست. پيچ و خم اس مانند (S) خور نشان از يك شهر داشت اما ساختمانها كجا بودند؟ اين سرزمين در تابش بعد از ظهر خورشيد سفيد بود. به آرامي، محوطههاي محصور كه همانند پوست حيوانات بودند خود را نمايان ساختند. ساختمانها از سنگهاي اطراف به سختي قابل تشخيص بودند. هيچ منظره سبزي، حتي يك سازه بتوني يا يك پل يا يك راه آسفالته وجود نداشت. اين شهر برق نداشت، خدمات تلفني، قطعهاي شيشهاي يا يك قطعه يخ نداشت. با سرازير شدن به قسمتي پائين تر، مسافرين انسانهايي را مشاهده كردند كه لباسهاي بلند و گشادي برتن داشته و در ميان شتران حركت ميكردند. بزها به سرعت ميدويدند.
بعد از يك فرود حيرت آور در اين خور كه تعدادي از افراد حيرت زده در كنار ساحل آن ايستاده و در يك كشتي كوچك بادباني بالا و پائين ميرفتند، مسافرين به سرعت به مهمانسراي خطوط هوايي امپريال در شارجه كه اين شركت هوايي داراي حق فرود در يك پايگاه هوايي انگليسي كه در سال 1932 ساخته شده، فرستاده شدند.(42)
تاريخچه هوانوردي دبي با اين قايقهاي پرنده شروع شد كه اين سفر چهار هزار مايلي از انگليس تا هند را در پروازي كوتاه انجام دادند يعني اروپا، تركيه، عراق و خيلج فارس را درنورديدند.(43)
اما قايقهاي پرنده دهه 1930همچنين قسمت معيوب اقتصاد دبي را نشان ميدهند: شروع چيزي كه اقتصاددانان آن را كشور اجاره دهنده ميخوانند. در دبي و هر قسمتي از خليج فارس، انگليسيها براي حق فرود، به طور مستقيم به شيوخ هزينه ميپرداختند، ثروت را در ميان آنها توزيع ميكرد كه آنها ميتوانستند در اهدافشان از همپيمانان استفاده نمايند. خطوط هوايي امپريال به شيخ سعيد 440 روپيه هند ( در حدود 150 دلار يا 30 پوند) در ماه پرداخت ميكرد، بعلاوه 5 يا 10 روپيه كه مقدار ناچيزي براي انگليسيها است اما در منطقه رنچور دوبي يك نجات دهنده محسوب ميشد.(44) اين كشور اجاره دهنده يك محصول "اجاره اقتصادي "، يك پاداش مالي براي يك هديه طبيعت مثل رسوبات معدني يا در مورد دبي، موقعيت مكاني بود. اولين اجارهها بعنوان پرداختهايي براي حقوق فرود كسب شد، كه نيازي به هيچ كارگر يا كارشناسي در قسمت دبي نبود. از يك ديدگاه اجاره اقتصادي پرداخت پول براي هيچ است.(45)
شيخ سعيد و ديگر حكمرانان ساحل شيخ نشين اين پرداختها را درآمد شخصي در نظر ميگرفتند كه ميتوانست براي منافع عمومي نيز مورد استفاده قرار گيرد. در ابتدا، اين پول برخي تاخت و تازهاي ركود را دفع كرد، در حالي كه، تاجراني كه تاكيد ميكردند اين پول به دولت تعلق دارد را خشمگين نمود. در دهههاي آتي، جانشينان شيخ سعيد اين اجارههاي اقتصادي را با مهارت توزيع خواهند كرد و از آنها براي خنثي ننمودن مخالفتهاي سياسي استفاده خواهند نمود. شيوخ حاكم خود را با پول تجارت و يارانهها، تقويت كردند، براي حمايت مخالفانشان و سپس براي پشتيباني از جامعه در سطح وسيع.(46)
امتياز انحصاي ديگر كه شيخ سعيد در سال 1937 امضاء كرد بسيار سودمند بود. اين امتياز يك قرارداد اكتشاف نفتي بود كه اميدهايي را ايجاد كرد مبني بر اين كه دبي بوسيله يك هديه خدادادي ديگر يعني نفت خام گل آلود از فقر نجات خواهد يافت. براساس اين قرارداد، در ازاي بازپرداخت اندكي بيش از 30 هزار روپيه هند (درحود 10 هزار دلار يا 2 هزار پوند) بطور ساليانه، حق اكتشاف نفتي 75 سالهاي به شركت "توسعه نفتي " (ساحل شيخ نشين) كه مقر آن در لندن بود داده شد.(47)
دبي ممكن بود بهتر عمل كند اگر شيخ سعيد با يكي از شركتهاي نفتي آمريكا كه در عربستان سعودي مشغول به كار بودند همكاري ميكرد. اما اين قراردادها وي را به ارتباط با انگليس مقيد كرده بود. اين قرارداد نفتي الگوي اعطاي درآمد انحصاري به شيوخ حاكم را تقويت كرد. حرص حاكمان به قدرت بيشتر شد.
در آن روزها، بحران چاههاي نفتي هر سال پديدار ميشد. هر كدام موفقيتي را براي برخي از سرسختترين كشورهاي جهان به دنبال داشت. نخستين درآمد و موفقيت كلان اعراب در شمال عراق در سال 1927 بود و معاملات بزرگ به دبي نزديكتر شدند. بحرين، يك جزيره در خليج فارس درست در غرب دبي در سال 1932 نفت را به توليد رساند. شركت "وايلدكترز " مقادير انبوهي نفت در كويت و عربستان سعودي در سال 1938 توليد كرد. هر كدام از آنها در مورد دبي ابراز اميدواري كردند كه ضرر و زيان اقتصادي به پايان رسيد. اگر يك سكوي حفاري به نفت ميرسيد انگليس قول ميداد كه به شيخ سعيد 200 هزار روپيه (در حدود 75 هزار دلار يا 15 هزار پوند) بي درنگ بپردازد و هزينه هر بشكه نفت صادر شده را نيز پرداخت نمايد. دبي در انتظار حمام كردن در زير دوش ثروت نفتي بود.
اما اكتشاف در مناطقي كه اكنون زمين شناسان امارات عربي متحده به مطالعه دقيق صحرا در دوبي، ابوظبي و راس الخيمه ميپردازند شروع شد. آنها به تركيبهاي زمين شناسانه جالب توجهي اشاره كردند اما شركتهاي حفاري هرگز براي حفاري نيامدند. زماني كه جنگ جهاني دوم در سال 1939 آغاز شد، اين گروهها رفتند. (48) اين شركت سرانجام از امتيازش در دبي صرفنظر كرد. اين موضوع به بيست و هفت سال پيش قبل از آنكه كسي در دبي نفت كشف كند مربوط ميشود.
فصل سوم
نفت، بردهها، و شورشيان
خواب بزرگ
در جهان توسعه يافته، دهه 1950 موفقيت و پيشرفت را به دنبال داشت. نسل بعد از جنگ آمريكا خشمگين بود. ساكنان شهرها براي زندگي خوب به سوي مناطق برون شهري گريختند. آنها به كمدي Leave It to Beaver تبديل شدند، موهايشان با ژل موي Brylcreem صاف ميكردند و با سرعت سرسام آور در بزرگراهها رانندگي مينمودند. دستگاههاي تهويه مطبوع منجر به تغيير جمعيت از ديترويت شرجي به فلوريداي آفتابي شد.
تكنولوژي در حال گسترش بود. در دهه 1950، شركت آي.بي.ام (IBM) زبان برنامه نويسي كامپيوتري فورترن خود را راه اندازي كرد. اما روسها پيشرفت بزرگتري داشتند كه عبارت بود از پرتاب ماهواره اسپوتنيك به فضا. اين اقدام موجب آغاز رقابت فضايي شد و يك دهه بعد آمريكائيها توانستند روي سطح ماه فرود آيند.
سپس شگفتيهايي را كه جرج چپمن، زمانيكه در سال 1951 وارد دبي شد، با آنها روبرو شد را تصور كنيد. چپمن يك انگليسي بود كه در زمان جنگ جهاني دوم، در هند دوران سربازياش سپري ميكرد و بعد از جنگ به انگليس بازگشت. در اين منطقه او زندگي را خاكستري و كسل كننده يافت. امپراتوري استعماري انگليس در حال فروپاشي بود و اين كشور خرد شده بر بازسازي خود تمركز كرد. چپمن روياي بازگشت به شرق، جايي كه روزها روشن و مملو از ماجراها بود را ميديد. او نميتوانست به هند بازگردد. انگليسيها تا زمان كسب استقلال هند در سال 1974 اجازه ورود به اين كشور را نداشتند. اما شركتي كه چپمن با آن مذاكره نمود، يك شركت كشتي سازي به نام "گري مكنزي "، شعبهاي در دبي داشت. چپمن در سن 20 سالگي بود. او دبي را انتخاب كرد، مكاني كه او هرگز در مورد آن چيزي نشنيده بود، بهتر از محدودههاي دلتنگ كننده لندن يافت.
او از طريق دريا از انگليس به بحرين سفر كرد، مكاني كه او به يك كشتي بخار هندي كه بين شهرهاي اصلي در خليج فارس رفت و آمد ميكرد منتقل شد. اين كشتي براي نزديكي به خشكي دوبي بسيار بزرگ بود بنا بر اين در شارجه لنگر انداخت و محموله دريايي برنجش را به يك كشتي بادباني چوبي منتقل كرد. چپمن به وسيله اين كشتي بادباني به سمت ساحل حركت كرد و تا رسيدن كشتي به ساحل روي يك گوني برنج دراز كشيد. چپمن كه مردي با موي قرمز فرفري و پر از انرژي بود به روي ساحل پريد. هوا تاريك بود. او به جز ساحل و دريا و چند نفري كه دور و برش بودند چيز ديگري نميديد.
يك انگليسي به نام "جان هافمن "، چپمن را سوار لندرورش كرد، كه اولين خودروي شاسي بلند در ساحل شيخ نشين بود. در اين منطقه بيشتر افراد هنوز بوسيله شتر يا كشتي بادباني سفر ميكردند. هافمن، چپمن را به تپههاي شني مابين شارجه و دبي برد. در نقطهاي كه هيچ علائمي ديده نميشد، هافمن ورود چپمن به دبي را خوشآمد گفت.
رو به سوي روستاي دبي، چمپن ميتوانست نور نارنجي چراغهاي نفتي را ببيند. سو سوي نور، طرح كلي كلبههايي كه بام آنها با برگهاي نخل پوشيده شده بود و خروجيهاي خانههاي خشتي همانند دودكشهاي بسيار بزرگ را نمايان ساخت. مردان ريش دار و دستار به سر شترها را از ميان راههاي باريك به پيش ميبردند. بوي دود و سرگين هوا را پر كرده بود. با نزديك شدن به مركز شهر، نور زياد دو خانه، حضور لامپهاي الكتريكي را نمايان ساخت. يكي از آنها دفتر اصلي يك شركت نفتي بود. ديگري منزل جديد چپمن، دفتر نزديك به شرگت گري مكنزي معروف به "بيت وكيل " يعني منزل وكيل بود.
دبي در دهه 1950 اندكي با آن چيزي كه در دهه 1850 بود تفاوت داشت. در همسايگي آن، مصر در اواسط عصر طلايياش به سر ميبرد. بيروت يك مقصد باشكوه براي ثروتمندان بود. ايران در پي دستيابي به قدرت هستهاي بود در حالي كه اقشار سطح بالاي آن خاويار را با ودكاي خنك ميخوردند.
دبي، برعكس، در تاريكي بود. دقيقا. در شب، از اين شهر هيچ نوري نميتابيد بنا بر اين به سختي ديده ميشد و كسي كه با هواپيما از روي اين شهر عبور ميكرد و يا كسي كه روي آب دريا در يك كشتي بسر ميبرد و از كنار آن ميگذشت، آن را نميديد. تاريكي اوليه يك مشكل براي گري مكنزي شده بود. هر دو هفته يك يكبار، يك كشتي بخار در دبي متوقف ميشد. اگر آن در شب ميرسيد ناخداي كشتي نميتوانست شهر را پيدا كند. بنا بر اين چپمن، يكي از شش اروپايي مقيم اين منطقه، يك ايده داشت. او از يك ميل پرچمي كه روي پشت بام خانه وي نصب شده بود بالا ميرفت و در بالاي آن ميله به سوكت برق يك لامپ 200 واتي، پرنورترين چيزي كه يافت ميشد را وصل ميكرد. او ژنراتور گازوئيلياش را روشن ميكرد و زماني كه يك كشتي در تاريكي ميرسيد اين چراغ دريائي را روشن ميكرد.
چپمن در دفتر كارش در بور دبي با هوش و انرژي مثل هميشه ميگويد: هيچگونه نور ديگري نبود، در اين منطقه اصلا برق وجود نداشت، اما اكنون او با موهاي خاكستري و در هشتاد سالگي به سر ميبرد.
خانه موقتي چپمن به كشتيها اجازه ميداد در آبهاي نزديك ساحل لنگر انداخته و محموله را به يك كرجي كم عمق رو انتقال دهند. اما براي رسيدن به اسكله شهر، اين كرجي بايد ورودي رودخانه (دهانه) را مييافت كه بعد از طوفانها جابجا ميشدند. در شب، چپمن ميبايست يك قايق پاروئي به دهانه خور ميفرستاد و به صاحب قايق پول ميداد تا وي در آنجا همچون يك مترسك كه در دستش يك چراغ نفتي بود بايستد و كانال را مشخص كند.
شهر با روشنايي روز بيدار ميشد. خور دبي همانند رودخانه "تايمز " لندن عريض بود اما بسيار شلوغ تر. آب فيروزهاي رنگ آن زير گروهي از قايقها و كشتيهايي كه بصورت زيگ زاگ حركت ميكردند، در جريان بود. كشتيهاي دكل دار چوبي، با دماغههاي رو به بالايشان، هنوز قدرت خود را از بادبانهاي سه گوش ميگرفتند كه در شبه جزيره عربستان از قرن ششم مورد استفاده قرار ميگرفت. ملوانان كه در پيچ و خمهاي بزرگ اين رودخانه دور ميزدند به سرعت بادبان را پائين كشيدند و آن را زير تير دكل قرار ميدادند. ناخداها تعداد زيادي از "ابراها "، قايهاي دو پاروئي كه مسافران را از يك سوي ساحل به ديگر سوي آن حمل ميكردند، را با فريادهاي بلند به زبان فارسي، هندي و عربي هدايت ميكردند.
قسمت اعظم مركز دبي يك بازار پر سر صداي عربي بود. سقف كوچهها با پوشالهاي حصيري پوشيده شده بود كه از آنها نورهاي باريك خورشيد به پائين ميتابيد. كوچه پس كوچهها براي خودروها بسيار باريك بودند اما ارابه الاغها، شترها و حتي گلههاي سرگردان بز ميتوانستند وارد آنها شوند و بدون ترديد، پر از صداي ناهنجار بود. مغازه داران چهارزانو روي زمين نشسته بودند به مشتريان، چهارپايه و چاي تعارف ميكردند. مرداني با خنجر و تفنگ در اطراف سرگردان بودند، ايرانيها با كت و جليقههايشان و عمانيها با رداهاي رنگارنگشان. باديه نشينان دغلباز صحرا، به رداهاي كهنه خود بسيار مطمئن بودند، آنچنان با غرور قدم ميگذاشتند كه گويي صاحب اين ملك هستند. باديه نشينان فقيرترين افراد بودند اما خود را بالاتر از مردم شهر ميدانستند.
قصابها لاشههاي بزها را برش ميدادند و مگسها را ميپراندند. فروشندگان قوطيهاي مچاله شده ساردين و لوبيا را روي هم ميانباشتند. قطعات گوشت روي منقل جلز و ولز ميكردند. نجارها از الوار هندي اسباب و اثاثيه منزل ميساختند. اندكي پائينتر از بازارچه، يك گذرگاه روشن وجود داشت كه بوسيله پلكان به دهانه رودخانه، جايي كه مثل امروز، قايقهاي پاروئي بسته شده بودند متصل ميشد. در اين جا قايقرانان با صداي بلند به مسافران پيشنهاد ميدادند كه قايقهاي آنان را انتخاب كنند و سوار قايق آنها شوند. در نزديكي اين مكان، افرادي بودند كه در ساحل رودخانه، قايقهاي چوبي ميساختند و با روغن ماهي درزهاي آنها را پر ميكردند. تاجران دبي همانند قبل در حال برنامه ريزي بودند. "ادوارد هندرسون "، يكي از مامورين نفتي انگليس درباره ملاقات با مردي نوشت كه قفل انبار سستي را شكست و به او صدها دو چرخه نو را نشان داد. هندرسون با تمسخر درباره اين امكان نوشت كه مردم ردا پوش دبي ميتوانستند بدون هيچگونه راه شوسهاي در شهر دوچرخه سواري كنند. اين تاجر، شكوفايي تجارت صادرات مجدد دبي را توضيح داد.(2)
وي گفت: دوست من، البته من آنها در اين جا نخواهم فروخت، شايد يك يا دو عدد. من آنها را به پاكستان خواهم فرستاد. من به همين شيوه، بدون مطالعه تعداد مشابهي چرخ خياطي سينگر خريدم. دبي در آن روزگار تنها 15 هزار نفر جمعيت داشت و چپمن برآورد كرد كه 60 درصد از آنها ايراني بودند. فارسي، زباني بود كه بيشتر صحبت ميشد. چپمن، شيوههاي بينظم و ترتيب اين بندر كوچك را دوست داشت. صداي شليك تفنگ چند بار در روز شنيده ميشد كه در اكثر موارد، افراد باديه نشين از راه نزديك به مرغهاي دريايي شليك ميكردند. يكبار يك گلوله سرگردان از پنچره منزل چپمن وارد شد و سپس به ديوار اتاق ناهارخوري وي اصابت كرد.
خنك ماندن
زندگي در بيت وكيل خوب بود. ژنراتور خانه چپمن به وي اجازه ميداد تا به مدت چند ساعت در شب چراغ و پنكه روشن نمايد. اين موضوع تقريبا يك دهه قبل از آن بود كه چپمن يا هر كس ديگري در دبي، با نسيم خنك يك دستگاه تهويه مطبوع آشنا شود، اگر چه بيش از يك ميليون از اين دستگاهها در سال 1953 در آمريكا فروخته شده بود.(3)
توالت خانگي، يكي ديگر از وسايل لوكس غربي بود. توالت خانگي از يك بشكه نفتي كه از وسط به دو نيم شده بود و همچنين يك صندلي چوبي ساخته شده بود. اكثر مردم دبي به سادگي در بالاي رودخانه يا روي يك گودال در زمينشان چمپاتمه ميزدند. حتي منزل شيخ سعيد حاكم دوبي، شيخ راشد، پسر وي و شيخ محمد نوه وي توالت نداشت. حمام رفتن در دبي بسيار خطرناك بود. چاهكها بيسار عميق و سر باز بودند كه اطراف آنرا با خشت درست كرده بودند. بر روي هر دو طرف ديوار جاي پا ديده ميشد. اما خاك شني دبي به خوبي شكل نميگرفت. چاههاي مرطوب توالتها گاهي اوقات فرو ميريختند. افراد مسن دبي هنوز درباره زنده دفن شده افراد شهر ميگويند.
هوا در حال گرم شدن بود. بر خلاف منظره خشك و بي آب و علف، دبي در هواي بيمار كننده شرجي، با هوايي خفه كننده و آفتاب سوزان قرار داشت. پنج ماه از سال بسيار ناراحت كننده بود. دبي در ماه جولاي و آگوست يك حمام بخار است. در نصف شب درجه حرارت هوا به 35 درجه ميرسد.
امروزه همه جاي اين شهر خنك است، حتي ايستگاههاي اتوبوس كنار خيابان. اما قبل از آن كه برق در اوايل دهه 1960 به اين منطقه داده شود، هيچ چارهاي وجود نداشت. اكثر مردم بين ظهر تا 4 بعد از ظهر، زماني كه بازارها بسته بودند ميخوابيدند. چپمن براي خنك شدن دوش ميگرفت. او روزي سه بار پيراهنش را عوض ميكرد. اما هنگام غروب در دبي، زماني هوا رو به خنكي مي گذاشت مقدار زيادي مه دريا به سمت خشكي روان ميشد و همه چيز را خيس ميكرد. آن نفرين خليج [فارس] بود.
چپمن ميگويد: در يك دقيقه، به نظر ميرسيد كه شما احساس راحتي ميكنيد، سپس در رطوبت خيس ميشديد. چارهاي در برابر آن نبود. در شب شما حمام يا دوش گرفته بوديد و هرگز نمي توانستيد خود را خشك كنيد.
چپمن سعي ميكرد همانند همه مردم دبي روي بام بخوابد. روي بام يا در حياط اكثر خانهها، به تعداد افراد هر خانواده، تخت خواب وجود داشت كه روي آنها حصير انداخته شده شده بود. اما چپمن هرگز عادت نداشت زماني كه از خواب بر ميخيزد با شنبم خيس شده باشد. "بيبيا شريف " كه چند خانه پائين تر از چپمن در بستكيه زندگي ميكرد، ميگويد كه خانواده وي به ترتيب روي ايوان مشرف به رودخانه ميخوابيدند. بچههاي بزرگتر براي خواباندن بچههاي كوچكتر با آنها بازي ميكردند.
درمنطقه گرمي همچون دبي شما به ارزش يك نوشيدني خنك پي ميبرديد. اما اكثر مردم دبي هرگز يخ نديده بودند و چيزي درباره رفع خستگي يك نوشيدني يخ زده نميدانستند تا اينكه در حول و حوش 1960 كارخانه يخسازي ساخته شد. چپمن بسيار خوش شانس بود كه يك يخچال نفتي داشت كه بوسيله كشتي از استراليا آورده بود. آن وسايل را خنك نگه ميداشت اما مقدار كمي يخ توليد ميكرد. يخچال چپمن احتمالا يكي از دو يا سه يخچالي بود كه در اين منطقه وجود داشت.
شريف در اواسط دهه 1950 دستور خريد يك يخچال نفتي را داد و شش ماه منتظر ماند تا يك كشتي آن را برايش حمل كند. او كاسههاي آب را به يخ تبديل ميكرد و آنها را بين همسايگاني كه هرگز يخ نديده بودند توزيع ميكرد. او به همسايگانش خرد كردن يخ و ريختن آن در يك كوزه آب سفالي را نشان ميداد. شريف ميگويد كه همسايگان همديگر را براي بدست آوردن آن ميكشتند. شريف اكنون يك فرد هفتاد و دوساله قدرتمند و يكي از ساكنان خوش سليقه بخش "ام سقيم " است.
زماني كه در دهه 1960 به اين منطقه برق داده شد، اكثر مردم دبي آب را به شيوه بخار كردن (تبخير) سرد ميكردند. آب در يك كوزه سفالي يا پوست بز از طريق منافذ كوچك تبخير ميگردد كه اين امر به طور طبيعي موجب سرد شدن مايع داخل آنها ميشود. مريم بهنام، يك ديپلمات ايراني كه بعد از انقلاب ايران به دبي رفت اين گونه كوزههاي قديمي را جمعآوري ميكند. وي بعد از ظهر يكي از روزهاي بخار آلود ماه مي 2008 در باغ خود گشت مي زد كه به كوزههاي نارنجي رنگي برخورد كه به كوزه دو دسته يونان باستان شباهت داشت. اين كوزهها بر اساس اندازه و شكل آنها نامگذاري شدند مثل "جله " (Jalla) و "كوزه " (quzza) نامهايي كه درحال حاضر هيچ معني ندارند.
ادامه دارد...
خبرگزاري فارس: "شهر طلا: دبي و روياي سرمايهداري " عنوان كتابي است كه در فصلي از آن به فعاليتهاي جاسوسي سازمان اطلاعات آمريكا عليه ايران از طريق كنسولگري واشنگتن در دبي اشاره شده است. خبرگزاري فارس نظر به اهميت موضوع، اقدام به تهيه و ترجمه اين كتاب كرده كه بخشهايي از آن ارايه ميشود.
http://media.farsnews.com/Media/8807/Images/jpg/A0753/A0753469.jpg
خبرگزاري فارس نظر به اهميت موضوع، اقدام به تهيه و ترجمه كتاب "شهر طلا: دبي و روياي سرمايهداري " كرده است كه بخشهايي از آن خدمت مخاطبين محترم ارايه ميگردد. ضمنا ترجمه كامل كتاب بزودي توسط انتشارات فارس منتشر خواهد شد.
آتشبسها و پيامدهاي آن
توان سرسختانه خاندان مكتوم خود را بيشتر مديون قراردادهاي حمايتي انگيس يا آتشبسهايي بود كه آنها با شورشيان و ديگر خانوادههاي حاكم مناطق شيخ نشين امضا مي كردند تا نبردهاي مسلحانه. حاكماني مانند شيخ سعيد مشروعيت خود را از طريق روابط با انگليس بدست آورد. و انگليس نيز در عوض به شيوخ متحد خود براي فرار از پيشنهادات اغواگرانه قدرتهاي خارجي مانند فرانسه و آلمان تكيه ميكرد.
آتش بس 1820 و دهههاي بعدي، دزدي دريايي و دشمنيها در دريا را فرونشاند. در پيمانهاي بعدي، شيوخ حاكم بيشتر حاكميت خود را در ازاي حفاظت، با انگليس معاوضه كردند. در سال 1892، اين حاكمان امور خارجي خود را به انگليس واگذار كردند. در سال 1922، شيوخ از حق امضاي قراردادهاي اكتشاف نفت با ايالات متحده و ديگر كشورها صرفنظركرده و موافقت نمودند كه تنها با انگليس قرارداد ببندند.(37)
پيمانها به تثبيت كنندههايي باورنكردني تبديل شدند. آنها دموكراسي قبيلهاي ستيزه جويانه را با سلطنتهايي كه در برخي از رژيمهاي باثبات در جهان در حال توسعه وجود داشت تعويض كردند. حكومت ارثي استبدادي كه انگليس در مناطق شيخ نشين از آن حمايت كرد امروزه ادامه دارد. حكمرانان دوبي و ديگر كشورهاي شيخ نشين امارات عربي متحده هنوز جانشينان خود را ازميان پسران و برادرانشان انتخاب ميكنند يعني يكي از سيستمهايي كه كمترين دموكراسي در آن وجود دارد را حفظ كردهاند.
انگليسيها از استعمار شيخ نشينهاي تضعيف شده كه تا اواخر دهه 1950 هيچ نشانهاي از ثروت معدني آنها نبود دچار محنت نشدند. امپراتوري انگليس، در سراسر دنيا گسترش يافت، براي كنترل عربهاي خليج كمترين زحمت را به خرج داد. بالغ بر شش كشتي جنگي گهگاه در خليج [فارس] گشت ميزدند. تا اوايل دهه 1900 تنها يك انگليسي سفيد پوست در مناطق جنوبي خليج فارس ديده شد، كه توسط سه عامل اقامتگاهي كه اعراب محلي يا هنديها بودند حمايت ميشد. بدين ترتيب تنها چهار نماينده تمام وقت وجود داشت.
انگليسيها بوسيله القاء قدرت، بوسيله تهديد و بوسيله بمباران گاه و بيگاه قلعههاي حكمرانان، كنترل همه چيز را به دست گرفتند. آنها ديپلماسي بمباران خود را فراتر از اين زمان كه از لحاظ سياسي پذيرفتني بود ادامه دادند.
يكي از اين نمونهها در سال 1952 اتفاق افتاد. "شيخ حمد " حكمران فجيره، به يك دختر برده بلوچ كه در مسقط عمان ديده بود دل بست. حمد مادر اين دختركه خود نيز يك برده بود را متقاعد نمود تا او را به وي بفروشد. اين شيخ، معشوقه خود را بر خلاف ممنوعيت انگليس در مورد واردات بردگان قاچاق كرد. زماني كه انگيسيها متوجه اين موضوع شدند از حمد خواستند تا اين دختر را آزاد سازد. حمد سر باز زد اما پيشنهاد كرد جريمهاي بپردازد تا به او اجازه داده شود كه اين دختر را نگاه دارد. انگليسيها تصميم گرفتند كه اين شيخ نافرمان را مجازات كنند. كشتي جنگي "لورنس "، قلعه او را منفجر كرد و دو برج آن را فرو ريخت اما حمد اين دختر برده را نگه داشت.(38)
انگليسيها همچنين كشتيهاي حكمرانان را به عنوان غرامت از چنگ آنها در مياوردند. در سال 1930 انگليسيها كل ناوگان صيد مرواريد در راسالخيمه را توقيف كردند و تنها زماني اين ناوگان را آزاد كردند كه شيخ موافقت نمود نيروي هوايي سلطنتي يك پايگاه سوخت گيري مجدد ايجاد نمايد.(39)
عوامل انگليسي بسيار مغرور، سران عرب را همانند كودكان تهديد ميكردند. سرگرد "تي سي فوول " كه مناطق شيخ نشين را از پايگاهش در ايران براي تمام دهه 1930 مديريت ميكرد دوست داشت كه بگويد او در حال متمدن كردن مردم در قرن هفدهم است.(40) در حقيقت، خلاف اين امر صادق بود. فوول و همدستانش هيچ اقدامي براي پيشرفت جامعه خليج عرب نكردند، هيچ تلاشي براي اصلاحات بهداشتي، آموزش يا سياست انجام ندادند. زماني كه انگليسيها در سال 1971 از منطقه خارج شدند، ميزان بيسوادي بيش از 70 درصد بود، اميد به زندگي بيش از 50 سال نبود و حتي يك دانشگاه نيز وجود نداشت.(41) زندگي در اين منطقه دقيقا بعد ازخروج انگليسيها پيشرفت كرد.
ثباتي كه انگليس براي اين ساحل شيخ نشين آورده بود براي صد سال اول، كسادي و ركود بود. شيخ نشينها به عنوان مناطق دور افتاده جهان سوم باقي ماندند زيرا انگليس بر انزواي آنها افزود و [ورود] افكار و ايدههاي خارجي را بلوكه كرد. ارتباطات دوبي به جهان عليرغم حضور انگليسيها و نه به دليل حضور آنها به وجود آمد.
اما ثبات در نتيجه آتش بس بوجود آمده توسط انگليس بسيار حياتي بود. اين ثبات به شيخهاي حاكم اجازه ميداد تا هفت سلطنت قدرتمند كه سرانجام به يكديگر پيوسته و امارات عربي متحده را تشكيل دادند، گسترش دهند. انگليسيها همچنين از بلعيدن شيخ نشينهاي كوچك توسط وهابيون توسعه طلب سعودي جلوگيري كردند. زماني كه نفت كشف شد، اين پادشاهيها براي حركت دادن كشورشان به يكي از سريعترين و كامل ترين مدرنسازيهاي تاريخ، كاملا قدرتمند بودند. ثبات سياسي در طول 38 سال استقلال بدون هيچ مانع جدي بوجود آمد. اين يك دليل اساسي است كه دوبي و امارات عربي متحده به تدريج از ديگر كشورهاي خاورميانه پيشي گرفتند.
پول براي هيچ: نفت و كشور اجاره دهنده
در يك روز سوزان ماه جولاي 1973، صداي غرشي خواب بعد از ظهر دبي را به هم زد. مردم دوبي از خانههاي كاهگلي باراستي خود سراسيمه خارج شده و به آسمان نگاه كردند و يك هواپيماي غول پيكر را ديدند كه بدنه آلومينيومي نقرهاي آن در نور خورشيد ميدرخشيد. اين هواپيما همانند يك بالون تنومند بود و قسمت هلالي زيرين آن به گونهاي ساخته شده بود كه يك پليكان را تداعي ميكرد. به طرزي هيجانانگيز اين هواپيما در حال گذر نبود. آن از يك سوي شهر به سوي ديگر آن ميرفت وسپس آنقدر ارتفاعش را كم ميكرد كه گويي در حال فرود آمدن است. اما دوبي هيچ فرودگاهي نداشت. بدتر از آن، اين جسم عظيمالجثه تمايلي به فرود نداشت. به نظر ميرسيد كه در حال سقوط در خور است.
در اين كشتي پرنده شركت هوايي "امپريال "، اضطراب نيز به همان اندازه وجود داشت. اين هواپيما اوج سفر تفريحي بود، با دو طبقه همانند يك بوئينگ 747. آن يك باشگاه هوايي براي نجيب زادگان بود كه داراي يك اتاق براي كشيدن سيگار، سالن تفرج بود و همچنين براي افراد دائم الخمر كه زياد مينوشيدند اتاق استراحت بود كه هر كسي ميتوانست در آن بخوابد. تعداد كمي از 200 مسافر اين هواپيما اطلاعاتي در مورد دبي داشتند. از آسمان، دبي همچون پايان دنيا به نظر ميرسيد. قطعا اين جا مكاني نبود كه تنفسي در بازي "رامي " را براي آنها تضمين كند يا اين كه آنها در سر راهشان به هند، در اين جا توقف كنند. اما نه تنها آنها براي سوخت گيري توقف كرده بودند بلكه قرار بود آنها شب را در اين جا سپري كنند.
مسافرين كه چهار روز پيش "ساوتهمپتون " را ترك كرده بودند به صحراي خالي از آب و علف و درياي درخشان خيره شده بودند و نگران بودند كه چه سرنوشتي در انتظار آنهاست. پيچ و خم اس مانند (S) خور نشان از يك شهر داشت اما ساختمانها كجا بودند؟ اين سرزمين در تابش بعد از ظهر خورشيد سفيد بود. به آرامي، محوطههاي محصور كه همانند پوست حيوانات بودند خود را نمايان ساختند. ساختمانها از سنگهاي اطراف به سختي قابل تشخيص بودند. هيچ منظره سبزي، حتي يك سازه بتوني يا يك پل يا يك راه آسفالته وجود نداشت. اين شهر برق نداشت، خدمات تلفني، قطعهاي شيشهاي يا يك قطعه يخ نداشت. با سرازير شدن به قسمتي پائين تر، مسافرين انسانهايي را مشاهده كردند كه لباسهاي بلند و گشادي برتن داشته و در ميان شتران حركت ميكردند. بزها به سرعت ميدويدند.
بعد از يك فرود حيرت آور در اين خور كه تعدادي از افراد حيرت زده در كنار ساحل آن ايستاده و در يك كشتي كوچك بادباني بالا و پائين ميرفتند، مسافرين به سرعت به مهمانسراي خطوط هوايي امپريال در شارجه كه اين شركت هوايي داراي حق فرود در يك پايگاه هوايي انگليسي كه در سال 1932 ساخته شده، فرستاده شدند.(42)
تاريخچه هوانوردي دبي با اين قايقهاي پرنده شروع شد كه اين سفر چهار هزار مايلي از انگليس تا هند را در پروازي كوتاه انجام دادند يعني اروپا، تركيه، عراق و خيلج فارس را درنورديدند.(43)
اما قايقهاي پرنده دهه 1930همچنين قسمت معيوب اقتصاد دبي را نشان ميدهند: شروع چيزي كه اقتصاددانان آن را كشور اجاره دهنده ميخوانند. در دبي و هر قسمتي از خليج فارس، انگليسيها براي حق فرود، به طور مستقيم به شيوخ هزينه ميپرداختند، ثروت را در ميان آنها توزيع ميكرد كه آنها ميتوانستند در اهدافشان از همپيمانان استفاده نمايند. خطوط هوايي امپريال به شيخ سعيد 440 روپيه هند ( در حدود 150 دلار يا 30 پوند) در ماه پرداخت ميكرد، بعلاوه 5 يا 10 روپيه كه مقدار ناچيزي براي انگليسيها است اما در منطقه رنچور دوبي يك نجات دهنده محسوب ميشد.(44) اين كشور اجاره دهنده يك محصول "اجاره اقتصادي "، يك پاداش مالي براي يك هديه طبيعت مثل رسوبات معدني يا در مورد دبي، موقعيت مكاني بود. اولين اجارهها بعنوان پرداختهايي براي حقوق فرود كسب شد، كه نيازي به هيچ كارگر يا كارشناسي در قسمت دبي نبود. از يك ديدگاه اجاره اقتصادي پرداخت پول براي هيچ است.(45)
شيخ سعيد و ديگر حكمرانان ساحل شيخ نشين اين پرداختها را درآمد شخصي در نظر ميگرفتند كه ميتوانست براي منافع عمومي نيز مورد استفاده قرار گيرد. در ابتدا، اين پول برخي تاخت و تازهاي ركود را دفع كرد، در حالي كه، تاجراني كه تاكيد ميكردند اين پول به دولت تعلق دارد را خشمگين نمود. در دهههاي آتي، جانشينان شيخ سعيد اين اجارههاي اقتصادي را با مهارت توزيع خواهند كرد و از آنها براي خنثي ننمودن مخالفتهاي سياسي استفاده خواهند نمود. شيوخ حاكم خود را با پول تجارت و يارانهها، تقويت كردند، براي حمايت مخالفانشان و سپس براي پشتيباني از جامعه در سطح وسيع.(46)
امتياز انحصاي ديگر كه شيخ سعيد در سال 1937 امضاء كرد بسيار سودمند بود. اين امتياز يك قرارداد اكتشاف نفتي بود كه اميدهايي را ايجاد كرد مبني بر اين كه دبي بوسيله يك هديه خدادادي ديگر يعني نفت خام گل آلود از فقر نجات خواهد يافت. براساس اين قرارداد، در ازاي بازپرداخت اندكي بيش از 30 هزار روپيه هند (درحود 10 هزار دلار يا 2 هزار پوند) بطور ساليانه، حق اكتشاف نفتي 75 سالهاي به شركت "توسعه نفتي " (ساحل شيخ نشين) كه مقر آن در لندن بود داده شد.(47)
دبي ممكن بود بهتر عمل كند اگر شيخ سعيد با يكي از شركتهاي نفتي آمريكا كه در عربستان سعودي مشغول به كار بودند همكاري ميكرد. اما اين قراردادها وي را به ارتباط با انگليس مقيد كرده بود. اين قرارداد نفتي الگوي اعطاي درآمد انحصاري به شيوخ حاكم را تقويت كرد. حرص حاكمان به قدرت بيشتر شد.
در آن روزها، بحران چاههاي نفتي هر سال پديدار ميشد. هر كدام موفقيتي را براي برخي از سرسختترين كشورهاي جهان به دنبال داشت. نخستين درآمد و موفقيت كلان اعراب در شمال عراق در سال 1927 بود و معاملات بزرگ به دبي نزديكتر شدند. بحرين، يك جزيره در خليج فارس درست در غرب دبي در سال 1932 نفت را به توليد رساند. شركت "وايلدكترز " مقادير انبوهي نفت در كويت و عربستان سعودي در سال 1938 توليد كرد. هر كدام از آنها در مورد دبي ابراز اميدواري كردند كه ضرر و زيان اقتصادي به پايان رسيد. اگر يك سكوي حفاري به نفت ميرسيد انگليس قول ميداد كه به شيخ سعيد 200 هزار روپيه (در حدود 75 هزار دلار يا 15 هزار پوند) بي درنگ بپردازد و هزينه هر بشكه نفت صادر شده را نيز پرداخت نمايد. دبي در انتظار حمام كردن در زير دوش ثروت نفتي بود.
اما اكتشاف در مناطقي كه اكنون زمين شناسان امارات عربي متحده به مطالعه دقيق صحرا در دوبي، ابوظبي و راس الخيمه ميپردازند شروع شد. آنها به تركيبهاي زمين شناسانه جالب توجهي اشاره كردند اما شركتهاي حفاري هرگز براي حفاري نيامدند. زماني كه جنگ جهاني دوم در سال 1939 آغاز شد، اين گروهها رفتند. (48) اين شركت سرانجام از امتيازش در دبي صرفنظر كرد. اين موضوع به بيست و هفت سال پيش قبل از آنكه كسي در دبي نفت كشف كند مربوط ميشود.
فصل سوم
نفت، بردهها، و شورشيان
خواب بزرگ
در جهان توسعه يافته، دهه 1950 موفقيت و پيشرفت را به دنبال داشت. نسل بعد از جنگ آمريكا خشمگين بود. ساكنان شهرها براي زندگي خوب به سوي مناطق برون شهري گريختند. آنها به كمدي Leave It to Beaver تبديل شدند، موهايشان با ژل موي Brylcreem صاف ميكردند و با سرعت سرسام آور در بزرگراهها رانندگي مينمودند. دستگاههاي تهويه مطبوع منجر به تغيير جمعيت از ديترويت شرجي به فلوريداي آفتابي شد.
تكنولوژي در حال گسترش بود. در دهه 1950، شركت آي.بي.ام (IBM) زبان برنامه نويسي كامپيوتري فورترن خود را راه اندازي كرد. اما روسها پيشرفت بزرگتري داشتند كه عبارت بود از پرتاب ماهواره اسپوتنيك به فضا. اين اقدام موجب آغاز رقابت فضايي شد و يك دهه بعد آمريكائيها توانستند روي سطح ماه فرود آيند.
سپس شگفتيهايي را كه جرج چپمن، زمانيكه در سال 1951 وارد دبي شد، با آنها روبرو شد را تصور كنيد. چپمن يك انگليسي بود كه در زمان جنگ جهاني دوم، در هند دوران سربازياش سپري ميكرد و بعد از جنگ به انگليس بازگشت. در اين منطقه او زندگي را خاكستري و كسل كننده يافت. امپراتوري استعماري انگليس در حال فروپاشي بود و اين كشور خرد شده بر بازسازي خود تمركز كرد. چپمن روياي بازگشت به شرق، جايي كه روزها روشن و مملو از ماجراها بود را ميديد. او نميتوانست به هند بازگردد. انگليسيها تا زمان كسب استقلال هند در سال 1974 اجازه ورود به اين كشور را نداشتند. اما شركتي كه چپمن با آن مذاكره نمود، يك شركت كشتي سازي به نام "گري مكنزي "، شعبهاي در دبي داشت. چپمن در سن 20 سالگي بود. او دبي را انتخاب كرد، مكاني كه او هرگز در مورد آن چيزي نشنيده بود، بهتر از محدودههاي دلتنگ كننده لندن يافت.
او از طريق دريا از انگليس به بحرين سفر كرد، مكاني كه او به يك كشتي بخار هندي كه بين شهرهاي اصلي در خليج فارس رفت و آمد ميكرد منتقل شد. اين كشتي براي نزديكي به خشكي دوبي بسيار بزرگ بود بنا بر اين در شارجه لنگر انداخت و محموله دريايي برنجش را به يك كشتي بادباني چوبي منتقل كرد. چپمن به وسيله اين كشتي بادباني به سمت ساحل حركت كرد و تا رسيدن كشتي به ساحل روي يك گوني برنج دراز كشيد. چپمن كه مردي با موي قرمز فرفري و پر از انرژي بود به روي ساحل پريد. هوا تاريك بود. او به جز ساحل و دريا و چند نفري كه دور و برش بودند چيز ديگري نميديد.
يك انگليسي به نام "جان هافمن "، چپمن را سوار لندرورش كرد، كه اولين خودروي شاسي بلند در ساحل شيخ نشين بود. در اين منطقه بيشتر افراد هنوز بوسيله شتر يا كشتي بادباني سفر ميكردند. هافمن، چپمن را به تپههاي شني مابين شارجه و دبي برد. در نقطهاي كه هيچ علائمي ديده نميشد، هافمن ورود چپمن به دبي را خوشآمد گفت.
رو به سوي روستاي دبي، چمپن ميتوانست نور نارنجي چراغهاي نفتي را ببيند. سو سوي نور، طرح كلي كلبههايي كه بام آنها با برگهاي نخل پوشيده شده بود و خروجيهاي خانههاي خشتي همانند دودكشهاي بسيار بزرگ را نمايان ساخت. مردان ريش دار و دستار به سر شترها را از ميان راههاي باريك به پيش ميبردند. بوي دود و سرگين هوا را پر كرده بود. با نزديك شدن به مركز شهر، نور زياد دو خانه، حضور لامپهاي الكتريكي را نمايان ساخت. يكي از آنها دفتر اصلي يك شركت نفتي بود. ديگري منزل جديد چپمن، دفتر نزديك به شرگت گري مكنزي معروف به "بيت وكيل " يعني منزل وكيل بود.
دبي در دهه 1950 اندكي با آن چيزي كه در دهه 1850 بود تفاوت داشت. در همسايگي آن، مصر در اواسط عصر طلايياش به سر ميبرد. بيروت يك مقصد باشكوه براي ثروتمندان بود. ايران در پي دستيابي به قدرت هستهاي بود در حالي كه اقشار سطح بالاي آن خاويار را با ودكاي خنك ميخوردند.
دبي، برعكس، در تاريكي بود. دقيقا. در شب، از اين شهر هيچ نوري نميتابيد بنا بر اين به سختي ديده ميشد و كسي كه با هواپيما از روي اين شهر عبور ميكرد و يا كسي كه روي آب دريا در يك كشتي بسر ميبرد و از كنار آن ميگذشت، آن را نميديد. تاريكي اوليه يك مشكل براي گري مكنزي شده بود. هر دو هفته يك يكبار، يك كشتي بخار در دبي متوقف ميشد. اگر آن در شب ميرسيد ناخداي كشتي نميتوانست شهر را پيدا كند. بنا بر اين چپمن، يكي از شش اروپايي مقيم اين منطقه، يك ايده داشت. او از يك ميل پرچمي كه روي پشت بام خانه وي نصب شده بود بالا ميرفت و در بالاي آن ميله به سوكت برق يك لامپ 200 واتي، پرنورترين چيزي كه يافت ميشد را وصل ميكرد. او ژنراتور گازوئيلياش را روشن ميكرد و زماني كه يك كشتي در تاريكي ميرسيد اين چراغ دريائي را روشن ميكرد.
چپمن در دفتر كارش در بور دبي با هوش و انرژي مثل هميشه ميگويد: هيچگونه نور ديگري نبود، در اين منطقه اصلا برق وجود نداشت، اما اكنون او با موهاي خاكستري و در هشتاد سالگي به سر ميبرد.
خانه موقتي چپمن به كشتيها اجازه ميداد در آبهاي نزديك ساحل لنگر انداخته و محموله را به يك كرجي كم عمق رو انتقال دهند. اما براي رسيدن به اسكله شهر، اين كرجي بايد ورودي رودخانه (دهانه) را مييافت كه بعد از طوفانها جابجا ميشدند. در شب، چپمن ميبايست يك قايق پاروئي به دهانه خور ميفرستاد و به صاحب قايق پول ميداد تا وي در آنجا همچون يك مترسك كه در دستش يك چراغ نفتي بود بايستد و كانال را مشخص كند.
شهر با روشنايي روز بيدار ميشد. خور دبي همانند رودخانه "تايمز " لندن عريض بود اما بسيار شلوغ تر. آب فيروزهاي رنگ آن زير گروهي از قايقها و كشتيهايي كه بصورت زيگ زاگ حركت ميكردند، در جريان بود. كشتيهاي دكل دار چوبي، با دماغههاي رو به بالايشان، هنوز قدرت خود را از بادبانهاي سه گوش ميگرفتند كه در شبه جزيره عربستان از قرن ششم مورد استفاده قرار ميگرفت. ملوانان كه در پيچ و خمهاي بزرگ اين رودخانه دور ميزدند به سرعت بادبان را پائين كشيدند و آن را زير تير دكل قرار ميدادند. ناخداها تعداد زيادي از "ابراها "، قايهاي دو پاروئي كه مسافران را از يك سوي ساحل به ديگر سوي آن حمل ميكردند، را با فريادهاي بلند به زبان فارسي، هندي و عربي هدايت ميكردند.
قسمت اعظم مركز دبي يك بازار پر سر صداي عربي بود. سقف كوچهها با پوشالهاي حصيري پوشيده شده بود كه از آنها نورهاي باريك خورشيد به پائين ميتابيد. كوچه پس كوچهها براي خودروها بسيار باريك بودند اما ارابه الاغها، شترها و حتي گلههاي سرگردان بز ميتوانستند وارد آنها شوند و بدون ترديد، پر از صداي ناهنجار بود. مغازه داران چهارزانو روي زمين نشسته بودند به مشتريان، چهارپايه و چاي تعارف ميكردند. مرداني با خنجر و تفنگ در اطراف سرگردان بودند، ايرانيها با كت و جليقههايشان و عمانيها با رداهاي رنگارنگشان. باديه نشينان دغلباز صحرا، به رداهاي كهنه خود بسيار مطمئن بودند، آنچنان با غرور قدم ميگذاشتند كه گويي صاحب اين ملك هستند. باديه نشينان فقيرترين افراد بودند اما خود را بالاتر از مردم شهر ميدانستند.
قصابها لاشههاي بزها را برش ميدادند و مگسها را ميپراندند. فروشندگان قوطيهاي مچاله شده ساردين و لوبيا را روي هم ميانباشتند. قطعات گوشت روي منقل جلز و ولز ميكردند. نجارها از الوار هندي اسباب و اثاثيه منزل ميساختند. اندكي پائينتر از بازارچه، يك گذرگاه روشن وجود داشت كه بوسيله پلكان به دهانه رودخانه، جايي كه مثل امروز، قايقهاي پاروئي بسته شده بودند متصل ميشد. در اين جا قايقرانان با صداي بلند به مسافران پيشنهاد ميدادند كه قايقهاي آنان را انتخاب كنند و سوار قايق آنها شوند. در نزديكي اين مكان، افرادي بودند كه در ساحل رودخانه، قايقهاي چوبي ميساختند و با روغن ماهي درزهاي آنها را پر ميكردند. تاجران دبي همانند قبل در حال برنامه ريزي بودند. "ادوارد هندرسون "، يكي از مامورين نفتي انگليس درباره ملاقات با مردي نوشت كه قفل انبار سستي را شكست و به او صدها دو چرخه نو را نشان داد. هندرسون با تمسخر درباره اين امكان نوشت كه مردم ردا پوش دبي ميتوانستند بدون هيچگونه راه شوسهاي در شهر دوچرخه سواري كنند. اين تاجر، شكوفايي تجارت صادرات مجدد دبي را توضيح داد.(2)
وي گفت: دوست من، البته من آنها در اين جا نخواهم فروخت، شايد يك يا دو عدد. من آنها را به پاكستان خواهم فرستاد. من به همين شيوه، بدون مطالعه تعداد مشابهي چرخ خياطي سينگر خريدم. دبي در آن روزگار تنها 15 هزار نفر جمعيت داشت و چپمن برآورد كرد كه 60 درصد از آنها ايراني بودند. فارسي، زباني بود كه بيشتر صحبت ميشد. چپمن، شيوههاي بينظم و ترتيب اين بندر كوچك را دوست داشت. صداي شليك تفنگ چند بار در روز شنيده ميشد كه در اكثر موارد، افراد باديه نشين از راه نزديك به مرغهاي دريايي شليك ميكردند. يكبار يك گلوله سرگردان از پنچره منزل چپمن وارد شد و سپس به ديوار اتاق ناهارخوري وي اصابت كرد.
خنك ماندن
زندگي در بيت وكيل خوب بود. ژنراتور خانه چپمن به وي اجازه ميداد تا به مدت چند ساعت در شب چراغ و پنكه روشن نمايد. اين موضوع تقريبا يك دهه قبل از آن بود كه چپمن يا هر كس ديگري در دبي، با نسيم خنك يك دستگاه تهويه مطبوع آشنا شود، اگر چه بيش از يك ميليون از اين دستگاهها در سال 1953 در آمريكا فروخته شده بود.(3)
توالت خانگي، يكي ديگر از وسايل لوكس غربي بود. توالت خانگي از يك بشكه نفتي كه از وسط به دو نيم شده بود و همچنين يك صندلي چوبي ساخته شده بود. اكثر مردم دبي به سادگي در بالاي رودخانه يا روي يك گودال در زمينشان چمپاتمه ميزدند. حتي منزل شيخ سعيد حاكم دوبي، شيخ راشد، پسر وي و شيخ محمد نوه وي توالت نداشت. حمام رفتن در دبي بسيار خطرناك بود. چاهكها بيسار عميق و سر باز بودند كه اطراف آنرا با خشت درست كرده بودند. بر روي هر دو طرف ديوار جاي پا ديده ميشد. اما خاك شني دبي به خوبي شكل نميگرفت. چاههاي مرطوب توالتها گاهي اوقات فرو ميريختند. افراد مسن دبي هنوز درباره زنده دفن شده افراد شهر ميگويند.
هوا در حال گرم شدن بود. بر خلاف منظره خشك و بي آب و علف، دبي در هواي بيمار كننده شرجي، با هوايي خفه كننده و آفتاب سوزان قرار داشت. پنج ماه از سال بسيار ناراحت كننده بود. دبي در ماه جولاي و آگوست يك حمام بخار است. در نصف شب درجه حرارت هوا به 35 درجه ميرسد.
امروزه همه جاي اين شهر خنك است، حتي ايستگاههاي اتوبوس كنار خيابان. اما قبل از آن كه برق در اوايل دهه 1960 به اين منطقه داده شود، هيچ چارهاي وجود نداشت. اكثر مردم بين ظهر تا 4 بعد از ظهر، زماني كه بازارها بسته بودند ميخوابيدند. چپمن براي خنك شدن دوش ميگرفت. او روزي سه بار پيراهنش را عوض ميكرد. اما هنگام غروب در دبي، زماني هوا رو به خنكي مي گذاشت مقدار زيادي مه دريا به سمت خشكي روان ميشد و همه چيز را خيس ميكرد. آن نفرين خليج [فارس] بود.
چپمن ميگويد: در يك دقيقه، به نظر ميرسيد كه شما احساس راحتي ميكنيد، سپس در رطوبت خيس ميشديد. چارهاي در برابر آن نبود. در شب شما حمام يا دوش گرفته بوديد و هرگز نمي توانستيد خود را خشك كنيد.
چپمن سعي ميكرد همانند همه مردم دبي روي بام بخوابد. روي بام يا در حياط اكثر خانهها، به تعداد افراد هر خانواده، تخت خواب وجود داشت كه روي آنها حصير انداخته شده شده بود. اما چپمن هرگز عادت نداشت زماني كه از خواب بر ميخيزد با شنبم خيس شده باشد. "بيبيا شريف " كه چند خانه پائين تر از چپمن در بستكيه زندگي ميكرد، ميگويد كه خانواده وي به ترتيب روي ايوان مشرف به رودخانه ميخوابيدند. بچههاي بزرگتر براي خواباندن بچههاي كوچكتر با آنها بازي ميكردند.
درمنطقه گرمي همچون دبي شما به ارزش يك نوشيدني خنك پي ميبرديد. اما اكثر مردم دبي هرگز يخ نديده بودند و چيزي درباره رفع خستگي يك نوشيدني يخ زده نميدانستند تا اينكه در حول و حوش 1960 كارخانه يخسازي ساخته شد. چپمن بسيار خوش شانس بود كه يك يخچال نفتي داشت كه بوسيله كشتي از استراليا آورده بود. آن وسايل را خنك نگه ميداشت اما مقدار كمي يخ توليد ميكرد. يخچال چپمن احتمالا يكي از دو يا سه يخچالي بود كه در اين منطقه وجود داشت.
شريف در اواسط دهه 1950 دستور خريد يك يخچال نفتي را داد و شش ماه منتظر ماند تا يك كشتي آن را برايش حمل كند. او كاسههاي آب را به يخ تبديل ميكرد و آنها را بين همسايگاني كه هرگز يخ نديده بودند توزيع ميكرد. او به همسايگانش خرد كردن يخ و ريختن آن در يك كوزه آب سفالي را نشان ميداد. شريف ميگويد كه همسايگان همديگر را براي بدست آوردن آن ميكشتند. شريف اكنون يك فرد هفتاد و دوساله قدرتمند و يكي از ساكنان خوش سليقه بخش "ام سقيم " است.
زماني كه در دهه 1960 به اين منطقه برق داده شد، اكثر مردم دبي آب را به شيوه بخار كردن (تبخير) سرد ميكردند. آب در يك كوزه سفالي يا پوست بز از طريق منافذ كوچك تبخير ميگردد كه اين امر به طور طبيعي موجب سرد شدن مايع داخل آنها ميشود. مريم بهنام، يك ديپلمات ايراني كه بعد از انقلاب ايران به دبي رفت اين گونه كوزههاي قديمي را جمعآوري ميكند. وي بعد از ظهر يكي از روزهاي بخار آلود ماه مي 2008 در باغ خود گشت مي زد كه به كوزههاي نارنجي رنگي برخورد كه به كوزه دو دسته يونان باستان شباهت داشت. اين كوزهها بر اساس اندازه و شكل آنها نامگذاري شدند مثل "جله " (Jalla) و "كوزه " (quzza) نامهايي كه درحال حاضر هيچ معني ندارند.
ادامه دارد...