PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سياستِ شعر



MR_Jentelman
19th October 2009, 03:26 PM
سه نوع شاعر داريم : اول شاعري که شعر مي‌گويد تا امري از دست رفته را بازيابد. او چيزي را از دست داده و نوستالژي آن را دارد. او مي‌گويد بازي با زبان براي من عرصه‌ي غلبه بر پدر و بازيافتن آغوش مادر است. او در بهترين نوع خود به بازي زباني مي انديشد. دوم شاعري که مي‌گويد آنچه از زبان به ما ميراث رسيده است خود داراي ارزش است و بايد حفظ شود. و اگر هم نو آوري اي در کار است، بايد در قالب تلفيق آنچه در گذشته داشته ايم و آنچه امروز به دست آورده ايم حاصل شود. او شعر مي‌گويد تا آنچه بدست آورده را حفظ کند. و سوم ، شاعري که چيزي براي از دست دادن ندارد. او شعر مي‌گويد تا نشان دهد آنچه هست بديهي و ازلي و ابدي نيست. تا نشان دهد خودِ زبانِ موجود عرصه‌ي تخاصم اجتماعي است. اين زبان براي هر کس يک چيز است. اگر زبان براي طبقه‌ي فرادست عرصه‌اي براي نشان دادن خلاقيت و احساس است، همين زبان براي طبقه‌ي فرودست قرار است به نفع رهايي‌اش دستکاري شود.

من شاعري از دسته‌ي سوم هستم. پروژه ماترياليسم در شعر چگونه چيزي مي‌تواند باشد؟ وقتي مي‌گويم من يک شاعر ماترياليست هستم چه چيز را منظور دارم؟ وقتي مي‌گويم من يک شاعر ماترياليست هستم، منظورم فقط اين نيست که من تاکيد خود را بر ماتريال و ماده‌ي شعر (واژگان) يا به بيان فرماليستها «ادبيّت» مي‌گذارم. نزد يک شاعر ماترياليست آنچه مهم است توليد مادّي شعر در اجتماع است. اينطور تصور مي شود که ما همه محصول بازي هاي زبان هستيم، در حالي که زبان که ماده‌ي شعر دانسته مي‌شود در واقع خودش يک محصول اجتماعي است. و تغيير و دستکاري در آن زبان به موازات يک تغيير اجتماعي رخ خواهد داد. شاعر ماترياليست ماده‌ي شعر را محصول توليدي اجتماعي مي‌داند. اين توليد مادي ديگر نمي‌تواند آنچنان که ياکوبسن مي‌پنداشت چيزي جز خود نباشد، بلکه همواره به ويروس‌هايي آلوده است. آيا تاکيد من بر مرکزيتِ خودِ اثر يا به زعم فرماليستها «آنچه در متن بازتاب يافته» است؟ خير، تاکيد من بر ويروس‌هايي است که يک متن و يک اثر را آلوده مي‌کند. مسئله فقط اين نيست که هر اثر بنا به ويروس هايي که منتشر مي کند، آلودگي اي را ايجاد مي کند، بل مسئله مهم تر اين است که هر متن خودش محصول نوعي آلودگي ست. پس مسئله فقط «خود اثر»نيست. «خود اثر»را من به فرماليستها وامي‌نهم تا سرگرم باشند. ما نمي پرسيم فلان شعر، همچون روابط دال و مدلول، چه معنايي مي دهد. ما مي پرسيم فلان شعر به چه ويروس هايي آلوده است. به چه موقعيتي «در بيرون»سرايت مي کند. بي‌شک تز «آشنايي‌زدايي» شکلوفسکي گامي بزرگ در انکار هرگونه قاعده‌ي از پيش تعيين‌شده‌اي حتي چنانکه خود شکلوفسکي نيز خاطر نشان مي‌کند، قواعدي نظير «مالکيت خصوصي» بود. اما همچنان در قلمرو «ادراک حسّي» پرسه‌ مي‌زند. اين آشنايي‌زدايي از آنرو که نهايتاً در جهت درکي زيبايي‌شناختي از اثر و خلق حسي تازه، نو و بديع برمي‌آيد، نهايتاً مي‌خواهد درک دلالت‌هاي معاني و نشانه‌ها را پيچيده‌تر کند. اين پيشروي به نظر من نابسنده است، و در اين ميان مي‌توانم به برشت اشاره کنم که در تکنيک بيگانه‌سازي خود نه فقط به نامتعارف بودن روش بيان، بل به جنبه‌اي مهم‌تر از قضيه اشاره دارد، يعني «بسياري از آنچه طبيعي و بديهي مي‌نمود مي‌بايست چون چيزي ساختگي نمايان شود.» ما بيگانه‌سازي مي‌کنيم تا نشان دهيم هيچ چيز بديهي نيست و از نفي به نفي نفي برسيم. تا نشان دهيم آنچه بديهي انگاشته شده صرفاً آن چيزي است که تسلط يافته است. اين نکته‌ي بسيار مهمي است و نقش بزرگي را به گردن ادبيات مي‌اندازد. چنانکه بقول بنيامين اگر تاريخ را فاتحان مي‌نويسند، ادبيات تاريخِ شکست‌خوردگان است.
بنابراين من سعي دارم در اينجا به طور اوليه يک چرخش را در نظريه ادبي نشان دهم. مسئله اين نيست که ما بايد بر ماده‌ي شعر تاکيد کنيم، مساله اين است که نشان دهيم اين شعر بواقع توليدي مادي در اجتماع دارد. اين شعر جايي در اجتماع شکل گرفته است و بدان شکل داده شده است. تا اينجا اينطور در نظر بگيريد که اين شعر هر نوع شعري که مي‌خواهد باشد. حافظ (http://njavan.com/Celebrated_Authors/2008/10/9/76301.html)باشد يا براهني. و يک شاعر ماترياليست را شما از نقطه‌نگاه چنين موضعي مي‌توانيد شناسايي کنيد.
http://img.tebyan.net/big/1388/07/751741561522186966167251147777230224227218.jpg
اما چرا «شاعر» را انتخاب کردم، و چرا اين شاعر را ماترياليست ناميدم؟ شعر مادّه ي زبان را عملاً در حال شدن نشان مي دهد، در حالي که نثر زبان را در حالي که هست. نگاه سوژگانيِ من شاعري را در نظر مي‌گيرد که از کار کردن بر روي کلمات در پي رهايي خويش است. او بر روي کلمات کار مي‌کند، نه براي اينکه ادراکي حسي، تازه و نو خلق کند، او با کار بر روي شعر در واقع دارد بر روي خودش کار مي‌کند. او با اين کار در واقع قلمرو زبان مسلّط را نيز اندازه مي‌گيرد. پس شاعر ماترياليست بيش از هر چيز يک «مسّاح» است. مسّاحي که اتفاقاً همچون ک. در رمان قصر کافکا هيچکس او را به کار مسّاحي فرانخوانده بود. او يک نابهنگامي ست که مثل روغن از لابلاي چرخ هاي زبان مسلّط چکه مي کند. و مشروعيتش را نيز از همين عدم مشروعيت و نابهنگامي اش مي‌گيرد. يافتن فلمروهاي زبان مسلّط، و کشف رمز توليد مادّي شعر در قلمرو اين زبان.
اين کاري است که يک مسّاح نخست انجام مي‌دهد، کار او جراحي و کالبدشکافي زبان مسلّط است. به همين خاطر است که او بيش از هر چيز بايد يک «شاعر» باشد. شاعر کسي ست که بيش از هر کس ديگر مي تواند در کار بر روي زمين زبان مسلّط و در توليد مادّي شعر در اجتماع يک «نفي» را موجب شود. او مي تواند نقاط التهاب زبان مسلّط را کشف کند. نه به اين خاطر که بيش از بقيه به امکانات زبان آشناست، بل به اين خاطر که موجوديت خودش وابسته به نابهنگامي اي است که از نقطه اي ملتهب در زبان مسلّط بيرون مي افتد. شعر وقتي سروده مي شود که ساختار زبان مي خواهد ملتهب شود. با اينحال همانطور که گفتم اين بدين معنا نيست که شاعر بيش از ديگران به امکانات زبان آشناست. او دقيقاً به اين دليل که با زبان مسلّط بيگانه است رويدادي همچون شعر را پديد مي آورد. اگر بخواهم از اصطلاحات دلوز استفاده کنم، مي‌گويم او صرفاً يک «قلمروزدايي» از استفاده‌ي رايج کلمات را ايجاد مي‌کند. اما نه صرفاً به معناي يک خلاقيت و پيشنهاداتي تازه براي فرم شعر، بلکه به معناي «سياستِ شعر». سياستِ شعر ديگر داراي آن تقسيم‌بندي بين شعر سياسي و شعر غير سياسي، شعر اجتماعي و غير اجتماعي و اين‌جور چيزها نيست. استفاده‌ي رايج از کلمات، زبان مسلط و غيره همگي «تقدير» هستند. و تقدير شاعر اين است که با تقدير مبارزه کند. سياستِ شعر نمي گويد فلان شعر «بازتاب محتواي خواست يک گروه اجتماعي» ست. سياست شعر مي گويد فلان شعر «فرم آگاهيِ يک گروه اجتماعي» ست. شعر تجلي اراده‌ي ما بر مادّه‌ي زبان مسلّط است. نه يک بازنمايي ساده از محتواي آگاهي يک گروه اجتماعي معين، بلکه يک بيان و جلوه ي ويروسي در قالب فرم آگاهي آن گروه اجتماعي.
ما چه وقت به شعر گفتن روي مي‌آوريم؟ وقتي که مي‌خواهيم زمين زبان مسلط را مسّاحي کنيم. ما هميشه در زباني که از آن ما نيست شعر مي‌گوئيم. و کار شاعر بر روي مادّه ‌ي شعر خود حامل نوعي از بيگانگي است. شاعر بر زباني که متعلق به او نيست کار مي کند. شاعر در درون زبان مسلّط به آلوده کردن آن مي‌پردازد. بنابراين ما زمين زبان مسلّط را در يک سو، و شعر بردگان را در سوي ديگر خواهيم داشت. شاعران بزرگ جايشان توي ويترين زبان مسلّط است. شاعران ماترياليست جايشان در نقاط التهاب اين زبان.


منبع:تبیان

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد