PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دل نوشته هاي m a h 3 a



LaDy Ds DeMoNa
15th October 2009, 11:35 AM
آرزو::::::

http://www.marshal-modern.ir/MarshalPictureArchive/Images/2007-9-21/a9759c0e-25e8-4da9-b9f8-780229b1356b.jpg (http://sms-jok.royablog.com/)

آرزوی من اینست
که دو روز طولانی
درکنار تو باشم فارغ از پشیمانی
آرزوی من اینست
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم
آرزوی من اینست
که تو مثل یک سایه
سر پناه من باشی
لحظه تر گریه
آرزوی من اینست
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من در سکوت یک جاده
آرزوی من اینست
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری مستی (http://sms-jok.royablog.com/) تو من باشم
آرزوی من اینست
تو غزال من باشی
تک ستاره روشن در خیال من باشی
آرزوی من اینست
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم
لحظه ای لب دریا
آرزوی من اینست
از سفر نگویی تو
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
آرزوی من اینست
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم از عشق
این جنون بی قانون
آرزوی من اینست
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم
تو برای من تنها

LaDy Ds DeMoNa
15th October 2009, 11:35 AM
تو ::::::
http://i25.tinypic.com/2ptbciw.gif (http://sms-jok.royablog.com/)
http://sms-jok.royablog.com (http://sms-jok.royablog.com/)


زير بـاران با ياد تو ميروم

بـه دنبال جاي پـاي تـو
تـو را مـي پرستـم من شـبانـه

بـراي لحـظه هـاي شادمانه
بـراي بـا تو بودن صادقـانـه

مـي آيم من بـه پيشـت عاشقانه
بـه تودل بستـم من شاعرانه

اما افسـوسازدرك زمانه
چه زيباست راز زمانه

اگرزندگي باشد يك ترانه

LaDy Ds DeMoNa
15th October 2009, 11:36 AM
com
سلام آخر::::::

http://amirgig.persiangig.com/document/baye.jpg (http://sms-jok.royablog.com/)

سلام اي غروب غريبانه دل
سلام اي طلوع سحرگاه رفتن
سلام اي غم لحظه هاي جدايي
خداحافظ اي شعر شبهاي روشن
خداحافظ اي شعر شبهاي روشن
خداحافظ اي قصه عاشقانه
خداحافظ اي آبي روشن عشق
خداحافظ اي عطر شعر شبانه
خداحافظ اي همنشين هميشه
خداحافظ اي داغ بر دل نشسته
تو تنها نمي ماني اي مانده بي من
تو را مي سپارم به دلهاي خسته
تو را مي سپارم به ميناي مهتاب
تو را مي سپارم به دامان دريا
اگر شب نشينم اگر شب شکسته
تو را مي سپارم به روياي فردا
به شب مي سپارم تو را تا نسوزد
به دل مي سپارم تو را تا نميرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار اين صدا را نگيرد
خداحافظ اي برگ و بار دل من
خداحافظ اي سايه سار هميشه
اگر سبز رفتي اگر زرد ماندم
خداحافظ اي نوبهار هميشه
http://sms-jok.royablog.com (http://sms-jok.royablog.com/)

LaDy Ds DeMoNa
15th October 2009, 11:36 AM
به انتظار نشسته ايم::::::

http://i14.tinypic.com/6chgd9y.jpg (http://sms-jok.royablog.com/)

وقتي او آمد درهاي قلبم را به رويش گشودم
و همچون کودکي بي ريا و به دور از تزوير با آغوشي باز پذيرايش شدم
غريبه اي را که فرسنگ ها از من دور بود.
او قدم به دنيايم گذاشت اما با سنگدلي شاخه هاي درخت زندگي ام را شکست
بي آنکه حتي از نگاه مهربان باغبان شرم کند.
پروردگار مهربانم از آسمان نيلگونش نظاره گر بي وفايي هايش بود
و صداي شکسته شدن شاخه هايم را مي شنيد.
اما من و باغبان با محبتم حتي آفتاب و آب چشمه را به روي نا مهرباني هايش
نبستيم.
به اين اميد که هم رنگمان شود.
اما او از جنس ما نبود.
او همچون گردباد وزيد
شاخه هايم را شکست و شکوفه هايم را پراکند.
به اميد آنکه از ما فراتر رود.اما...
مثل همه طوفانها مثل همه گردبادهاي تلخ آمد.
تلخي کرد و رفت.
زمستان بود و من صداي قدم هايش را به روي برگهاي خشک
که دورتر و دورتر مي شد شنيدم.
او رفت.حالا من و همه نهال ها و بوته ها به اميد بهاري ديگر
مثل بهاران سال گذشته بار ديگر به اميد شکفتن دوباره
به انتظار نشسته ايم...
اما نه با او...
...http://sms-jok.royablog.com (http://sms-jok.royablog.com/)

LaDy Ds DeMoNa
15th October 2009, 11:37 AM
تنهايي::::::

http://gallery.photo.net/photo/5260648-md.jpg (http://sms-jok.royablog.com/)
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم ...
تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست ...
تنهايي را دوست دارم زيرا....
در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد...

LaDy Ds DeMoNa
15th October 2009, 11:37 AM
همواره::::
http://i32.tinypic.com/2567l01.jpg (http://sms-jok.royablog.com/)

همواره تنهاييم
تنها در اين زندان
تنها در اين محبس
اين خانه ي ويران
همواره تنهاييم
تنها در اين خانه
تنها در اين وهم
ميراث کاشانه
همواره تنهاييم
تنها در اين ترديد
جايي که ديو شب
پروانه را دزديد
همواره تنهاييم
در جمع ياران هم
در يک کوير خشک
در زير باران هم
همواره تنهاييم
وقتي که مي آييم
وقتي که دستان را
بر سنگ مي ساييم

همواره تنهاييم
در اين نفس تنگي
در قلب يک بن بست
مدهوش دلتنگي
همواره تنهاييم
وقتي که در خوابيم
وقتي که در شب ها
همراه مهتابيم
همواره تنهاييم
اما نمي مانيم
با اينکه رمز شب ، ها را نمي دانيم

همواره تنهاييم
تنها تر از مهتاب
تنهاتر از رويا
تنها تر از يک خواب
همواره تنهاييم
تنهاتر از خورشيد
همچون ستون هاي
یک تخت جمشيد
همواره تنهاييم
همچون خداي خويش
تنها تر از تنها
همچون شب درويش
همواره تنهاييم
وقتي که در خاکيم
وقتي گرفتار
دستان ناپاکيم
همواره تنهاييم
چون پروانه شب
يک جا نمي پاييم
زيرا که در ابهام
دنبال معناييم ...


http://de.acidcow.com/pics/20090924/acid_picdump_80_04.jpg (http://sms-jok.royablog.com/)

LaDy Ds DeMoNa
18th October 2009, 11:16 AM
به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی

اگر سفر نكنی،
اگر كتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی و موسیقی طبیعت گوش فرا ندهی
اگر برای خودت ارزشی قائل نباشی
به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی
زماني كه خودباوري, عزت نفس را در خودت بكشی،
وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند.
وقتی تمام روزها رو با نفرین به بخت بدت بگذرونی و
از بارون بد شانسی ها که تمومی نداره غافل نشی
به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی
اگر برده ‏ی عادات و عقایدت شوی،
اگر هميشه از يك راه تكراری بروی
اگر روزمرّگی را تغيير ندهی
اگر در زندگی هیچ وقت ریسک نکنی ..راههای مختلف رو امتحان نکنی
ورنگ‏های متفاوت به تن نكنی،
یا اگر بادیگران برای آموختن و گسب تجربه صحبت نكنی
اگر درباره ی چیزهایی که نمی دونی پرسش نکنی
اگر به سوالاتی که جوابشون رو میدونی پاسخ ندی
تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی
اگر از شور و حرارت و هیجان
از احساسات سركش
و از چيزهايی كه چشمانت را به
درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند،
دوری کنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی،
اگردنبال روياهایت نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ت ورای مصلحت‌انديشی رفتار کنی . . .


امروز مخاطره كن!



امروز كاری كن!



نگذار كه به آرامی بميری!
آن را از دست نده
آری فقط امروز زنده ایم. می دانم که می دانی

LaDy Ds DeMoNa
22nd October 2009, 10:38 AM
دل من
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد. شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
ترامن چشم در راهم............

LaDy Ds DeMoNa
22nd October 2009, 10:39 AM
آرزویم اینست!!!



نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد



نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز



و به اندازه هر روز تو عاشق باشی



عاشق آنکه تو را می خواهد



و به لبخند تو از خویش رها می گردد



و تو را دوست بدارد به همان

LaDy Ds DeMoNa
22nd October 2009, 10:40 AM
و حدس می زنم شبی مرا جواب می کنی



و قصر کوچک دل مرا خراب می کنی



سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای



ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی

LaDy Ds DeMoNa
22nd October 2009, 10:41 AM
بي تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد


مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد

تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند

سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد

شعله های تو ز بی رنگی دریا گفتند

موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد

گم شدم در قدم دوری چشمان بهار



بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

LaDy Ds DeMoNa
22nd October 2009, 10:42 AM
تنها خداست که می ماند... (http://godforalways.blogsky.com/)

LaDy Ds DeMoNa
22nd October 2009, 10:46 AM
بشنو که سوزنامه ویرانی من است

امشب نه اینکه شام غریبان گرفته ام

بلکه به یمن آمدنت جان گرفته ام

گفتی غزل بگو -غزلم-شور و حال مرد

بعد از تو حس شعر فنا شد خیال مرد

گفتم مرو که تیره شود زندگانیم

با رفتنت به خاک سیه میکشانیم

گفتی زمین مجال رسیدن نمیدهد

بر چشم باز فرصت دیدن نمیدهد

وقتی نقاب محور یکرنگ بودن است

معیار مهرورزی مان سنگ بودن است

LaDy Ds DeMoNa
10th November 2009, 08:51 AM
http://www.marshal-modern.ir/Archive/9880.aspx (http://marshalclub.com/join)

تا حالا شده احساس تنهایی کنی.فکر کنی که هیچ کسی نیست که تورو بفهمه.آره حتما شده تو این مواقع سعی می کنی که چه حرکتی انجام بدی؟ خیلی از ماها می ریم پیش یکی از نزدیک ترین دوستانمون تا با درد و دل کردن با اون یه کم سبک بشیم.اما حتما باز هم برات این اتفاق افتاده که همون دوستت که از نظرت سنگ صبورته برای تو وقت نداشته باشه و باید به کارهای خودش برسه. اون وقت چی؟دیگه به نظرت کی هست؟ خب من اینجا می خوام یه دوست رو معرفی کنم که میلیون ها ساله که همه می شناسنش از بزرگ و کوچیک، پیر و جوون، زن و مرد،دوستی که همیشه برای همه ما وقت داره همیشه به فکر ماست همیشه خیر و صلاحمونو می خواد اما ما بی معرفتها خیلی وقتا از یاد می بریمش یا وقتی کارمون باهاش تموم شد دیگه تا مشکل بعدی سراغش نمی ریم. باز هم می ریم سراغ افراد دیگه اما اون باز هم پیش خودش می خنده و می گه عیب نداره باز هم هر موقع کارت گیر کرد بیا پیش من.تا حالا به این موضوع فکر کردی که این دوست عزیز که تنهای تنهای تنهاست دوست داره که تو هم بهش یه سری بزنی سرتو بگیری بالا بهش بگی سلام امروز فقط به خاطر خودت اومدم، اومدم که بهت بگم چقدر دوست دارم .ازت تشکر کنم که اینقدر به فکر منی و شرمندم که من اون طور که تو می خوای به فکرت نیستم.می دونم به من حتی به اندازه یک قطره هم نیاز نداری ولی باز هم شرمندم که برات بنده بدی بودم.اگه خوب گوش کنید داره یه صدایی می یاد که میگه((یکی اون بالاست که مارو دوست داره))

نامه ای از طرف خدا

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو
به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی!!!
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی...
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...

دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی...

دوست و دوستدارت: خدا

خدایا
ای وصـــالــت آرزوی عـاشـقــــان وی خیــالــت پیش روی عـا شقـان
هـر کجـا کـردم نظـربــالا و پســـت جـلوه ای ازروی زیبــای تو هســت
خـرقـه پـوشـان محـو دیـدار تواند باده نوشان مست دیدار تواند
هـــم بـود در هــر دلـی مــاوای تو هــم بـود در هـر سـری سـودای تو
حـرفـی از اسـرار عشقــم یـــاد ده هــم بســوزان هـم مـرا بـر بــاد ده

Aerith
21st November 2009, 06:52 PM
آره واقعا جالب بود... برخلاف تصور خودم و خیلیا انگار خدا به زبون غیر عربی هم مینویسه! {tongue}
اما از شوخی گذشته عکسی که گذاشتی جای انتقاد داره! تو این نامه خدا رو یه رفیق میدونه که پا به پای ما میاد اما اون عکس نشون میده که باید حتما تو آسمونا دنبالش بگردیم! من به خدای تو آسمونها اعتقاد ندارم! خدای من تو زمینه و باید هم تو زمین کنار من بمونه وگرنه نمیشه اسمش رو گذاشت خدا! هیچ فرقی با اجرام آسمونی نداره!

آبجی
1st December 2009, 11:19 AM
عاشق تر


http://picasion.com/pic15/48c9c10583a26b48297960a1248ccb4f.gif



عاشق تر از این بودم اگر لحظه ی پرواز
در دست نجیب تو کلید قفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر عطر نفسهات
در لحظه ی بی همنفسی ‚ همنفسم بود
عاشق تر از این بودم اگر فاصله ها را
این اینه ی شب زده تکرار نمی کرد
عاشق تر از این بودم اگر هق هق ما را
این سایه ی سرمازده انکار نمی کرد
با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی
تو نقش تبسم را ‚ از اینه دزدیدی
عاشق تر از این بودم اگر در شب وحشت
مثل تپش زنجره نایاب نبودی
عاشق تر از این بودم اگر وقت عبورم
آنسوی سکوت پنجره خواب نبودی
عاشق تر از این بودی اگر ثانیه ها را
اندوه فراموشی من تار نمی کرد
عاشق تر از این بودی اگر این دل ساده
اسرار مرا پیش تو اقرار نمی کرد
با تو بهترین بودم ‚ همسایه ی خورشیدی
تو نقش تبسم را ‚ از اینه دزدیدی

یغما گلرویی

آبجی
1st December 2009, 11:20 AM
پیوند



http://www.sharemation.com/imanteos1/t12.jpg
چه کسی میتواند
باز میان ما
جوانه های عشق را
بزند پیوند
چه کسی میتواندباز
روی لبهایمان
بنشاند لبخند
چه کسی باز شاید
این غم نشسته بردلمان را
پاک کند
چه کسی میتواند باز؟؟
....اوکه چون سایه همیشه با ماست
...او که سرمنشاء همه پیوندهاست

آبجی
1st December 2009, 11:22 AM
راه عشق


پشت به پشت ِتمام

نگاههای عاشقانه
ترانه های از دل آمده


پشت به پشت ِتمام
نشانه های آسمانی
نذرهای ملتمسانه
رازهای نهانی
نیایشهای خاضعانه
پشت به پشت ِ باورو ایمان
میدهم و بی هیچ تردید
راهی "راه عشق" میشوم

پشت به پشت ِتمام

نگاههای عاشقانه
ترانه های از دل آمده


پشت به پشت ِتمام
نشانه های آسمانی
نذرهای ملتمسانه
رازهای نهانی
نیایشهای خاضعانه
پشت به پشت ِ باورو ایمان
میدهم و بی هیچ تردید
راهی "راه عشق" میشوم

آبجی
1st December 2009, 11:23 AM
http://picasion.com/pic15/f8f31bdb6dc68343640b56c250c8d619.gif

در جاده راه می افتم
از کنار درختان و گلها عبور میکنم
برایشان شعر و ترانه میخوانم
از کنار رودخانه میگذرم
لبخندی از نور بر آب و ماهیان هدیه میکنم
به دشت میرسم
شاخه های طلایی مهرم را
سوی غزالان میاندازم
بر بلندای کوه
نوک قله اش می ایستم
با نگاه تحسینم بدرقه اش میکنم
هم آغوش ابر و باد
با آسمان پیوند دوباره میبندم
بازهم جلو میروم
آخرین قدم
چشم میدوزم به زمین
دستم را در سینه فرو میبرم و بیرون می آورم
بذر عشق رویش می پاشم
با اشک و لبخند وداعش میکنم
تا بهشت یک قدم باقیست
ماموریتم را انجام داده ام

آبجی
1st December 2009, 11:24 AM
تار و پود فرش خاطراتمان

نخ نما شده است

آنقدر که هر روز

آنها را لگدکوب کرده ای

فخرشان نمیکنی، لااقل حقیرشان مکن






http://picasion.com/pic15/128fd6b6c809aef407b989706478093b.gif

آبجی
1st December 2009, 11:25 AM
http://picasion.com/pic15/4b0fa23cfc8c763a81f4c325e46d2f2a.gif

به بوی تو میشوم مست تازگی
وقتی به کرانه ی من باران میبارد
صدا میزنم به هر کوی و برزن تورا
همه دست دعا به بارشت میبرند


نگو به تلافی همه خطاهایم
نمیکنی التفات و نمی باری
نگو که زشرم دیدن چشمانت
مرا به حال خود وا میگذاری


منم عابد و آیینه بند نگاه دوست
وقتی که باران تجلی نگاه توست
همیشه مقیم آسمانت میشوم
وقتی نگاهم فقط بسوی توست

آبجی
1st December 2009, 11:26 AM
رنج تمام سالهای دور از تو را ،خلاصه میکنم در چین و چروکهای صورتم،در موهای سپید شده ام و در قلبی که آنقدر سوخت تا در خاکستر خود سرد شد و مدفون
تمام شبهای بی تو بودن را ،در سیاهی شب پنهان میکنم ،لا به لای تمام ثانیه هایی که میگذشتند و درد نبودنت را ناخن میکشیدند بر وجودم
جای خالیت را جمع میکنم در سینه ام با هر بغضی فواره میزند و می پاشد بر در و دیوارها و همه را بازهم میسابم و پاک میکنم تا چشمانم بازهم سایه محو تورا وقتی راه میروی در خانه دنبال کند .و سایه ی موهایت را که تا شانه هایت ریخته و صدای خنده هایت که طعم خوش زندگیست.
خاموشی دنیایم را و سکوت تمام این سالها را میریزم در شعرهایم تا یادم بماند برای دوباره دیدنت باید زنده بمانم هنوز .....تا گلگون شود از دیدار این رخ زار و زردم .
باتو هستم هنوز .......تا نفس باقیست

آبجی
1st December 2009, 11:28 AM
در حوالی کوچه خاطره
وقتی در ازدحام دلتنگی
گم میشوم
همیشه همان نام تو
کنده کاری روی http://picasion.com/pic13/62831eb8cef7fbb6719821e5cd187971.gifدرخت
نشان پیدا شدنم بود
وقتی به شوق دیدارت
دست چین لحظه های ناب میشدم
لمس حضور مهربانانه ات
گرمی بخش زندگی ام بود
وقتی در حوالی کوچه خاطره
زیر رگبار تند جدایی ها
ماتم گرفته روزهای بی تو بودم
یاد چشمانت روشنگر
لحظه هایم بود
حوالی کوچه خاطره
همیشه جایی برای
فکر کردن به تو هست
برای پل زدن از ماه تا آفتاب
از عشق به ایمان
جایی که خدا همیشه لبخند میزند

آبجی
1st December 2009, 11:30 AM
انسان پلی کشیده است بین حیوان و خدا،انسان موجودی است در میانه ،انسان محل عبور است.پس انسان موجودی ثابت و بسته نیست.انسان از جنس بودن نیست از جنس شدن است ،انسان یک روند است زمانی محض میشود که حقیقت خویش را شهود کند.با نیل به هستی محض انسان دیگر انسان نیست،او از پل گذشته است.پل برای گذشتن است نه اقامت ،از پل عبور کن.انسان چیزی است که باید از آن عبور کرد.باید از ان تعالی جست.زیبا و هیجان زندگی انسان در همین امکان گذشتن است.
برای پریدن به دلت رجوع کن،ببین دلت چه میگوید...اما بعد از آنکه پریدی!!
مسیحابرزگر.فهم عاشقانه هستی

آبجی
1st December 2009, 11:30 AM
http://picasion.com/pic12/40d850eda54d78e6561a092897ae272b.gif

این شبها بنشین و کمی فکرکن

به خودت ،به آفرینشت، به دیگر مخلوقات
به خالق ، به هستی ،به زمان
به اینکه در این دنیا چه میکنی و باید چه کنی
به اینکه روزها و عمر در حال گذر است
چشم برهم بزنیم نوبت رفتن است
این مدت را چگونه بگذارنیم
به چشمهایی که باید بیاموزند، بی پرده ببینند
بی پرده بشنوند، بی پرده سخن بگویند
فکرکن به ارجحیت انسان بر تمامی مخلوقات
به جانشینیش به امانتی که بر دوش گرفت
به تعالی ،به رشد ،به خوب بودن
فکرکن این روزها و شبها ،فرصت مغتنمیست برای تفکر
گویی تمام دریچه ها برای کشف رموز گشوده شده است
فکرکن

آبجی
1st December 2009, 11:31 AM
فکرکن به اینکه براستی میخواهی چگونه انسانی باشی؟ کمی با دقت بیشتر به امروز خودت فکرکن .ببین امروز تو همان چیزیست که میخواستی باشی و برایت کاملا راضی کننده است؟ فکرکن آیا میتوانستی خیلی بهتر از این باشی با همان شرایط زندگی و همان خانواده ای که داری؟و این بهتر بودن در سایه تلاش و رفتار خودت بدست میآمد؟
فکرکن که میتوانستی قدمهای درست تری برداری و اشتباهات کمتری مرتکب شوی اشتباهاتی که با کمی تفکر و با کمی رجوع به تجربیات گذشته قابل پیشگیری بودند و امروز همان اشتباهات سبب سرخوردگی و ایجاد اعتماد به نفسی کمتری میشود .شاید اشتباهات گاهی مقدمه پیشرفت و تعالی میشوند اما اگر زیاد تکرار شوند اثر مخرب دارند اوایل با هربار شکست دوباره بلند میشویم اما اگر با ناشی گری و با تفکر ناقص و عدم همه جانبه نگری مرتبا دچار شکست شویم دیگر قدرت برخاستن نداریم این طمع تلخ همیشه برایمان ماندگار است و جلوی ریسکها و حتی تصمیمات مارا میگیرد .
فکرکن برای اینکه امروز خودرا بهتر کنی و بیشتر شبیه به آنچه همیشه میخواستی باشی هنوز دیر نشده و میتوانی با قدمهای درست و تصمیم و تلاش و پشتکار تغییراتی رو به بهبود بدهی .امروز تو برای تو قبایی اندازه نیست تو قدرتهای معنوی و فکری زیادی داری بلند شو و قبایی که لایق توست برتن کن

آبجی
1st December 2009, 11:32 AM
http://picasion.com/pic11/3d6ff88947e04afbc2cfdd6bb11b3a31.gif
خداوند همه چیزهای موجود در طبیعت را با نظم و برنامه خاص آفریده است تا انسان در پیشرفت و تعالی خود از انها الهام بگیرد و درباره انها دست به تفکر و تدبر بزند .آنچه خداوند بیش از سایر چیزها به انسان توصیه میکند همین تفکر و تدبر در امور دنیا و هستی است.
امروز به تغییر فصول و تشابه ان با زندگی انسان فکرمیکردم .و هماهنگی عجیبی درانها پیدا کردم.تغییرات فصول در طی یکسال همانند دوره عمر و زندگی آدمی است.
بهار اولین فصل سال و روزهای اغازین است که زیبا و باطراوت و خوش عطر است مطابق با همان دوره نوزادی و کودکی انسان است کودکی که مثل بهار خوش عطرو نرم و لطیف است و همانند نسیم های بهاری روح زندگی را درهستی جاری میکند.
تابستان در حرارت و گرما دوره جوانی انسان است پرشور و حرارت و پرتلاش با تمایل به رنگهای تند و رنگانگ و زمانی که انسان بیشتر درحال فعالیت است .
پاییز با آن نسیمهای خنک و بارانهای باطراوت و دورنگی که در طبیعت غالب است انسان را بیاد دوره میانسالی می اندازد وقتی موهایش جو گندمی شده و بیشتر به پختگی رسیده است و سنگین و محجوب بیشتر تفکرمیکند .آرامش خاصی دارد و البته دلتنگی از همان نوعی که انسان در میانسالی کاملا با احساس آن عجین است.
زمستان با سپیدی و سردی زیادش شبیه به دوره ی سالمندیست. زمانی که رنگ موها یکدست سپید میشود و انسان دوره کهولت خودرا میگذارند سختی در تحرک و تنهایی ....همان انزوای زمستان را بیاد می آورد....و بعد هم پیوستن زمستان به بهار هم پیوند زندگی دنیوی به زندگی اخروی درانسان است.
در هستی چیزهای زیادی وجود دارد برای اینکه به انها نه بطور تصادف بلکه با عمقی بیشتر دقت کنیم کشف رازهای افرینش خود نوعی شکر گزاریست

آبجی
1st December 2009, 11:36 AM
فرصتی برای جبران نیست ....
مگر میشود برای تخریب روح و قلب و احساس و دنیای یک انسان، تنها یک کلمه بگوییم :
"ببخشید"
مگر میشود عمری را هدر داد و خوشبختی را گرفت و بازهم گفت : "جبران میکنم"
چه چیز را میشود جبران کرد؟چه چیزی را میشود بخشید؟
گاهی چیزی برای جبران نیست ....کاری که بتواند اندکی مرهم درد باشد، نیست.
گذشت هم جایی ندارد ....وقتی آگاهانه میدانیم دست به کشتار هویت و
شخصیت کسی میزنیم ....انتظار بخشش هم نابجاست ....
زمانه ای که به کسی رحم ندارد ....
و بجای امنیت ،ترس و وهم و هراس برجای میگذاریم.
وقتی رشته مهربانی را که نازک شده است بجای ضخامت،ازهم میگسلانیم ؛
وقتی شانه ای که پناه اشکهایی است را بجای پیشکش ،دریغ میکنیم؛
وقتی بجای آرامش ،دغدغه هدیه میکنیم ؛
وقتی بجای شادی ، اشک می آفرینیم ......؛
چگونه زمزمه کنیم "ببخش "....
فرصت جبران نیست ،شاید زمان باشد اما چیزی برای جبران نیست

آبجی
1st December 2009, 11:39 AM
آنچه که میتواند از تو یک موجود بغایت شگرفترین خلقت آفرینش بسازد دست یابی به دانایی و بصیرتی است که با تفکر در نشانه ها و آیات خلقت و شناخت بیشتر خالق بدست می آید .
ابرازهای شناخت انسان با محدودیتهای درک و فهمی که دارد باید از قدرت زیادی برخوردار باشند این قدرت با تلاش و پرورش او بیشتر میشود .
عقل و دل بهترین راههای شناخت است.اما نه باعقل و دل معمولی،باید این دورا قوی کرد تا آنچه از آنها حادث میشود به حقیقت نزدیک تر باشد .
انسانها درگیر روزمرگیهای خود هستند و زمانی را برای مهمترین اصل زندگی و حیاتشان ،یعنی تفکر و تعمق در اساس خلقت و اهداف آفرینش صرف نمیکنند .آنها بی خبر بدنیا می آیند و بی خبر میروند.
شاید بزرگترین چیزی که از دست میدهند و از آن محرومند فرصت مغتنمی است که تنها در دوره زندگی زمینی عایدشان میشود و وقتی اینچونین برای یادگیری و کشف و مکاشفه دیگر در اختیارشان قرار نمیگیرد.
انساها همیشه در حسرت این زمان خواهند بود وقتی دیگر قادر به بازگشت به دنیا نیستند

آبجی
1st December 2009, 11:42 AM
با تو سخنها دارم
بسیار
با تو حرفها دارم
فراوان
اما گویا اینروزها همه، جوری شده اند
فرصت شنیدن را به گفتن، داده اند
اینروزها همه حوصله اشان کم شده است
بازار بی اعتنایی و بی محلی گرم شده است
اینروزها حتی تو هم وقت نداری
یا که داری و بهونه میاری
خوب میدانم
اینروزها دلت از ما جداست
تنها یاری که مانده است اینک،
خداست !!!!
الهی هیچ کس بی تو مباد
وهم تلخ تنهایی سرریز مباد

آبجی
1st December 2009, 11:42 AM
چنان نگاهم میکنی انگار تمام احساس مرا درک میکنی
میگویی، بگو ، هرچه دلت میخواهد بگو من همه را گوش میدهم...
شاید کسانی باشند تنها به گفتن، بی هیچ ثمری جز تهی شدن ، آرام شوند و مشتاق باشند
اما مگر نمیدانی من سخن نگفتن را هزار بار به گفتن بی ثمر ترجیح میدهم
چه بگویم ،وقتی میدانم توهم نمیتوانی ذره از حرفهایم را بفهمی و آرامشم بخشی.
حتی اشتراک زبان با تویی که بیش از دیگران مرا میشناسی شاید تنها چند درصد ناقابل باشد .
پس چه انتظاری، برای داشتن یک همزبان و هم احساسی که حتی حضورش آرامش بخش باشد چه برسد به همکلامی......
ناراحت نشو،
من که تا کنون چنین کسی را نداشته ام ....
اما بزرگترین گنج دنیایی میتواند وجود چنین کسی برای هرکسی باشد
حتی درک لحظه ای از آن حضور ناب غنیمتی است بی همتا

آبجی
1st December 2009, 12:27 PM
فکر کن ....
به تمامی اتفاقات و افرادی که در پیرامون تو هستند ...
و هرکدام برای تو پیامی دارند .. آنها که با کردارهایشان به تو درس میدهند ..
با رفتارهای خوب و بدشان ....آنها در مسیر تو قرار گرفتند تا با رفتارهایشان به تو مسیر درست را نشان دهند
با کردار بدشان به تو بیاموزند چقدر احساس و نتیجه بدی ،نصیبت میشود وتو از آنها زین پس پرهیز نمایی با رفتارهای خوبشان به تو نشان دهند چقدر لذت بخش است یک عمل نیک تا اقدام به انجامشان کنی ....
آنها بی دلیل در زندگی تو قدم نمیذارند بی دلیل سر راه تو قرار نمیگیرند ....
تمامی انسانهای پیرامونت برای تو پیامی دارند.....
بعضی پیام چگونگی دست یابی به خوشبختی و موفقیت و بعضی پیام دوری از اشتباهاتی با تاوانهای سنگین را برای تو میآورند....
به همه پیامها دقت کن به همه انسانها به راهی که میخواهند به تو نشان دهند به درسهایی که به تو میآموزند به همه دقت کن......
فکرکن فکرکن خداوند و کائنات میخواهند با تو سخن بگوید

آبجی
1st December 2009, 12:27 PM
زبان که میگشایی با هر حرف ، هزاران تیر برنده روانه میکنی
مگر چقدر در سینه کینه داری؟
در امانت الهی ، چه انبار کرده ای؟
بگذار کمی دلت آرام گیرد ،کلام خدارا بخوان تا سخنانت شیرین شود ....
مگذار حرفهایت شمشیری شود زخم کننده ،بگذار پری باشد نوازش دهنده...
مگذار غمهایت دیگری را بیازاد ،بگذار دلی را به شادی و شعفی بیارآید...
نور را در دلت همنشین کن ....سیاهی ها را برون کن....
عشق اگر باشد آراستگی سخن خواهی د اشت و حسن رفتاردر کمال ....
"بگذار تا میتوانی محبوب باشی"
"محبوب خدا و خلق خدا ".

آبجی
1st December 2009, 12:51 PM
بهترین قاضی قلب ماست و وجدانی که ان شالله هنوز در معرض تهاجمات بدیهای روزگار کور و بی رگ نشده باشد.
پس ببینیم رفتارمان وقتی باعث آزردگی قلبمان شده است حتما جایی به خطا رفته ایم...
بی اعتنا به حرف قلبت نباش.....گاهی قصد ما رنجش دیگری نیست اما چینش نابجای واژه ها و رفتارها ،تعبیری دیگری را میرساند.
اگر قلبت گواهی میدهد باعث رنجشی شده ای ،یقین بدان شده ای یا در جهت مکاشفه آن بربیا....
بگذار قلبت با اهمیت و توجه تو بزرگ شود و صیقلی تر برای نشان دادن بیشتر واقعیات

بگذار قلبت آیینه تمام نمای حقایقی شود که تورا به مبداء تمام حقایق میرساند.

بگذار بتوانی از بزرگترین نیروی نشات گرفته از نیروی الهی کمک بگیری .قلب تو میتواند تورا حتی بهتر از عقل رهنمون باشد اگر درست پرورشش دهی .اگر بتوانی پاک نگهش داری......و اجازه ندهی ناپاکیها برآن سایه بیفکند .
"فکرکن قلبت میتواند چه راهنمای خوبی برایت باشد

آبجی
1st December 2009, 12:52 PM
بسیاری از انسانها می آیند و میروند بی هیچ سودی و هیچ زاده شدنی.
بسیاری از انسانها همیشه در خوابند ،چه قبل از آمدن به دنیا چه بعد از آن.
بسیاری از انسانها نمیدانند برای چه آمده اند و چرا میروند.
بسیاری از انسانها بدنیا می آیند بدون آنکه بواقع زاده شده باشند.
بسیاری از انسانها در فراموشی عمیقیند.و درفراموشی میمیرند .
بسیاری از انسانها از زندگی خود لذت نمیبرند .و از حس شیرین لذت واقعی بی بهره اند.
بسیاری از انسانها،نمیدانند باید چگونه از فراموشی بیرون آیند و از خواب بیدار شوند.
نمیدانند که این بیداری نیست که زندگی میکنند بی تفکر و اندیشه .بی هیچ نقطه روشن ....بی ذره ای از حس عشق.
نمیدانند که باید روحشان را بیدار کنند، تا زنده واقعی باشند تا از لذت زندگی بهرمند شوند.تا لذت واقعی را حس کنند .
بسیاری از انسانها تلاشی برای کشف رازها نمیکنند و برای برخواستن از خوابی تکراری.
آنها روزگار خودرا در رفت و آمدهای بی سود خلاصه کرده اند .
آنها به آنچه باید ،فکرنمیکنند . باید در آنها فانوس بیداری، روشن شود .باید به آنها از عشق گفته شود و از تجربه لذت و احساس واقعی زیستن .باید رازها را برایشان مکاشفه شودو ......باید جسارت و شجاعت را پیدا کنند باید راه عاشق شدن را بیابند ....
باید به آنچه بیداری نصیبشان میکند چنگ زنند.

آبجی
1st December 2009, 12:53 PM
ایمان بی عشق اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان اسارت در خود.

ایمان بی عشق تعصبی کور است و عشق بی ایمان کوری متعصب.

عشق بی ایمان های و هویی است برای هیچ و عطشی بسوی سراب و شتاب دیوانه واری است به سوی فریب و دروغی است که ان را نمیشناسی مگر به آن برسی و چون به آن رسیدی همچون سایه ای موهوم محو میگردد و جز خاکستر یأس و بیزاری و نفرت بر جا نمی ماند .

عشق بی ایمان تا هنگامی هست که معشوق نیست و چون هست شد، نیست میگردد.


این عشق با وصال پایان میگرد و آن عشق با وصال آغاز.

ایمان بی عشق همچون محفوظاتی است که در انبار حافظه محبوس است و علمی جامد و مرده است و با روح در نمی امیزد واین است که عالمی پدید می آورد جاهل، و می بینیم که چه بسیارند و چه زشت،

و ایمان بی عشق نیز زندانی است پر از زنجیر و غل و بند که روح را می میراند و دل را ویرانه میسازد و زندگی کلمه ای بی معنی میگردد و انسان لفظی مهمل .



خدایا بمن عشق با ایمان عطا کن.



دکتر علی شریعتی

آبجی
1st December 2009, 12:54 PM
عشق واقعی سبب پاکی بیشتر میشود و روشنی بیشتر.
عشق واقعی چنان با دل و روح عجین میشود که جدایی ناپذیر میگیردد.
عشق واقعی همیشه می درخشد چه در گل و لای باشد چه در زیبایی .
عشق واقعی جسارت میخواهد و شجاعت وبسیاری از مردم اهل ریسک کردن نیستند
توان جسارت ندارند .
عشق واقعی بینایی است و لی بسیاری قادر به دیدن نیستند برای همین ،هرگز عاشق نمیشوند .
عشق واقعی اطاعت است ولی بسیاری از اطاعت سرباز میزنند و همیشه میخواهند فرمان دهند .
عشق واقعی جاریست ،میرود و میرویاند. عشق واقعی همیشه در حال تکامل است چون قصد بزرگی دارد ،رسیدن به جایی که برای رسیدن به حضورش میبایست کامل بود

آبجی
1st December 2009, 01:28 PM
حکایت خو های بد ما ، حکایت همان مردیست که بخاطر شغلش با بوهای بد و زننده ، عجین بود و آنقدر با آن بوها زندگی کرده بود که بوی بد آنها را حس نمیکرد و برایش آزار دهنده نبود و زمانی که به بازار عطر فروشی پا نهاد جان از کف بداد و مرگ را بی درنگ پذیرفت که تحمل آن عطرهای خوشگوار را نداشت ....همانطور که وقتی فردی به آن محل با بوهای آزار دهنده میرفت تاب نمی آورد و با آشفته حالی از آنجا دور میشد ....
خوها و خصلتهای بد ماهم بخاطر همزیستی با آنها برای ما از زنندگی و زشتی ایمن مانده اند و درکی از وجود بد آنها نداریم و وقتی کسی به ما نزدیک میشود انها را میبیند...
چقدر خوبست این احساس که تقریبا در همه وجود دارد که عیبی در وجود مان نیست را منصفانه و حتی عامدانه کناری بگذاریم و به این فکرکنیم که حتما در وجود ماهم رفتارهای نادرست و بدی هستند که باید تغییر کنند انتقاد پذیر باشیم و از کسانی که خیر و صلاح مارا میخواهند و در کنار ما بودندو شناخت کافی دارند در جستجوی این خصوصیات بد،کمک بگیریم و بخواهیم بما یادآور شوند چه چیزهایی را باید تغییردهیم تا بسمت خوبی و نیکی حرکت کنیم به آنها نزدیک تر شویم، و زمانی نرسد که آنقدر آلوده به خوهای بد شده باشیم که جانمان دیگر تاب پذیرایی از خصلتهای خوب و نیک رانداشته باشد ......
همیشه در وجود ما عیبهایی برای رفع کردن هست همیشه برای بهتر بودن و نیک تر شدن امکان هست ....
پس بیندیشیم میخواهیم همچنان در لجنزارها بمانیم و حواسمان را به آنها عادت دهیم یا میخواهیم به سمت گلستان برویم و از بوهای خوش استشمام کنیم ...
"میخواهیم کسب و کارمان بوهای آلوده و زننده باشد یا عطرهای خوشگوار لذتبخش؟

s@ba
23rd December 2009, 09:31 PM
خدایا تو حس غریب لحظه هام ,تو صدای خفه ی گریه هام ,تو خلوت خیال و توهم ,تو خنده های پر صدام و توی قلب بی انتهام تمام وجودم فقط اسم بزرگتو صدا می کنه ,قلبم می لرزه ,دلم آروم آروم زمزمه می کنه و چشام با یاد محبتت مروارید درخشان می بارونه . درخت وجودم با خواستت ریشه زده و هر سال به لطفت جوونه می زنه و با نگاهت گلهای وجودم رو شکوفا می کنه . دستت همیشه هدایتگرم , نگاهت همیشه مواظبم ویادت همواره ملکه ی ذهنم بوده ؟ دستم رو بگیر نگاهت را از من برندار و افتخار به یادت بودن را برایم نگهدار.
خدایا همواره بخشیدی و چشمهات رو از رو بدیهام برداشتی و با چشاندن عصاره ی محبتت بهم تمام وجودم را سیراب کردی ,بدیهام رو با لطافتهات فراموش کردی ,وقتی این همه بهم محبت کردی یادم نرفت که هیچی نیستم وهیچ کاری برات نکردم.پس بدیهام رو ببخش و بازم محبتت رو که با یه دنیا عوض نمیشه بهم بچشان.http://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif
خدایا ذره ای از خوبیهات رو تو وجودم قرار بده و راه سبز حقیقتو بهم نشان بده و اتاق بزرگ و پر معنای اخلاص رو تو قلبم بساز تا هر چی از قلب کوچیکم بیرون میاد تنها برای ذات بزرگ و مقدست باشه.
خدایا تو این روزگار غریب و مخوف, تو این نگرانی ها و دلتنگی ها, تواین سختی ها و غصه ها هرکی یادش بره به یادت باشه یا می میره و یا اگه زنده باشه یه مرده ی متحرکه.
خدایا تو همه ی خوبی های دنیا رو تو خودت جمع کردی و براستی که تنها اسطوره ی بزرگی از عشق هستی که خالصانه دوستت دارم .http://blogfa.com/images/smileys/20.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/20.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/20.gif

s@ba
23rd December 2009, 09:33 PM
امشب (http://nagoftaniha.blogfa.com/post-4.aspx)


امشب در پشت لحظه ها فرود آمده ام و با نبض حیات هم آوازم .ا مشب جسم خود را در دیار ارواح گم کرده ام و تصویر من در آیینه ها پیدا نیست و وقتی که سر بر سجاده ی بزرگ می نهم خروش از ابرها برمی خیزد و هنگامی که پرچم قنوت را برمی افرازم شلاق برق فرود می آید .
در این کولاک روزها و بوران اسرار با روان گیاهان چه خواهم گفت ؟ شکایت صحرا را از سیلی گردبادها ؟ افسوس دشتها را در هجرت شقایق ها ؟ نگرانی افق ها را در غیبت پرستوها ؟ و افسوس بستر ها را در وداع آبها ؟
امشب در من ترانه ای گم شده است که در نی غربت ها افتاده است .

s@ba
23rd December 2009, 11:07 PM
به نام اون خدایی که گریه کردنش رو با ابرها نشون میده (http://nagoftaniha.blogfa.com/post-13.aspx)


اون بالا بالا بالا ها خوش میگذره

راستی می خوام برات از این طرف بگم یعنی روی زمین هوا بارونی مثل هوای چشمای من تو لحظه ی رفتن تو .
بارون که می باره دلم برات بیشتر تنگ میشه یه چیزی که می خوام بهت بگم اینه که این جا دل هیچکی به جز دل خون شده ی من واسه تو تنگ نمی شه
توی شهر مردم همه رز قرمز میارن جز من که دارم این جا واست رزهای مشکی میارم.
راستی عزیزترینم نگفتی تو چه رزی دوست داری؟رز زرد، رز قرمز ، رز مشکی، یا شایدم رز آبی ولی تا اونجایی که من یادمه مثل خودم گل یاس رو به همه گل های دیگه ترجیح میدی

یه روز که داشتم نماز میخوندم داشت بارون می آمد وقتی خواستم دعا کنم گفتم خدایا یا صبر ایوب بهم بده یا این که منم میام اون بالا چون دیگه طاقت ندارم دلم دیگه چیزی رو دوست نداره و هوای هیچ کس و هیچ چیزی رو جز تو نمی کنه .
http://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gifhttp://blogfa.com/images/smileys/24.gif

فاطمه20
3rd January 2010, 04:36 PM
به نام خدایی که در همین نزدیکی است ولی ما به اصرار خود او را دور می انگاریم.


شب است وآسمان شهر در تاریکی ترسناک خود غوطه ور، همچون من درتنهایی بی انتهای خود.
من از روزهایی برگشته ام ،روزهایی نه چندان دور، روز هایی پر از کوله بار غم.روزهایی پر از مرگ احساس آدمک ها.
روز هایی پر از نادانی من،روزهایی تهی از عشق ،من باز گشته ام ،برنده یا بازنده،نمی دانم.اما دلی پر از غم سوغات من است.غمی که سهم هیچ کس نیست جزمن ،غمی از جنس مبهم .
واین روزها چه بی تاب اند!!!
گویی لحظه ای سر سازگاری با من ندارند!!!اندکی مکث ،اندکی مهلت،مهلت عاشقی ،مهلت بندگی .نه این روزها ذره ای سر سازگاری با من ندارند.
لب هایم پر از سکوت ،حنجره ام پر از صدا!!چه باید کرد؟نازنینا تو بگو !تو که از زندگی به دور از من پناه گرفته ای !!!تو که عشق را با ترس تفسیر کردی !وحاصل این تناقض ویرانی من بود وتو!!معترفم به ویرانی خود!تو چه می گویی؟باز هم کتمان ،باز هم انکار !باز هم بی من خوشبختی ؟ازمعلم مدرسه تمام معادلات را به خوبی فرا گرفته ام.اما بعد از این همه کلاس ،تو و حرفهایت برایم حل ناشدنی ترین معادله شده اید !!آه کجاست معلم مدرسه!!!!!!
@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-@};-

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد